اسلام آیین برگزیده ما

فهرست کتاب

سیاستمدار و ملقب به بارون

سیاستمدار و ملقب به بارون

من عمیقاً برای این فرصت که برای توضیح علت گرایش خود به اسلام پیدا کرده‌ام سپاسگزارم. من تحت تأثیر پدر و مادری مسیحی بزرگ شدم. در طفولیت به الهیات علاقه پیدا کردم و سپس خود را به کلیسای انگلیس آشنا نمودم و بعد برحسب علاقه وارد کارهای تبلیغاتی شدم، اما به صورت فعال در آن شرکت نکردم.

چند سال قبل دکترین (عذاب ابدی) توجه مرا جلب کرد که برحسب آن همه به جز عده قلیلی برگزیده، محکوم به عذاب ابدی هستند. این مسئله چنان مورد تنفر من قرار گرفت که موجب بدگمانی‌ام شد. چنین استدلال کردم که خداوندی که قدرت خود را برای خلق انسان به کار برده، درحالی که از پیش می‌دانسته که این انسان باید در عذاب دائمی بسر برد نمی‌تواند عاقل و عادل باشد و پرستش و علاقه به چنان خدائی از پرستش بعضی انسان‌ها هم پست‌تر و بدتر است. لیکن من همچنان به وجود او اعتقاد داشتم، اما حاضر نبودم تعلیمات ناشی از وحی او به انسان را قبول کنم. به همین دلیل به مطالعۀ مذاهب دیگر پرداختم، اما هر لحظه خود را بیش از پیش گیچ و سر در گم و حیرت‌زده میافتم.

یک شوق قلبی برای خدمت به خداوند واقعی در من نضج می‌گرفت. شعبات مسیحیت را که ادعا می‌کنند بر تورات استوار است ضد و نقیض یافتم. سپس از خود پرسیدم آیا ممکن است که تعلیمات مسیح تحریف شده باشد؟ و لذا اندیشۀ خود را مجدداً به تورات بازگردانیدم و مصمم شدم که مطالعۀ دقیق‌تری انجام دهم و دریافتم که چیزی بیشتر مورد نیاز است.

من تصمیم گرفتم که بدون توجه به مذاهب، برای خود تحقیق کنم و آئینی برای خود بسازم. آنگاه شروع به آموختن نمودم که انسان دارای یک «روح» است و یک «نیروی غیر قابل رؤیت» که فناناپذیر است و آموختم که گناهان، هم در این جهان و هم در جهان دیگر مکافات دارند و دریافتم که خداوند صاحب رحمت و بخشش همواره حاضر است گناهان ما را ببخشاید، در صورتی که واقعاً به او بازگشته و توبه کنیم.

با پی‌بردن به این‌که باید واقعیات را دریافت و باید عمیقانه برای به دست‌آوردن مروارید اصیل جستجو کرد بار دیگر به تحقیق پرداختم تا این بار اسلام را مطالعه کنم. در اسلام چیزی بود که نظر مرا به خود جلب کرد. در گوشه‌ای در یک دهکده‌ای به نام «ایشارا» واقع در لاهور من وقت خود را صرف خدمت به عظمت خداوند در پائین‌ترین طبقات اجتماع می‌کردم و آرزوی شرافتمندانه و قلبی من آن بود که آن محرومان را به معرفت خداوند لا شریک واقعی آگاه سازم و در آن‌ها روح برادری و پاکی را تجلی دهم.

قصد آن ندارم تا از خود تعریف کنم، اما چگونه در میان آن مردم زحمت می‌کشیدم و چگونه ایثار را بر خود هموار می‌کر دم و چگونه مشقات بی‌پایانی را متحمل می‌شدم خود لازم به گفتن نیست. اما آنچه که در سر داشتم جز خدمت به این محرومان جسمی و روحی نبود.

بالاخره به مطالعۀ زندگی محمد رسول الله جپرداختم. از آنچه که او کرده بود چیزی نمی‌دانستم. اما می‌دانستم که در عالم مسیحیت همه یک صدا پیامبر عظیم الشان عرب را محکوم می‌کنند. اکنون من مصمم بودم تا مسئله را بدون عینک تعصب و کینه‌توزی نگاه و بررسی کنم. بعد از مدتی دریافتم که تردید در جستجوی مشتاقانۀ او در راه حق و خداوند غیر ممکن است.

دریافتم که در نهایت، محکوم‌کردن آن مرد مقدس پس از مطالعۀ آنچه که او برای انسانیت انجام داده کار اشتباهی است. مردمی که بت‌پرست و وحشی بودند و در جنایت و کثافت و برهنگی زندگی می‌کردند توسط او آموختند تا خود را بپوشانند و چگونه لباس بپوشند. کثافت جای خود را به نظافت داد و آموختند تا خود را محترم شمرده و برای خود ارزشی قائل شوند، میهمان‌نوازی یک وظیفۀ مذهبی شد، بت‌ها شکسته شدند و به جای آن‌ها خدای واقعی را پرستش و نیایش نمودند. اسلام بزرگترین نیروی پرهیزکاری در جهان شناخته شد و بالاخره بسیاری کارهای دیگر توسط او انجام شد که ذکر آن‌ها در اینجا نمی‌گنجد.

و در برابر این کارها و اندیشه‌های خالصانه‌اش چه غمناک است که مسیحیان، رسول مکرم خداوند را آنچنان خوار می‌کنند. من بعدها نیز همچنان عمیقاً در همین اندیشه بودم، تا روزی که در خلوت خلسه مردی هندی به نام (میان امیرالدین) به ملاقات من آمد و شگفت است که او کسی بود که آتش‌سوزان زندگی مرا با دم خود شعله‌ور ساخت. من در این باره بسیار اندیشیدم؛ و دلایل بسیاری یکی پس از دیگری برله مذهب مسیحیت در روزگار معاصر آوردم، ولی نتیجتاً اسلام را بر آن مقدم شمردم. و این حقیقت، سادگی، مقاومت، صمیمیت و برادری در اسلام بود که مرا در آغوش اسلام انداخت.

اکنون من چیزی از عمرم نمانده است اما برآنم تا هرچه دارم در راه اسلام ایثار کنم.

* سر جلال الدین لاودر برانتون در دانشگاه آکسفورد تحصیل کرد. او یک اشرافزاده انگلیسی و یک مرد معروف در جامعه انگلیس بود.

﴿أَوَ لَمۡ يَرَ ٱلَّذِينَ كَفَرُوٓاْ أَنَّ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ كَانَتَا رَتۡقٗا فَفَتَقۡنَٰهُمَاۖ وَجَعَلۡنَا مِنَ ٱلۡمَآءِ كُلَّ شَيۡءٍ حَيٍّۚ أَفَلَا يُؤۡمِنُونَ٣٠

[الأنبياء: ۳۰].

«آیا کافران ندیدند که آسمان‌ها و زمین بسته بود؟ ما آن‌ها را بشکافتیم و از آب هرچیزی را زنده گردانیدیم، چرا باز به خدا ایمان نمی‌آورند؟».