ابوبکر، اولین کسی که به خاطر خدا مورد اذیت و آزار قرار گرفت
بعد از پیامبرص، اولین کسی که مورد اذیت و آزار قرار گرفت، ابوبکر بود. کفار مکه او را به خاطر ایمانش اذیت میکردند تا جایی که از مکه بیرونش کردند و او ناچاراً به سرزمین حبشه مهاجرت نمود. بخاری در صحیح خود از عائشهلروایت کرده که او گوید: «تا جایی که میدانم پدر و مادرم همیشه دینداری میکردند. و روزی بر ما سپری نمیشد مگر آنکه پیامبرصدر دو طرف روز یعنی صبح و شب به نزد ما میآمد [۳۶]. هنگامی که مسلمانان از طرف کافران و مشرکان دچار انواع اذیت و آزار و شکنجه شدند، ابوبکر از شهر خود خارج شد و به سوی سرزمین حبشه هجرت کرد تا اینکه به مکانی به نام «برک الغماد» رسید. آنجا «ابن دغنه»، رئیس قبیله «قاره» ابوبکر را دید و به او گفت: ای ابوبکر، کجا میخواهی بروی؟ ابوبکر گفت: قوم من مرا از شهر و دیار خود بیرون کردند، میخواهم بر روی زمین سیر کنم و پروردگارم را پرستش نمایم. ابن دغنه گفت همانا کسی مانند تو هیچگاه از شهر و دیار خویش خارج نمیشود و کسی نمیتواند او را از آنجا بیرون کند، زیرا تو برای نیازمندان و بیچیزان کار میکنی، صله رحم را به جا میآوری، خستگی و رنج و سختی را تحمل میکنی، مهمان را میزبانی میکنی و در حق او نیکی مینمایی، و مصیبتها و ناگواریهای حق را همراهی میکنی. من تو را از ظلم و ستم امان میدهم. برگرد و پروردگارت را در سرزمین خود پرستش کن. پس ابوبکر برگشت و ابن دغنه هم او را همراهی نمود. ابن دغنه شب را در میان اشراف و بزرگان قریش گذراند و به آنان گفت: همانا کسی مثل ابوبکر هیچ گاه از شهر و دیار خود خارج نمیشود و کسی نمیتواند او را از آنجا بیرون کند. آیا مردی را بیرون میکنید که برای نیازمندان و بیچیزان کار میکند، صله رحم را به جا میآورد، خستگی و رنج و سختی را تحمل میکند، مهمان را میزبانی میکند و در حق او نیکی مینماید، و مصیبتها و ناگواریهای حق را همراهی میکند؟! قریش پناه دادن ابوبکر از طرف ابن دغنه را رد نکردند و به ابن دغنه گفتند: به ابوبکر بگو تا - پروردگارش را در خانه خود پرستش نماید. در آنجا نماز بخواند و هر اندازه که میخواهد قرآن بخواند، ولی با این کارش ما را اذیت نکند و آن را آشکار نسازد، زیرا میترسیم که زنان و فرزندانمان را فریب دهد. ابن دغنه این پیام را به ابوبکر رسانید. پس ابوبکر در آنجا ماند و پروردگارش را در خانه خود پرستش میکرد و نمازش را آشکار نمیساخت و در غیر خانهاش قرآن نمیخواند. سپس ابوبکر پشیمان شد و نظرش عوض شد. از اینرو در اطراف خانهاش مسجدی را بنا کرد و در آن نماز میخواند و قرآن را تلاوت مینمود. زنان و فرزندانِ مشرکان به او ناسزا میگفتند در حالی که از او تعجب میکردند و به او مینگریستند. ابوبکر مردی بود که بسیار گریه میکرد و هنگام خواندن قرآن نمیتوانست جلو اشک چشمانش را بگیرد. چنین امری بزرگان قریش از مشرکان را به وحشت انداخت ؛ از اینرو کسی را به سراغ ابن دغنه فرستادند. او نزد مشرکان قریش آمد. به او گفتند: ما ابوبکر را در پناه تو امان دادیم به شرطی که تنها در خانه خود پروردگارش را عبادت کند و کسی را از آن باخبر نسازد، اما اینک پا را از آن فراتر گذاشته و در اطراف خانهاش مسجدی را بنا ساخته و آشکارا در آن نماز میخواند و قرآن را تلاوت مینماید. ما میترسیم که زنان و فرزندانمان را فریب دهد، پس او را از این کار باز دار. اگر دوست دارد که پروردگارش را در خانهاش پرستش نماید و بدان اکتفا میکند، این کار را بکند، و اگر این را قبول نکند و بخواهد آن را آشکار سازد، از وی بخواه که ذمهات را بر تو باز گرداند و دیگر در امانت نباشد، زیرا ما بدمان میآید از اینکه پیمان تو را بشکنیم، و قبول نمیکنیم که ابوبکر عبادتش را علنی سازد. عایشه گفت: ابن دغنه نزد ابوبکر آمد و گفت: میدانی که به چه شرطی با تو پیمان بستم و امانت دادم، یا بر آن اکتفا میکنی و از آن تجاوز نمیکنی، و یا اینکه ذمهام را به من باز میگردانی و دیگر در امان من نمیمانی؛ زیرا دوست ندارم قوم عرب بشنوند که من درباره مردی که با او پیمان بستم، پیمانم را شکستم. ابوبکر گفت: همانا من پناه و حمایتت را به تو باز میگردانم و به حمایت و حفاظت خداوندأراضیام» [۳٧].
زمانی که رسول خداصو ابوبکر هجرت نمودند، مشرکان قریش در قبال هر یک از آن دو جایزهای تعیین کردند برای کسی که آنان را به قتل برساند یا اسیر گرداند [۳۸]. آنان خاک را بر سر ابوبکر میپاشیدند. ابن اسحاق گوید: عبدالرحمن بن قاسم بن محمد برایم نقل کرد: هنگامی که ابوبکر از حمایت و پناه ابن دغنه بیرون رفت و به سمت کعبه حرکت کرد، در راه با یکی از نادانان قریش برخورد کرد و او خاک را بر سر ابوبکر پاشید. آنگاه ولید بن مغیره یا عاص بن وائل از کنار ابوبکر رد شد، ابوبکر به او گفت: آیا نمیبینی که این نادان چه کار میکند؟ او در جواب گفت: خودت این کار را کردی. و میگفت: چطور پروردگار تو را بردبار نگردانیده، چطور پروردگار تو را بردبار نگردانیده، چطور پروردگار تو را بردبار نگردانیده [۳٩].
[۳۶] در آن موقع اسلام، ضعیف بود و دشمنان، زیاد بودند. و این، نهایت فضیلت و برتری ابوبکر و مختص بودنش در همراهی و مصاحبت پیامبرصرا میرساند. [منهاج السنة: ۴/۲۴۵]. [۳٧] بخاری آن را روایت کرده است (ک ۶۳، ب ۴۵). [۳۸] منهاج السنة: ۳/۶؛ ۴/۳۱، ۲۶۸ و ۲۸۸. [۳٩] البدایة و النهایة: ۳/٩۵. گویم: ابن کثیر در کتاب «البدایة والنهایة» از خیثمه بن سلیمان أطرابلسی با سندش از عایشه آورده که در آن روایت عایشه پس از آنکه اسلام آوردن ابوبکر را ذکر نمود، گفت: «هنگامی که اصحاب و یاران پيامبرصدور هم جمع شدند و سی و هشت مرد بودند، ابوبکر از پیامبر اصرار نمود تا دعوت اسلام را آشکار سازد. پیامبرصفرمود: ای ابوبکر، تعداد ما کم است. ابوبکر پیوسته اصرار میکرد تا اینکه رسول خداصدعوت اسلام را آشکار ساخت و مسلمانان در اطراف مسجد پراكنده شدند و هر فردى قوم و عشيره خود را به اسلام دعوت میكرد. ابوبكر از ميان مسلمانان برخاست و خطبه خواند در حالى كه پيامبر نشسته بود. پس ابوبكر اولين كسى بود كه به سوى خدا و رسول خدا دعوت كرد. مشركان بر ابوبكر و مسلمانان هجوم آوردند و در اطراف مسجد، مسلمانان را به شدت مورد ضرب و شتم قرار دادند. ابوبکر پایمال شد و به شدت زده شد، و عتبه بن ربیعة فاسق به او نزدیک شد و با دو کفشِ دوخته شده ابوبکر را میزد و آنها را برای زدن صورتش کج کرد. و بر روی شکم ابوبکر جهید تا جایی که چهرهاش از بینیاش تشخیص داده نمیشد». تا آخر داستان [البدایة و النهایة: ۳/۲٩-۳۰].