اقدامات ابوبکر پس از خلافت، که این هم از فضایل اوست
ابوبکرس جانشین رسول اللهصشد و وظیفهاش را به خوبی انجام داد و از هیچ تلاش و کوششی دریغ نورزید؛ همچنان که خودش میگوید: «همانا من چیزی از کارهایی که پیامبرصانجام داد، ترک نکردم مگر اینکه همه آنها را به تمام و کمال انجام دادم. من میترسم از اینکه اگر چیزی از اوامر و دستورات او را ترک کنم، دچار انحراف و گمراهی شوم».
اقدامات و کارهایی که ابوبکر انجام داد، به طور مفصل عبارتند از:
۱- ثابت گردانیدن مسلمانان بر ایمان و تقویت آنان: مردم مدینه از مهاجرین و انصار از روی میل و رغبت اسلام آوردند و به خاطر دین اسلام با دشمنان جنگیدند، و به همین خاطر کسی از اهل مدینه مرتد نشد، بلکه اکثرشان به خاطر وفات پیامبرصضعیف و سست شدند،
﴿فَلۡيَحۡذَرِ ٱلَّذِينَ يُخَالِفُونَ عَنۡ أَمۡرِهِۦٓ أَن تُصِيبَهُمۡ فِتۡنَةٌ أَوۡ يُصِيبَهُمۡ عَذَابٌ أَلِيمٌ﴾[النور: ۶۳].
«پس آنان که فرمان او را مخالفت مىکنند، باید بترسند از اینکه فتنهاى دامنشان را بگیرد، یا عذابى دردناک به آنها برسد».
و از جهاد به خاطر نصرت و یاری دین خدا سست شدند تا اینکه خداوند آنان را به وسیله ابوبکرس محکم و استوار گردانید و قوت و توان تازهای به آنان عطا کرد. خداوند این کار را به وسیله ابوبکر انجام داد؛ کسی که در زمان پیامبرصخداوند به وسیله او اسلام را یاری داد و بعد از وفات پیامبرصخداوند به وسیله او اسلام را حفظ کرد. پس خداوند از طرف اسلام و مسلمانان بهترین جزا و پاداش را به او عطا کند. انس گوید: «ابوبکرس برای ما خطبه خواند و ما همانند روباه، ضعیف و ترسو بودیم. مدام ما را تشویق و امیدوار کرد تا اینکه همانند شیر، شجاع و قوی شدیم» [۳۰٩].
۲- جنگ با مرتدین: کسانی که پس از وفات پیامبرصمرتد شدند، از کسانی بودند که به زورِ شمشیر، اسلام آوردند مانند یاران مسیلمه کذاب و مردم نجد.
در نزد همه مردم به تواتر ثابت شده که آنکه با مرتدان جنگ کرد، ابوبکر صدیق و یاران و همراهانش بود. او با مسیلمه کذاب که ادعای پیامبری میکرد و با پیروان او از بنی حنیفه و مردم یمامه جنگید. بعضی گفتهاند که مرتدان صد هزار نفر یا بیشتر از آن بودند. همچنین ابوبکر با طلیحه اسدی که در نجد ادعای پیامبری کرده بود و با پیروانش از اسد و غطفان که تعدادشان خیلی زیاد بود، جنگید. سجاح هم مدعی نبوت بود؛ زنی که مسیلمه کذاب با او ازدواج کرد؛ یعنی یک مرد کذاب با یک زن کذاب ازدواج نمود. همچنین افرادی از عربها از دین اسلام برگشتند که از هیچ انسان آگاه و کذابی پیروی نکردند. مفسرین میگویند که منظور از آیه: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مَن يَرۡتَدَّ مِنكُمۡ عَن دِينِهِۦ فَسَوۡفَ يَأۡتِي ٱللَّهُ بِقَوۡمٖ يُحِبُّهُمۡ وَيُحِبُّونَهُۥٓ﴾[المائدة: ۵۴].
«اى کسانى که ایمان آوردهاید! هر کس از شما، از آیین خود بازگردد، (به خدا زیانى نمىرساند، خداوند قومى را مىآورد که آنها را دوست دارد و آنان (نیز) او را دوست دارند».
ابوبکر و عمر و پیروانشان از مردم یمن و دیگران میباشند.
بنابراین از بزرگترین فضایل ابوبکر صدیق در نزد همه امت اسلام از اول تا آخرشان، این است که او با مرتدان جنگید. بیشترین افرادی که مرتد شدند، بنوحنیفه بودند. و جنگ ابوبکر با آنان به خاطر ندادن زکات نبود، بلکه بدین خاطر بود که به مسیلمه کذاب ایمان آوردند [۳۱۰].
۳- جنگ با مانعان زکات: اما کسان دیگری که ابوبکر به خاطر منع زکات با ایشان جنگید، افرادی بودند که به طور کلی از دادن زکات امتناع میکردند و ابوبکر بدین خاطر با آنان جنگید. بدیهی است که جنگ ابوبکر با آنان بدین خاطر نبود که زکات را به خود ابوبکر بدهند، بلکه به خاطر این بود که زکات را به مستحقانش بدهند. عمر ابتدا در مورد جنگ با آنان شک و شبهه داشت تا اینکه ابوبکر صدیق با او بحث کرد و وجوب قتال با آنان را برایش روشن ساخت و نهایتاً عمر آن را پذیرفت. ماجرای این مشهور است؛ در صحیح بخاری و مسلم از ابوهریرهس روایت است که عمر به ابوبکر گفت: چگونه با مردم میجنگی در حالی که رسول اللهصفرموده است: «أُمِرْتُ أَنْ أُقَاتِلَ النَّاسِ حَتَّى يَقُولُوا لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ فَإِذَا قَالُوهَا عَصَمُوا مِنِّي دِمَاءَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ إِلا بِحَقِّهَا، وَحِسَابُهُمْ عَلَى اللَّهِ». «به من دستور داده شده با مردم بجنگم تا اینکه بگویند «لا إله إلا الله» (و اسلام بیآورند). پس هرگاه آن را بگویند خون و مالشان از جانب من محفوظ است مگر به خاطر گرفتن حق آنها. و حساب آنان برعهده خداست». ابوبکر گفت: مگر پیامبرصنفرموده است: «إلاَّ بحقها» «مگر به خاطر گرفتن حق آنها»، خوب زکات هم جزو حق آنهاست. به خدا قسم، اگر بزغاله مادهای که به رسول اللهصمیدادند، از من منع کنند، قطعاً به خاطر منع آن با ایشان خواهم جنگید. عمر گفت: به خدا قسم، دیدم که خداوند سینه ابوبکر را برای پیکار با مانعان زکات گشوده است و دانستم که چنین کاری حق است. عمر به احادیثی که از پیامبرصشنیده یا به او رسیده، برای گفته خود دلیل آورد و ابوبکر صدیق هم برایش روشن ساخت که عبارت «بحقها» شامل زکات هم میشود، زیرا زکات حق مال است.
در صحیح بخاری و مسلم از ابن عمرلاز پیامبرصروایت است که ایشان فرمودند: «أُمِرْتُ أَنْ أُقَاتِلَ النَّاسَ حَتَّى يَشْهَدُوا أَنْ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ وَيُؤْمِنُوا بِى وَبِمَا جِئْتُ بِهِ فَإِذَا فَعَلُوا ذَلِكَ عَصَمُوا مِنِّى دِمَاءَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ إِلاَّ بِحَقِّهَا» [۳۱۱]. «به من دستور داده شده با مردم بجنگم تا اینکه بگویند هیچ معبود برحقی جز الله نیست و همانا من فرستاده خدایم، و نماز را برپای دارند و زکات بپردازند. پس هر گاه این اعمال را انجام بدهند، خون و مالشان از جانب من محفوظ است مگر به خاطر گرفتن حق آنها». این لفظ اخیر پیامبرصیعنی: «إِلاَّ بِحَقِّهَا» فقه و دانش سرشار ابوبکر را میرساند و این گفته درباره جنگ به خاطر ادای زکات صریح است. و این گفته مطابق قرآن است، خداوند متعال میفرماید: ﴿فَٱقۡتُلُواْ ٱلۡمُشۡرِكِينَ حَيۡثُ وَجَدتُّمُوهُمۡ وَخُذُوهُمۡ وَٱحۡصُرُوهُمۡ وَٱقۡعُدُواْ لَهُمۡ كُلَّ مَرۡصَدٖۚ فَإِن تَابُواْ وَأَقَامُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتَوُاْ ٱلزَّكَوٰةَ فَخَلُّواْ سَبِيلَهُمۡۚ إِنَّ ٱللَّهَ غَفُورٞ رَّحِيمٞ﴾[التوبة: ۵].
«(اما) وقتى ماههاى حرام پایان گرفت، مشرکان را هر جا یافتید به قتل برسانید، و آنها را اسیر سازید، و محاصره کنید، و در هر کمینگاه، بر سر راه آنها بنشینید! هرگاه توبه کنند، و نماز را برپا دارند، و زکات را بپردازند، آنها را رها سازید».
خداوند در این آیه رها کردن راه را بر ایمان و برپای داشتن نماز و دادن زکات معلق نموده است. و آنانی که در زمان ابوبکر زکات نمیدادند، بعد از اینکه ابوبکر با آنان جنگید، به دادن زکات اعتراف نمودند [۳۱۲].
۴- نامه فرستادن به مرتدان: هنگامی که ابوبکر در میان سپاهیان سوار شد در حالی که شمشیر را از نیام برکشید و از شهر مدینه به طرف ذی القصه [۳۱۳]خارج شد و یازده تا پرچم بر پای داشت و آنها را به دست فرماندهان داد، نامهای را همراه آنان فرستاد که متن نامه چنین است: بسم الله الرحمن الرحیم
از ابوبکر، خلیفه رسول خداصبه کسانی که این نامه به دستشان میرسد اعم از عوام و خواص و کسانی که بر اسلام خود باقی ماندهاند یا از آن برگشتهاند.
سلام بر کسی که راه هدایت را میپیماید
همانا من به شما ابلاغ میکنم که خداوند را سپاس میگویم، کسی که هیچ معبود برحقی جز او نیست و یگانه و یکتاست و شریکی ندارد. و همانا محمد بنده و فرستاده خداست. هر آنچه که از طرف خداوند آورده، قبول داریم و بدان اعتراف میکنیم و هر کس از آن سرباز زند، به او کفر میورزیم و با او میجنگیم.
اما بعد، همانا رسول اللهصاز طرف خداوند به حق فرستاده شده و حق را از جانب خدا آورده است و به عنوان مژدهرسان و بیمدهنده و دعوتکننده بهسوی خدا طبق فرمان الله و به عنوان چراغ تابان بهسوی بشریت فرستاده شده است تا افراد زنده بیداردل را با آن بیم دهد و بر کافران اتمام حجت شود و فرمان عذاب مسلّم گردد. پس خداوند به حق هدایت کند کسی که به دستوراتش پاسخ مثبت میدهد، و رسول اللهصتنبیه کند کسی را که از او پشت میکند تا اینکه به دلخواه یا به ناچار به سوی اسلام برگردد.
خداوند روح رسولش را قبض کرد در حالی که فرمان خداوند را اجرا کرد و امتش را پند داد و ظیفهاش را به خوبی انجام داد. خداوند متعال این حقیقت را برای پیامبرصو برای مسلمانان در قرآن بیان فرموده، آنجا که میفرماید:
﴿إِنَّكَ مَيِّتٞ وَإِنَّهُم مَّيِّتُونَ ٣٠﴾[الزمر: ۳۰]. «ای محمد تو مىمیرى و آنها نیز خواهند مرد».
و در جای دیگری میفرماید: ﴿وَمَا جَعَلۡنَا لِبَشَرٖ مِّن قَبۡلِكَ ٱلۡخُلۡدَۖ أَفَإِيْن مِّتَّ فَهُمُ ٱلۡخَٰلِدُونَ ٣٤﴾[الأنبیاء: ۳۴].
«پیش از تو (نیز) براى هیچ انسانى جاودانگى قرار ندادیم، (وانگهى آنها که انتظار مرگ تو را مىکشند،) آیا اگر تو بمیرى، آنان جاوید خواهند بود؟».
و خطاب به مؤمنان میفرماید: ﴿وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٞ قَدۡ خَلَتۡ مِن قَبۡلِهِ ٱلرُّسُلُۚ أَفَإِيْن مَّاتَ أَوۡ قُتِلَ ٱنقَلَبۡتُمۡ عَلَىٰٓ أَعۡقَٰبِكُمۡۚ وَمَن يَنقَلِبۡ عَلَىٰ عَقِبَيۡهِ فَلَن يَضُرَّ ٱللَّهَ شَيۡٔٗاۗ وَسَيَجۡزِي ٱللَّهُ ٱلشَّٰكِرِينَ ١٤٤﴾[آلعمران: ۱۴۴]. «محمدص فقط فرستاده خداست، و پیش از او، فرستادگان دیگرى نیز بودند، آیا اگر او بمیرد و یا کشته شود، شما به عقب برمىگردید؟ (و اسلام را رها کرده به دوران جاهلیت و کفر بازگشت خواهید نمود؟) و هر کس به عقب باز گردد، هرگز به خدا ضررى نمىزند، و خداوند بزودى شاکران (و استقامتکنندگان) را پاداش خواهد داد».
پس کسی که محمد را میپرستید، اینک محمد فوت کرده است، و کسی که خداوند را میپرستید، همانا خداوند زندهای است که هرگز نمیمیرد، و او را نه چرتی و نه خوابی فرا نمیگیرد و همواره بیدار است و سستی و رخوت بدو راه ندارد. حافظ و نگهدارنده دین است و از دشمنانش انتقام میگیرد.
همانا من شما را به تقوای خداوند و بهره و نصیبتان از دین و آنچه که پیامبرتان آورده است، سفارش میکنم. و شما را سفارش میکنم به اینکه از روش و سنت پیامبرصپیروی کنید و به دین خداوند چنگ زنید. همانا هر کس خداوند هدایتش نکند، گمراه است، و هر کس خداوند یاریاش نکند، شکست خورده و خوار است، و هر که کس دیگری غیر از خداوند هدایتش کند، گمراه است. خداوند متعال میفرماید: ﴿مَن يَهۡدِ ٱللَّهُ فَهُوَ ٱلۡمُهۡتَدِۖ وَمَن يُضۡلِلۡ فَلَن تَجِدَ لَهُۥ وَلِيّٗا مُّرۡشِدٗا﴾[الکهف: ۱٧].
«هر کس را خدا هدایت کند، هدایت یافته واقعى اوست، و هر کس را گمراه نماید، هرگز ولى و راهنمایى براى او نخواهى یافت».
و خداوند هرگز عملی را از وی نمیپذیرد مگر اینکه به اسلام اقرار نماید، و در آخرت عدالت و دفع عذاب از وی پذیرفته نیست.
به من خبر رسیده که بعضی از شما از دینش برگشته بعد از آنکه به اسلام اقرار نموده و به دستورات آن عمل نموده است. و این ارتداد از روی غفلت و بیخبری از خداوند و جهل به فرمان او و پاسخدادن به شیطان میباشد. خداوند متعال میفرماید: ﴿وَإِذۡ قُلۡنَا لِلۡمَلَٰٓئِكَةِ ٱسۡجُدُواْ لِأٓدَمَ فَسَجَدُوٓاْ إِلَّآ إِبۡلِيسَ كَانَ مِنَ ٱلۡجِنِّ فَفَسَقَ عَنۡ أَمۡرِ رَبِّهِۦٓۗ أَفَتَتَّخِذُونَهُۥ وَذُرِّيَّتَهُۥٓ أَوۡلِيَآءَ مِن دُونِي وَهُمۡ لَكُمۡ عَدُوُّۢ ۚ بِئۡسَ لِلظَّٰلِمِينَ بَدَلٗا ٥٠﴾[الکهف: ۵۰].
«به یاد آرید زمانى را که به فرشتگان گفتیم: «براى آدم سجده کنید!» آنها همگى سجده کردند جز ابلیس -که از جن بود- و از فرمان پروردگارش بیرون شد آیا (با این حال،) او و فرزندانش را به جاى من اولیاى خود انتخاب مىکنید، در حالى که آنها دشمن شما هستند؟! (فرمانبردارى از شیطان و فرزندانش به جاى اطاعت خدا،) چه جایگزینى بدى است براى ستمکاران».
و در جای دیگری میفرماید: ﴿إِنَّ ٱلشَّيۡطَٰنَ لَكُمۡ عَدُوّٞ فَٱتَّخِذُوهُ عَدُوًّاۚ إِنَّمَا يَدۡعُواْ حِزۡبَهُۥ لِيَكُونُواْ مِنۡ أَصۡحَٰبِ ٱلسَّعِيرِ ٦﴾[فاطر: ۶].
«البته شیطان دشمن شماست، پس او را دشمن بدانید، او فقط حزبش را به این دعوت مىکند که اهل آتش سوزان (جهنم) باشند».
همانا من سپاهی از مهاجرین و انصار و کسانی که به شیوه نیکو از آنان پیروی نمودهاند، نزد شما فرستادم. و به آنان دستور دادهام که جز ایمان به خدا چیزی را از کسی قبول نکنند و با کسی نجنگند تا اینکه او را به سوی خداوندأدعوت بنمایند. پس اگر پاسخ مثبت دادند و به اسلام اقرار نمودند و کار شایسته انجام دادند، این اعمال از وی پذیرفته میشود و بر سر آن کمک و یاری میشود. و اگر از آنها سرباز زدند، به خاطر آن با او جنگ میشود تا اینکه به سوی اطاعت از فرمان خدا برگردد. سپس هیچ یک از آنان به چیزی از آنچه در دنیا از اعمال نیک انجام دادهاند دست نمییابند و از آن بهره و سودی نمیبرند. و اینان سوزانده میشوند و همگی کشته میشوند و زنان و کودکان به اسارت درمیآیند. از کسی جز اسلام چیزی پذیرفته نمیشود. هر کس از اسلام پیروی کند، این امر برایش خیر و نیکی است، و هر کس پیروی از اسلام را رها کند، هرگز خداوند را درمانده نمیکند.
به فرستاده و مأمورم دستور دادهام که این نامه را در هر جمعی برای شما بخواند، و نشانه آن اذان گفتن است، پس اگر مسلمانان اذان گفتند، از آنان دست بردارید و اگر اذان نگفتند، از آنان سؤال کنید که چه حقى بر آنان است، و اگر ممانعت کردند با آنان بجنگید، و اگر بدان اقرار نمودند، به گونهای که سزاوارشان است آنان را بر آن حمل کنید». سیف بن عمر از عبدالله بن سعید بن عبدالرحمن بن کعب بن مالک آن را روایت کرده است [۳۱۴]و [۳۱۵].
۵- روانهکردن سپاه اسامه: پیامبرصقبل از اینکه بیمار شود، سپاه اسامه را آماده رفتن برای جنگ کرد. روایت شده که عمر از جمله کسانی بود که همراه اسامه مأموریت یافته بود تا به جنگ برود. البته پیامبرصنه عمر و نه کس دیگری را تعیین نکرده بود که همراه اسامه برود. و به اتفاق علما ابوبکر در میان سپاه اسامه نبود، بلکه پیامبرصابوبکر را از هنگام بیماری تا وقت وفاتش جانشین خود کرده بود. این سپاه در حدود سه هزار نفر بود. پیامبرصبه او دستور داد تا به مردم موته و اطراف فلسطین هجوم برد؛ جایی که پدر اسامه و جعفر و ابن رواحه شهید شده بودند. پس اسامه برای جنگ آماده شد. رسولاللهصاسامه را فراخواند و فرمود: فردا به امید خدا و به امید پیروزی و سلامتی برای جنگ حرکت کن سپس به همان صورتی که به تو دستور دادهام، حمله کن. اسامه گفت: ای رسول خدا، امروز از صبح ضعیف و بیمار شدهای. امیدوارم که خداوند شفایت دهد. به من اجازه ده بمانم تا اینکه خداوند تو را شفا دهد؛ زیرا اگر من بروم و تو بر همین حال و وضعیت باشی، آرام نمیگیرم و درونم به خاطر تو زخمی میشود و دوست ندارم از مردم راجع به تو بپرسم. رسول اللهصساکت شد و چیزی نگفت. و چند روز پس از آن وفات یافت.
هنگامی که ابوبکر به خلافت رسید، اسامه را همراه آن لشکر روانه کرد. البته از اسامه اجازه خواست تا به عمر بن خطاب اجازه دهد همراه او برای جنگ نرود و در مدینه بماند، زیرا او در اسلام صاحب رأی دلسوزانهای بود. اسامه هم به او اجازه داد که در مدینه بماند. اسامه از آن سمت و جهتی که رسول اللهصدستور داده بود حرکت کرد و در آنجا با دشمن رویارویی و درگیری عظیمی درگرفت و همراه با یاران و همراهانش غنایمی را به دست آوردند و قاتل پدرش را کُشت. و خداوند آنان را سالم به مدینه بازگرداند.
تعداد زیادی از مسلمانان پیشنهاد کردند که لشکر برگردانده شوند و به جنگ نروند از ترس اینکه مبادا شکست سختی بخورند، زیرا آنان میترسیدند که مردم بعد از وفات رسول اللهصدر لشکر طمع بکنند و آنان را بکشند اما ابوبکر از این کار امتناع کرد و دستور داد که برای جنگ روانه شوند و گفت: پرچمی که رسول اللهصبرافراشته، بر زمین نخواهم نهاد. هنگامی که مردم دیدند مسلمانان بعد از وفات پیامبرصمیجنگند، ترسیدند و این اقدام ابوبکر از جمله مواردی بود که خداوند به وسیله آن، دین اسلام را یاری داد و دلهای مؤمنان را محکم نمود و به وسیله آن کافران و منافقان را ذلیل و خوار کرد. و این هم ناشی از معرفت و دانش و ایمان و یقین کامل ابوبکر و تدبیر و رأی عالیاش بود [۳۱۶].
۶- ابوبکر شروع به جنگ با اهل کتاب نمود تا اینکه یا اسلام آورند و یا اینکه جزیه بدهند. بعد از آنکه پیامبرصدر جنگ موته با آنان جنگید و بعد از آنکه پیامبرصاز جنگ با عربها فارغ شد: ابوبکرس شروع به جنگ با فارس و روم نمود و در حالی از دنیا رفت که مسلمانان دمشق را محاصره کرده بودند. ابوبکر از جمله کسانی بود که بنا به فرموده خداوند به جنگ با دشمنان فراخوانده شد؛ آنجا که خداوند متعال میفرماید: ﴿سَتُدۡعَوۡنَ إِلَىٰ قَوۡمٍ أُوْلِي بَأۡسٖ شَدِيدٖ تُقَٰتِلُونَهُمۡ أَوۡ يُسۡلِمُونَ﴾[الفتح: ۱۶]. «به متخلفان از اعراب بگو: «بزودى از شما دعوت مىشود که بسوى قومى نیرومند و جنگجو بروید و با آنها پیکار کنید تا اسلام بیاورند».
قول اظهر درباره آیه مذکور این است که مراد از «قوم جنگجو و پرقدرت»، کسانی است که از قوم عرب قدرتمندتر و سرسختتر بودند و آنان هم ملت فارس و روم بودند؛ زیرا آیه جزیه بعد از پایان جنگ پیامبرصبا قوم عرب، نازل شد. و اولین دعوت برای جنگ با روم، سال موته بود که در سال هشتم هجری قبل از جنگ تبوک روی داد. در این جنگ فرماندهان مسلمانان، زید و جعفر و ابن رواحه شهید شدند و مسلمانان همانند شکستخوردگان بازگشتند. در سال نهم هجری پیامبرصبا نصاری (بنیاصغر) جنگید که همان جنگ تبوک بود. قرآن برای جنگ تبوک دستور اکیدی داده و به شدت بازپسماندگان از جنگ را مذمت و نکوهش کرده است. اما بنیاصغر با پیامبرصنجنگیدند و اسلام هم نیاوردند. هنگامی که سوره برائت (توبه) نازل شد و خداوند در آن به پیامبرصدستور داد تا عهد و پیمان با کافران را بشکند و به او دستور داد تا با اهل کتاب بجنگد تا زمانی که اسلام را گردن نهند و یا اینکه خاضعانه به اندازه توانایی با دست خود جزیه را بپردازند، و وقتی که با آنان میجنگد، باید تا آنجا با آنان بجنگد که یا اسلام را گردن نهند و یا اینکه جزیه بدهند، در این حال پیامبرصنمیتواند بدون جزیه با آنان عهد و پیمان ببندد همان طوری که قبل از نزول سوره برائت با مشرکان و اهل کتاب بدون جزیه عهد و پیمان میبست. هنگامی که خداوند به پیامبرصدستور داده که با اهل کتاب بجنگد تا زمانی که جزیه بپردازند، پیامبرصاز مجوسیها جزیه اخذ کرد و با نصارای نجران بر سر دادن جزیه صلح نمود. وقتی خداوند به مؤمنان دستور داده که با اهل کتاب بجنگند تا زمانی که جزیه میپردازند، بنابراین به طریق اولی باید با غیر اهل کتاب بجنگند و بدون دادن جزیه با آنان عهد و پیمان نبندند.
اما در زمان ابوبکر صدیق و عمر فاروق اهل کتاب فقط دو راه در پیش داشتند: یا اسلام بیاورند و یا اینکه آماده جنگ با سپاه اسلام شوند. آنان بعد از جنگ جزیه میدادند و بدون جنگ حاضر به دادن جزیه نبودند، چون قومی جنگجو و پرقدرت بودند، و صلح و آشتی با آنان جایز نمیباشد. واضح است که ابوبکر و عمر و حتی عثمان در زمان خلافتشان با اهل کتاب جنگیدند، پس مردم شام و عراق و مراکش جزیه میدادند. این ویژگیِ سه خلیفه راشد و هدایتیافته میباشد. بنابراین غیرممکن است که آیه مذکور مختص به جنگ موته باشد و جنگ مسلمانان در فتوحات شام، عراق، مراکش و خراسان مشمول آیه نگردد. در حالی که این جنگها، جنگهایی بود که خداوند در آنها اسلام را آشکار و پیروز ساخت و راه هدایت و دین حق در مشرق و مغرب کره زمین آشکار ساخت. و اگر گفته شود که جنگ با مرتدان مشمول آیه میگردد، زیرا آنان یا با مسلمانان میجنگیدند و یا اینکه اسلام میآوردند، این بهتر و عقلانیتر از آن است که گفته شود این آیه تنها جنگ با مردم مکه و حُنین را شامل میشود.
ابوبکرس مسلمانان را برای جنگ با مرتدان و سپس جنگ با فارس و روم، فراخواند. همچنین عمر مسلمانان را برای جنگ با فارس و روم، فراخواند. و عثمان هم مسلمانان را برای جنگ با قوم بربر و امثال آنان، فراخواند [۳۱٧]. خلافت بر روی زمین در زمان ابوبکر و عمر و عثمان حاصل شده و دین اسلام و امنیت بعد از ترس برقرار یافت؛ بدان گاه که مسلمانان فارس و روم را شکست دادند و شام و عراق و مصر و خراسان و آفریقا را فتح نمودند. خداوند متعال میفرماید: ﴿وَعَدَ ٱللَّهُ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مِنكُمۡ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ لَيَسۡتَخۡلِفَنَّهُمۡ فِي ٱلۡأَرۡضِ كَمَا ٱسۡتَخۡلَفَ ٱلَّذِينَ مِن قَبۡلِهِمۡ وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمۡ دِينَهُمُ ٱلَّذِي ٱرۡتَضَىٰ لَهُمۡ وَلَيُبَدِّلَنَّهُم مِّنۢ بَعۡدِ خَوۡفِهِمۡ أَمۡنٗاۚ يَعۡبُدُونَنِي لَا يُشۡرِكُونَ بِي شَيۡٔٗاۚ وَمَن كَفَرَ بَعۡدَ ذَٰلِكَ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡفَٰسِقُونَ ٥٥﴾[النور:۵۵] [۳۱۸].
«خداوند به کسانى از شما که ایمان آورده و کارهاى شایسته انجام دادهاند وعده مىدهد که قطعا آنان را حکمران روى زمین خواهد کرد، همان گونه که به پیشینیان آنها خلافت روى زمین را بخشید، و دین و آیینى را که براى آنان پسندیده، پابرجا و ریشهدار خواهد ساخت، و ترسشان را به امنیت و آرامش مبدل مىکند، آنچنان که تنها مرا مىپرستند و چیزى را شریک من نخواهند ساخت. و کسانى که پس از آن کافر شوند، آنها فاسقانند».
٧- دستور به جمعآوری قرآن: در سال دوازده هجری ابوبکر به زید بن ثابت دستور داد که قرآن را از پارههای پوست و چوب و سنگ و سینههای مردان، جمعآوری نماید. این کار بعد از آنکه تعداد زیادی از حافظان و قاریان قرآن در جنگ یمامه کشته شدند، صورت گرفت؛ همچنان که حدیثی در صحیح بخاری از زید بن ثابت این را میرساند. او گوید: «ابوبکر صدیق خبر کشتهشدگان جنگ یمامه را به من داد. و عمر بن خطاب در نزد او بود. ابوبکرس گفت: همانا عمر نزد من آمد و گفت: همانا تعداد زیادی از حافظان و قاریان قرآن در جنگ یمامه کشته شدند ومن میترسم که اگر کشتار حافظان و قاریان در جاهای دیگر شدت یابد، بسیاری از مطالب قرآن از بین برود. به نظر من دستور به جمعآوری قرآن بده. به عمر گفتم: چگونه کاری بکنم که رسول اللهصانجام نداده است؟ گفت: به خدا قسم، این کار (جمعآوری قرآن) خیر است. عمر مدام به من مراجعه میکرد تا اینکه خداوند سینهام را برای آن کار گشود و دلم بدان راضی شد و در این خصوص همان رأی عمر را داشتم...» [۳۱٩]و [۳۲۰]و [۳۲۱]و [۳۲۲].
۸- عمر را بعد از خود، جانشین خود نمود: هنگامی که ابوبکرس دانست که در میان امت کسی به مانند عمر وجود ندارد و ترسید که اگر عمر را جانشین خود نکند، شاید مسلمانان او را به عنوان خلیفه انتخاب نکنند، از این رو او را جانشین خود کرد. و این به خاطر مصلحت امت اسلامی بود. هر کاری که ابوبکر انجام داده، شایسته و سزاوارش بوده است. همانا کمال و فضیلت و برتری عمر و استحقاقش جهت خلافت برای ابوبکر مسلّم و آشکار بود به گونهای که نیاز به شوری نبود. و اثر این رأی مبارک بر مسلمانان آشکار است؛ زیرا هر عاقل منصفی میداند که عثمان، علی، طلحه، زبیر، سعد یا عبدالرحمن بن عوف نمیتوانند جای عمر را بگیرند. پس تعیین عمر برای خلافت همانند آن است که ابوبکر پس از وفات پیامبرصاو را برای بیعت کردن تعیین کرده بود. و بدین خاطر ابن مسعودس گوید: داناترین و هوشیارترین مردم سه کس است: ۱- دختر صاحب مدین، که گفت:
﴿يَٰٓأَبَتِ ٱسۡتَٔۡجِرۡهُۖ إِنَّ خَيۡرَ مَنِ ٱسۡتَٔۡجَرۡتَ ٱلۡقَوِيُّ ٱلۡأَمِينُ﴾[القصص: ۲۶].
«یکى از آن دو (دختر) گفت: پدرم! او را استخدام کن، زیرا بهترین کسى را که مىتوانى استخدام کنى آن کسى است که قوى و امین باشد (و او همین مرد است)!».
۲- عزیز مصر، که گفت: ﴿...عَسَىٰٓ أَن يَنفَعَنَآ أَوۡ نَتَّخِذَهُۥ وَلَدٗا﴾[یوسف: ۲۱].
«(عزیز مصر)، به همسرش گفت: مقام وى را گرامى دار، شاید براى ما سودمند باشد، و یا او را بعنوان فرزند انتخاب کنیم!».
۳- ابوبکر، که عمر را جانشین خود کرد [۳۲۳]. هنگامی که ابوبکر، عمر را جانشین خود ساخت، عدهای خلافت وی را ناخوش داشتند تا جایی که طلحه به ابوبکر گفت: اگر فردی تندخو و سنگدل را جانشین خود کنی، آن وقت به پروردگارت چه میگویی؟ ابوبکر گفت: آیا مرا از خداوند میترسانی؟! میگویم: بهترین فرد از اولیاءت را خلیفه مسلمانان کردم. طلحهس همان وقت از گفته خود منصرف شد [۳۲۴]و [۳۲۵].
گویم: بعداً بیان میشود که خداوند، بعد از خلافت ابوبکر، چه رحمت و خیر برکتی را نصیب مسلمانان کرد.
[۳۰٩] منهاج السنة: ۴/۵۸، ۵٩، ۱۲٩، ۱۳٧ و ۱۶۵. ابن کثیر گوید: محمد بن اسحاق گفت: هنگامی که رسول اللهصوفات یافت، عربها مرتد شدند. یهود و نصارا سر بیرون آوردند و هویت خود را آشکار کردند. نفاق آشکار گردید. و مسلمانان به خاطر از دست دادن پیامبرشان همانند گوسفندان آواره و سرگردان در شب تاریک بودند تا اینکه خداوند آنان را به وسیله ابوبکرسجمع گردانید. [البدایة والنهایة: ۵/۲٧٩]. [۳۱۰] منهاج السنة: ۴/۵۸، ۵٩، ۱۲٩ و ۲۲۸. بیهقی از حسن بصری روایت کرده که او درباره آیه: ﴿مَن يَرۡتَدَّ مِنكُمۡ عَن دِينِهِۦ فَسَوۡفَ يَأۡتِي ٱللَّهُ بِقَوۡمٖ يُحِبُّهُمۡ وَيُحِبُّونَهُۥٓ﴾گفت: آنان عبارتند از: ابوبکر و یارانش. هنگامی که عربها مرتد شدند، ابوبکر و یارانش با آنان جنگیدند تا اینکه آنان را به اسلام بازگرداندند. [تاریخ الخلفاء: اثر سیوطی، ص ۶۵]. [۳۱۱] صحیح مسلم: ک ۱، ب ۸؛ صحیح بخاری، ک ۲۴، ب ۲. در آن حدیث ابوهریره: «... إِلاَّ بِحَقِّهَا» وحدیث جابر: «بایعت رسول الله ج علی إقام الصلاة وإیتاء الزکاة» آمده است. معنی حدیث اخیر این است: «با رسول اللهصبیعت کردم بر سر اینکه نماز را بر پای دارم و زکات بپردازم». [۳۱۲] منهاج السنة: ۴/۵۸، ۵٩، ۱۲٩، ۱۳٧، ۱۶۵، ۲۲۸ و ۲۲٩. [۳۱۳] ذی القصه از مدینه یک منزل راه فاصله دارد. [۳۱۴] برگرفته از کتاب البدایة والنهایة: ۶/۳۱۵ و ۳۱۶. [۳۱۵] بعد از پایان مبارزه با مرتدان، ابوبکر صدیقس، خالد بن ولید را به شهر بصره فرستاد و پس از درگیری سختی آنجا را فتح کرد. و مدائن کسری که در عراق بود با جنگ و صلح فتح کرد. و ابوبکر در آن حج را برپای داشت. سپس برگشت و عمرو بن عاص به همراه سربازانی به شام فرستاد. در جمادیالاول به سال سیزدهم هجری، یورش و حمله لشکریان بود و مسلمانان پیروز شدند. ابوبکر به خاطر آن مسرور و خوشحال شد. و این در اواخر حیاتش بود. [تاریخ الخلفاء، اثر سیوطی]. [۳۱۶] منهاج السنة: ۲/۲۴، ۱۲۰، ۱۲۶، ۲۲۵ و ۲۲۶؛ ۳/۱۲۲ و ۲۱۳؛ ۴/۲٧۸، ط / ۱۲۰ و ۱۲۶. [۳۱٧] ابن کثیر/گوید: ابوبکر صدیق کسی بود که سپاهیان را برای جنگ با آنان آماده کرد و بقیه کارها به دست عمر و عثمان بود. این دو نفر در واقع معاون ابوبکر بودند. [۳۱۸] منهاج السنة: ۱/۱۰ و ۱۰٩؛ ۴/۲٧٧ – ۲۸۱. [۳۱٩] صحیح بخاری: ک ٩۳، ب ۳٧؛ ک ۶۶؛ ب ۳ و ۴. [۳۲۰] منهاج السنة: ۳/۱۶۳؛ ۴/۱۲۴ و ۲۱۴. [۳۲۱] البدایة و النهایة: ۶/۳۵۳. [۳۲۲] ابویعلی از علیسروایت کرده که او گفت: ابوبکر از همه اجر و پاداش بیشتری در مورد قرآن دارد، زیرا او اولین کسی بود که قرآن را جمعآوری کرد و اولین کسی بود که قرآن را «مصحف» نام نهاد. (تاریخ الخلفاء). [۳۲۳] حاکم آن را اخراج کرده است. [مستدرک: ۳/٩۰]. همچنین ابن سعد آن را اخراج کرده است. [۳۲۴] منهاج السنة: ۳/۱۶۳، ۱۶۴، ۲۱۴ و ۲۶۸، ۴/۱۲۴. [۳۲۵] گفته عایشه قبلا در این باره ذکر شد که گفت: «شکاف و خلأ ابوبکر باهمتایش در مهربانی و بخشش و رفتار و خوی و انصاف، پر شد. آن شخص، عمر بن خطاب است. ماشاءالله به مادری که شیر در پستانش برای عمر جمع شد. به راستی او را تک و بینظیر به دنیا آورد. او کافران را خوار گردانید وآنان را شکست داد. و شرک را از هر طرف تار و مار کرد. زمین را شکافت و آن را کاشت. (اشاره به فتوحات عمرساست). ابن سعد از سعید بن مسیب روایت کرده که وقتی ابوبکر وفات یافت، شهر مکه تکان خورد. ابوقحافه گفت: چه اتفاق افتاده است؟ گفتند: پسرت فوت کرده است. گفت: مصیبت بزرگی است، چه کسی پس از او اداره امور جامعه را به عهده میگیرد؟ گفتند: عمر. گفت یار و رفیقش. [تاریخ الخلفاء: اثر سیوطی، ص ۸۵].