راههای دیگری برای کسانی که هیچ آگاهی و شناختی از اسناد احادیث و روایات ندارند
۱- تواتر: به اینکه ابوبکر نه از روی میل و رغبت و نه از روی ترس و اجبار، خواستار خلافت نبود.
علاوه بر مردمِ عوام، بسیاری از علما، توانایی تشخیص در مبحث استدلال به احادیث و روایات و امثال آن را ندارند و تنها علمای حدیث از آن آگاهی و اطلاع دارند.
اینک راه دیگری را ذکر میکنیم و میگوییم: به فرض احادیثی که محل نزاع اهل تسنن و تشیع است، وجود ندارند یا معلوم نیست که کدام یک صحیح است. پس هردو طرف استدلال به آنها را رها میکنیم و به آنچه از طریق تواتر معلوم است و به دلایل عقلی و عادتهایی که معلوم هستند و به آنچه که نصوص مورد اتفاق میان فریقین بر آن دلالت دارند، مراجعه میکنیم و بدانها استدلال مینماییم. پس میگوییم: آنچه در نزد خاص و عام معلوم است و به حد تواتر رسیده و مورخین و سیرهنگاران و ناقلان در آن هیچ گونه اختلاف نظری ندارند، این است که ابوبکر نه از روی میل و رغبت و نه از روی ترس و اجبار، خواستار خلافت نبود. هیچ بذل و بخششی در خلافت نبود که مردم او را بدان ترغیب بکنند و هیچ شمشیری هم در میان نبود که او را به وسیله آن بترسانند. و ابوبکر دارای قبیله و اموالی نبود که او را در امر خلافت یاری و پشتیبانی کنند همان طور که جزو عادت و رسم پادشاهان است که خویشاوندان و نزدیکانشان آنان را کمک و یاری میکنند. همچنین ابوبکر، با زبانش خواستار خلافت نبود و نگفت که با من بیعت کنید بلکه از مسلمانان خواست که با عمر یا ابوعبیده بیعت کنند. و کسانی را که با او بیعت نکردند از قبیل سعد بن عباده، اذیت نکرد [۲۴۵]و آنان را وادار به بیعت نکرد. و این نهایت وادار نکردن مردم بر بیعت است.
کسانی که با ابوبکر بیعت کردند، همان کسانی بودند که زیر درخت رضوان با پیامبرصبیعت نمودند که اینان همان، پیشگامان نخستین مهاجر و انصار، و کسانی که به نیکی روش آنان را در پیش گرفتند و راه ایشان را به خوبی پیمودند، هستند. خداوند از آنان خشنود است و ایشان هم از خدا خشنودند. اینان اهل ایمان و هجرت و جهاد بودند.
سپس ابوبکر در مدت خلافتش همراه با کسانی که با وی بیعت کرده بودند، با مرتدین و مشرکین جنگید و با مسلمانان پیکار نکرد؛ بلکه امور مسلمانان را به شیوه قبل از هجرت بازگرداند. او شروع به گسترش فتوحات اسلامی کرد و شروع به جنگ با فارس و روم نمود. او در حالی از دنیا رفت که مسلمانان دمشق را محاصره کردند و از طرف مسلمانان به خودی خود به چیزی نمیپرداخت و هیچ یک از نزدیکان خود را به امارت در نمیآورد. سپس عمر بن خطاب به خلافت رسید. شهرهای زیادی را فتح کرد. کافران را مغلوب کرد. مؤمنان را عزت و سربلندی داد و منافقان و دشمنان را ذلیل و خوار نمود. اسلام و دستورات اسلامی را منتشر کرد و عدالت را در میان مسلمانان گسترش داد. دیوان مالیات و بخشش را برای اهل دین وضع نمود و شهرهای زیادی را برای مسلمانان آباد نمود. خود را به هیچ مالی آلوده نکرد و هیچ یک از نزدیکان خود را به حکومت نرساند. این چیزی است که همه کس از آن آگاهی و اطلاع دارد.
۲- همانا مسلمانان در بیعت با ابوبکر از حق پیروی کردند نه از هوای نفسانی. و این برخاسته از کمال و بیعیبی آنان بود. میگفتند: انگیزههای مسلمانان پس از وفات پیامبرصبه سوی پیروی از حق روی آورده بودند و چیزی آنان را از پیروی حق باز نداشت و آنان بر این امر قادر بودند. و هر گاه انگیزه و سبب برای حق حاصل شود و مانع منتفی شود و قدرت بر انجام پیروی از حق فراهم باشد، انجام دادن آن واجب و لازم میگردد. پس معلوم میشود که مسلمانان در کاری که انجام دادند، از حق پیروی کردند؛ زیرا آنان بهترین امتها هستند و خداوند احکام دین را برایشان کامل کرد و با عزت بخشیدن به آنان و استوار داشتن گامهایشان نعمت خود را بر آنان تکمیل نمود. ابوبکر هیچ غرض و قصد دنیوی نداشت که مسلمانان به خاطر آن، او را مقدم بدارند. بلکه اگر به خاطر طبع و سرشت چنین کاری میکردند، علی را مقدم میداشتند. و اگر انصار از هوای نفسانی پیروی میکردند، در این صورت پیروی از مردی از طایفه بنی هاشم و همچنین دیگر قبائل قریش به خصوص قبیله بنی عبد مناف و بنی مخزوم. برایشان دوست داشتنیتر و بهتر از پیروی از مردی از طایفه بنی تیم میبود؛ زیرا اگر از هوای نفسانی پیروی میکردند، در این صورت اطاعتشان از فردی منافی برایشان دوست داشتنیتر و بهتر از اطاعتشان از فردی تیمی میبود.
بدین خاطر بود که هنگامی که رسول اللهصوفات یافت و ابوبکر به خلافت رسید، به ابوقحافه گفته شد: رسول اللهصوفات یافت. او گفت: حادثه ناگواری است، چه کسی بعد از او اداره جامعه اسلامی را به دست میگیرد؟ گفتند: ابوبکر. گفت: آیا طایفه بنی عبد مناف و بنی مخزوم بدان راضی هستند؟ گفتند: بله. گفت: این فضل و بخشش خداوند است که به هر کس که بخواهد عطا میکند. یا چیزی با این مضمون گفت [۲۴۶].
همچنین بدین خاطر بود که ابوسفیان نزد علی آمد و گفت: آیا شما راضی هستید که امر خلافت در میان طایفه بنی تیم باشد؟ علی گفت: ای ابوسفیان، همانا امور اسلام مانند امور جاهلیت نیست. یا چیزی با این مضمون گفت [۲۴٧].
پس عدول از عباس و علی و امثال آنان و روی آوردن به ابوبکر، دلیل بر این است که مسلمانان حق را در جای خود نشاندند و برای انجام کارِ راستتر و درستتر از در خود وارد شدند. و آنان دانستند که خدا و رسولش راضی و خشنودند که ابوبکرt برای امر خلافت، مقدم داشته شود. به خدا قسم، ابوبکر از نظر شرعی و منزلت، به خلافت رسید و امور مؤمنان را اداره کرد و آنان را به چیزی که در اختیار گرفته بود، هدایت کرد بدون آنکه، آن را برای خود بخواهد [۲۴۸].
۳- استخلاف ابوبکر برخاسته از کمال و بیعیبی نبوت و رسالت محمدصاست و از جمله چیزهایی است که نشان میدهد رسول اللهصبرحق است و همانند پادشاهی از پادشاهان نیست؛ زیرا عادت و رسم پادشاهان بر این است که نزدیکان و بستگان خود را بیشتر از دیگران مقدم میداشتند و این از جمله اموری بود که آنان به کمک آن حکومت خود را اداره میکردند [۲۴٩].
پس اینکه ابوبکر و عمر پس از پیامبر به خلافت رسیدهاند و عموی پیامبر، عباس و عموزادههایش، علی و عقیل، و کسان دیگری مانند ربیعه بن حارث و ابوسفیان و امثال آنان، و همچنین سایر افراد بنی عبدمناف از قبیل عثمان بن عفان و خالد بن سعید بن عاص و ابان بن سعید و دیگر افراد بنی عبد مناف، به خلافت نرسیدهاند در حالی که والاترین منزلت را در میان قریش دارند و از نزدیکترین خویشاوندان پیامبرصبودند، خود بزرگترین دلیلی است بر اینکه محمد، بنده و فرستاده خداست و اینکه او پادشاه نیست؛ زیرا کسی به خاطر نزدیکی با او، جانشین وی نشده است، بلکه تنها به خاطر ایمان و تقوا برای این کار مقدم بوده است.
همچنین، این امر دلالت میکند بر اینکه محمدصو امتش بعد از او تنها خدا را میپرستند و تنها از اوامر او اطاعت میکنند. خواستار برتری در زمین نیستند بدان گونه که دیگران خواستارش هستند. و خواستار ملک و فرمانروائی نیستند که برای بعضی از پیامبران مباح شده است؛ زیرا خداوند محمدصرا در میان دو چیز مخیر کرد: یکی، اینکه بنده و فرستاده خدا باشد، و دیگری اینکه پادشاه و پیامبر باشد. که پیامبرصاین را اختیار کرد که بنده و فرستاده خدا باشد. به راستی اگر پیامبرصکسی را از اهل بیتش برای جانشینی خود انتخاب میکرد، این شبهه در ذهن بعضی افراد ایجاد میشد که او مال و ثروت را برای وارثانش جمع کرده است. پس از آنجایی که او کسی از اهل بیتش را جانشین خود نکرده و مال و ثروتی را برای آنان به جا نگذاشته، این خود از جمله چیزهایی است که روشن میسازد که پیامبرصهیچ گاه خواستار ریاست و مال و دارایی نبوده اگر چه چنین چیزی مباح است. و روشن میسازد که پیامبرصپادشاه و پیامبر نبوده، بلکه بنده و فرستاده خدا بوده است [۲۵۰].
۴- ائمه و پیشوایان اسلام، ابوبکر و عمر را بر دیگر صحابه برتری داده و آنان را بر همه مقدم داشتهاند: بعد از صحابه، بزرگان و امامانی بودهاند که هر کس به پاکی و وارستگی و ذکاوت آنان معترف است. کسانی که نه به خاطر ریاست و نه به خاطر مال و دارایی هیچ قصدی در مقدم داشتن شخص غیر فاضل نداشتهاند. کسانی که بیشتر از همه مردم عالم بودهاند و حقائق علمی را کشف کردهاند. اینان همگی متفقاند که ابوبکر و عمر برتر از دیگر صحابه هستند. پس هر کس از علما و بندگان امت اسلامی که نام نیکویی داشته، بر مقدم بودن و برتری ابوبکر و عمر متفقاند همان طور که شافعی/گفته است، بیهقی با اسناد خود از شافعی نقل کرده که او گوید: هیچ یک از صحابه و تابعین در برتر بودن ابوبکر و عمر بر همه صحابه، اختلاف نظر ندارند.
همچنین علمای اسلامی در آن اختلاف نظر ندارند؛ همان طور که این قول مالک و اصحاب او، ابوحنیفه و اصحاب او، احمد و اصحاب او، داود و اصحاب او، ثوری و اصحاب او، لیث و اصحاب او، اوزاعی و اصحاب او، اسحاق و اصحاب او، ابن جریر و اصحاب او، و ابوثور و اصحاب او میباشد. همچنین این قول سایر علمای مشهور است مگر کسانی که هیچ گونه توجهی به آن نکرده و برایشان مهم نبوده است. مالک از همه کسانی که دیده، اجماع را نقل کرده بر اینکه ابوبکر و عمر بر همه صحابه مقدم و برتر است. حتی ثوری میگفت: هر کس علی را بر ابوبکر مقدم بدارد، به نظرم هیچ عمل وی نزد خداوند پذیرفته نیست [۲۵۱].
حماد بن زید، حماد بن سلمه، سعید بن ابوعروبه و دیگر علمای بصره، و سعید بن عبدالعزیز و دیگر علمای شام، و عمرو بن حارث، ابن وهب و دیگر علمای مصر، و کسانی مانند عبدالله بن مبارک، وکیع بن جراح، عبدالرحمن بن مهدی، ابویوسف، محمد بن حسن، اسحاق بن ابراهیم، ابوعبید، بخاری، ابوداود، ابراهیم حربی، فضیل بن عیاض، ابوسلیمان دایرانی، معروف کرخی، سری سقطی، جنید، سهل بن عبدالله تستری و دیگر کسانی که در اسلام نام نیکویی داشته و تعدادشان خیلی زیاد است، همگی به مقدم و برتری بودن ابوبکر و عمر بر همه صحابه و به امامتشان همراه با سعی و تلاش زیادشان در پیروی از پیامبرصو دوستی با او، جزم کردهاند. و این موجب مقدم بودن ابوبکر و عمر و برتری دادن آنان به وسیله محبت، ستایش و تمجید، مشورت و نظرخواهی، و دیگر اسباب تفضیل، است. و هنگامی که رشید از مالک بن انس راجع به منزلت ابوبکر و عمر در نزد پیامبرصپرسید، مالک در جواب گفت: منزلت آنان در نزد پیامبرصدر حیات او همانند منزلتشان در نزد او بعد از حیات اوست. رشید گفت: شفایم دادی ای مالک، شفایم دادی ای مالک [۲۵۲]و [۲۵۳].
۵- دشمنان پیامبر هم به برتر بودن ابوبکر و عمر واقفند و از آن دو میترسند:
مقدم داشتن ابوبکر و برتری دادن وی و اختصاص دادنش به تمجید و بزرگداشت از طرف پیامبرصبرای عام و خاص، آشکار و روشن است، حتی دشمنان پیامبرصاز مشرکان و اهل کتاب و منافقان میدانستند که ابوبکر دارای خصوصیات و ویژگیهایی است که دیگران ندارند و از او میترسیدند. در صحاح و مسانید و سنن و مغازی ثابت شده و همگی بر آن اتفاق نظر دارند که در جنگ اُحد وقتی مسلمانان شکست خوردند، ابوسفیان بالای کوه رفت و گفت: آیا در میان مسلمانان، محمد هست؟ پیامبرصفرمود: جوابش ندهید. گفت: آیا در میان مسلمانان پسر ابوقحافه هست؟ پیامبرصفرمود: جوابش ندهید. گفت: آیا در میان مسلمانان پسر خطاب هست؟ پیامبرصفرمود: جوابش ندهید. آنگاه ابوسفیان به همراهانش گفت: این افرادی که ماندهاند، شما از عهدهشان برمیآیید.
عمرسنتوانست خودش را کنترل کند و گفت: دروغ گفتی ای دشمن خدا، همانا افرادی که نام بردی، زنده هستند و کسان دیگری ماندهاند که به تو ضرر برسانند [۲۵۴]و [۲۵۵]. این شخص، سردسته کافران بود که در آن موقع فقط راجع به پیامبرصو ابوبکر و عمر سؤال نمود، زیرا او میدانست و همچنین خاص و عام همه میدانستند که این سه نفر، افراد بسیار مهمِ دین اسلام هستند و دین اسلام به وسیله آنها بر پای مانده است. و این امر دلالت میکند بر اینکه آنچه نزد کافران آشکار و روشن بوده، این است که ابوبکر و عمر دو وزیر پیامبرصهستند. و اینکه آن دو، چنان تلاش و کوششی برای اظهار و آشکار ساختن اسلام کردند، که کس دیگری چنین تلاشی نکرده است. و این علاوه بر مسلمانان برای کافران هم معلوم و واضح بود. حتی من میدانم که گروهی از منافقان ماهر میگفتند: همانا پیامبر مرد عاقلی است که ریاست را با عقل و تدبیر و استادیاش به پیش میبرد. میگفتند: همانا ابوبکر مشاور پیامبرصبرای آن بود که از اسرار و رموز آن باخبر بود برخلاف عمر و عثمان و علی، که آنان چنین نبودند.
برای تمامی مخلوقات آشکار شده که ابوبکرسوابستهترین فرد به محمدصاست. این پیامبر است و این هم دوستش، ابوبکر. وقتی که محمدصبرترین پیامبران است، پس دوستش هم برترین صدیقان و راستروان است. بنابراین فراوانی خصوصیات و ویژگیهای عالی ابوبکر و عمر و مصاحبت و همراهی زیادشان با پیامبرص، همراه با کمال مودت و محبت و اسلام و مشارکت در علم، مقتضی آن است، که این دو نفر از دیگران، برای امر خلافت شایستهتر و مستحقتر بودهاند [۲۵۶].
[۲۴۵] علت بیعت نكردن و چشمپوشی کردنش از طلب خلافت، بعداً ذکر میشود. [۲۴۶] حاکم در مستدرک خود از ابوهریرهسروایت کرده که او گفت: «هنگامی که رسول اللهصوفات یافت، مکه به طور کلی مضطرب و آشفته شد. ابوقحافه این خبر را شنید و گفت: چه اتفاق افتاده است؟ گفتند: = = رسول اللهصوفات یافته است. گفت: این اتفاق عظیم و ناگواری است. پس چه کسی بعد از او اداره جامعه اسلامی را به دست میگیرد؟ گفتند: پسر تو. گفت: آیا طایفۀ بنی عبد مناف و بنی مغیره بدان راضی هستند؟ گفتند: بله. گفت: چیزی که طایفه بنی عبد مناف و بنی مغیره بلندش کردند، کسی نمیتواند آن را بر جای نهد و چیزی که آنان بر جای نهاده باشند، کسی نمیتواند آن را بلند کند». [تاریخ الخلفاء: ص ٧۳]. [۲۴٧] حاکم با اسناد خود از مره طیب روایت کرده که او گفت: ابوسفیان بن حرب نزد علی بن ابی طالبسآمد و گفت: این چه کاری است که در میان کمترین و خوارترین افراد قریش روی داده است. (منظورش ابوبکر بود). به خدا قسم، اگر بخواهم سواران و مردان زیادی از قریش را بر آن جمع میکنم. علی گفت: ای ابوسفیان، تا بحال كه بااسلام و مسلمانان دشمنی کردی، هیچ ضرری به آنها نرساندی. به راستی ما ابوبکر را شایسته و لایق خلافت دانستیم. [مستدرک: ۳/٧۸]. [۲۴۸] منهاج السنة: ۱/۱۸۶، ۲۱۴ و ۲۱۵؛ ۲/۲۵۲ و ۲۵۴؛ ۳/۱۲۲؛ ط/۲۳۱ و ۲۵۴. [۲۴٩] نگاه کنيد به کتاب «بدائع الفوائد» اثر ابن قیم، ۳/۲۰٧ و ۲۰۸ در مبحث «راز خروج خلافت از میان اهل بیت پیامبرصكه در آن نیز چنین معنایی آمده است. [۲۵۰] منهاج السنة: ۴/۱۲۵. [۲۵۱] ابوداود آن را در سنن خود روایت کرده است. [سنن ابوداود: ۴/۲۰۶]. [۲۵۲] منهاج السنة: ۱/۲۲۴؛ ۴/٧٧ و ۱۳۶. [۲۵۳] حاکم از ابن مسعودسروایت کرده که او گفت: «هر آنچه مسلمانان، نیک بدانند در نزد خداوند هم نیک است و هر آنچه مسلمانان، بد بدانند در نزد خداوند هم بد است. صحابه همگی بر این باور بودهاند که ابوبکر را به عنوان جانشین پیامبرصانتخاب بکنند. و حاکم آن را صحیح دانسته است. [تاریخ الخلفاء، اثر سیوطی، ص ۶۶]. [۲۵۴] صحیح بخاری: ک ۴، ب ۶۵ و ۶۶؛ ک ۵، ب ٩۴. و نگاه کنید به جامع الأصول: ٩/۱٧۶ و ۱٧۸. و بیهقی از زعفرانی روایت کرده که گوید: از شافعی شنیدم که میگفت: مردم بر خلافت ابوبکر صدیق اجماع کردهاند، زیرا مردم بعد از رسول اللهصنیاز شدیدی به خلیفه داشتند و در زیر آسمان بهتر از ابوبکر نیافتند در نتیجه او را به عنوان جانشین رسول اللهصانتخاب کردند. [تاریخ الخلفاء: اثر سیوطی، ص ۶۶]. [۲۵۵] نگاه کنید به کتاب «الهدی النبوی» اثرابن قیم، ۲/٩۴. در ترک زود جواب دادن دشمنان فایده و حکمتی وجود داشت. و پیامبرصاز جواب دادنشان آن موقعی که ابوسفیان گفت این افرادی که ماندهاند، شما از عهدهشان برمیآیید، نهی نکرد و امر به جواب دادنشان نمود آن موقعی که گفتند: هبل برتر است. [۲۵۶] منهاج السنة: ۱/۱۸۸؛ ۴/۵۴، ۱۰۴، ۱۳۵ و ۱۴۰.