فصل دوم: بر سر دو راهی انتخاب
پیرامون قدیمی بودن و ازلیت، ناگزیر باید یکی از دو نظریۀ زیر را بپذیریم:
یکی اینکه به ازلی بودن هستی موجود، باور داشته باشیم؛ دیگر اینکه به ازلی بودن خالق دانا، حکیم، عادل، رحیم، مختار و مرید گردن اعتقاد بنهیم. زیرا پیدایش هستی، از نیستی محض و عدم مطلق و فراگیر بدون منشأ وجودی، عقلاً و خود به خود باطل است و هیچ اندیشۀ سالمی آن را نمیپذیرد.
اعتقاد به ازلی بودن جهان هستی، منجر به پوچی و بیهدف انگاشتن تمام هستی و به ویژه جوانب زندگی و حیاتی آن خواهد گشت که چنین چیزی با منطق خود وجود و بودن، سر ناسازگاری داشته و به کلی با آن در تناقض میباشد.
این بدان خاطر است که پدیدههای هستی و آثار حیاتی موجود در آن، جملگی نشانگر نظم و هدفداری ثابت و دامنهداری هستند که به هیچ عنوان ناشی از تصادف کور و ناآگاهانه نمیباشند؛ چرا که اثری از بیبرنامگی و ناهمگونی در آنها به چشم نمیخورد.
اما چگونه بر خود روا ببینیم که ازلی بودن هستی را قبول و قوانین مستحکم و خللناپذیرش را ناشی از تغییر و تحولات درونی مادۀ فاقد شعور، علم، اختیار، اراده، تدبیر و ... بدانیم که علیرغم این کمبودها در میزان و معیار علمی، ارادی، اختیاری و مدبرانۀ هیچ کس نیز نمیگنجد. هر گاه چنین نظر و اعتقادی داشته باشیم، بدون تردید با خویشتن خویش و منطق عقلی و وجدانیمان به تناقض برخاسته و در عین حال با منطق خود وجود و حیات موجود در آن، در تعارض خواهیم بود.
حال که دارای عقل، احساس و روحیۀ حقیقتجویی هستیم، لاجرم از خود نمیپذیریم که چنین عقیدۀ بیاساس و واهی را بر لوحۀ روان پاکمان نقش نماییم.
پس هم اینک که یکی از دو راه مورد نظر، ارزش خود را از دست داده و بطلان و انحرافش بر ما روشن گشته است، مسلماً نتیجه چنین خواهد بود که راه دیگر را برگزیده و با یقین و اطمینان در پیش گیریم. این راهِ برگزیده، همان راه ایمان به آفریدگار ازلی و ابدی است که دانا و تواناست و صفات حکمت و اراده همراه با عدل و رحمتش بر گسترۀ وجود پرتو افکند و تمام هستی و زندگی موجود در آن را با صفات جمال و کمالش آفریده و مظهر ارادت خویش قرار داده است.
اما اینکه من (نگارنده)، تنها دو راه جهت انتخاب مطرح نمودهام، گمان نکنید که در پی راه سوم (یا چهارم و ...) نگشتهام، بلکه در راستای دستیابی به حقیقت پس از جستجوی زیاد دریافتهام که راه یا انتخاب سومی در کار نیست؛ بدین منظور تأمل و اندیشۀ بسیار نموده، اسب خیالات را زین کرده و بسی تاختهام، سخنان پژوهشگران و فلاسفه را وارسی کرده و بالاخره نهایت توان فکری و نظری خویش را به کار گماردهام، اما راه دیگری را نیافتهام؛ لذا یقین حاصل نمودم که جز دو راه مذکور، محور دیگری وجود ندارد.
بنابراین پس از بررسی کامل هر دو طرف قضیه، تصمیم گرفتم که تمام آنچه را بر فکر و اندیشهام سنگینی کرده و آرامش درونیام را بر هم زند و مرا دچار تناقضگویی و بحران درونی نماید، از خود دور ساخته و بر منطقی اطمینانبخش تکیه زده تا حقیقت را بیابم؛ سرانجام باوری راستین بر وجود آفریدگار بسیار دانا، توانا، عادل و مختار پیدا نموده، خود را بندۀ او قرار داده و معتقد گشتم که جز وی خدایی وجود ندارد و آن ذات «الله» تعالی است. میتوانیم همین دلیل را در قالب منطق ریاضی قرار داده و تحت عنوان «الزام عقلی میان وجود و عدم» مطرح سازیم (بدین ترتیب که): هیچ فرد عاقلی در جهان، به این حقیقت شک ندارد که نقطه مقابل وجود، عدم است و در لابلای وجود و عدم یا در ورای آن دو، چیز (حالت) سومی قابل تصور نیست.
این دو (وجود و عدم) به گونهای در مقابل هم قرار دارند که هر گاه یکی از آن دو باشد، آن دیگری منتفی است و برعکس هر گاه یکی از آن دو منتفی باشد، دیگری میداندار معرکه میباشد و به تعبیر فلاسفه و اهل منطق، همانند ایجاب و سلب، نقیض همدیگرند.
در اینجا سؤالی را بر عقل خویش عرضه کرده و میپرسیم:
کدام یک از این دو (وجود و عدم) به طور مطلق و بدون تکیه بر موجود مشخص دیگری، میتواند اصل به حساب آید؟ «وجود»ی که نقطه مقابل آن، عدم محض و نیستی فراگیر است؟ یا «عدم» مطلقی که قبل از تصور هر چیز، به ذهن آدمی خطور میکند (و نقطه مقابل هر شییء موجودی است)؟
برای پاسخ به این سؤالات، ناگزیر به طرح فرضیهای احتمالی برای هر کدام از آن دو میپردازیم؛ سپس فرضیهها را در ظرف قضاوت عقلمان قرار داده و هر چه که عقلاً محال و غیر ممکن است به نظر رسید، آن را دور انداخته و آنچه را عقلاً محال و غیر ممکن نیست میپذیریم؛ به تعبیر دیگر: احتمالی که نقضبردار باشد رد نموده و عکس آن را انتخاب مینماییم. فرضیۀ احتمالی را بدین صورت مطرح میکنیم: ابتدا در ذهن خویش چنین فرض میکنیم که اصل در تمام آنچه که جودشان به فکر و ذهن انسان خطور میکند، به طور کلی و بدون استثناء، عدم مطلق و فراگیر است؛ بدین معنی که تمام چیزهایی که احتمال وجود و عدمشان به ذهن انسان خطور میکند، همگی فاقد ذات، صفات، عنصر بسیط اولیه، نیرو، و به طور کلی تمام آثار و مظاهر وجود میباشند (اصالت عدم).
سپس میپرسیم: این عدم محض و فراگیری که طبق فرضیۀ احتمالی ما، «اصل» قلمداد گردیده است چگونه و به چه وسیلهای توانسته وارد دایرۀ وجود گشته و موجود شود؟
آیا ما وجود خویش را احساس نمیکنیم؟ آیا مگر موجودات بسیاری را در محیط اطراف خود مشاهده نمیکنیم؟ در این صورت چگونه این عدم محض، تبدیل به ذات، صفات و تواناییها گشته و چطور به خودی خود، از نیستی به صحنۀ هستی آمده است؟
میدانیم که حرکت این موجودات از عدم به طرف وجود، جز به کمک نیرویی هستیبخش امکانپذیر نیست؛ حال آنکه در طرح احتمالی فرض کردیم که آن نیرو نیز وجود دارد.
عقلهای سالم بشری به اتفاق و روشنی حکم میکنند که تغییر و تحول عدم محض، از نیستی به جانب هستی و وجود، به خودی خود عقلاً محال و ناشدنی است؛ چرا که خود عدم، هیچ (لاشیء) میباشد؛ و هیچ هم هرگز چیزی را نمیتواند به وجود بیاورد.
با این توضیحات ملاحظه میکنیم که فرضیۀ احتمالی ما فاقد اعتبار و غیر قابل قبول میباشد و جز احتمال بعدی که درست نقطه مقابل و نقیض اولی است، راه دیگری وجود ندارد و آن «اصالت وجود» است؛ وجود موجودی که وجودش اصل است (نه برگرفته از چیز دیگر).
اکنون به طرح فرضیۀ احتمالی بعدی که یگانه احتمال موجود نیز هست میپردازیم:
در ذهن خویش چنان تصور میکنیم که اصالت در بین وجود و عدم، متعلق به یکی از آن دو است که وجودش، اصلی (و اولیه) میباشد (نه برگرفته از چیز دیگر).
سپس میگوییم: آیا طرح این فرضیۀ احتمالی، از نظر عقل محال و غیر ممکن است و چیزی هست که آن را نقض میکند؟
اما با اندکی بررسی و کاوش عقلانی به این نتیجه میرسیم که ناقضی برای طرح احتمالی ما وجود ندارند تا قبول آن را غیرممکن سازد. بنابراین عقلاًَ باید به پذیرش و اثبات آن، گردن نهاده و در این مسیر گام برداریم؛ گرچه عقل و خرد ما از درک موجودی ازلی (بیابتدا) و ابدی (بیانتها) که ذاتی تغییرناپذیر است، عاجز باشد.
در ادامۀ طرح خویش میگوییم: چیزی که در تناقض با طرف مقابل خود به عنوان اصل، پذیرفته و اثبات گشته است، در اثبات اصالت وجودیاش نیازی به تفسیر و تعلیل نیست، زیرا در این صورت، اصل به حساب نمیآید؛ معمولاً برای چیزهایی نیاز به تعلیل و تفسیر هست که وجودشان اصیل نبوده، بلکه در گروه چیز دیگری باشد.
اما این وسوسۀ شیطانی که به اذهان برخی خطور کرده و میگوید: «درست است که خدا این هستی را آفریده، اما چه کسی خدا را آفریده است»، وسوسهای خود به خود باطل و با برهان عقلی و منطقی قابل رد میباشد؛ چرا که مبتنی بر قیاسی فاسد است و آن عبارت از قیاس موجودی ازلی، ابدی و واجبالوجود، بر موجودی حادث و ممکنالوجود است که نسبت بین وجود و عدمش یکسان بوده و بلکه اصل آن، عدم است و وجودش در گروه قدرت و ارادۀ موجودی اصیل الوجود میباشد. [۵۰]
علاوه بر آن، عقلاً درست نیست که موجود اصیلالوجود، ابتدا و سرآغازی برای وجودش تصور گردد، چرا که در این صورت (ثابت میگردد که وجودش اصل نبوده و) نیاز به سببی پیدا خواهد نمود تا آن را از حالت نیستی و عدم به صحنۀ وجود آورده باشد. لذا چنین حالتی با اصیلالوجود بودن متناقض است.
در نهایت میگوییم: چیزی که وجودش اصیل و اولیه باشد، عقلاً نباید در عدم بوده و یا (پس از وجود یافتنش) عدم و نیستی بر ذات یا صفاتش عارض گردد؛ زیرا هر برهه از زمان را که برای عارض شدن عدم بر آن فرض نماییم، به علت آنکه وجودش اصل است، نبایستی معدود گردد و لذا هرگز نیستی برایش روی نمیدهد.
پس از آن که به ضرورت عقلی دریافتیم که اصالت، از آن وجود موجودی است که عقلاً واجبالوجود است، نگاهی به خویش و موجودات و محسوسات پیرامونمان انداخته و با خود میاندیشیم که: آیا هیچ کدام از اینها میتواند دارای اصالت وجودی و ذاتی، یعنی وجود بیابتدای ازلی باشد؛ یا همه حادث و غیر ازلی بوده و پس از وجود نیز دستخوش حدوث، تغییر و تحول یا زوال و فنا میگردند؟ آنچه برای همۀ ما حقیقتی انکارناپذیر است، این است که ابتدا هیچ کدام از ما نبودهایم ولی بعداً به وجود آمده و با صفاتی ویژه از سایر موجودات این هستی متمایز گشتهایم؛ این را نیز میدانیم که پس از مدت زمانی، هم ما و هم سایر جانداران دیگر به سوی عدم شتافته و نیست و نابود خواهیم شد. بدین ترتیب ملاحظه میکنیم که بسیاری از موجودات این هستی، قبلاً نبوده و سپس ایجاد گشتهاند (و پس از آن مرده و یا خواهند مرد)؛ این پدیدۀ شگفتانگیز لحظه به لحظه و در یکایک اجزای هستی به وفور مشاهده میگردد. صورتهای متعدد و تغییرپذیر، از اجزای این هستی مشهود و محسوس گرفته تا ویژگیها و نیروهای ذاتیشان، از مرگ گرفته تا زندگی و برعکس، و به طور کلی همۀ ممکنات این جهان از کوچکترین جزء متناهی گرفته تا بزرگترین جزء نامتناهی، در راستای قوانین استوار هستی و معیارهای اولیه و فطریشان، بیانگر این حقیقتند که همگی در نتیجۀ علل و اسباب مؤثر و کارآمدی و دستخوش چنین دگرگونیهای پی در پی شدهاند؛ اگر این سلسلۀ علل و اسباب را دنبال نماییم، سرانجام به سببی مجهول الذات و نامعلوم منتهی میگردیم که همان سبب الأسباب یا به تعبیر دیگر، سبب اول است؛ این سبب اول بنا به ضرورت عقلی باید همان موجودی باشد که دارای اصالت وجودی است، به گونهای که نه قبلاً در عدم بوده و نه هرگز دچار عدم خواهد گشت.
با رسیدن به این مرحله، برایمان روشن میگردد که آن موجود اصیلالوجودی که منشأ به وجود آمدن تمام موجودات حادث و ممکنالوجود و فاقد اصالت وجودی به شمار میآید، همان خالق و پروردگاری است که دارای نامها و صفات مقدس میباشد و بزرگترین نامش، «الله» تعالی است.
قرآن کریم نیز به این دلیل عقلی اشاره نموده تا صاحب خردان روشن ضمیر و ارائهدهندگان نظریات دقیق فلسفی را بر وجود الله عزوجل راهنمایی کند که نامهای مبارک و صفات باشکوه و شوکتش بر سراسر هستی پرتو افکنده است.
خداوند عزوجل در آیۀ ۳۵ سورۀ طور میفرماید:
﴿أَمۡ خُلِقُواْ مِنۡ غَيۡرِ شَيۡءٍ أَمۡ هُمُ ٱلۡخَٰلِقُونَ ٣٥﴾[الطور: ۳۵].
«آیا ایشان (همین جوری از عدم سر برآوردهاند و) بدون هیچگونه خالقی آفریده شدهاند؟ و یا اینکه (خودشان خویشتن را آفریدهاند و) خودشان آفریدگارند؟».
بدیهی است که عدم، خود به خود و بدون ایجادکننده، توان هیچ حرکتی به طرف وجود ندارد؛ بنابراین، انسانها نیز قادر نیستند که خویشتن را بیافرینند. پس تنها احتمال مقبولی که باقی میماند، این است که آفرینندهای آنها را خلق نموده که وجودش، اول و اصل تمام هستی میباشد و آن، ذات «الله» عزوجل است و بس.
﴿وَتَوَكَّلۡ عَلَى ٱلۡحَيِّ ٱلَّذِي لَا يَمُوتُ﴾[الفرقان: ۵۸].
«و (در همۀ امور) بر خداوندی تکیه کن که همیشه زنده است و هرگز نمیمیرد».
با این استدلال بدین نتیجۀ قطعی رسیدیم که تنها موجود اولیه و اصیلالوجود همان ذات پروردگار سبحان است که عدم هرگز در وجود مبارک و حیات و صفات کمالش راه نداشته و نخواهد داشت.
[۵۰] جهت آگاهی بیشتر مراجعه شود به کتاب دیگری از مؤلف به نام «کواشف زیوف فی المذاهب الفکریة المعاصرة» منبع پیشین، ص ۵۲۰ تا ۵۲۴. *. البته بهتر است خوانندگان عزیز به ترجمه بدایۀ الحکمه، مرجع پیشین یا هر کتاب قابل دسترس دیگر مراجعه نمایند (مترجم).