بخش دهم: دیدگاه ماتریالیسم دیالکتیک [۴۴]
ترفند «ماتریالیسم دیالکتیک» که زیربنای فکری مارکسیستها در عدم پذیرش قضایای ایمانی به شمار میآید، بدینگونه است که آنان ادعا مینمایند شناختشان از واقعیتها مبتنی بر تجربه و مشاهدۀ حسی میباشد و آن را «طریقۀ استدلال علمی» نام نهادهاند.
بنابراین، چون از نظر آنها قضایای ایمان به خدا و پیامدهای ناشی از آن، در قالب تجربه و مشاهده نمیگنجند، لذا گمان میبرند که قضیهای غیر علمی را انکار کردهاند.
با اندکی توجه ملاحظه میکنیم که این افراد با برداشتن هر گامی به سوی شناخت واقعیتها، در حقیقت به نقض و بطلان تفکرات خویش پرداختهاند، چرا که آنان در تفسیر و تبیین پدیدههای عینی و محسوس، به ساخت و ساز یک سری قوانین استنتاجی غیر محسوس و نامرئی دست مییازند که با هیچ کدام از نیروها و اسباب طبیعی یا مصنوعی بشری قابل تجربه و مشاهده نیستند؛ ولی در عین حال، آنها را «قوانین صحیح علمی» مینامند!
این دسته از منکران وجود خدا، با طرح فرضیههای نظری، به تفسیر پدیدههایی طبیعی و چگونگی حرکات و فعل و انفعالات درون ماده میپردازند؛ در حالی که قادر به شناخت و تعیین حقیقت این فرضیهها نبوده و حتی نمیتوانند پرده از ماهیت چیزهایی که خود به طریق مشاهدۀ آثارشان اثبات نمودهاند، کنار بزنند؛ و در بسیاری موارد قادر به کشف ماهیت اثباتشدههای خویش از راه استنتاج فکری هم نیستند چه برسد به مشاهدۀ محسوس و مستقیم آن ماهیتها!
اکثر نظریات روانشناسانه از این قبیل فرضیههای استنتاجی میباشند که با هیچ کدام از وسایل تجربی قابل مشاهده و آزمایش نیستند و تنها از راه درک آثار و ظواهرشان میتوان به حقیقت آنها پی برد.
اکنون به نمونههایی از این کشفیات توجه نمایید:
۱- شیمیدانان میگویند: هر کدام از مولکولهای کوچک تشکیلدهندۀ آب به نوبۀ خود از یک اتم اکسیژن و دو اتم هیدروژن تشکیل شدهاند؛ این در حالی است که هیچ دانشمندی حتی با دقیقترین ذرهبین و میکروسکوپهای خویش، اتمهای مذکور را مشاهده نکرده و بلکه تنها از طریق استنتاج و مشاهدۀ آثار و ظواهرشان به چنین کشفی دست پیدا نمودهاند.
۲- اتمشناسان در مورد ساختار اتم و اجزای تشکیلدهندۀ آن، یعنی الکترون، پروتون و نوترون و چگونگی حرکات و شکلگیری آنها تحقیقاتی را به عمل آورده و به عنوان کشفی علمی، به اثبات رسانیدهاند؛ در حالی که هیچ یک از دانشمندان، این اجازه را به خود نداده و نخواهند داد که ادعا کنند اتم را با چشمان عادی یا مسلح مشاهده نمودهاند؛ بلکه تمام این کشفیات علمی از راه استنتاج و پیگیری آثار، صورت پذیرفته است.
۳- نیوتن در کشف مشهور خویش به نام «قانون جاذبه»، ملاحظه نمود که اجسام مادی به کمک نیرویی مجهول و نامرئی به سوی همدیگر کشیده میشوند؛ گرچه بر این اساس، نیوتن اصول جاذبیت و قوانین آن را استنتاج نمود، اما نه خود نیوتن و نه دانشمندان پس از وی تاکنون با هیچ وسیلهای نتوانستهاند جاذبیت را عیناً مشاهده کنند و یا به کُنه و حقیقت آن پی ببرند؛ بلکه تنها از راه مشاهدۀ آثار جاذبه، چنین قانونی را اثبات نموده و پذیرفتهاند.
۴- دانشمندان، ذخیره شدن انرژی در اجسام را اثبات کرده و قوانین معروفی برای آن بیان نمودهاند؛ حال آنکه هیچ دانشمندی تاکنون نتوانسته انرژی را مشاهده و یا وزن محسوس و مادی آن را بسنجد، بلکه این کشف نیز از راه ملاحظۀ آثار و به طریق استنتاج صورت گرفته است.
۵- ساختار روانی انسان به گونهای است که بخشی از آن ملموس و قابل درک میباشد ولی بخش دیگر، غیر محسوس و نامشهود؛ بخش غیرمحسوس، مجموعهای از امور غیب و پنهان از دیدگان است که بحث و تحقیقات علمی تا به حال تنها قادر به درک ظواهر و آثارشان گشته است.
۶- وجود ژنهای وراثتی؛
۷- نظریهها و فرضیههای دانشمندان پیدایش اولیۀ آفرینش؛
۸- فرضیات و سخنان دانشمندان پیرامون تکامل موجودات و ایجاد مکتب رشد و تکامل؛
۹- سخن دانشمندان پیرامون عمر زمین و اشیای موجود در آن با استفاده از مواد رادیواکتیو؛
بدین ترتیب هر کس با اندکی توجه و تدبر در آراء و افکار ماتریالیستها پیرامون مسایل ثابت شده در علوم طبیعی، درمییابد که این آراء و تفسیرها، جز مجموعهای ملاحظات و برداشتهای متکی بر استنتاجات نظری، چیزی بیش نیست که در قالب تجربه و مشاهده نمیگنجد.
بالاخره آنچه که اینان زیر عنوان «حقایق علمی» بیان میدارند، توسط دانشمندان مادیگرا از طریق استنتاج فکری و محاسبات ریاضی ثابت گردیده و هرگز آن را با حواس خود مشاهده نکردهاند!
اکنون از خود میپرسیم که آیا تمام چیزهایی که بیان گردید؛ به منزلۀ نقضی آشکار بر پایههای ماتریالیسم دیالکتیک و سایر مکاتب ماتریالیستی به شمار نمیآید؟!
منکرانی که در انکار مسایل ایمانی به نظرات مادیگرایانهشان تمسک میجویند، در مخالفت با پذیرش مسایل حقیقی ایمانی، چنین نشان میدهند که شناختشان از هر چیزی بر پایۀ تجربه و مشاهدۀ محسوس، مُبتنی بوده و به نظریات غیبی و استنتاجی وقعی نمینهند؛ اما از طرف دیگر میبینیم که صدها مورد از قوانین استنتاجی علمی را قبول دارند و گذشته از آن، صدها فرضیۀ خیالی را مطرح میکنند که با اندک تحقیق علمی معلوم میگردد هیچ اساس و جایگاهی در میدان تجربه و مشاهده و حتی در میدان استنتاج صحیح نظری نیز ندارند.
این تناقضگوییهای عجیب چیست که مادیگرایان منکر خدا و به اصطلاح متمدن، این چنین بیپروا بر زبان میرانند؟!
علاوه بر این، اکتفا نمودن به مشاهده و تجربه در شناخت واقعیتها از نظر علمی مردود است؛ چرا که اثباتشدههای تجربی و مشاهدهای، زمانی مورد قبول واقع میشوند که با منطق سالم عقلی، متناسب بوده و از هر گونه خطای حسی به دور باشند که زیاد اتفاق میافتد. حواس آدمی، قادر به نفی وجود چیزهای نامشهود و غیرقابل تجربه نبوده و حتی بالاتر از آن، قادر به نفی صحت مقایسه میان اشیای غیبی و نامشهود با موجودات مشهود و عینی هم نمیباشد؛ زیرا استنتاج عقلی یکی از بزرگترین اسباب شناخت به شمار میآید.
سخنی از «دکتر الکسیس کارل» و «پروفسور أ. ی. ماندیر» طبیعیدان مشهور:
۱- دکتر «الکسیس کارل» میگوید: «جهان ریاضیات مجموعۀ سرسامآوری از قیاس و فرضیه است که اثبات هر چیزی در آن، ناشی از معادلۀ اسرارآمیزی است که شامل مجرداتی غیر قابل تفسیر میباشد». [۴۵]
۲- پروفسور «أ. ی. ماندیر» میگوید: «حقایقی که مستقیماً از راه حواس بدان دست یافتهام، «حقایق محسوس» نام دارند، اما حقایق موجود نزد ما، همگی در این دسته خلاصه نمیشوند، بلکه حقایق بسیاری در اطرافمان وجود دارند که غیرمستقیم، یعنی از راه استنباط نظری به آنها علم پیدا نمودهایم؛ لذا آنها را «حقایق استنباطی» مینامیم». [۴۶]
نکتۀ مهم این است که بدانیم فرقی میان این دو نوع حقیقت به چشم نمیخورد جز اینکه در وجه تسمیه و نامگذاری متفاوتند. شناخت ما در اولی مستقیم و محسوس است و در دومی غیرمستقیم، با واسطه و نامحسوس؛ حقیقت هم هر طور به چنگ آید حقیقت است و قابل قبول.
میدانیم که جز اندکی از حقایق موجود در هستی به کمک حواس درک نخواهند شد؛ پس چطور میتوانیم بر بقیۀ حقایق، شناخت پیدا کنیم؟ ... .
در اینجا وسیلهای مطمئن جهت درک این حقایق وجود دارد و آن عبارت است از «استنباط یا تعلیل» که شیوهای عقلانی بوده و انسانها با به کارگیری آن، بدین نتیجه میرسند که: فلان چیز موجود است اما تا به حال آن را مشاهده نکردهایم .... .
شیوۀ استنباطی یا تعلیلی در شناخت حقایق، شیوۀ درستی است زیرا خود هستی یک چیز عقلانی میباشد و تمام وقایع محسوس، خود حقایق موجود در هستی را تشکیل میدهند.
برخی از این حقایق محسوس، در ظاهر چیزی جزئی و غیر مرتبط با دیگری میباشند؛ اما هنگامی که به تنهایی و مستقل از دیگر حقایق، مورد بررسی واقع میشوند معنای خود را از دست میدهند؛ در حالی که اگر آنها را در پرتو حقایق بیشمار دیگری بررسی نماییم که مستقیم یا غیر مستقیم به وجودشان پی بردهایم، حقیقت وجودیشان را به خوبی درمییابیم ... .
برای مثال میبینیم وقتی که پرندهای درهوا میمیرد، بر زمین میافتد؛ یا میدانیم که بلند کردن سنگی از روی زمین؛ سختتر از زمین گذاشتن آن است؛ یا میدانیم که بالا رفتن از کوه، سختتر از پایین آمدن از آن میباشد؛ ... بالاخره از طریق استنباط عقلی به یک حقیقت مشترک در میان مثالهای مذکور دست پیدا میکنیم به نام «قانون جاذبه». اینجاست که با ملاحظۀ ارتباط میان این حقایق، در نگاه اول متوجه میشویم که همۀ آنها به طور هماهنگ در داخل نظامی کاملاً منسجم قرار دارند.
بدین ترتیب معلوم میگردد که میان تمامی حقایق محسوس و حقایق استنباطی نامحسوس، ارتباط و انسجام خاصی وجود دارد، پس اینکه ما میگوییم حقیقت را شناختهایم، منظورمان این است که معنی آن را دریافتهایم، نه اینکه آن را مستقیماً و به طور محسوس مشاهده کردهایم؛ اکثر اعتقادات ما از این قبیل میباشد.
[۴۴] مراجعه شود به منابع یاد شده پیشین (مترجم). [۴۵] به نقل از کتاب «الإسلام یتحدی»، منبع پیشین، ص ۶۳. [۴۶] به نقل از منبع پیشین، ص ۶۴.