بخش پنجم: فرضیة خرافی «تصادف» در نظر منکران خدا
منکران وجود خدا، مذهب الحادی خویش را بر اساس فرضیۀ «تصادف» بنا نهاده و تحقق و شکلگیری نظام زیبای طبیعت را ناشی از آن میدانند؛ به گمان آنها مادۀ فاقد حیات و بدون شعور و ادراک، که عنصر اولیۀ هستی به شمار میآید، به شیوهای تصادفی و خود به خودی موجب پیدایش سایر اجزای تشکیلدهندۀ هستی و نظام زیبا و اتقان دلانگیز و استوار و خللناپذیر آن شده است.
اما منطق مؤمنان به آفریدگار یکتا، چنین چیزی را محال دانسته و لذا پیدایش هستی و تمام اجزای آن را ناشی از ارادۀ خداوند علیم و حکیمی میدانند که بر هر چیزی قادر و مختار است.
داوری میان این دو جبهه را برعهدۀ عقل صحیح و رأی خردمندانه و معیارهای ظریفشان میگذاریم تا ببینیم کدام دسته و دلایلشان با واقعیت و حقیقت سازگار میباشد و کدام یک صرفاً بر ادعا و خرافات مبتنی است؟
به همین منظور سؤالی را بر منطق خردمندان و اهل فکر و نظر و دیدگاه علمی، عرضه میکنیم گرچه مذهب ادعایی و معاندانه درکفۀ ترازوی عقل و منطق جای نمیگیرد: «فرض کنیم که در صحرایی دو نفر با هم وارد یک کارخانۀ ماشینی خودکار میشوند که دستگاههای تشکیلدهندۀ آن به کمک نیروی برق کار میکند؛ آن دو به سوی کلیدهای روشنکننده رفته و با فشار دادن دگمههای کلید، قسمتهای مختلف کارخانه به کار افتاده و تولیدات مرغوبی را بیرون میدهند. یکی از آن دو میگوید: واقعاً سازنده و مهندس این کارخانۀ اتوماتیکی بزرگ، خیلی ماهر، تیزهوش و آگاه بر اصول و مهارتهای حرکتی و عملکرد آن است که حتماً تجارب زیادی نیز در مهندسی و ساختار کارنجات دارد تا توانسته است کارخانهای به این زیبایی و مستحکمی ساخته و موجب شگفتی و تحسین بازیدکنندگان خردمند گردد.
اما دومی در جواب دوستش میگوید: شما در اشتباه هستی دوست من؛ زیرا این کارخانه که میبینی، مطلقاً نه سازندهای دارد و نه ثمرۀ کار مهندسانه و متفکرانهای نیز میباشد!
اولی میگوید: عجیب است! پس چگونه به وجود آمده و تولیدات مخصوصی را اینگونه دقیق و حسابشده و سرسامآور، ساخته و پرداخته میکند؟!
دومی در جواب میگوید: قبلاً کوهی از فلز در اینجا وجود داشته که قسمت بالایی آن به صورت صخرهای صاف بود، و انواع خاک و شن نیز در لابلای فلزات رسوخ نموده بود؛ با سپری شدن چند میلیون سده در اثر نفوذ بادهای فرساینده و جریان چشمۀ آب در وسط کوه، کمکم خاک و شنها رُفته شده و حرکت سیلهای پی در پی باعث شکلگیری آن گشته و آهن آن نیز بر اثر انواع حرارتهای موجود در طبیعت و فشارهای واردۀ ناشی از درون زمین، بدین شکل که میبینی تبدیل به صخره شده است؛ و بالاخره در اثر حوادث طبیعی فاقد شعور، ادراک، حیات و اراده، به طور تصادفی چنین کارخانهای ایجاد شده است که البته کوههای مشابه آن زیاد بودهاند، اما فقط همین یکی فعلاً استعداد تبدیل شدن به کارخانه را داشته است!
دوستش با شنیدن این سخنان، کنترل خود را از دست داده و بیاختیار برای مدتی شروع به خندههای عجیب و مسخرهآمیز مینماید.
میان این دو نفر درگیری لفظی ایجاد شده و لذا اولی که ادعای تصادف را سر داده بود، شروع به فحش و ناسزا و سخنان زشت به دوستش نموده و او را به کمخردی و کودَنی و اعتقاد به چیزهای غیبی و نادیدنی متهم میسازد.
دوستش با خونسردی و ملایمت میگوید: دوست من، شما به چه دلیل چنین اتقان زیبا و تحسینآوری را ناشی از تصادف تلقی میکنی در حالی که چنین چیزی واقعاً و عقلاً محال و غیر ممکن است؟
شخص مدعی تصادف در جواب میگوید: پس اگر راست میگویی، چرا ما اینگونه راحت به آن دست یافتهایم و به دلخواه خود در آن وقتگذرانی و بیهودهگویی میکنیم، بیآنکه کسی ما را محاسبه و مؤاخذه نماید؟ علاوه بر این، چه کسی از ما تواناتر و داناتر وجود دارد تا مهندس باشد و چنین کارخانهای را بسازد؟
در اثنای این بگومگوها مهندس کارخانهدار، در حالی که در کُنجی پنهان شده و تمام سخنان آنان را گوش داده بود وارد میشود. وی که میتوانست بر اساس شنیدههایش به خوبی قضاوت نماید، شخص خردمند و معترف بر مالکیتش را که بر اتقان و زیبایی کارخانه تحسین گفته بود، در قصرش به مهمانی دعوت نموده و با اکرام و انعام بر وی، ضیافتی غیر قابل توصیف را تقدیمش مینماید.
اما فرد منکر و مدعی تصادف را به خاطر خودخواهی و لجاجت و انکار مالکیتش و تصرف دلبخواه و ناسپاسانه در امکانات و تولیدات کارخانه، و عدم انتظار دستورالعمل یا اساسنامۀ استفاده از آن، به گونهای نامحترمانه و خفتبار از حریم کارخانه و نواحی اطرافش بیرون میاندازد؛
در این هنگام شخص منکر، که خود را بیپناه و سرگردان و بدبخت مییابد و به هر طرف از صحرا رو میکند، جز گرمای سوزان، تشنگی، گرسنگی و حملۀ درندگان و حیوانات مؤذی و خطرناک، چیزی نصیبش نمیگردد».
همینگونه نیز منکران وجود خدا، نابخردانه بر عدم وجود آفریدگار هستی اصرار و عناد میورزند و از مؤمنان نیز میخواهند تا همانند ایشان باشند؛ حتی اگر قدرت و حاکمیت سرزمینی را به دست داشته باشند، تلاش میکنند تا مردم را به اجبار وادار به کفر و بیدینی نمایند؛ و در صورت عدم قبول، با انواع فشار و عذاب و ستمگریها بر آنان تاخته و درهای روزی و تأمین معاش را فرارویشان میبندند تا که شاید تسلیمشان سازند.
تاریخ ننگین گروهها و حکومتهای بیدین کمونیستی در این راستا، بس سیاه و مملو از انواع ظلم، ستمگری، شکنجه و قتل مؤمنان به خاطر ایمانشان میباشد؛ پس بر چه اساس، این همه ادعای آزادی بیان و اندیشه را سر میدهند؟!!