بخش دوم: خیالپردازیهای مُلحدان
مسلک جدید کفر و الحاد بر پایههای خیالی سهگانۀ زیر استوار است:
۱- «کشفیات علمی توانسته است پدیدههای موجود در هستی را از طریق اسباب و قوانین ثابت و حاکم بر آنها تحلیل و تفسیر نماید؛ در این صورت نیازی به لحاظ نمودن آفریدگاری جهت دخل و تصرف در امور عرصۀ هستی وجود ندارد».
۲- «مسئلۀ ایمان به خدا از نتایج ناخودآگاهی انسانی است و واقعیت خارجی ندارد». پیروان مکتب روانکاوی، زیاد به این ادعای پوچ دامن میزنند.
۳- «قضیۀ ایمان به خدا، به علل و اسبابی تاریخی باز میگردد که بر انسان سایه میافکند؛ بدینگونه که انسان در برابر حوادث بزرگ طبیعت مانند سیلها، گردبادها و طوفانها، زمینلرزه و انواع بیماریهای ترسناک، خود را ضعیف میدیدند و این ضعف سبب ایجاد تصوری در وی میگشت که گویا نیروی فوقالعاده قوی و حاکم بر تمام هستی وجود دارد؛ پس ناچار باید به آن پناه برد و به فریادش بخواند تا از پیامدهای خطرناک این حوادث درامان باشد؛ و بدین ترتیب تصور وجود خدایان متعدد در اعتقادات برخی از مردم و تصور خدای یگانه در اعتقادات برخی دیگر خودنمایی کرد؛ و البتۀ بورژوازان و سرمایهداران فرصتطلب نیز در ایجاد و تقویت چنین اندیشهای دخیل بودهاند».
این ادعای باطل نیز بیشتر از جانب رهبران کمونیست و یا افرادی مطرح میشود که برای تمام جوانب اندیشۀ بشری به ترویج تحلیل و تفسیر تاریخی اقدام مینمایند.
فلسفۀ مارکسیستی، دین را یک نیرنگ تاریخی و نتیجۀ پیامدهای گوناگون اقتصادی میداند. لذا «انگلس» فیلسوف مشهور کمونیست میگوید: «ریشۀ تمام ارزشهای اخلاقی در نهایت به وجود اوضاع و شرایط اقتصادی برمیگردد».
در یک بیانیۀ کمونیستی نیز چنین آمده است: «قانون، اخلاق و دین به طور کلی نیرنگهای سرمایهداری میباشند که به خاطر آزمندیهایش، خود را در لابلای این اصطلاحات مخفی نموده است».
اکنون به پاسخگویی و رد این خیالپردازیها دقت فرمایید:
۱- ادعای اولیۀ این گروه، ناشی از کوتهنظری عقلی میباشد و همانند کمخردی کسی میماند که ناگهان احساس درد ناشی از ضربۀ وارد بر سرش میکند، بعد از کمی جستجو عصایی را میبیند که از داخل پنجرهای بیرون آمده و مرتب بالا و پایین رفته و بر سرش میخورد؛ چنین تصور میکند که سبب اصلی را یافته است که همان عصا میباشد و چیزی در ورای آن وجود ندارد و لذا نیازی نیست چنین تصور شود که موجود زندهای عصا را حرکت داده و به وسیلۀ آن، ضربهها را بر سرش وارد میکند؛ بنابراین در کمین عصا نشسته و آن را گرفته و میشکند و چنین میپندارد که با شکستن عصا دیگر مشکلش حل شده است؛ مثالی دیگر برای مدعیان چنین پندار نابخردانهای، شخص کم عقلی است که تصور میکند راز به حرکت درآمدن قطاری به این درازی، تنها به موتور و دستگاههای متحرکهاش برمیگردد که آن را به دنبال خود میکشند، لذا نیازی به لحاظ نمودن شخصی لوکوموتیوران جهت به حرکت درآوردن دستگاه کنترل و هدایت حرکت قطار در جهت مقاصد و مصالح سرنشینان وجود ندارد.
در واقع، کشف زنجیرهای از اسرار نهفته در نظام هستی، نمیتواند بیانکننده و تفسیرگر کل نظام موجود در عالم باشد، بلکه شناختی را در مورد برخی از زوایای پنهان آن به دست میدهد که خود آن زوایا باز هم به عنوان جزئی از نظام هستی نیاز به تفسیر و تبیین دارند.
دانشمند زیستشناس دکتر سیسیل هامان در کتاب «الله یتجلی في عصر العلم» [۱۴]مقالهای دارد که در آن آمده است: «قبلاً مردم به جنبههای پنهان عملیات هضم و جذب غذا نظر و اندیشه نموده و از این طریق بر وجود نیروی مقدس و مدبر استدلال میکردند؛ اما در حال حاضر شرح و چگونگی این عملیات و شناخت کنش و واکنشهای شیمیایی صورت گرفته در آن، و تخمیرکنندهای که عهدهدار این فعل و انفعالات میباشد، امکانپذیر گشته است؛ ولی با این وجود این، آیا میتوانیم بگوییم که جایگاهی برای خداوند در هستی وجود ندارد؟
پس اگر این طور است چه کسی جریان این فعل و انفعالات را رهبری میکند و یا آنزیمها را اینگونه دقیق و محکم بر جریان عملیات حاکم میسازد؟
تنها نگاهی عاقلانه به یکی از این طرح و نقشهها که تبیینکنندۀ کنش و واکنشهای متعدد چرخش و یا ارتباط هر کدام از تفاعلات با دیگری میباشد، کافی است تا انسان به کمک آن، اطمینان حاصل کند که اینگونه روابط دقیق صرفاً نمیتواند تصادفی باشد بلکه ذات خداوند است که از راه قوانین و سنتهای حاکم بر پدیدهها، این هستی را به حرکت درآورده و همزمان با آفرینش هر موجودی، نظام خاص آن را نیز آفریده است...؛ طبیعت در ذات خود نمیتواند چیزی از نظام هستی را تفسیر و حل نماید بلکه حتی خودش نیز محتاج تفسیر شدن است ...؛ و بالاخره هر زمان که انسان به قانون جدیدی دست مییابد، این قانون بر وی بانگ برمیزند که: در حقیقت، تنها «الله» آفریدگار است و انسان، کاشفی بیش نیست ...؛» جای بسی تعجب است که ماتریالیستهای متعصب معاصر، برای تفسیر هر پدیده از پدیدههای هستی به ماده کر و کور پناه برده و در همین حد متوقف میشوند، در حالی که این تفسیرها قادر نیستند هیچگونه تعلیل عقلی یا واقعی درستی برای پدیدهها تقدیم کنند.
قواعد علم جدید، تبدیل شدن ماده به نیرو و انرژی را اقتضا و تصریح میکنند، در حالی که نیرو تنها از طریق آثارش قابل شناخت است؛ مثلاً هر کدام از نیروهای مغناطیسی، الکتریسیته و سرعت، ذاتاً مجهول میباشند؛ همچنین نیروی حیات نیز گرچه از نوع معینی است که در ماده ظهور پیدا میکند اما باز هم مجهول بالذات است؛ و همین طور سلسلۀ موجودات مادی و ظواهرشان، منتهی به نیروهای نامشخص و مجهول الذات میگردند.
علیرغم همۀ این واقعیتها، باز هم صاحبان اندیشۀ مادیگری معاصر، به تفسیر مادی این پدیدهها اکتفا نموده و از آن لذت میبرند، از ترس اینکه مبادا دنبال نمودن این سلسلۀ به هم پیوسته، آنان را بر ایمان به آفریدگار جهان سوق بدهد؛ آفریدگاری که در ورای ماده و مسلط بر آن، به تدبیر و تنظیم امورش قائم است.
دانشمند بزرگ بریتانیایی «سِر جیمز جنز» از بزرگترین دانشمندان عصر جدید به شمار میآید، در کتاب مشهورش به نام «جهان اسرار» [۱۵]میگوید: «مخالفان دین، جدیت فروانی به خرج دادهاند تا مسئلۀ ضد دینیشان را با استفاده از شیوههای جدید، تزیین و پیراسته نمودهاند که علت این کارشان تنها تعصب جاهلانه است نه کشف ارزشمند علمی. اگر کسی چنین میپندارد که درد تعصبگرایی تنها دامنگیر غیر دانشمندان میشود، من درجوابش به ذکر سخن یکی از دانشمندان معاصر در این زمینه به نام دکتر «أ. و. هیلز» اشاره میکنم که گفت: «من آخرین فرد از جمع کسانی خواهم بود که ادعا میکنند ما نسبت به دیگر روشنفکران کمتر دچار پدیدۀ تعصب میگردیم».
معلوم است که تعصب، ناشی از تقلید ظاهری و کورکورانه، یا ناشی از فتنۀ رأی فاسد فردی یا جمعی میباشد.
سِر جیمز همچنین میگوید: «در عقلانیت جدید ما تعصبی وجود دارد که تفسیر مادیگرایانه را برای کشف حقایق میپسندد». [۱۶]
یکی از مادیگرایان به نام «ویتکر شامبرز» در کتابش به اسم «الشّهاده» حادثهای را ذکر میکند که ممکن بود به نقطۀ تحولی در زندگیش تبدیل گردد.
او بیان میکند: زمانی که داشت به دختربچه کوچکش نگاه میکرد، گوشهایش نظر وی را به خود جلب نمود، لذا شروع کرد به اندیشیدن در اینکه محال است چیز پیچیده و دقیق همانند این گوش، صرفاً از روی تصادف به وجود آمده باشد، بلکه حتماً باید ناشی از ارادهای مدبرانه باشد.
اما «ویتکر شامبرز» که این حالت را وسوسۀ درونی مینامد، اهمیتی نمیدهد تا ناچار نشود به گونهای منطقی به ذاتی ایمان بیاورد که دارای اراده و تدبیر مطلق است، چرا که ذهنیت وی استعداد پذیرش چنین اندیشهای را نداشت. [۱۷]
وی در حقیقت، گرایش صحیح ایمانی را از اندیشۀ خود بیرون رانده تا او را وارد محدودۀ ایمان به خدا نسازد، زیرا که وی درون دایرۀ بستهای از تعصبات مادیگرایانه قرار گرفته که ارتباطش را با خدا قطع نموده است.
استاد «دکتر تامس دیور بارکس» نیز پس از بیان حادثۀ مذکور میگوید: «من بسیاری از اساتید دانشگاهی خود و دوستان دانشمندم را میشناسم که مشغول عملیات و آزمایشهای شیمیایی و طبیعی در آزمایشگاهها میباشند و چندین بار دچار چنین احساساتی شدهاند». [۱۸]
از همین سخن ملاحظه میکنیم که خداوند تبارک و تعالی، دریچۀ عقلهایشان را به سوی دلایل ایمان به ذاتش گشوده است، اما آنها به جهت تعصب مادیگرایانۀ زشت و خطرناکشان کوشیدهاند تا این اندیشۀ پاک را از ذهن و عقلشان بزدایند و بر خلاف جهت حقایق نهفته در ورای پدیدههای مادی حرکت نمایند.
اما با همۀ این مخالفتها و تعصبهای جاهلانه، افراد با انصافی نیز در میان آنان با اعلام ایمان به خداوند، بر وجود حق اعتراف نمودهاند.
کسانی که به دستاوردهای تمدن بشری مانند اکتشافات علمی و صنایع پیشرفته فریفته شده و آن را دستاویز انکار آفریدگار جل و علا قرار دادهاند، در واقع از وسوسههای شیطانی یا فریبکاری هوا و هوس و فاجرانه و مستکبرانهشان پیروی میکنند، تا از این خرافهای که لباس پیشرفت علمی بر خود پوشانیده، وسیلهای برای توجیه و حق جلوه دادن ایدۀ باطلشان قرار دهند. اما هر کس که گفتههای دانشمندان هستی شناس را پیگیری و بررسی نماید این حقیقت را درمییابد که بیشتر آنان اعتراف نمودهاند که تمام اکتشافات صحیح علمی، مسئلۀ ایمان به خداوند عزوجل از جانب خردمندان منصف را تقویت مینماید و هر اختراع پیشرفتۀ صنعتی، برتری عظیم و چشمگیر مخلوقات و موجوات طبیعی خداوند را در اتقان و انسجام آشکارتر میسازد.
به همین جهت است که ملاحظه میکنیم صاحبنظران حقیقی و کاشفان نظریات علمی و مخترعان بزرگ دستگاههای پیچیده و عظیم، از زمرۀ کسانی هستند که به خداوند عزوجل ایمان آورده و بر سلطۀ وی در صحنۀ هستی و یکتا بودنش در الوهیت شهادت دادهاند؛ به همین خاطراست که خداوند، اکرامشان نموده و شهادتشان را عزت بخشیده و میفرماید:
﴿شَهِدَ ٱللَّهُ أَنَّهُۥ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ وَٱلۡمَلَٰٓئِكَةُ وَأُوْلُواْ ٱلۡعِلۡمِ قَآئِمَۢا بِٱلۡقِسۡطِۚ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ٱلۡعَزِيزُ ٱلۡحَكِيمُ ١٨﴾[آل عمران: ۱۸].
«خداوند (با نشان دادن جهان هستی به گونۀ یک واحد به هم پیوسته و یک نظام یگانه و ناگسسته، عملاً) گواهی میدهد اینکه معبودی جز او نیست، و اینکه او (در کارهای آفریدگان خود) دادگری میکند. و فرشتگان و صاحبان دانش (هر یک به گونهای در این باره) گواهی میدهند. جز او معبودی نیست که هم تواناست و هم حکیم».
اما بعد از این اختراعات و اکتشافات و گواهی دادنهای کاشفان و مخترعان بر الوهیت و وحدانیت خدا، سوداگران کفر و الحاد که خود را در ورای این بزرگان مخفی نمودهاند، نظرات علمیشان را دستبرد زده و ضمن بزرگ جلوه دادن این اختراعات، آنها را تأییدکنندۀ الحادی میدانند که خود مُنادی و داعی آن میباشند. ولی متأسفانه کوتهنظران سست اراده و کجاندیش نیز، گول این عوامفریبیها را خورده و میپندارند که این اکتشافات علمی پیشرفته و اختراعات توسعهیافتۀ صنعتی، سخنان و بینش الحادی و ضد خداییشان را تقویت و تأیید مینمایند و لذا درست بر خلاف واقعیت قضاوت میکنند.
تمام اکتشافات علمی، تنها ادراکی صحیح و هوشمندانه یا قابل تعدیل و تصحیح در زمینۀ یکی از جنبههای واقعی این هستی بزرگ به شمار میآیند که از آفریدههای خداوند میباشد. حال این سؤال مطرح میشود که آیا هیچ منطق عقلی یا علمی میپذیرد که ادراک واقعی چیزی، دستاویزی جهت انکار سازنده یا پدیدآورندۀ همان چیز به حساب آید؟ اگر چنین چیزی صحیح باشد، باید برای شخصی که کتابی خطی را به تصویر میکشد یا معانی ـ کلمات، جملهها، فصل و بابهای ـ آن را درک میکند نیز جایز باشد که مؤلف و نویسندۀ آن کتاب را انکار نماید!!
این فرد تصویرگر کتاب که تمامی عبارات یا برخی از آنها را درک و فهم نموده، کار جدیدی انجام نداده، و لذا درست نیست این درک خود را سببی برای انکار و نادیده گرفتن مؤلف و نویسندۀ اصلی قرار دهد؛ همینگونه نیز صحیح نیست که درک و فهم دانشمندان از قوانین و سنتهای حاکم بر هستی، که قبل از علم و ادارک دانشمندان نیز موجود بودهاند، به عنوان وسیله و دستاویزی جهت انکار پدیدآورندۀ هستی و پایهگذار سنتها و قوانین موجود در آن و هماهنگکنندۀ نظامهای متنوع و پیچیدۀ آن، لحاظ و محسوب گردد.
یکی دیگر از تناقضگوییهای شگفتانگیزی که سوداگران الحاد به آن دچار شدهاند این است که آنان جهت تقویت ادعاهایشان به «نظریۀ نسبیت انیشتین» استناد میکنند، در حالی که پایهگذار این نظریه (انیشتین)، از جملۀ اشخاص ـ قویالایمان ـ به خداوند عزوجل بوده است؛ همچنین مارکسیستها در جهت اثبات ادعای باطلشان به جدلیات فلسفی هگل استناد میکنند، در حالی که خود «هگل» [۱۹]از جمله آرمانگراهایی بوده که گمان میکردند آفریدگار، نقشۀ آفرینش هستی را بر منبای کشمکش و ستیز میان اضداد شکل بخشیده است.
و اما اگر نگاهی به اختراعات بشری بیاندازیم، ملاحظه میکنیم که همۀ آنها جز کشف ویژگیهای موجودات در هستی و شناساندن صفاتشان به دیگران و بالاخره طبقهبندی هر کدام از آنها در وضع و حالتی متناسب با صفات و خصوصیاتشان، چیز دیگری را به ارمغان نیاوردهاند؛
آیا هیچ مخترعی میتواند اصل و مایۀ اولیۀ چیزی را از نیستی ایجاد کند؟
علاوه بر این، اگر تمام اختراعات بشری را در ذهن خویش مجسم ساخته و آنها را تنها با یکی از کوچکترین آفریدههای خداوند عزوجل مقایسه نماییم، تفاوت زیادی را در بین آنها ملاحظه میکنیم. برای نمونه بزرگترین وسیلۀ نقلیۀ هوایی، دریایی یا زمینی، به انسجام و ظرافت آفرینش یک مگس یا پشه نمیباشند که خداوند آن را آفریده است؛ چرا که این آفریدۀ خدا میتواند تولیدمثل نموده و صفات و خصوصیاتش را به نسل بیشمار خویش منتقل سازد: اما آیا پیشرفتهترین ساختههای بشری قادر است مشابه خود را به وجود آورد یا به خودی خود و بدون دخالت انسان حرکات یا افعالی بیافریند؟ این همان حقیقتی است که اکثر دانشمندان علوم طبیعی را بر آن داشته تا اذعان و اعتراف نمایند که پیشرفتهای علوم طبیعی در عصر جدید، دلایل تازهای را بر وجود خدا افزوده و بستر بسیار مناسبی را جهت بازگشت به آغوش دین و ایمان به پروردگار دانا و حکیم، پناه گرفتن در جوار رحمتش و سر نهادن بر آستان بندگی و عبادتش فراهم نموده است.
در همین رابطه، «دکتر ادوارد لوترکیسل» [۲۰]استاد زیستشناسی، مطلب جالب توجهی را زیر عنوان «بیایید تا بدون هیچگونه گرایش خاص یا تعصب و غرضورزی به حقایق بنگریم»، نوشته است که خلاصۀ آن به قرار زیر میباشد:
۱- «پژوهشهای علمی در طی سالهای اخیر، دلایل جدیدی را افزون بر دلایل فلسفی تقلیدی، مبنی بر وجود خداوند ارائه نموده است؛ گرچه ادلۀ اثبات خدا در قدیم نیز قادر بودند هر انسانی را تنها با یک نگاه حقیقتجویانه به این مسئله، به سوی ایمان رهنمود گردند.
۲- در سالهای اخیر، موج بازگشت به سوی دین، سراسر آمریکا را فراگرفته به گونهای که حتی مراکز علمی ما نیز از وسعت آن بینصیب نماندهاند. تردیدی نیست در اینکه کشفیات علمی جدیدی که بر ضرورت وجود پروردگار برای جهان هستی اشاره دارند، نقش زیادی را در این راستا ایفا نمودهاند.
۳- برخی گمان میکنند که باور به ازلی بودن جهان هستی، مشکلتر از اعتقاد به وجود آفریدگاری ازلی نمیباشد! اما «قانون دوم ترمودینامیک»، اشتباه این نظریه را اثبات میکند، چرا که تمام علوم به روشنی اثبات مینمایند که ازلی بودن این جهان هستی، غیرممکن است. تاکنون ثابت شده است که جریان انتقال حرارت از اجسام گرم به اجسام سرد پی در پی ادامه دارد، اما عکس آن به خودی خود امکانپذیر نیست یعنی جریان هستی به سوی نقطهای در امتداد است که حرارت تمام اجسام در آن، یکنواخت خواهد بود و سرچشمۀ انرژی و نیروها به کلی نابود میشود؛ در این صورت هیچگونه فعل و انفعالات شیمیایی یا طبیعی شکل نمیگیرد و اثری از حیات و زندگانی نیز در عرصۀ هستی برجای نخواهد ماند.
اما اینک که میبینم چرخۀ حیات و زندگانی همچنان برپاست و فعل و انفعالات شیمیایی و طبیعی نیز به قوت خود باقی است، میتوانیم چنین نتیجهگیری نماییم که امکان ندارد این هستی ازلی باشد؛ زیرا اگر قایل به ازلی بودنش باشیم میبایست نیرو و انرژیهای موجود در آن خیلی وقت پیش، تمام میشد و کلیۀ فعالیتها و تغییر و تحولات در پهنۀ هستی از بین میرفت.
و لذا علوم بدین صورت که بیان شد و بدون هیچگونه غرض قبلی، به این نتیجه میرسید که این هستی ازلی نیست بلکه ابتدا و سرآغازی داشته است؛ این خود، دلیلی بر اثبات وجود خداست، زیرا چیزی که قبلاً نبوده و نقطۀ شروعی برای آن ثابت شده است نمیتواند به خودی خود ایجاد شود و ناگزیر از وجود پدیدآورنده، محرک یا خالقی میباشد که همان الله و یگانه آفریدگار وجود است.
۴- دستاوردهای علمی در زمینۀ جهان هستی، تنها در اثبات این نکته یعنی وجود سرآغازی برای جهان آفرینش منحصر نمیشوند، بلکه از آن بالاتر، اثبات نمودهاند که آفرینش این هستی به یک دفعه نبوده، بلکه در طول مدت نزدیک به پنج میلیون سال صورت گرفته است.
در واقع ملاحظه میکنیم که جهان هستی روز به روز در حال گسترش و توسعۀ مستمری است که از مبدأ و منشأ آفرینش برمیخیزد، هم اینک باید کسانی که به نتایج ناشی از علوم متداول روز باور دارند، به پدیدۀ آفرینندگی (خَلْق) نیز باور داشته باشند؛ چرا که سنتها و قوانین طبیعی از ثمرات این آفرینش میباشند و لذا ناگزیر باید در اندیشۀ پذیرش آفرینندهای نیز باشند که این قوانین را پیریزی نموده است؛ زیرا این قوانین در ذات خود، پدیدهای مخلوق هستند که عقلاًَ نیاز به خالق دارند و آن خالق همان ذات الله میباشد.
۵- اگر دانشپژوهان با روحیۀ امانتداری و پرهیز از تعصب بر پیش ساختههای ذهنی خویش، نگاهی حقیقتجویانه به دستاوردهای علمی در زمینۀ ادلۀ اثبات وجود خدا بیاندازند و عقل را از سلطۀ تأثیر عواطف و احساساتشان آزاد سازند، بیدرنگ و بدون تردید وجود خدا را خواهند پذیرفت که تنها راه تفسیر و تبیین حقایق نیز همین است. بنابراین، تحقیقات و پژوهشهای علمی با عقلی فراخ، بدون شک ما را به درک وجود سبب اولیۀ هستی، یعنی «الله» رهبری مینماید.
۶- خداوند عزوجل بر نسل کنونی بشر منت نهاده و تلاشهای علمی انسانها را با کشف بسیاری از واقعیات پیرامون طبیعت، برکت و فزونی بخشیده است. به همین دلیل بر هر انسانی اعم از پژوهشگران علمی و دیگر افراد بشر واجب است که از این دستاوردهای علمی در جهت تقویت ایمان به خداوند (الله) کمک بگیرند.
۷- همچنان که برای دانشمندان خردورز شایسته است که در مورد وجود خداوند تدبر و اندیشه نموده و آن را بپذیرند، همانگونه شایسته است سایر افراد نیز به کمک این دلایل علمی و عقلی، درک نمایند که تحول و تکامل ابداعی و نوآورانه، وسیلۀ خداوند در آفرینش مخلوقاتش میباشد و تنها خداوند است که این جهان را با قدرت بیمنتهایش پدیدآورده و قوانین و سنتهای طبیعی را در آن جاری نموده است.
بنابراین، «آفرینش ابداعی» [۲۱]یگانه تفسیری است که میتواند راز وجود هستی را بر ایمان روشن سازد و میان پدیدههای مختلف که در گسترۀ کتاب طبیعت جای گرفتهاند، ارتباط برقرار سازد؛ طبیعتی که صفحاتی بیشمار کتابش را در زمینههای علوم گوناگون مانند علم: رادیولوژی، فیزیولوژی، جنینشناسی، شیمیآلی، ژنتیک، حفاری و کاوشگری، طبقهبندی موجودات زنده، جغرافیای حیوانی و ... مطالعه و بررسی مینماییم».
همچنین در این رابطه «دکتر والتر اوسکار لندبرگ» [۲۲]نیز که یکی از دانشمندن علم فیزیولوژی و بیوشیمی میباشد، مقالۀ جالب توجهی با عنوان «به کارگیری شیوههای علمی» نوشته که مضمون بخشی از آن، به قرار زیر است:
۱- «برخی از علما در فهم غلطی که از مبادی اساسی علمی داشتند، محکوم به شکست شدند، چرا که این فهم و برداشت غلطشان ناشی از اسبابی بود که هیچ ارتباطی با بحث و بررسیهای علمی نداشتند؛ ما در اینجا تنها به دو مورد از این اسباب اشاره میکنیم:
سبب اول: سیاستهای معینی که برخی از گروهها، سازمانها یا دولتهای الحادی در زمینۀ شیوع بیدینی و مبارزه با خداپرستی، اتخاذ نمودهاند؛ اتخاذ چنین سیاستهایی به دلیل تعارضی بوده که میان عقیدۀ خداشناسانه و مؤمنانه با منافع و مصالح، یا مبادی این دسته و گروهها وجود داشته است.
سبب دوم: عقاید فاسدی که باعث میشود برخی انسانها از ابتدای کودکی به آن معتقد گردند، اما با رشد عقلی و جسمانی و پا نهادن به میدان علم و دانش و به کارگیری شیوههای علمی در برخورد با مسایل مختلف، تعارضی میان صورتهای ذهنی و اعتقادات باطل قبلی از یک سو و شیوههای علمی یا منطقی مقبول از سوی دیگر برای اینگونه افراد به وجود میآید؛ یکی از فاسدترین جلوههای اعتقادی دوران کودکی، معتقد شدن به وجود خدایی در شکل و صورت انسان میباشد.
سرانجام وقتی که اینگونه افراد در دوران رشد عقلی و علمیشان تمام تلاش خود را به کار میاندازند تا میان این افکار دینی قدیمی و مقتضیات منطق و تفکر علمی، ارتباط و مناسبتی برقرار سازند، اما دچار شکست و ناامیدی میگردند؛ لذا برای رهایی از این تناقض و دوگانگی، اندیشۀ خداباوری را به کلی از اذهان خود بیرون میاندازند. در این مرحله به گمان اینکه از دایرۀ اوهام دین و نتایج ناشی از آن رهایی یافتهاند، دیگر نمیخواهند به این موضوع بیاندیشند بلکه در برابر هر اندیشۀ جدیدی نیز که با آن مرتبط گردد و پیرامون وجود خود دور بزند، از خود مقاومت نشان میدهند.
۲- ایمان به خداوند، منبع و سرچشمۀ همیشه جوشان سعادت و نیکبختی در زندگی بسیاری از انسانها به شمار میآید.
۳- آن دسته از دانشپژوهانی که قصد حصول شناخت خدا را دارند، به محض دستیابی به کشف تازهای در هر کدام از رشتههای علمیشان، موفق به کسب منافع بیشماری میگردند؛ چرا که هر کشف جدید به تقویت ایمانشان به خدا کمک نموده و فهم و بینش و بصیرت آنان را در جهت درک دستهای قدرتمند خداوند بر صحنۀ هستی افزایش میدهد ....».
۲ و ۳: ادعای دوم و سوم این گروه نیز مبنی بر اینکه ایمان به خدا از نتایج ناخودآگاهی انسان است و یا اینکه به علل و عوامل حاکم بر انسان در طول تاریخ یا به وجود موقعیتهای اقتصادی باز میگردد، همانند ادعای اولیهشان باطل بوده و ساخته و پرداختۀ اوهام و خیالاتشان میباشد که آن را به عنوان ادلۀ انکارشان، دستاویز قرار میدهند؛ اما اینگونه ادعاها در واقع نه تنها دلیل حقانیتشان نیست بلکه در اصل، گریز و فراری است که به منظور طفره رفتن از پذیرش دلایل بیشمار ایمان به خدا به آن دامن میزنند. سرانجام چون که این پایههای خیالی سهگانه، قادر به ارائۀ هیچگونه تفسیری از پدیدههای موجود در هستی نمیباشند، از اعتبار افتاده و مطلقاً ارزشی ندارند.
انشاءالله در بحثهای بعدی بیشتر به بیان بیاعتباری این بیهودهگوییها خواهیم پرداخت.
[۱۴] بخشی از مقاله دکتر هامان به نقل از کتاب «الله یتجلی فی عصر العلم»، ص ۱۴۷. [۱۵] به نقل از کتاب «الدین فی مواجهۀ العلم»، تألیف وحیدالدینخان، ص ۷۸. [۱۶] به نقل از کتاب «الإسلام یتحدی»، تألیف وحیدالدین خان، ص ۵۷. [۱۷] به نقل از همان منبع. [۱۸] به نقل از همان منبع. [۱۹] هگل فیلسوف نامدار آلمانی است که در سال ۱۷۷۰ م به دنیا آمد و سال ۱۸۲۹ م از دنیا رفته است. به عقیده وی، اشیاء ثابت نیستند و حقیقت همان تغییر و تحول دائم است. جهت آگاهی بیشتر رجوع شود به کتاب «متُد دیالکتیک مارکسیستی»، تألیف علی حجتی کرمانی (مترجم). [۲۰] بخشی از مقاله دکتر ادوارد کیسل به نقل از کتاب «الله یتجلی فی عصر العلم»، ص ۳۴. [۲۱] یعنی ایجاد و آفریدن چیزی بدون الگو و نمونه قبلی و بدون تقلید از کسی یا چیزی (مترجم). [۲۲] ظاهراً منظور این نویسنده در سخنانش، محیطهای غیراسلامی است که خدا را در شکل انسان تصور میکنند. به نقل از بخشی از مقاله نامبرده در کتاب «الله یتجلی فی عصر العلم»، ص ۳۹.