اسلام آیین برگزیده ما

فهرست کتاب

چرا مسلمان شدم؟

چرا مسلمان شدم؟

هنگامی که افراد تصمیم می‌گیرند تا دینی را که با آن بزرگ شده و دین پدر و مادر و خانواده آن‌ها بوده است کنار گذارند و به دین دیگری روی آورند معمولا انگیزه‌های احساسی، فلسفی، و یا اجتماعی دارند. اما روحیه من آئینی می‌طلبید که بر مبنای دو علت و دو انگیزۀ اخیر برایم قابل قبول باشد، و لذا سعی کردم تا تمام مذاهب عمده را با معیارهای مبتنی بر دو انگیزۀ اخیر بسنجم و در این راه تمام کتاب‌های آسمانی و تعالیم آن‌ها را دقیقاً بررسی کردم.

چون در خانواده‌ئی متولد شدم که دارای مذاهب کاتولیک و یهودی بودند و خود در کلیسای انگلیس رشد نمودم. بنابراین، طی سال‌های کودکی و نوجوانی اصول کاتولیک را ضمن زندگی روزمره و انجام مناسک مذهبی در مدرسه تجربه کردم و به زودی مسائل ضد و نقیضی در احکام و اعمال مسیحیت یافتم. نظام کلیسا مرا وادار کرد تا عقیدۀ ظهور خداوند در قالب انسان و نیابت در کفاره را که دو اصل مسیحیت است بدور اندازم، زیرا شعور و عقل با این عقاید اقناع نمی‌شدند و از پیشنهادات چند جنبه انجیل و تورات و از عدم امکان قبول یک ایمانی که بر هیچ دلیلی استوار نبود و از اعمال متداول مسیحیان که در کلیسای انگلیس به چشم می‌خورد به هیچوجه نمی‌توانستم قانع شوم.

مذاهب دیگر- از طرفی در دین یهود، اگرچه نظری والاتر در مورد خداوند یافتم که حتی با آنچه که کتب مقدس در مورد او گفته اند مغایر است، اما (با وجود این که این آئین بیشتر آنچه را که در ابتدا بوده است به همان ترتیب محفوظ نموده و من چیزهای زیادی در مورد آن آموختم) چیزهای بسیاری را هم نپذیرفتم. زیرا چنین به نظر می‌رسید که در دین یهود اگر کسی بخواهد مراسم مذهبی را همانطور که هست انجام دهد دیگر وقتی برای سایر کارها نمی‌ماند. به دلیل این که انسان همیشه مشغول انجام بعضی مناسک مذهبی خواهد بود. و از همه بدتر آن که این دین به گروه اقلیتی تعلق دارد و به طور واضح شکافی بین گروه‌های مختلف انسان‌ها ایجاد می‌کند که به هیچوجه نمی‌توانست برایم مقبول باشد.

در حالی که من، هم به کلیسای انگلیس و هم به کنیسه رفته و در هردوی آن‌ها مراسم مذهبی را انجام می‌دادم، اما هرگز هیچیک را قبول نکردم. در کلیسای کاتولیک رم مسائل و همی و غیر قابل قبولی وجود دارند و انسان به هر ترتیب تحت اختیارات بزرگان کلیسا یعنی پاپ و کشیش‌ها است و معمولاً ضعفی که کلیسائیان خود ابراز می‌کنند با وضع نیمه خدائی پاپ و افراد حاکم بر کلیسا قابل توجیه نیست. پس به هندوئیسم و فلسفه آن روی آوردم و مخصوصاً تعلیمات جدید «اوپانیشاد» و «ودانتا» را مطالعه کردم. بازهم در این مورد معلوماتی کسب نمودم ولی بیشتر آن را نمی‌توانستم قبول کنم. مسائل اجتماعی در این آئین حل نشده‌اند و طبقۀ رهبران مذهبی از امتیازات بی‌شماری برخوردارند، درحالی که راهی برای نجات طبقۀ فقیر و محروم نشان داده نشده و هیچگاه طبقۀ رهبران مذهبی دست کمک و مساعدت به سوی طبقات ضعیف و محروم دراز نمی‌کنند. در این آئین، مقدرات نتیجۀ تقصیر خود شخص است و اگر آن مقدرات را کسی صبورانه تحمل کند، آینده ممکن است برایش مقدرات بهتری فراهم سازد. و این هم طریقی است که به راحتی عوام الناس را می‌توان رام کرد و آن‌ها را به قبول آنچه که اوضاع اجتماعی فراهم آورده است وادار ساخت. چنین به نظر می‌رسید که در این مذهب، خداوند طبقه‌ای را که قدرت همه جانبه دارند خلق کرده است تا شهادت بدهند که آنچه که بر آن‌ها مقدر شده است خواست خداوند بوده و لذا باید همچنان در هر موقعیتی که هستند بمانند و تحمل کنند و راضی و خوشنود باشند.

بعد از مطالعۀ هندویسم به مطالعه بودائیسم پرداختم. در این آئین خیلی چیزها در مورد اندیشه‌های انسان و قوانین طبیعی شعور انسان فرا گرفتم. بودائیسم به من نشان داد که چگونه می‌توان با یک روش معین، ادراک صحیحی از منظومۀ خلقت به دست آورد. در صورتی که کسی ایثار و فداکاری لازم را به کار ببرد این کار مانند یک آزمایش شیمیائی ساده است. در این آئین هم اعتراض به سیستم طبقاتی مذهب وارد بود و مانند هندوئیسم هیچ تعلیمات اخلاقی نداشت. من آموختم که چگونه می‌توان قدرت مافوق انسانی به دست آورد، اما به زودی دریافتم که این مسائل هم دلیل بر روحانیت نمی‌شوند. بلکه بیشتر شبیه یک علم است و یا مشابه یک سرگرمی است که در مقایسه با انواع ورزش در نظام بالاتری قرار دارد. و از نظر اخلاقی یک روشی است تا انسان بتواند احساسات خود را تحت کنترل درآورده و تمام آرزوهای خود را تحت یک انضباط خاصی مهار کند. درحالی که مسئلۀ خداوند به طور کلی پنهان است و حتی اشاره‌ای هم به خالق عالم نشده است. و فقط راهی نشان داده شده است تا انسان خودش به تنهائی نجات یابد و سایرین را کمک کند. در این مذهب روحانیت و معنویت مشهود بوده و علاوه بر کنترل شهوات حیوانی مسائل معنوی نیز مد نظر قرار می‌گیرند. بودائیسم فقط در تئوری می‌توانست جهان را مانند «مسیحیت تولستوی» که فقط در کلمات عیسی پیامبر÷خلاصه شده و اضافات آن را که باعث سوء تفاهم شده است بدور می‌ریزد، نجات دهد.

فقط برای عده‌ای قلیل: معذلک اگر صرفاً اعتقادات تئوریک می‌توانستند جهان را نجات دهند پس چرا در عمل موفق نشدند. جواب آنست که مذاهب مزبور نه برای توده‌ها بلکه برای عدۀ قلیلی می‌کوشیدند. مذاهب بودا و مسیح اگر به طور صحیح و همانطور که مؤسسین آن‌ها تعلیم داده‌اند درک شوند مسائل اجتماعی را نادیده انگاشته و طفره رفته‌اند، و به آن‌ها توجهی ننموده‌اند. هردو مذهب بودا و مسیح می‌آموزند که اگر انسان تمام علائق و پیوندهای خود را به فراموشی سپارد و وجود پست مادی خویش را در جستجوی خداوند محو نماید. در راهی ایده‌آل قدم گذارده است. «از ضرری که بر تو فرود می‌آید دوری مکن». «به فردا و یا کشکول گدائی فکر مکن» البته من کسانی را که این را دنبال می‌کنند تحسین می‌کنم و مطمئنم که این راه آن‌ها را به خدا می‌رساند. ولی ضمناً به همان اندازه هم مطمئنم که این راه، راه عملی برای توده‌های مردم نیست و راهی نیست که بتواند زندگی مردم نادان و عامی را بهبود بخشد و به همین دلیل ارزش اجتماعی آن اندک است. این‌ها یک تعلیمات درخشان برای یک فرد معنوی استثنائی ولی یک مصیبت بزرگ برای توده‌های انسان‌هاست.

این یک ارضاع عقلانی اما بی‌فایده در منقلب‌کردن توده‌ها در راه بهبود وضع روحی و عقلی و مادی در کوتاه مدت است.

به سوی اسلام: شاید عجیب باشد که من در کشورهای عربی زندگی می‌کردم، اما هرگز جز به مدت قلیلی وقت خود را صرف مطالعه در اسلام نکرده بودم، درحالی که برای مطالعۀ مذاهب دیگر وقت زیادی مصروف داشتم. اما اگر به اطلاع برسانم که اطلاعات اولیۀ من در مورد اسلام از ترجمه «رادول» از قرآنکریم بوده است تعجبی نخواهد داشت، زیرا نسبت به آن بی‌علاقه بودم، اما بعدها با مبلغین شناخته‌شدۀ اسلام در لندن آشنائی پیدا کردم و متوجه شدم که در کشورهای عربی برای ایجاد علاقه در غیر مسلمانان هیچ فعالیتی نمی‌شود و برای اشاعه آن در ممالک دیگر اقدامی به عمل نمی‌آورند. در این کشورها، اغلب خارجیان قابل اعتماد نیستند و لذا بر حسب روال کشورهای شرقی وعوض ایجاد ارتباط و انتشار عقاید، حتی آن را از سایرین پنهان می‌دارند. تحت راهنمائی عاقلانه و روشنفکرانه‌ای از ترجمه و تفسیر قرآن توسط یک مسلمان که می‌خواست واقعیات اسلام را برای دیگران روشن نماید، من آنچه را که سال‌ها جستجو می‌کردم یافتم. سپس مرا دعوت کردند تا مراسم نماز عید را تماشا کرده و سپس نماز را در جائی با عده‌ای از مسلمانان به جای آوریم.

در سال ۱۹۴۵ این فرصت پیش آمد تا از نزدیک یک گروه بین المللی از مسلمانان را تحت نظر داشته و با آن‌ها در ارتباط مستقیم قرار گیرم. در این گروه، عرب و یا هیچ ملیت دیگری منظور نبود، بلکه یک مخلوطی از تمام نژادهای روی زمین و طبقات مختلف اجتماعی و رنگ‌های مختلف بودند. در میان این گروه شاهزادۀ ترکی بود وعده‌ای هم که می‌توان گفت از جهت مقام و ثروت هیچ چیز نداشتند آنجا بودند. آن‌ها همه باهم سر سفرۀ نهار نشستند، در چهرۀ آن ثروتمند اثری از غرور و تکبر نبود و در چهرۀ دیگران هم اثری از سالوس و ریا – در احساس مساوات – دیده نمی‌شد و هیچ یک نمی‌کوشید تا خود را از دیگری کنار کشد، و اثری از خودخواهی بدوی و ماسک‌های پاکدامنی وجود نداشت. در اینجا جای آن نیست که من از تمام مواردی که در تعلیمات اسلام یافتم سخن بگویم، اما لازم است خاطر نشان کنم که در جاهای دیگر هرچه بسیار جستم کمتر یافتم فقط به این نکته اکتفا می‌کنم که پس از مطالعۀ کافی، توفیق یافتم تا به این دین بگروم، درحالی که تمام ادیان را مطالعه کرده و هیچیک از آن‌ها را قابل قبول نیافته بودم.

اشارات بالا توضیح می‌دهد که چرا من مسلمان شدم، گرچه شاید تمام دلایل را بیان نکند، اما به هرحال نشان می‌دهد که این احساس در اثر مطالعۀ زیاد و تجربه حاصل شده است. بعد از آن من فرهنگ اسلامی را در یک دانشگاه انگلیسی مطالعه کردم و برای اولین بار دریافتم که دقیقاً آنچه که اروپا را از دوران تاریک بیرون آورده است، همین فرهنگ بوده است. من از تاریخ آموختم که چندین امپراطوری بزرگ جهان اسلامی بوده‌اند و تا چه اندازه علوم جدید مبنای خود را از اسلام به ارث برده است.

بعد از این‌که اسلام آوردم عده‌ای گفتند: که گامی در جهت معکوس نهاده‌ام. بر جهالت آن‌ها تبسم کردم و افسوس خوردم که آن‌ها علت و معلول را از هم تشخیص نمی‌دهند. آیا مردم جهان باید اسلام را با انحرافاتی که در اثر عوامل خارجی بر آن پدید آمده است بسنجند؟ و آیا هنر رنسانس امروزه به علت این‌که سقط جنین را نقاشی می‌کند ارزش کمتری دارد؟ آیا مسیحیت به علت این‌که فاتحین اسپانیائی قتل و عام زیادی کردند باید دین خون آشامان نامیده شود؟ خیر، چنان نیست. بلکه باید توجه داشت که بزرگترین مغزهای متفکر جهان در تمام ادوار نتوانسته‌اند، فرهنگ اسلامی را که هنوز مروارید آن از دید غربیان پنهان است ستایش ننموده و گرامی‌اش ندارند، زیرا این فرهنگ را به خوبی شناخته بودند. با مسافرت‌هائی که به اکثر کشورهای جهان نمودم فرصت یافتم تا این مسئله را به رای العین ببینم که در نقاط مختلف جهان با بیگانگان چگونه رفتار می‌شود، و ملاحظه کرده‌ام که پیروان هیچ مذهبی در میهمان‌نوازی به پای مسلمانان نمی‌رسند. و از نظر اقتصادی باید بگویم: که در هیچ سیستمی عدم وجود شکاف بین فقیر و ثروتمند آنچنانکه در کشورهای مسلمان است امکان ندارد. در نظام اسلام هیچگاه در کشورهای مسلمان است امکان ندارد. در نظام اسلام هیچگاه فقیر و ثروتمند برهم نخواهند شورید و کمونیزم جدید شوروی هرگز نخواهد توانست در کشورهای اسلامی رسوخ کند.