ستایش و تمجید عایشه از پدرش
عایشهلیکی از سخنورترین مردمان بود تا جایی که احنف بن قیس میگوید: خطبه ابوبکر، عمر، عثمان و علی را شنیدهام ولی از میان انسانها کلامی به شیوایی و زیبایی کلام عایشه نشنیدهام.
عایشهلدر خطبهاش [۱۸۸]گفت: «پدرم، شما نمیدانید پدرم کیست. به خدا قسم، دستها به او نمیرسند. او، کوه مرتفع و شاخه دراز است. هیهات گمانها درباره او به دروغ رفتهاند. زمانی که شما شکست خوردید، او پیروز و موفق شد. و زمانی که شما مانده و سست و ضعیف شدید، او غالب شد. بر اسبها پیشی گرفت بدان گاه که به پایان خط مسابقه رسید و بر آن دست یافت. ایام جوانیاش را در میان قریش گذراند و در زمان پیری او را از شهر و کاشانه خود بیرون کردند و او ناچاراً به غار رفت [۱۸٩]. در حق قریش خوبیهای زیادی نمود و فقیران قریش را گرامی میداشت و به آنان کمک مینمود. گروهها و دستههای قریش را به آرامی دور هم جمع میکرد و میان آنان اتحاد و یکپارچگی برقرار مینمود و پراکندگیهای امور این امت را جمع و جور میکرد تا اینکه محبت او در دلهای این امت جای گرفت. سپس به خاطر رضای خدا تلاش و جدیت به خرج میداد و لحظهای دست از تلاش و کوشش و اهتمام به امور دین، بر نمیداشت. هنوز هم به خاطر رضای ذات پروردگار قوی و توانا و دارای شرافت و مناعت نفس است و این امر لحظه به لحظه شدت مییابد تا جایی که در اطراف خانهاش مسجدی بنا کرد و در آن چیزهایی را احیاء کرد که باطلگرایان و مشرکان و بتپرستان آن را از بین برده بودند. ابوبکر چشمانش همیشه پر از اشک بود و قلبی محزون و صدایی گرفته و اندوهگین داشت. زنان و کودکان مکه ازدحام میکردند [۱٩۰]و او را استهزاء و مسخره میکردند: ﴿ٱللَّهُ يَسۡتَهۡزِئُ بِهِمۡ وَيَمُدُّهُمۡ فِي طُغۡيَٰنِهِمۡ يَعۡمَهُونَ ١٥﴾[البقرة: ۱۵].
«خداوند آنان را استهزا مىکند، و آنها را در طغیانشان نگه مىدارد، تا سرگردان شوند».
چنین امری بر مردان قریش گران آمد، پس کمانهایشان را برایش آماده کردند و تیرهایشان را برایش در چله انداختند تا به سویش بیندازند و او را نشانه تیر گرفتند، اما نتوانستند سنگی را برایش بشکنند [۱٩۱]و نتوانستند چوبی را برایش بشکنند و کمترین آسیبی به وی برسانند. روز به روز بر قدرت و تواناییاش افزوده شد تا اینکه دین اسلام جای خود را در دلهای مردم به دست آورد و در جای خود مستقر و محکم شد. و پایههایش محکم گشت و مردم دسته دسته و گروه گروه داخل دین خدا شدند و از هر فرقهای دسته دسته و به طور پراکنده به اسلام، ایمان آوردند. خداوند آنچه که نزدش بود، برای پیامبرش اختیار کرد. هنگامی که خداوند جان پیامبرش را گرفت، شیطان خیمهاش را بر پای داشت و طنابهایش را گسترد و دامهای شکارش را بر پای داشت. پس افرادی گمان بردند که آرزوهایشان بر آورده شده است و از چیزی خبر دادند که بدان امید دارند. اما چنین چیزی چگونه ممکن است در حالی که ابوبکر صدیق در میانشان است. پس او برهنه و بیزره و بدون سپر با کوله باری از تجربه و دانایی و توانایی علیه این فتنهها به پا خاست. پس همراهانش را جمع کرد و مسلمانان را به هم نزدیک گردانید. پس نشر و گسترش اسلام را به همان حالت اولش باز گرداند [۱٩۲]. و با فراست و دانائیاش کجی آن را راست کرد و با آرامش خود، نفاق را از بین برد. پس دین دوباره جان گرفت. هنگامی که زکات را به مستحقانش بازگرداند و آنان را از نابودی نجات داد و به آنان جان تازه بخشید، مرگ به سراغش آمد. شکاف و خلأ او با همتایش در مهربانی و بخشش و رفتار و خوی و انصاف، پر شد. آن شخص، عمر، پسر خطاب است. ماشاءالله به مادری که شیر در پستانش برای عمر جمع شد. به راستی او را تک و بینظیر به دنیا آورد. او کافران را خوار گردانید و آنان را شکست داد. و شرک را از هر طرف تار و مار کرد. زمین را شکافت و آن را کاشت [۱٩۳]. پس خوردنیهایش را بالا آورد و پلیدیاش را بیرون انداخت. دنیا میخواست بر او مهربانی کند و او را دوست بدارد ولی او از دنیا روی گرداند و دنیا به او روی میآورد ولی او از آن امتناع و دوری میکرد. عمر در دنیا پرهیزکاری مینمود و آن را رها کرد بدان گونهای که در آن میزیست. پس به من بگویید از چه چیزی شک دارید و کدام یک از این دو روز پدرم را ناپسند میدارید و بر پدرم خُردهگیری میکنید؟ روز اقامتش بدان گاه که در میان شما عدالت برقرار نمود یا روز سفرش بدان گاه که با شما مهربانی کرد و بر شما ترحم و دلسوزی نمود؟ این را میگویم و از خداوند برای خود و شما مغفرت و بخشش میطلبم». جعفر بن عون از پدرش و او هم از عایشه این ماجرا را روایت کرده است. و اینها راویان صحیح بخاری و صحیح مسلم هستند. همچنین ابواسامه از هشام بن عروه از پدرش این ماجرا را روایت کرده است. بعضی هم آن را از هشام روایت کردهاند و عروه را به عنوان راوی ذکر نکردهاند [۱٩۴].
[۱۸۸] وقتی خبر به عایشه رسید که عدهای به پدرش، ابوبکر دشنام میدهند، به دنبال جماعتی از مردم فرستاد. هنگامی که حضور به هم رسانیدند، نقابش را پایین کشید و بالاى تکیهگاهش رفت و سپس گفت: ... [۱۸٩] مراد غار ثور است که ابوبکر به همراه پیامبر در سفر هجرت به مدینه مدتی آنجا ماندند. (مترجم). [۱٩۰] ابوبکرسنماز میخواند و قرآن تلاوت مینمود که زنان و فرزندان مشرکان بر او جمع میشدند. [۱٩۱] اشاره به قوت و توانایی ابوبکر در دین است. [النهایة]. [۱٩۲] منظور تدبیر ابوبکر در قضیه ارتداد است که این درد را با درمان خاص خود مداوا نمود. [النهایة]. [۱٩۳] اشاره به فتوحات عمر است. [النهایة]. [۱٩۴] منهاج السنة: ۳/۱۶۳ و ۱۶۴. گویم: دارالکتاب الجدید این خطبه را در سال ۱۴۰۰ هجری قمری چاپ و منتشر کرده است. در آخر این ماجرا آمده است: سپس مردم به سوی عایشه روی آوردند و او گفت: شما را به خدا قسم میدهم، آیا چیزی از آنچه را که گفتم، انکار کردید؟ گفتند: نه، به خدا.