وجه اول: هدایت
یکی از جهات اعجاز قرآن از جهت دارا بودن آن بر معارف فطری و علوم حقیقی بر وفق عقل و در زمانی که نازل شد چنین علومی در تمام روی زمین نبود و احدی از علمای بشری چنین معارفی را نمیدانست. از قرآن استفاده میشود که عمده اعجازش از همین جهت بوده، زیرا قرآن مکّرر خود را معرّفی کرده به علم، نور، هدایت، حکمت و بصیرت و نیز فرموده: ﴿فَأۡتُواْ بِكِتَٰبٖ مِّنۡ عِندِ ٱللَّهِ هُوَ أَهۡدَىٰ﴾، یعنی: «اگر راست میگویید از جانب خدا کتابی بیاورید که دارای هدایت بیشتری باشد» و غیر قرآن را گمراهی، ضلالت و ظلمات خوانده و به طور قطع قبل از نزول قرآن علمای بشری چنین علم و حکمتی نداشتند و در ظلمات اوهام و بافتههای خیالی فلاسفه در تاریکی و ضلالت بودند که بعد از قرآن نیز چنین است و لذا رسول خداصمکرّر فرموده: «مَنْ طَلَبَ الْـهُدَى مِن غِیِرِ القُرآن أَضَلَّهُ اللهُ».یعنی: «هرکس از غیر قرآن هدایت جوید، خدا او را به گمراهی رهایش نماید». امیرالمؤمنین÷در خطبۀ ۱۹۴ فرموده: «بَعَثَهُ حِينَ لَا عَلَمٌ قَائِمٌ وَلَا مَنَارٌ سَاطِعٌ وَلَا مَنْهَجٌ وَاضِح».یعنی: «خدا رسول خود را فرستاد وقتی که نه نشانهای از هدایت و نه نور روشنی و نه راه واضحی بود».
و در خطبۀ ۸۷ فرموده: «أَرْسَلَهُ ...الدُّنْيَا كَاسِفَةُ النُّورِ ظَاهِرَةُ الْغُرُورِ، قَدْ دَرَسَتْ مَنَارُ الْـهُدَى وَظَهَرَتْ أَعْلَامُ الرَّدَى».یعنی: خدا رسول خود را فرستاد در حالی که دنیا نور هدایتی نداشت و علومی جُز غرور نبود، غرور دنیا آشکار، نشانههای نور و هدایت مندرس و علائم پستی هویدا بود.
آری اگر کسی به تاریخ دنیای آن روز نظر کند مطلّع خواهد شد که تمام ملل و دانشمندان ایشان گمراه بودند، ملل بزرگی مانند هند، ایران، روم و چین آتشپرست، بتپرست، ستارهپرست و گاوپرست بودند. یهود و نصاری برای خدا دختر و پسر قائل بودند و در حوائج به هر چیزی توسّل داشتند به ضمیمۀ خرافات دیگر. و فلاسفۀ یونان جز اوهام و خیالات و بافندگیها، علمی نداشتند، علم ایشان عبارت بود از وحدت وجود و وصل بهحقّ و قِدَم عقول عشره و ماند این خرافات. در تمام روی زمین کسی نبود که به خدای حقیقیِ منزّه از صفات مخلوق قائل باشد و عقائدشان برخلاف عقل سلیم و فطرت پاک بود، علم نجوم و هئیت ایشان عبارت بود از زمین و آسمان پوست پیازی. در این هنگام خدا کتابی فرستاد روشن ساده دارای توحید فطری و شناخت خدای منزّه از حدّ و حدود و سایر صفات امکانی و سایر معارف و حقائق عوالم ملک و ملکوت و قیامت، به انضمام اخلاق، قواعد و قوانین همگانی به نام قرآن که بهتر از آن کتاب امکان ندارد و این حقائق برخلاف تمام افکار بشر آن روزی بود آن هم به توسّط یک مرد بیسواد درس نخوانده و اگر کسی بگوید درس خوانده باید بگوید نزد اساتید اوهام وخرافات درس خوانده، زیرا در تمام جهان تدریس علوم حقیقی نبود، معلّمی که واجد آن باشد پیدا نمیشد و لذا باید قرآن را نور هدایت خواند و خود قرآن خود را به اوصاف ذیل معرفی کرده: گاهی خود را نور الهی خوانده و فرموده: ﴿أَفَمَن شَرَحَ ٱللَّهُ صَدۡرَهُۥ لِلۡإِسۡلَٰمِ فَهُوَ عَلَىٰ نُورٖ مِّن رَّبِّهِۦۚ﴾ [۲۵۱]و یا ﴿وَأَنزَلۡنَآ إِلَيۡكُمۡ نُورٗا مُّبِينٗا﴾ [۲۵۲]، گاهی خود را حقّ وحقیقت گوید: ﴿أُنزِلَ إِلَيۡكَ مِن رَّبِّكَ ٱلۡحَقُّ﴾ [۲۵۳]گاهی خود را شفاء و رحمت نامیده» ﴿وَنُنَزِّلُ مِنَ ٱلۡقُرۡءَانِ مَا هُوَ شِفَآءٞ وَرَحۡمَة﴾ [۲۵۴]. گاهی خود را حکمت و نعمت نامیده: ﴿وَٱذۡكُرُواْ نِعۡمَتَ ٱللَّهِ عَلَيۡكُمۡ وَمَآ أَنزَلَ عَلَيۡكُم مِّنَ ٱلۡكِتَٰبِ وَٱلۡحِكۡمَةِ﴾ [۲۵۵]، گاهی خود را بُرهان و بصیرت وصف کرده: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّاسُ قَدۡ جَآءَكُم بُرۡهَٰنٞ مِّن رَّبِّكُمۡ﴾ [۲۵۶]. ﴿هَٰذَا بَصَٰٓئِرُ لِلنَّاسِ﴾ [۲۵۷]، گاهی خود را راه رشد و صراط مستقیم خوانده: ﴿وَأَنَّ هَٰذَا صِرَٰطِي مُسۡتَقِيمٗا فَٱتَّبِعُوه﴾ [۲۵۸]. ﴿إِنَّا سَمِعۡنَا قُرۡءَانًا عَجَبٗا ١ يَهۡدِيٓ إِلَى ٱلرُّشۡدِ﴾ [۲۵۹]، گاهی خود را روح و حیات گفته: ﴿أَوۡحَيۡنَآ إِلَيۡكَ رُوحٗا مِّنۡ أَمۡرِنَاۚ﴾ [۲۶۰]. ﴿ٱسۡتَجِيبُواْ لِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمۡ لِمَا يُحۡيِيكُمۡۖ﴾ [۲۶۱]. و از این قبیل اوصاف ذکر نموده که معلوم میشود قرآن علم و نور و حکمت است، اگرچه فصاحت و بلاغت و زیبایی الفاظ آن مانند لباس زیبایی است که بر قامت علوم و معارف آن پوشانیده باشد، ولی مفاخره و تحدّیِ قرآن به فصاحت تنها نیست، زیرا عاجز ساختن چهار نفر عرب فصیح مانند امرء القیس اهمّیّتی ندارد و تمام هدف قرآن این نیست، بلکه هدف قرآن آوردن کمالات و علوم حقّیقی است برای تمام اهل جهان.
بزرگترین شأن رسول خاتمصمعارضه با اوهام و خرافات و شرک بشریست که نام آنها را علم و حکمت گذاشته بودند مانند افکار برماتیدس حکیم که ۶۰۰ سال قبل از مسیح بوده و معتقد بوده که تمام جهان یک جوهر اصلی و آن خدا است و یا پلوش حکیم که ۴۰۰ سال قبل از هجرت بوده و قائل به وحدت انسان با خدای حکیم بوده و مانند پورفیر حکیم که ۳۰۰ سال قبل از هجرت بوده و قائل به وحدت وجود بوده و مانند فیثاغورث و جالینوس و امثال آنان که افکار و مذاهبی اختراع کرده بودند که تماماً گیجکننده و گمراهی بود. و هنوز پس از صدها سال فیلسوفنمایان اسلامی به آن اوهام معتقد و علاقه دارند و در مدارس دینی آنها را تدریس میکنند، ولی تدریس قرآن جزء برنامه نیست. بطلمیوس حکیم [۲۶۲] علم هئیت و آسمان و زمین پوست پیازی از خود تراشید که صدها سال فلاسفۀ اسلامی آن را تدریس میکردند و از قرآن بیخبر بودند و اگر کسی آنها را ظلمات اوهام میخواند باور نمیکردند وهنوز زمان ما یک عدّه روحانینما و مراجع دینی که از قرآن بیخبرند آنها را علم میدانند. بنابراین، خدا خواست بشر را راهنمایی کند به فطرت اوّلیّه و او را از اوهام و خیالبافیهای بشری برهاند و راه سهل و آسان را به او بنمایاند، چنین کتابی به نام قرآن فرستاد که علم باشد در مقابل جهل و حکمت باشد در مقابل اوهام فلاسفه و حقیقت باشد در مقابل بافندگی و چاپلوسی شعرا و هدایت باشد در مقابل ضلالت و به همۀ مردم اعلان نمود که این را فرستادم ﴿لِيُخۡرِجَكُم مِّنَ ٱلظُّلُمَٰتِ إِلَى ٱلنُّور﴾ [۲۶۳]، پس قرآن برای رفع سرگردانی بشر و نجات او از خرافات آمده و از این جهت معجزه کرده، چگونه معجزه نباشد که اوهام و خرافات در آن راه ندارد لذا کسانی که دشمن قرآن بودند میگفتند این همان خرافات سابقین است ﴿إِنۡ هَٰذَآ إِلَّآ أَسَٰطِيرُ ٱلۡأَوَّلِين﴾ [۲۶۴]، ولی چون سخنان ایشان نزد عقلا و مراجعین به قرآن جُز تهمت، دروغ و عداوت نبود رسوا و مغلوب شدند.
[۲۵۱] «آیا کسی که خدا سینۀ او را برای اسلام وسعت داده پس او به نور هدایت پروردگارش روشن است (او مانند کسی است که دلش تنگ و مهر شده)؟». [۲۵۲] «و بسوی شما نازل کردیم نور روشنی را». [۲۵۳] «آنچه به سوی تو از پروردگارت نازل شده حق است». [۲۵۴] «و نازل میکنیم از قرآن آنچه را که آن شفا و رحمت است». [۲۵۵] «و از نعمت خدا بر شما و آنچه بر شما نازل نموده از کتاب و حکمت یاد کنید». [۲۵۶] «ای مردم به تحقیق برای شما آمد برهانی از پروردگارتان». [۲۵۷] «این قرآن برای مردم وسائل بینائی است». [۲۵۸] «و محققا این است راه من در حالیکه راست است پس آنرا پیروی کنید». [۲۵۹] «ما قرآنی عجیب شنیدهایم * که به سوی راستی و کمال دعوت میکند». [۲۶۰] «بسوی تو وحی کردیم قرآنی را از فرمان خودمان». [۲۶۱] «اجابت کنید خدا و رسول را در وقتی که شما را دعوت کنند به آنچه شما را زنده میکند». [۲۶۲] بطلیموس یکی از دانشمندان اخترشناس و جغرافیدان یونانی بود که در اسکندریه متولد شد. (۱۲۷ ـ ۱۵۱م) و نظریه وی به نظریه بطلمیوسی یا نظام بطلمیوس در عالم نجوم مشهور شد. دیدگاه وی حاکی از این بود که: زمین مرکز ثابت هستی میباشد و خورشید و ماه و ستارگان و سیارهها همگی به دور آن در حال چرخش هستند. کنیسه قرنهای زیادی این نظریه را ملاک خود قرار داده بود و با هرکس که با آن مخالفت میکرد، به مبارزه برمیخاست و او را اعدام میکرد. چنانکه ستارهشناس ایتالیایی گالیله و امثال وی را اعدام کردند. و علم حدیث این نظریه را از اساس باطل اعلام نمود. [۲۶۳] «تا شما را از تاریکیها بسوی نور بیرون برد». [۲۶۴] «نیست این جز افسانههای پیشینیان».