فرق بین دین و مذهب
دین اسلام دین توحید و دعوت به اتّحاد میکند، ولی مذاهبی که ایجاد شده موجد اختلاف است و از جمله فرقهای بین دین و مذهب به قرار ذیل است:
۱- الدّین من الله والمذهب من النّاس.«دین از طرف خدا و مذهب ساختۀ بشر است».
۲- الدّین یدعو إلَی الاتّحاد والتّوحید والوفاق، والمذهب یدعو إلی العناد والتّفرقة والشقاق.«دین دعوت به اتّحاد و توحید میکند ولی مذهب به دشمنی و تفرقه و جنگ و اختلاف».
۳- دین مردم را به خدا توجّه میدهد، ولی مذهب مردم را به بزرگان و اولیا و احبار (یعنی بزرگان یهود)، و در دین در عبادت خواندن غیرخدا شرک است، ولی در مذهب خواندن بندگان مقرّب لازم و مؤکّد است.
۴- دین سهل و آسان است و یک عرب بیسواد به زودی آن را فرا میگرفت، ولی مذهب سخت و مشکل است و باید پنجاه سال تحصیل و درس بخوانند تا شاید بفهمند.
۵- دین غیرخدا را مؤثّر نمیداند، ولی مذهب غیرخدا را مؤثر میداند.
۶- دین موجب عزت و شهامت است، ولی مذهب موجب ذلت و تملق است و مدّاحی برای بزرگان مذهب لازم است حتّی در مقابل قبرشان نیز باید مداحی و چاپلوسیهای زیاد کرد.
۷- در دین کسی حقِّ جعل قانون و حق فتوی و رأی و صدور حکم ندارد جُز خدا، ولی در مذهب، بزرگان مذهب و هر امام و ملاّیی حق فتوی داشته و میتواند قواعد و قوانینی بیاورند. و در دین خدا احکام آن تغییر و تبدیل ندارد ولی در مذهب هر سال فتوی و حکم عوض میتواند عوض شود و نیز به فوت ملاّ احکام او از اعتبار ساقط میشود.
۸- در دین اسلام به حکم آیۀ (۱۶۵) سورۀ نساء، پس از انبیا کسی دیگر حجّت نیست، ولی در مذهب هر امام و غیر امام ممکن است حجّت باشد.
۹- در دین باید همیشه اولوا الأمر صالحی میان مردم مجری احکام خدا باشد، ولی در مذهب ممکن است غایب و از دسترس مردم خارج باشد و در دین اسلام انتخاب زمامدار و اولوا الأمر با مردم است، ولی در مذهب انتخاب امام و زمامدار با خدا است، یعنی انتصابی است نه انتخابی.
۱۰- در دین اسلام به حکم آیۀ (۷۴) سوره فرقان هرکس میتواند با کسب علم و عمل امام المتّقین گردد، ولی در مذهب امام منحصر به چند نفری است که اهل مذهب معیّن کنند.
۱۱- در دین اسلام شعائر دینی به جعل الهی بوده و منحصر است به آنچه خدا دستور داده و نمیتوان کم و زیاد کرد، ولی در مذاهب شعائر مذهبی از قبیل ساختن گنبد طلا، سینهزدن، دمگرفتن و غیر از اینها بسیار است. و در دین لعن، سبّ و تکفیر، قذف و فحش جایز نیست و حرام است، ولی درمذهب لعن و طعن و تکفیر مستحب مؤکد و از مواد مذهبی است.
۱۲- فروع دین اسلام عدد معیّنی بوده، ولی درمذهب زیادتر.
۱۳- در دین الهی تعیین عدد و شمارۀ اصول دین با خدا است، ولی درمذهب تعیین اصول دین با مردم مذهبی است.
۱۴- در دین اسلام هر امام و مأمومی تابع دینند و دین هر دو یک جور است، ولی درمذهب ممکن است امام و امامت اصل دین باشد نه تابع آن و در دین إلهی، دین امام و مأموم و تکلیف آن فرقی ندارد ولی در مذهب فرق دارد.
۱۵- دین اسلام دین تبعیضنژاد نیست و همۀ مردم مساویند و امتیاز نزد خدا به تقوی است، ولی مذهب سیّد، غیر سیّد، روحانی، غیرروحانی، امام و مأموم هر کدام امتیازاتی دارند و حال آنکه این امتیازات صدر اسلام نبوده است. و در دین الهی خمس و سهم امام نبوده و رسولخداصو علی مرتضی÷از کاسب و تاجر سهم امام نگرفته، ولی درمذهب این چیزها از واجبات مذهبی است. و در دین کسی حق گرفتن اجر برای تبلیغ دین ندارد، ولی در مذهب گرفتن اجر رایج و از لوازم مذهبی است.
۱۶- در اسلام نذر و وقف برای مقبرهها نبوده و بلکه اسراف و حرام است، ولی در مذهب نذورات و موقوفات و هدایا برای مقبرهها بسیار و از رسوم آن است.
۱۷- در دین الهی تقلید نبوده وتعلیم و تعلّم واجب بوده، ولی در مذهب تقلید لازم بلکه واجب است.
۱۸- مقرّرات دینی موجب عزّت، رفعت وشهامت است، ولی مقررات مذهبی موجب ذلّت، تملق و پستی است.
و ما در کتاب دعاهایی از قرآن نیز، مواد فرق بین دین و مذهب را به اشاره آوردهایم، مراجعه شود.
﴿أَمۡ حَسِبۡتُمۡ أَن تَدۡخُلُواْ ٱلۡجَنَّةَ وَلَمَّا يَأۡتِكُم مَّثَلُ ٱلَّذِينَ خَلَوۡاْ مِن قَبۡلِكُمۖ مَّسَّتۡهُمُ ٱلۡبَأۡسَآءُ وَٱلضَّرَّآءُ وَزُلۡزِلُواْ حَتَّىٰ يَقُولَ ٱلرَّسُولُ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مَعَهُۥ مَتَىٰ نَصۡرُ ٱللَّهِۗ أَلَآ إِنَّ نَصۡرَ ٱللَّهِ قَرِيبٞ ٢١٤﴾ [البقرة: ۲۱۴].
ترجمه: آیا گمان دارید که به بهشت میروید و هنوز مانند پیشینیانی که قبل از شما رفتهاند گرفتار نشدهاید، سختیها و ضررها به ایشان رسید تا حدّی که پیغمبر و مؤمنین با او میگفتند: یاری خدا کی و کجا است، آگاه باش یاری خدا نزدیک است.(۲۱۴)
نکات: با اینکه أنبیاء و مرسلین در مقابل بلاها صابرند، آنقدر گرفتار بلا و عناد قوم خود میشدند که در مقابل وعدههای الهی بیصبری میکردند و میگفتند: یاری خدا کجا و کی است، چنانکه اصحاب رسول خداصدر مکه مبتلا به حبس، شکنجه و آزار مشرکین بودند که از عداوت، فحش، سرزنش، هوکردن، مسخره و منع معاملات خودداری نمیکردند و چون به مدینه آمدند باز به محاصرۀ اقتصادی، طرفیّت یهود و مشرکین و جنگ و جدال و کشتن و قطع دست و پا گرفتار بودند، چنانکه خباب بن ارت را به جرم توحید گرفتار و میان آتش انداختند و کمر او را سوزانیدند که تا زنده بود خون و چرک از آن میآمد، گوید به رسول خداصشکایت از آزار مشرکین کردیم، فرمود: أمَم پیش از شما به انواع و اقسام بلا صبر کردند، حتّی اینکه بعضی را با اره دو نیمه میکردند، و با شانههای آهنین بدن ایشان را شانه میکردند و گوشت بدن ایشان را از استخوان جدا میکردند [۳۳۳]و چه قدر عمّار، بلال، صهیب، خبیب، ابن مسعود و سایرین را آزار کردند. پس مؤمنین زمان ما باید بدانند بیامتحان و ابتلاء ادّعای ایمان ارزشی ندارد و بیصبری در مقابل بلاها یکی از گناهان انبیا بوده که خدا به رسول خود در آیات متعدده أمر به استغفار کرده.
﴿يَسَۡٔلُونَكَ مَاذَا يُنفِقُونَۖ قُلۡ مَآ أَنفَقۡتُم مِّنۡ خَيۡرٖ فَلِلۡوَٰلِدَيۡنِ وَٱلۡأَقۡرَبِينَ وَٱلۡيَتَٰمَىٰ وَٱلۡمَسَٰكِينِ وَٱبۡنِ ٱلسَّبِيلِۗ وَمَا تَفۡعَلُواْ مِنۡ خَيۡرٖ فَإِنَّ ٱللَّهَ بِهِۦ عَلِيمٞ ٢١٥﴾ [البقرة: ۲۳۹].
ترجمه: از تو سؤال میکنند که چه انفاق بکنند، بگو آنچه از خیر انفاق کنید پس برای والدین، نزدیکان، يتيمان، مساکین و غرباء در راه مانده تعلّق دارد و هر کار خیری بکنید، باید بدانید که خدا به آن داناست.(۲۱۵)
نکات: در این آیه سائل سؤال کرده از اینکه چه چیز انفاق کند؟ خدا در جواب فرموده مصرف آن را ملاحظه کنید. یعنی هر چه انفاق کنید کم و یا زیاد باید به مصرف آن اهمیت بدهید.
﴿كُتِبَ عَلَيۡكُمُ ٱلۡقِتَالُ وَهُوَ كُرۡهٞ لَّكُمۡۖ وَعَسَىٰٓ أَن تَكۡرَهُواْ شَيۡٔٗا وَهُوَ خَيۡرٞ لَّكُمۡۖ وَعَسَىٰٓ أَن تُحِبُّواْ شَيۡٔٗا وَهُوَ شَرّٞ لَّكُمۡۚ وَٱللَّهُ يَعۡلَمُ وَأَنتُمۡ لَا تَعۡلَمُونَ ٢١٦ يَسَۡٔلُونَكَ عَنِ ٱلشَّهۡرِ ٱلۡحَرَامِ قِتَالٖ فِيهِۖ قُلۡ قِتَالٞ فِيهِ كَبِيرٞۚ وَصَدٌّ عَن سَبِيلِ ٱللَّهِ وَكُفۡرُۢ بِهِۦ وَٱلۡمَسۡجِدِ ٱلۡحَرَامِ وَإِخۡرَاجُ أَهۡلِهِۦ مِنۡهُ أَكۡبَرُ عِندَ ٱللَّهِۚ وَٱلۡفِتۡنَةُ أَكۡبَرُ مِنَ ٱلۡقَتۡلِۗ وَلَا يَزَالُونَ يُقَٰتِلُونَكُمۡ حَتَّىٰ يَرُدُّوكُمۡ عَن دِينِكُمۡ إِنِ ٱسۡتَطَٰعُواْۚ وَمَن يَرۡتَدِدۡ مِنكُمۡ عَن دِينِهِۦ فَيَمُتۡ وَهُوَ كَافِرٞ فَأُوْلَٰٓئِكَ حَبِطَتۡ أَعۡمَٰلُهُمۡ فِي ٱلدُّنۡيَا وَٱلۡأٓخِرَةِۖ وَأُوْلَٰٓئِكَ أَصۡحَٰبُ ٱلنَّارِۖ هُمۡ فِيهَا خَٰلِدُونَ ٢١٧﴾ [البقرة: ۲۱۶-۲۱۷].
ترجمه: مقرّر شد بر شما جهاد و حال آنکه برای شما جهاد ناخوشآمد است و شاید چیزی را ناخوش دارید که برای شما خوب باشد و شاید چیزی را دوست داشته باشید که برای شما بد باشد و خدا میداند و شما نمیدانید (۲۱۶) از قتال در ماه حرام از تو سؤال میکنند، بگو قتال در آن کار بزرگ است. ولی صدِّ از راه خدا و کفر به او و مسجدالحرام و بیرونکردن اهلش از آن، بزرگتر است نزد خدا و فتنه بزرگتر از کشتن است و ایشان همواره با شما کارزار میکنند تا شما را از دینتان برگردانند اگر بتوانند و هرکس از شما از دینش برگردد سپس در حال کفر بمیرد، پس این کسان اعمالشان در دنیا و آخرت ناچیز است و این کسان اهل آتشند که در آن جاوید بمانند.(۲۱۷)
نکات: باید دانست که در این آیات از رسول خداصسؤالاتی شده و چون رسول خداصنمیدانسته، خدای تعالی جواب داده و لذا فرموده: ﴿وَأَنتُمۡ لَا تَعۡلَمُونَ﴾، از آن جمله حکم قتال است که پس از هجرت نازل شده، چون در مکه نفرات مسلمین کم بودند و تمکّن از جهاد نبوده و لذا در سال دوم هجرت که نفرات لایقی مسلمان شدند حکم جهاد آمد و دیگر حکم قتال در ماه حرام و مسجدالحرام است که تحریم شده و دیگر حکم مرتد است که اگر از اسلام برگردد و به انکار اصل و یا به انکار یکی از فروعات مسلَّمۀ بدیهی او کافر میشود، که اگر به همان حال بمیرد اهل دوزخ است.
﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَٱلَّذِينَ هَاجَرُواْ وَجَٰهَدُواْ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ أُوْلَٰٓئِكَ يَرۡجُونَ رَحۡمَتَ ٱللَّهِۚ وَٱللَّهُ غَفُورٞ رَّحِيمٞ ٢١٨﴾ [البقرة: ۲۱۸].
ترجمه: محققاً آنانکه ایمان بیاورند و آنانکه هجرت کنند و جهاد نمایند در راه خدا، آنان امیدوارند به رحمت خدا و خدا نسبت به ایشان آمرزنده و رحیم است.(۲۱۸)
نکات: جملۀ: ﴿يَرۡجُونَ...﴾دلالت دارد که هرکس متّصف به صفات مؤمنین مهاجرین و مجاهدین شد باید امیدوار به رحمت حق باشد، نه هرکس که فاقد این اوصاف و افعال است.
﴿يَسَۡٔلُونَكَ عَنِ ٱلۡخَمۡرِ وَٱلۡمَيۡسِرِۖ قُلۡ فِيهِمَآ إِثۡمٞ كَبِيرٞ وَمَنَٰفِعُ لِلنَّاسِ وَإِثۡمُهُمَآ أَكۡبَرُ مِن نَّفۡعِهِمَاۗ وَيَسَۡٔلُونَكَ مَاذَا يُنفِقُونَۖ قُلِ ٱلۡعَفۡوَۗ كَذَٰلِكَ يُبَيِّنُ ٱللَّهُ لَكُمُ ٱلۡأٓيَٰتِ لَعَلَّكُمۡ تَتَفَكَّرُونَ ٢١٩ فِي ٱلدُّنۡيَا وَٱلۡأٓخِرَةِۗ وَيَسَۡٔلُونَكَ عَنِ ٱلۡيَتَٰمَىٰۖ قُلۡ إِصۡلَاحٞ لَّهُمۡ خَيۡرٞۖ وَإِن تُخَالِطُوهُمۡ فَإِخۡوَٰنُكُمۡۚ وَٱللَّهُ يَعۡلَمُ ٱلۡمُفۡسِدَ مِنَ ٱلۡمُصۡلِحِۚ وَلَوۡ شَآءَ ٱللَّهُ لَأَعۡنَتَكُمۡۚ إِنَّ ٱللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٞ ٢٢٠﴾ [البقرة: ۲۱۹-۲۲۰].
ترجمه: از تو میپرسند از شراب و قمار، بگو در این دو گناهی بزرگ و منافعی برای مردم است و گناهشان بزرگتر از سودشان. و از تو میپرسند که چه چیز انفاق کنند؟ بگو زیادی را، خدا چنین بیان میکند برای شما آیات را تا شاید فکر کنید(۲۱۹) در دنیا و آخرت و از یتیمان سؤال میکنند؟ بگو برای ایشان اصلاح خوب است و اگر با ایشان مخالطه کنید، پس برادران شمایند و خدایتعالی مفسد را از مصلح میداند و اگر خدا خواسته بود شما را به رنج افکنده بود، زیرا خدا عزیز و حکیم است.(۲۲۰)
نکات: خمر چنانکه خدا فرموده منافعی دارد، برای دفع بعضی از امراض نافع است، ولی گناه آن بزرگتر و بیشتر از نفع آن میباشد. در این آیه صریحاً حرام نشده، امّا چون بنای قرآن در بیان احکام، تدریجی است در اینجا اشاره شده به بزرگی گناه آن و در آیات دیگر حرام شده مانند آیۀ ۳۳ سورۀ اعراف [۳۳۴]و آیات ۹۰ و ۹۱ سورۀ مائده [۳۳۵]. و جملۀ: ﴿قُلِ ٱلۡعَفۡوَ﴾دلالت دارد که هر چیزی از مخارج و مصارف انسان زیاد آمد باید انفاق کند. و جملۀ: ﴿إِصۡلَاحٞ لَّهُمۡ خَيۡرٞ﴾دلالت دارد که مسلمان باید به اصلاح جان و مال یتیمان پردازد و ایشان را تربیت کند و خصوصاً سرپرست و ولیِّ ایشان احتراز نکند بلکه با ایشان مخالطه کند و از تعلیم و تربیت طفل کوتاهی ننماید.
﴿وَلَا تَنكِحُواْ ٱلۡمُشۡرِكَٰتِ حَتَّىٰ يُؤۡمِنَّۚ وَلَأَمَةٞ مُّؤۡمِنَةٌ خَيۡرٞ مِّن مُّشۡرِكَةٖ وَلَوۡ أَعۡجَبَتۡكُمۡۗ وَلَا تُنكِحُواْ ٱلۡمُشۡرِكِينَ حَتَّىٰ يُؤۡمِنُواْۚ وَلَعَبۡدٞ مُّؤۡمِنٌ خَيۡرٞ مِّن مُّشۡرِكٖ وَلَوۡ أَعۡجَبَكُمۡۗ أُوْلَٰٓئِكَ يَدۡعُونَ إِلَى ٱلنَّارِۖ وَٱللَّهُ يَدۡعُوٓاْ إِلَى ٱلۡجَنَّةِ وَٱلۡمَغۡفِرَةِ بِإِذۡنِهِۦۖ وَيُبَيِّنُ ءَايَٰتِهِۦ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمۡ يَتَذَكَّرُونَ ٢٢١﴾ [البقرة: ۲۲۱].
ترجمه: زنان مشرکه را نکاح مکنید. تا ایمان آورند و هر آینه کنیز با ایمان از زن مشرکه بهتر است و اگرچه خوشآید شما را (یعنی و اگرچه خوشگل باشد) و مردان مشرک را زن مدهید تا ایمان آورند و هر آینه بندۀ مؤمن از مرد مشرک بهتر است و اگرچه شما را به عجب آورد (یعنی سیمای او زیبا باشد و مقصود از بنده و کنیز اسیران جنگی از کفّار هستند) اینان به سوی آتش میخوانند و خدا به اذن خویش به سوی بهشت و آمرزش میخواند و آیات خود را برای مردم بیان میکند تا ایشان متذکّر شوند.(۲۲۱)
نکات: نهی در این آیه برای تحریم است. بنابراین عقد زن مشرکه جائز نیست و زن مسلمان بر مشرک حرام است. و جملۀ: ﴿وَلَوۡ أَعۡجَبَتۡكُمۡ﴾دلالت دارد که زن را باید برای مال و جمال فقط ازدواج نکنند، بلکه دین او بر مال و جمال ترجیح دارد. و مشرک شامل بسیاری از مسلمان نماها نیز میشود که امام و مرشد را در صفات و افعال، مانند خدا میدانند.
﴿وَيَسَۡٔلُونَكَ عَنِ ٱلۡمَحِيضِۖ قُلۡ هُوَ أَذٗى فَٱعۡتَزِلُواْ ٱلنِّسَآءَ فِي ٱلۡمَحِيضِ وَلَا تَقۡرَبُوهُنَّ حَتَّىٰ يَطۡهُرۡنَۖ فَإِذَا تَطَهَّرۡنَ فَأۡتُوهُنَّ مِنۡ حَيۡثُ أَمَرَكُمُ ٱللَّهُۚ إِنَّ ٱللَّهَ يُحِبُّ ٱلتَّوَّٰبِينَ وَيُحِبُّ ٱلۡمُتَطَهِّرِينَ ٢٢٢ نِسَآؤُكُمۡ حَرۡثٞ لَّكُمۡ فَأۡتُواْ حَرۡثَكُمۡ أَنَّىٰ شِئۡتُمۡۖ وَقَدِّمُواْ لِأَنفُسِكُمۡۚ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّكُم مُّلَٰقُوهُۗ وَبَشِّرِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ ٢٢٣﴾ [البقرة: ۲۲۲-۲۲۳].
ترجمه: و از تو از حیض سؤال میکنند، بگو آن آزاری است، پس در وقت حیض از زنان کنارهگیری کنید و به ایشان نزدیکی نکنید تا پاک شوند، که چون تطهیر کردند نزدیک ایشان بیایید از آنجا که خدا امرتان کرده. زیرا خدا دوست میدارد توبهکنندگان و دوست میدارد تطهیرکنندگان را(۲۲۲) زنان شما کشتزار شمایند پس کشتزار خود را بیایید هر وقت که خواسته باشید و به نفع خود پیش فرستید(یعنی اعمال صالحه اندوخته و ذخیره نمایید) و از خدا بترسید و بدانید که او را ملاقات خواهید کرد و مژده بده مؤمنین را.(۲۲۳)
نکات: ﴿ٱلۡمَحِيضِ﴾، اسم زمان و مکان و مصدر نیز میباشد، در این آیه کلمۀ محیض تکرار شده، اگر اول را مصدر و دوم را اسم زمان بگیریم مناسبتر خواهد بود، پس معنی ﴿فَٱعۡتَزِلُواْ﴾این میشود که از مکان حیض یعنی فرج و یا زمان حیض کنارهگیری کنید، نه از معاشرت. بنابراین بوسه و لمس با سایر اعضای زن در ایّام حیض اشکالی ندارد برخلاف قوانین یهود و کفّار دیگر که در ایام حیض به کلّی از معاشرت زن دوری میکنند. و جملۀ: ﴿فَأۡتُواْ حَرۡثَكُمۡ أَنَّىٰ شِئۡتُمۡ﴾، اشاره به این است که زنان محل زراعت، تخمافشانی و شخمزار شما و اولاد به منزلۀ محصول آن است، پس با قبل او که محل بذر است نزدیکی کنید نه با دُبر او. و کلمۀ ﴿أَذٗى﴾دلالت دارد که خون حیض خون فاسد بدبویی است و زن را آزار میدهد و بدرنگ نیز میباشد و اینها نشانۀ خون حیض و امتیاز آن است از خون بکارت و خون استحاضه. و از سنّت رسولصاستفاده میشود که اقلّ مدت حیض سه روز و أکثر آن ده روز است. و جملۀ ﴿يَطۡهُرۡنَ﴾را بسیاری از قرّاء به تخفیف خواندهاند که معنی چنین میشود: به زنان نزدیک نشوید تا پاک شوند یعنی خون حیض قطع شود، چه غسل کرده باشد و چه غسل نکرده باشد. و امّا اگر به تشدید طبق قرائت بعضی از قرّاء دیگر قرائت شود معنی چنین است؛ تا تطهیر کنند یعنی غسل نمایند. بنابراین قرائت، نزدیکی با ایشان جائز نیست تا غسل نمایند. امّا چون قرائت به تخفیف أولی میباشد معنی همان است که در تخفیف گفته شد، زیرا قرائت به تشدید برخلاف أصل وموجب تکرار تطهیر است. و مقصود از تطهیر، تطهیر فرج فقط نیست زیرا تطهیر مطلق است ومقیّد نشده به عضوی از اعضاء، پس شامل تمام بدن میشود که همان غسل باشد. و جملۀ: ﴿وَقَدِّمُواْ لِأَنفُسِكُمۡۚ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ﴾، اشاره به این است که شکر وجود زنان و بهرۀ آنان این است که برای خود از اعمال صالحه ذخیره نمایید. و این جمله نظیر آیاتی است که فرموده: ﴿وَمَا تُقَدِّمُواْ لِأَنفُسِكُم مِّنۡ خَيۡرٖ تَجِدُوهُ عِندَ ٱللَّهِ﴾.
﴿وَلَا تَجۡعَلُواْ ٱللَّهَ عُرۡضَةٗ لِّأَيۡمَٰنِكُمۡ أَن تَبَرُّواْ وَتَتَّقُواْ وَتُصۡلِحُواْ بَيۡنَ ٱلنَّاسِۚ وَٱللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٞ ٢٢٤﴾ [البقرة: ۲۲۴].
ترجمه: و برای نیکینکردن و تقوا نداشتن و بین مردم اصلاح نکردن خدا را در معرض قسمهای خود قرار ندهید (به خدا قسم نخورید) و خدا شنوا و داناست.(۲۲۴)
نکات: این آیه ممکن است حمل شود به یکی از دو معنی: معنای اول همان است که ذکر شد و مقصود این میشود که قسم به خدا را بهانۀ ترک نیکی و تقوی قرار ندهید و نگویید من قسم خوردهام که دیگر کار خیر نکنم پس فلان کار خیر را نمیکنم و یا فلان اصلاح وخدمت به مردم را نمیکنم و یا ترک تقوی میکنم، یعنی اگر قسم خورد که کار خیر نکند باید به این قسم اعتناء نکند، پس نباید قسم به خدا را مانع از نیکی، تقوی و اصلاح بین مردم قرار دهد، یعنی چنین قسمی نخورَد و اگر چنین قسمی خورد باید اعتنا نکند و قسم خود را بشکند و برود آن کار نیک را و عمل صالح را انجام دهد، زیرا مورد قسم در وقتی واجبالعمل است که راجح باشد و در اینجا مورد قسم راجح نبوده است.
معنای دوّم که برای این آیه شده این است که: برای نیکیکردن، پرهیزکاربودن و اصلاح بین مردم نمودن، خدا را درمعرض قسمهای خودتان قرار ندهید و مقصود از این معنا آن است که باید خدا در نظر مؤمن عظمت داشته باشد و بیمورد او را در معرض قسم نیاورد و این ترک قسم نیکی و تقوی است و موجب میشود که انسان در نظر مردم وزین گردد و در مقام اصلاح ذاتالبین کلام او مسموع باشد. ولی معنای اوّل اظهر است، که حرف ﴿أَن﴾برای ترک باشد، یعنی قسم برای ترک خیر و تقوی و اصلاح نباید خورد، چنانکه در آیۀ: ﴿يُبَيِّنُ ٱللَّهُ لَكُمۡ أَن تَضِلُّواْ﴾ [۳۳۶]، و آیۀ: ﴿وَجَعَلۡنَا فِي ٱلۡأَرۡضِ رَوَٰسِيَ أَن تَمِيدَ بِهِمۡ﴾ [۳۳۷]، و آیات: ۱۵ سورۀ نحل، ۱۰ لقمان، ۴۱ فاطر، ۱۷ نور، ۱۹ مائده، ۱۷۲ اعراف، ۵۶ زمر و ۱۵۶ انعام، که حرف ﴿أَن﴾در این آیات ذکر شده، از حرف ﴿أَن﴾برای منع و دفع نیز استفاده نمودهاند. به هرحال انسان باید سعی کند قسم را چه برای امر حق و چه باطل ترک گوید.
﴿لَّا يُؤَاخِذُكُمُ ٱللَّهُ بِٱللَّغۡوِ فِيٓ أَيۡمَٰنِكُمۡ وَلَٰكِن يُؤَاخِذُكُم بِمَا كَسَبَتۡ قُلُوبُكُمۡۗ وَٱللَّهُ غَفُورٌ حَلِيمٞ ٢٢٥﴾ [البقرة: ۲۲۵].
ترجمه: خدا شما را به واسطۀ لغو در قسمهایتان مؤاخذه نمیکند ولیکن شما را به آنچه دلهایتان کسب کرده مؤاخذه میکند و خدا آمرزنده و بردبار است.(۲۲۵)
نکات: لغو در قسم دو قسم است: اول بدون فکر و اراده قسم خوردن، که مؤاخذه ندارد و در مقابل آن قسم با اراده که اگر بشکند مؤاخذه دارد. دوم چیزی را به عقیدۀ خود در واقع و خارج موجود میبیند و لذا قسم میخورد، سپس معلوم میشود که برخلاف واقع بوده، این قسم مؤاخذه ندارد و در مقابل آن، چیزی را برخلاف واقع میداند باز برای اثبات آن قسم میخورد که این مؤاخذه دارد و مؤاخذه برای این است که قلباً میدانسته بر خلاف است. و هرگاه قسم برای فعل معصیتی باشد مانند قسم خوردن برای فعل حرام و یا ترک واجب، اگر چه خوردن چنین قسمهایی از گناهان و حرام است، ولی ظاهراً کفّاره ندارد، زیرا قسمی منعقد نمیشود.
﴿لِّلَّذِينَ يُؤۡلُونَ مِن نِّسَآئِهِمۡ تَرَبُّصُ أَرۡبَعَةِ أَشۡهُرٖۖ فَإِن فَآءُو فَإِنَّ ٱللَّهَ غَفُورٞ رَّحِيمٞ ٢٢٦ وَإِنۡ عَزَمُواْ ٱلطَّلَٰقَ فَإِنَّ ٱللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٞ ٢٢٧﴾ [البقرة: ۲۲۲۶-۲۲۷].
ترجمه: برای آنانکه از زنانشان ایلاء میکنند، انتظار بردن چهار ماه است، پس اگر برگردد خدا آمرزنده و رحیم است(۲۲۶) و اگر قصد طلاق کنند پس محققا خدا شنوا و داناست.(۲۲۷)
نکات: ایلاء عبارت است از اینکه مردی قسم بخورد که با زن خود همبستر نشود، چه قسم او مطلق باشد و چه ابدی و چه مقیّد به زمان زیادتر از چهارماه و قصد او از قسم اذیّت و آزار همسر خود باشد، اگر چنین قسمی خورد، زن او برای حق خود میتواند مراجعه به حاکم کند، تا حاکم مرد را وادار به برگشت از قسم نماید و یا طلاق دهد. و اگر خود مرد برگشت از قسمی که خورده، آیا کفّاره دارد و یا خیر، مورد اختلاف است و در آیه صحبتی از کفّاره نیست. و گفتهاند کفّارۀ آن اطعام ده مسکین است و یا دادن لباس به ده مسکین و اگر ندارد سه روز روزه بگیرد. ولی به نظر ما کفّاره ندارد زیرا قسمخوردن به ترک وطئ راجح و مشروع نیست و میتوان گفت قسم منعقد نمیشود. پس ظاهر آن است کفّاره ندارد، و از آیه نیز کفّاره استفاده نمیشود.
﴿وَٱلۡمُطَلَّقَٰتُ يَتَرَبَّصۡنَ بِأَنفُسِهِنَّ ثَلَٰثَةَ قُرُوٓءٖۚ وَلَا يَحِلُّ لَهُنَّ أَن يَكۡتُمۡنَ مَا خَلَقَ ٱللَّهُ فِيٓ أَرۡحَامِهِنَّ إِن كُنَّ يُؤۡمِنَّ بِٱللَّهِ وَٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِۚ وَبُعُولَتُهُنَّ أَحَقُّ بِرَدِّهِنَّ فِي ذَٰلِكَ إِنۡ أَرَادُوٓاْ إِصۡلَٰحٗاۚ وَلَهُنَّ مِثۡلُ ٱلَّذِي عَلَيۡهِنَّ بِٱلۡمَعۡرُوفِۚ وَلِلرِّجَالِ عَلَيۡهِنَّ دَرَجَةٞۗ وَٱللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ ٢٢٨﴾ [البقرة: ۲۲۸].
ترجمه: و طلاق داده شدگان سه طهر انتظار میبرند و خودداری کنند و برای ایشان حلال نیست که کتمان کنند آنچه را خدا در رحم ایشان آفریده اگر به خدا و روز بازپسین ایمان داشته باشند و شوهرانشان به بازآوردنشان در این مدت سزاوارترند اگر ارادۀ اصلاح نمایند و به نفع ایشان است مانند آنچه بر ضرر ایشان است به خوبی و برای مردان بر ایشان یک درجه برتری است و خدا عزیز و حکیم است.(۲۲۸)
نکات: مقصود از ﴿قُرُوٓءٖ﴾که جمع «قرء» است، طهر میباشد، زیرا «قُرء» به معنی حیض و طهر آمده، ولی اینجا چون عدد ثلاثه مؤنث است باید قرء به معنی طهر باشد که مذکر است به قاعدۀ «في ثَلاثٍ وسَبعَةٍ بَعدَهُ ذَكر أنِّث بِعَكس ما اشتُهِرا»، پس چون عدد مؤنث شد تمیز مذکّر است که به معنی حیض نیست زیرا حیض مؤنث است. و جملۀ: ﴿وَلَا يَحِلُّ...﴾دلالت دارد که در سه چیز باید به قول زن مراجعه کرد و قول او معتبر است و کتمان این سه امر بر زن جائز نیست، زیرا موجب ابطال حقِّ زوج میشود و آن سه چیز طهر، حیض و حمل است، مثلاً اگر معلوم نباشد که زن در حال طلاق، حیض بوده یا نه، باید از خود او پرسید. و طلاق به معنی رها کردن، و صیغۀ آن این است که طلاقدهنده در حضور دو عادل بگوید: «زَوجتِي فُلَانَة طَالِق».
﴿ثَلَٰثَةَ قُرُوٓءٖ﴾دلالت دارد که پس از وقوع طلاق زن باید سه طهر عدّه نگه دارد و مطابق: ﴿وَبُعُولَتُهُنَّ أَحَقُّ...﴾شوهر او میتواند رجوع کند و طلاق کأن لم یکن میشود و احتیاج به عقد جدیدی ندارد. و جملۀ ﴿وَلَهُنَّ مِثۡلُ ٱلَّذِي...﴾دلالت دارد که هر یک از زوجین حقوقی بر دیگری دارند، امّا حقّ زوجه عبارت است از مهر، نفقه، سکن، کسوه و حق همخوابگی. و اما حق زوج عبارت است از اطاعت زوجه از او و مال و آبروی او را حفظ کردن و نطفۀ او را در رحم نگهداشتن و کسی را بر فراش او نیاوردن و از خانۀ او چیزی بدون إذن او بر ندارد و از همخوابگی جلوگیری ننماید و بدون إذن او از منزل او خارج نشود. و جملۀ ﴿وَلِلرِّجَالِ عَلَيۡهِنَّ﴾درجه دلالت دارد که تصمیم و تشخیص نهایی در امور زندگی را زوج بگیرد و نیز گفتهاند حقّ زوج مقداری زیادتر است مثلاً زوجه بدون إذن او روزۀ مستحبی نگیرد و مسافرت غیرواجب نرود، و اگر زوج رجوع کرد بپذیرد طبق جملۀ: ﴿أَحَقُّ بِرَدِّهِنَّ فِي ذَٰلِكَ﴾.
﴿ٱلطَّلَٰقُ مَرَّتَانِۖ فَإِمۡسَاكُۢ بِمَعۡرُوفٍ أَوۡ تَسۡرِيحُۢ بِإِحۡسَٰنٖۗ وَلَا يَحِلُّ لَكُمۡ أَن تَأۡخُذُواْ مِمَّآ ءَاتَيۡتُمُوهُنَّ شَيًۡٔا إِلَّآ أَن يَخَافَآ أَلَّا يُقِيمَا حُدُودَ ٱللَّهِۖ فَإِنۡ خِفۡتُمۡ أَلَّا يُقِيمَا حُدُودَ ٱللَّهِ فَلَا جُنَاحَ عَلَيۡهِمَا فِيمَا ٱفۡتَدَتۡ بِهِۦۗ تِلۡكَ حُدُودُ ٱللَّهِ فَلَا تَعۡتَدُوهَاۚ وَمَن يَتَعَدَّ حُدُودَ ٱللَّهِ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلظَّٰلِمُونَ ٢٢٩ فَإِن طَلَّقَهَا فَلَا تَحِلُّ لَهُۥ مِنۢ بَعۡدُ حَتَّىٰ تَنكِحَ زَوۡجًا غَيۡرَهُۥۗ فَإِن طَلَّقَهَا فَلَا جُنَاحَ عَلَيۡهِمَآ أَن يَتَرَاجَعَآ إِن ظَنَّآ أَن يُقِيمَا حُدُودَ ٱللَّهِۗ وَتِلۡكَ حُدُودُ ٱللَّهِ يُبَيِّنُهَا لِقَوۡمٖ يَعۡلَمُونَ ٢٣٠ وَإِذَا طَلَّقۡتُمُ ٱلنِّسَآءَ فَبَلَغۡنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمۡسِكُوهُنَّ بِمَعۡرُوفٍ أَوۡ سَرِّحُوهُنَّ بِمَعۡرُوفٖۚ وَلَا تُمۡسِكُوهُنَّ ضِرَارٗا لِّتَعۡتَدُواْۚ وَمَن يَفۡعَلۡ ذَٰلِكَ فَقَدۡ ظَلَمَ نَفۡسَهُۥۚ وَلَا تَتَّخِذُوٓاْ ءَايَٰتِ ٱللَّهِ هُزُوٗاۚ وَٱذۡكُرُواْ نِعۡمَتَ ٱللَّهِ عَلَيۡكُمۡ وَمَآ أَنزَلَ عَلَيۡكُم مِّنَ ٱلۡكِتَٰبِ وَٱلۡحِكۡمَةِ يَعِظُكُم بِهِۦۚ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّ ٱللَّهَ بِكُلِّ شَيۡءٍ عَلِيمٞ ٢٣١﴾[البقرة: ۲۲۹-۲۳۱].
ترجمه: طلاق دو بار است، پس از آن یا به خوبی و خوشی نگاه داشتن و یا به خوبی رهاکردن و برای شما حلال نیست که از آنچه به ایشان دادهاید چیزی بگیرید، مگر آنکه بترسند که حدود خدا را بر پای ندارند پس اگر بترسید که حدود خدا را برپای ندارند، باکی نیست بر ایشان در آنچه زن فدا دهد، این است حدود خدا، از آن تجاوز مکنید و هر کس از حدود خدا تجاوز کند پس خود ایشان ستمگرند(۲۲۹) پس اگر (برای بار سوّم) آن زن را طلاق دهد، پس از طلاق دیگر آن زن برای او حلال نیست، تا اینکه آن زن با مرد دیگری ازدواج کند، پس اگر زوج ثانی آن زن را طلاق دهد، بر آن دو (زوج اوّل و زن) باکی نیست که به یکدیگر مراجعه کنند اگر گمان داشته باشند که حدود خدا را برپا میدارند و این است حدود خدا که بیان میکند برای قومی که بدانند(۲۳۰) و چون زنان را طلاق دادید پس به آخر مدّتشان رسیدند یا ایشان را به خوبی و خوشی نگه دارید و یا به خوبی و خوشی رهایشان کنید و برای ضرر زدن ایشان را نگه ندارید تا اینکه (به حقوقشان) تعدّی کنید و هرکس این کار کند محقّقاً به خود ستم کرده. و آیات خدا را به استهزاء مگیرید و از نعمت خدا بر شما و آنچه بر شما نازل نموده از کتاب و حکمت یاد کنید، خدا شما را به آن پند می دهد و بترسید از خدا و بدانید که خدا به هر چیزی داناست.(۲۳۱)
نکات: کلمۀ ﴿مَرَّتَانِ﴾دلالت دارد که اگر در یک مرتبه دو طلاق ویا سه طلاق را بخواند صحیح نیست مانند اینکه بگوید «هي طالق ثلاثاً»بلکه باید «مرّة بعد مرّة أخرى»اجرای طلاق بکند و دیگر اینکه دلالت دارد بر امکان رجوع، زیرا اگر رجوع نباشد که طلاق ثانی و ثالث ممکن نیست و طلاق مطلّقه تحصیل حاصل است و معنی ندارد. و جملۀ: ﴿فَإِمۡسَاكُۢ بِمَعۡرُوفٍ أَوۡ تَسۡرِيحُۢ بِإِحۡسَٰنٖ﴾این است که یا مرد رجوع کند و طبق عرف به خوبی او را نگه دارد و یا او را رها کند تا عدّه تمام شود و آن زن مختارۀ خود گردد.
و جملۀ: ﴿فَإِن طَلَّقَهَا فَلَا تَحِلُّ لَهُۥ...﴾اشاره به طلاق سوم است، که اگر پس از طلاق دوم رجوع کرد و طلاق داد، دیگر حق رجوع ندارد تا اینکه زن بتواند با مرد دیگری که مورد علاقۀ او و دلخواهش باشد، ازدواج کند. پس شوهر دوم اگر به اختیار خود آن زن را طلاق داد و عدّه گذشت، شوهر اول در صورت تمایلِ زن، میتواند به عقد جدید به او مراجعت کند، اما این رجوع هم به شرط إقامۀ حدود الهی است چنانکه فرموده: ﴿إِن ظَنَّآ أَن يُقِيمَا حُدُودَ ٱللَّهِ﴾، که از جمله شوهر باید بداخلاقی و شقاق را ترک کند. پس یکی از علل حرمت رجوع در طلاق سوّم تأدیب زوج است. و جملۀ: ﴿فَإِن طَلَّقَهَا فَلَا جُنَاحَ...﴾دلالت دارد که زوج دوم پس از آنکه زن را به عقد دائم درآورد، اگر آن زن را نخواست میتواند او را طلاق دهد، و إلّا میتواند او را طلاق ندهد. و مقصود از جملۀ ﴿تَنكِحَ زَوۡجًا غَيۡرَهُۥ﴾وطئ شوهر دوم است، زیرا کلمۀ زوج دلالت دارد بر اینکه چون مصداق زوج شد نکاح کند، و نکاح زوج همان «وطئ»است و باید عقد زوج دوم منجّز باشد نه مشروط به طلاق، زیرا نکاح مشروط و یا معلّق صحیح نیست.
﴿وَإِذَا طَلَّقۡتُمُ ٱلنِّسَآءَ فَبَلَغۡنَ أَجَلَهُنَّ فَلَا تَعۡضُلُوهُنَّ أَن يَنكِحۡنَ أَزۡوَٰجَهُنَّ إِذَا تَرَٰضَوۡاْ بَيۡنَهُم بِٱلۡمَعۡرُوفِۗ ذَٰلِكَ يُوعَظُ بِهِۦ مَن كَانَ مِنكُمۡ يُؤۡمِنُ بِٱللَّهِ وَٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِۗ ذَٰلِكُمۡ أَزۡكَىٰ لَكُمۡ وَأَطۡهَرُۚ وَٱللَّهُ يَعۡلَمُ وَأَنتُمۡ لَا تَعۡلَمُونَ ٢٣٢﴾ [البقرة: ۲۳۲].
ترجمه: و چون زنان را طلاق دادید و به پایان مدّت خود رسیدند، منعشان نکنید از نکاح شوهرانشان(سابق یا زوج دیگر) وقتی که به رضای یکدیگر باشند به خوبی، به این پند داده میشود آنکه از شما به روز بازپسین ایمان دارد، این برای شما پاکیزهتر و پاکتر است و خدا میداند و شما نمیدانید.(۲۳۲)
نکات: در زمان جاهلیّت چون زنی را طلاق میدادند مانع از شوهر کردن به دیگری بودند و این ستمی بود به زنان مطلّقه و خدا این ستم را از ایشان برداشت بواسطۀ نزول این آیات.
﴿۞وَٱلۡوَٰلِدَٰتُ يُرۡضِعۡنَ أَوۡلَٰدَهُنَّ حَوۡلَيۡنِ كَامِلَيۡنِۖ لِمَنۡ أَرَادَ أَن يُتِمَّ ٱلرَّضَاعَةَۚ وَعَلَى ٱلۡمَوۡلُودِ لَهُۥ رِزۡقُهُنَّ وَكِسۡوَتُهُنَّ بِٱلۡمَعۡرُوفِۚ لَا تُكَلَّفُ نَفۡسٌ إِلَّا وُسۡعَهَاۚ لَا تُضَآرَّ وَٰلِدَةُۢ بِوَلَدِهَا وَلَا مَوۡلُودٞ لَّهُۥ بِوَلَدِهِۦۚ وَعَلَى ٱلۡوَارِثِ مِثۡلُ ذَٰلِكَۗ فَإِنۡ أَرَادَا فِصَالًا عَن تَرَاضٖ مِّنۡهُمَا وَتَشَاوُرٖ فَلَا جُنَاحَ عَلَيۡهِمَاۗ وَإِنۡ أَرَدتُّمۡ أَن تَسۡتَرۡضِعُوٓاْ أَوۡلَٰدَكُمۡ فَلَا جُنَاحَ عَلَيۡكُمۡ إِذَا سَلَّمۡتُم مَّآ ءَاتَيۡتُم بِٱلۡمَعۡرُوفِۗ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّ ٱللَّهَ بِمَا تَعۡمَلُونَ بَصِيرٞ ٢٣٣﴾ [البقرة: ۲۳۳].
ترجمه: و مادران فرزندان خود را دو سال کامل شیر میدهند، این حکم برای کسی است که بخواهد شیر دادن را تمام و کامل گرداند و روزی زنانِ شیرده و جامۀ ایشان به خوبی و به طور متعارف بر پدر است؛ بر هیچکس تکلیفی بیش از توانایی او نمیشود، نه هیچ مادری به خاطر فرزندش زیان ببیند و نه هیچ پدری به خاطر فرزندش و (با فوت شدن پدر) مانند این (هزینه) بر وارث است، پس اگر والدین بازگرفتن از شیر را خواستند از روی خوشنودی طرفین و مشورت ایشان باکی نیست و اگر خواستید دایۀ شیردهی برای فرزندانتان بجویید بر شما باکی نیست زمانیکه آنچه (ازحقوق به دایه) میدهید به خوبی تسلیم کنید و بترسید از خدا، و بدانید که خدا به آنچه میکنید بیناست.(۲۳۳)
نکات: ﴿يُرۡضِعۡنَ﴾خبر به معنی انشاء است و دلالت بر امر دارد، زیرا اگر خبر باشد طبق واقع نیست زیرا هر مادری طفل خود را شیر نمیدهد و بر مادر این امر واجب است در جاییکه دایۀ شیردهی پیدا نشود و یا پدر استطاعت أجیر گرفتن را نداشته باشد و خصوصاً إرضاع «لِبا» بر مادر لازم است و «لِبا» اوّلین شیری است که پس از تولّد طفل به پستان مادر میآید، زیرا باعث حیات طفل است و در غیر اینموارد مادر أولی از دیگران است برای شیردادن. و ﴿حَوۡلَيۡنِ كَامِلَيۡنِ﴾دلالت دارد که مدّت رضاع دو سال است و کاملین اشاره به این است که باید ۲۴ ماه باشد. و جملۀ: ﴿لِمَنۡ أَرَادَ...﴾دلالت دارد که شیر را برای خاطر پدر میدهند و أجرت از او میگیرند زیرا ﴿لِمَنۡ أَرَادَ﴾پدر است و دلالت دارد که خاتمۀ رضاع دو سال است و لذا اگر پس از آن شیر بدهند، حکم رضاع ندارد و جملۀ: ﴿لِمَنۡ أَرَادَ أَن يُتِمَّ...﴾اشاره به این است که رضاع موقوف به خواست پدر است، که دو سال شیر به طفل خود برساند و واجب نیست. پس اگر والدین با مشورت یکدیگر خواستند، میتوانند قبل از اتمام دو سال بچه را از شیر باز دارند، البتّه مصلحت طفل را مراعات کنند. وجملۀ: ﴿وَعَلَى ٱلۡمَوۡلُودِ لَهُۥ...﴾دلالت دارد که پدر باید أجرت رضاع را بدهد، زیرا ﴿عَلَى﴾برای وجوب است و خدا پدر را به عنوان ﴿مَوۡلُودِ لَهُ﴾ذکر کرده نه به عنوان زوج، زیرا اگر پدری مادر طفل را طلاق داد زوج نیست، امّا پدر هست، باز باید أجرت را بپردازد. و ﴿مَوۡلُودِ لَهُ﴾اشاره به این است که فرزند منسوب به پدر است. و جملۀ: ﴿رِزۡقُهُنَّ وَكِسۡوَتُهُنَّ بِٱلۡمَعۡرُوفِ﴾دلالت دارد که پدر باید مخارج مادر طفل را طبق عرف بدهد، یعنی «أجرةالمثل» بدهد نه کمتر. و جملۀ: ﴿لَاتُضَآرَّ﴾اگر فعل معلوم باشد معنی چنین میشود مادر به فرزند خود ضرر نزند به ترک شیردادن، چه برای لجبازی و یا ناسازگاری با پدر طفل و همچنین پدر به طفل خود ضرر نزند که برای عناد، بچه را از مادر جدا نماید، زیرا مادر از هرکسی مهربانتر است. و امّا اگر فعل مجهول باشد معنی چنین میشود؛ به مادر ضرر نخورد به واسطۀ فرزندش به اینکه پدر اجرت رضاع را به او ندهد و همچنین به پدر ضرر نخورد به واسطۀ طفل که مادر به خاطر مراعات طفل از جماع خودداری کند که مبادا حامله شود و شیرش کم گردد. و جملۀ: ﴿لَا تُكَلَّفُ نَفۡسٌ إِلَّا وُسۡعَهَا﴾قانونی است کلّی که در تمام ابواب فقه جاری است، یعنی هیچ کس مکلّف نیست مگر به قدر وسعش و خدا زیادتر از وسع نخواسته و وُسع مقابل ضیق است، یعنی خدا تکلیفی که در آن زحمت و فشار باشد نخواسته و وسع کمتر از طاقت است، مثلاً پیری که طاقت دارد روزه بگیرد ولی در زحمت و فشار واقع میشود، خدا از او روزه نخواسته و فرموده: ﴿وَعَلَى ٱلَّذِينَ يُطِيقُونَهُۥ فِدۡيَةٞ طَعَامُ مِسۡكِينٖ﴾و در اینجا این قانون دلالت دارد که نفقه و کسوهای که زوج به مادر طفل میدهد باید طبق وسع او باشد و شیردادن مادر نیز باید طبق وسع او باشد. و جملۀ: ﴿وَعَلَى ٱلۡوَارِثِ مِثۡلُ ذَٰلِكَ﴾دلالت دارد که اگر طفل مالی دارد از مال خودش اجرت رضاعش را بدهند و اگر پدر او فوت شده و طفل مالی ندارد، رضاع با جدّ و مادر است که وارث اویند و اگر جد و مادر او نیز فوت شدهاند، سایر ورثه باید طفل را چنانکه گفته شد، شیر او را فراهم نمایند. و جملۀ: ﴿فَإِنۡ أَرَادَا فِصَالًا عَن تَرَاضٖ﴾دلالت دارد که اگر والدین بچه خواستند کمتر از دو سال او را شیر دهند، باید به صلاحدید، صواب دید، مشورت و رضایت هر دو باشد که مصلحت طفل کاملاً مراعات شود. و جملۀ: ﴿وَإِنۡ أَرَدتُّمۡ...﴾دلالت دارد که پدر میتواند مرضعهای غیر از مادر بگیرد به شرطی که به فرزند لطمه وارد نشود.
﴿وَٱلَّذِينَ يُتَوَفَّوۡنَ مِنكُمۡ وَيَذَرُونَ أَزۡوَٰجٗا يَتَرَبَّصۡنَ بِأَنفُسِهِنَّ أَرۡبَعَةَ أَشۡهُرٖ وَعَشۡرٗاۖ فَإِذَا بَلَغۡنَ أَجَلَهُنَّ فَلَا جُنَاحَ عَلَيۡكُمۡ فِيمَا فَعَلۡنَ فِيٓ أَنفُسِهِنَّ بِٱلۡمَعۡرُوفِۗ وَٱللَّهُ بِمَا تَعۡمَلُونَ خَبِيرٞ ٢٣٤ وَلَا جُنَاحَ عَلَيۡكُمۡ فِيمَا عَرَّضۡتُم بِهِۦ مِنۡ خِطۡبَةِ ٱلنِّسَآءِ أَوۡ أَكۡنَنتُمۡ فِيٓ أَنفُسِكُمۡۚ عَلِمَ ٱللَّهُ أَنَّكُمۡ سَتَذۡكُرُونَهُنَّ وَلَٰكِن لَّا تُوَاعِدُوهُنَّ سِرًّا إِلَّآ أَن تَقُولُواْ قَوۡلٗا مَّعۡرُوفٗاۚ وَلَا تَعۡزِمُواْ عُقۡدَةَ ٱلنِّكَاحِ حَتَّىٰ يَبۡلُغَ ٱلۡكِتَٰبُ أَجَلَهُۥۚ وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّ ٱللَّهَ يَعۡلَمُ مَا فِيٓ أَنفُسِكُمۡ فَٱحۡذَرُوهُۚ وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّ ٱللَّهَ غَفُورٌ حَلِيمٞ ٢٣٥﴾ [البقرة: ۲۳۴-۲۳۵].
ترجمه: و آنانکه از شما وفات میکنند و همسرانی میگذارند،آن همسران باید انتظار برند و به قدر چهار ماه و ده روز خودداری کنند، پس چون این مدت را به پایان رسانیدند، در آنچه در حق خودشان به خوبی و متعارف انجام دهند بر شما باکی نیست و خدا به آنچه بکنید آگاه است (۲۳۴) و بر شما باکی نیست در تعریض شما از خواستگاری زنان و یا در دل خود پنهان نمودنتان، خدا دانسته که شما به یاد زنان خواهيد بود، لیکن وعدۀ سری مگذارید مگر اینکه گفتار خوبی بگویید و عقد نکاح را قصد مکنید تا عدۀ لازمه به پایان رسد و بدانید که خدا آنچه رادر دلهای شماست میداند از او حذر کنید و بدانید که خدا آمرزنده و بردبار است.(۲۳۵)
نکات: در این آیه عدّۀ وفات را چهار ماه و ده روز قرار داده، سپس در جملۀ ﴿فَلَا جُنَاحَ...﴾فرموده که پس از پایان عدّه، زنان شوهر مرده هر کار مشروعی بکنند، آزادند، که شوهر بروند یا خیر. و پس از آن فرموده اگر با آن زنان تعریض کنید اشکالی ندارد و تعریض [۳۳۸]آن است که؛ به آن زن بگوید در خدمت شما حاضرم و یا من شما را دوست دارم و از این قبیل جملات که آن زن بفهمد برای تزویج او بیمیل نیست، ولی مادامی که عدّه تمام نشده صریحاً خواستگاری نکند، اگر چه در دل قصد خواستگاری داشته باشد. و وعدۀ سرّی به زناشویی و یا کار نامشروع نیز جائز نیست چنانکه در آیه ذکر شده. و در جملۀ: ﴿وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّ ٱللَّهَ يَعۡلَمُ...﴾، تهدیدی شدیدی است برای متخلّفین از قانون الهی.
﴿لَّا جُنَاحَ عَلَيۡكُمۡ إِن طَلَّقۡتُمُ ٱلنِّسَآءَ مَا لَمۡ تَمَسُّوهُنَّ أَوۡ تَفۡرِضُواْ لَهُنَّ فَرِيضَةٗۚ وَمَتِّعُوهُنَّ عَلَى ٱلۡمُوسِعِ قَدَرُهُۥ وَعَلَى ٱلۡمُقۡتِرِ قَدَرُهُۥ مَتَٰعَۢا بِٱلۡمَعۡرُوفِۖ حَقًّا عَلَى ٱلۡمُحۡسِنِينَ ٢٣٦﴾ [البقرة: ۲۳۶].
ترجمه: اگر زنان را مادامیکه ایشان را مس نکرده باشید (یعنی جماع نکردهاید) و مهری مقرر نکرده باشید طلاق دهید، بر شما گناهی نیست، ولی بهرهای بدهیدشان، بر توانگر است به اندازۀ خود و بر تنگدست فقیر است به اندازۀ خود، بهرهای به خوبی، که حقّی است برعهدۀ نیکوکاران.(۲۳۶)
نکات: این آیه دلالت داد که اگر در عقدی مهر ذکر نشده، عقد صحیح است و اگر دخول نکرده طلاق واقع شد، باید مرد چیزی بدهد. اگر گفته شود نصف مهرالمثل را بدهد، اشکالی ندارد.
﴿وَإِن طَلَّقۡتُمُوهُنَّ مِن قَبۡلِ أَن تَمَسُّوهُنَّ وَقَدۡ فَرَضۡتُمۡ لَهُنَّ فَرِيضَةٗ فَنِصۡفُ مَا فَرَضۡتُمۡ إِلَّآ أَن يَعۡفُونَ أَوۡ يَعۡفُوَاْ ٱلَّذِي بِيَدِهِۦ عُقۡدَةُ ٱلنِّكَاحِۚ وَأَن تَعۡفُوٓاْ أَقۡرَبُ لِلتَّقۡوَىٰۚ وَلَا تَنسَوُاْ ٱلۡفَضۡلَ بَيۡنَكُمۡۚ إِنَّ ٱللَّهَ بِمَا تَعۡمَلُونَ بَصِيرٌ ٢٣٧﴾ [البقرة: ۲۳۷].
ترجمه: و اگر زنان را طلاق دهید پیش از آنکه مس کنید (قبل از دخول) در حالیکه برایشان مهری مقرّر کردهاید، پس باید نصف آنچه معیّن کردهاید بپردازید، مگر آنکه آن زن ببخشد و یا آن کسی که عقد نکاح به دستش میباشد ببخشد و گذشت شما به پرهیزکاری نزدیکتر است و برتری و احسان بین خودتان را فراموش نکنید، زیرا خدا به آنچه میکنید بیناست.(۲۳۷)
نکات: ممکن است مقصود از کلمۀ ﴿ٱلَّذِي بِيَدِهِۦ عُقۡدَةُ ٱلنِّكَاحِۚ﴾زوج باشد و ممکن است ولیِّ زوجه باشد، هر کدام گذشت کنند اشکالی ندارد.
﴿حَٰفِظُواْ عَلَى ٱلصَّلَوَٰتِ وَٱلصَّلَوٰةِ ٱلۡوُسۡطَىٰ وَقُومُواْ لِلَّهِ قَٰنِتِينَ ٢٣٨﴾ [البقرة: ۲۳۸].
ترجمه: بر نمازها و نماز وسطتر محافظت کنید و برای خدا در حال فروتنی قیام کنید.(۲۳۸)
نکات: این آیه دلالت دارد که نمازهای واجبی یومیّه پنج نماز است، زیرا امر شده به صلوات و صلوات جمع است و جمع اطلاق میشود بر سه و بر بیشتر از آن، ولی باید عددی باشد که دارای وسطتر باشد و عددی که وسطتر [۳۳۹]داشته باشد، همان پنج است و از پنج کمتر نمیشود، زیرا وُسطی مؤنّث أوسط است مانند أکبر و کبری، و أصغر و صغری، و چون صلاة تأنیث لفظی دارد صفت آن را وُسطی آورده که به معنی وسطتر است. پس مکلّف باید نمازها را حفظ کند، خصوصاً نماز وسطتر را که وسطی باشد. اما نماز وُسطی آیا ظهر است و یا صبح، یا عصر، یا مغرب و یا نماز جمعه، مورد اختلاف است. در اینجا نماز وسطی را اسم تفضیل گرفتیم و ممکن است اسم تفضیل نباشد و به معنی میانه باشد.
﴿فَإِنۡ خِفۡتُمۡ فَرِجَالًا أَوۡ رُكۡبَانٗاۖ فَإِذَآ أَمِنتُمۡ فَٱذۡكُرُواْ ٱللَّهَ كَمَا عَلَّمَكُم مَّا لَمۡ تَكُونُواْ تَعۡلَمُونَ ٢٣٩﴾ [البقرة: ۲۳۹].
ترجمه: پس اگر بترسید (حال جنگ) در حالیکه پیاده و یا سوارید نماز را بجا آرید، پس چون ایمن شوید یاد خدا کنید و نماز را بخوانید چنانکه به شما آموخته آنچه را نمیدانستید.(۲۳۹)
نکات: مقصود از این آیه نماز خوف در حال جنگ میباشد که هر طور امکان دارد و ایستاده و یا سواره نماز بخواند و اگر طهارت ندارد تیمّم کند و اگر رکوع و سجود برای او موجب خطر است به اشاره رکوع و سجود کند و اگر تمکّن از استقبال قبله ندارد به هر طرف میتواند توجّه کند، ولی «تکبیرةالإحرام» را رو به قبله گوید برای اینکه خدا در سورۀ تغابن آیۀ ۱۶ فرموده: ﴿فَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ مَا ٱسۡتَطَعۡتُمۡ﴾ [۳۴۰]، و در سورۀ بقره: ﴿لَا يُكَلِّفُ ٱللَّهُ نَفۡسًا إِلَّا وُسۡعَهَاۚ﴾ [۳۴۱]. و: ﴿لَا تُكَلَّفُ نَفۡسٌ إِلَّا وُسۡعَهَاۚ﴾ [۳۴۲].
﴿وَٱلَّذِينَ يُتَوَفَّوۡنَ مِنكُمۡ وَيَذَرُونَ أَزۡوَٰجٗا وَصِيَّةٗ لِّأَزۡوَٰجِهِم مَّتَٰعًا إِلَى ٱلۡحَوۡلِ غَيۡرَ إِخۡرَاجٖۚ فَإِنۡ خَرَجۡنَ فَلَا جُنَاحَ عَلَيۡكُمۡ فِي مَا فَعَلۡنَ فِيٓ أَنفُسِهِنَّ مِن مَّعۡرُوفٖۗ وَٱللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٞ ٢٤٠﴾ [البقرة: ۲۴۰].
ترجمه: و آنانکه از شما میمیرند و همسرانی میگذارند، برای همسرانشان، متاعی را تا یک سال وصیّت نمایند، در صورتیکه زنان از منزل خارج نشوند، پس اگر خارج شدند بر شما باکی نیست آنچه در حق خود به طور معروف انجام دهند و خدا عزیز و حکیم است.(۲۴۰)
نکات: بعضی از دانشمندان گمان کردهاند وصیّت تا یک سال برای زن، در این آیه، عدّۀ آن زن یک سال است و گفتهاند منافات دارد با آیۀ ۲۳۴ که عده را چهار ماه و ده روز معیّن نموده، پس گفته این منسوخ و آن ناسخ این است. ولی باید دانست که این دو آیه به هم مربوط نیست، زیرا آن آیه راجع به عدّه است و این آیه که ماندن یک سال باشد، به عنوان وصیّت است و زن میتواند قبول نکند و قبل از یکسال از منزل شوهرش خارج گردد و میتواند شوهری اختیار کند.
﴿وَلِلۡمُطَلَّقَٰتِ مَتَٰعُۢ بِٱلۡمَعۡرُوفِۖ حَقًّا عَلَى ٱلۡمُتَّقِينَ ٢٤١ كَذَٰلِكَ يُبَيِّنُ ٱللَّهُ لَكُمۡ ءَايَٰتِهِۦ لَعَلَّكُمۡ تَعۡقِلُونَ ٢٤٢﴾ [البقرة: ۲۴۱-۲۴۲].
ترجمه: و برای زنان طلاق داده شده به طور معروف بهرهای است که سزاوار و ثابت است برای پرهیزکاران(۲۴۱) خدا آیات خود را چنین بیان میکند برای شما شاید تعقّل کنید.(۲۴۲)
نکات: مقصود از بهرۀ مذکور در آیه ظاهراً نفقه میباشد که باید به زن مطلّقه بدهند مادامی که در عده است.
﴿۞أَلَمۡ تَرَ إِلَى ٱلَّذِينَ خَرَجُواْ مِن دِيَٰرِهِمۡ وَهُمۡ أُلُوفٌ حَذَرَ ٱلۡمَوۡتِ فَقَالَ لَهُمُ ٱللَّهُ مُوتُواْ ثُمَّ أَحۡيَٰهُمۡۚ إِنَّ ٱللَّهَ لَذُو فَضۡلٍ عَلَى ٱلنَّاسِ وَلَٰكِنَّ أَكۡثَرَ ٱلنَّاسِ لَا يَشۡكُرُونَ ٢٤٣﴾ [البقرة: ۲۴۳].
ترجمه: آیا به آنانکه ازخانههای خود خارج شدند، نظرنکردی، درحالیکه هزاران نفر بودند برای فرار از مرگ، پس خدا فرمود بمیرید، سپس ایشان را زنده کرد، زیرا خدا محقّقاً صاحب فضل و تفضّل بر مردم است، ولیکن بیشتر مردم شکرگزاری نمیکنند.(۲۴۳)
نکات: مقصود از رؤیت و نظر، دید عقلی و علمی است و مقصود از جملۀ: ﴿ٱلَّذِينَ خَرَجُواْ...﴾قوم حزقیل نبی است که ایشان را به جهاد دعوت کرد و او را اجابت نکردند، بلکه از جهاد اظهار کراهت کردند، حقتعالی بیماری وبا و طاعون میانشان افکند، ایشان برای فرار از مرگ از وطن خود خارج شدند، در حالیکه ده هزار و به قولی سیهزار و به قولی هفتاد هزار نفر بودند، در میان دشتی رسیدند که فرمان خدا رسید، ﴿مُوتُواْ﴾، همه مردند، پس از مدّتی به فرمان خدا زنده شدند و استخوانهایشان جمع و گوشت به آنها روئیده شد. و خدا این قضیّه را ذکر نموده برای اینکه مسلمین از جهاد در راه خدا دوری نکنند و برای حفظ حیات خود عصیان امر خدا ننمایند و بدانند که فرار از مرگ فائده ندارد. مخفی نماند ﴿أُلُوفٌ﴾که در آیه ذکر شده جمع کثرت میباشد و دلالت بر ده هزار بیشتر دارد و إحیاء آنان برای دعای پیغمبرشان بود، کما نُقِل.
﴿وَقَٰتِلُواْ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّ ٱللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٞ ٢٤٤ مَّن ذَا ٱلَّذِي يُقۡرِضُ ٱللَّهَ قَرۡضًا حَسَنٗا فَيُضَٰعِفَهُۥ لَهُۥٓ أَضۡعَافٗا كَثِيرَةٗۚ وَٱللَّهُ يَقۡبِضُ وَيَبۡصُۜطُ وَإِلَيۡهِ تُرۡجَعُونَ ٢٤٥﴾[البقرة: ۲۴۴-۲۴۵].
ترجمه: و در راه خدا قتال کنید و بدانید که خدا شنوا و داناست(۲۴۴) کیست آنکه به خدا قرض نیکو دهد، پس خدا برای او زیادگرداند به اضعاف بسیاری و خدا میگیرد و میدهد و به سوی او بازگردانیده میشوید.(۲۴۵)
نکات: با اینکه هرکس هر چه دارد از خداست و او عطا کرده، ولی برای تشویق بندگان به انفاق از بنده قرض خواسته و مقصود از این انفاق مطلق صدقات است، که آن را قرضالحسن خوانده، چون قرض واجب نیست و یا اینکه انفاق در جهاد است به قرینۀ آیۀ قبل، که امر به جهاد است و باید أغنیاء زاد و توشۀ جنگی را برای فقراء فراهم کنند، تا هرکسی بتواند آمادۀ جهاد گردد. هر کدام باشد شامل انفاق فی سبیلالله است، ولی کلمۀ ﴿فِي سَبِيلِ﴾اکثر در جهاد استعمال میشود، زیرا به واسطۀ جهاد راه خداپرستی برای جهانیان بازمیگردد و آیۀ بعد نیز در تشویق به قتال است.
﴿أَلَمۡ تَرَ إِلَى ٱلۡمَلَإِ مِنۢ بَنِيٓ إِسۡرَٰٓءِيلَ مِنۢ بَعۡدِ مُوسَىٰٓ إِذۡ قَالُواْ لِنَبِيّٖ لَّهُمُ ٱبۡعَثۡ لَنَا مَلِكٗا نُّقَٰتِلۡ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِۖ قَالَ هَلۡ عَسَيۡتُمۡ إِن كُتِبَ عَلَيۡكُمُ ٱلۡقِتَالُ أَلَّا تُقَٰتِلُواْۖ قَالُواْ وَمَا لَنَآ أَلَّا نُقَٰتِلَ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ وَقَدۡ أُخۡرِجۡنَا مِن دِيَٰرِنَا وَأَبۡنَآئِنَاۖ فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيۡهِمُ ٱلۡقِتَالُ تَوَلَّوۡاْ إِلَّا قَلِيلٗا مِّنۡهُمۡۚ وَٱللَّهُ عَلِيمُۢ بِٱلظَّٰلِمِينَ ٢٤٦ وَقَالَ لَهُمۡ نَبِيُّهُمۡ إِنَّ ٱللَّهَ قَدۡ بَعَثَ لَكُمۡ طَالُوتَ مَلِكٗاۚ قَالُوٓاْ أَنَّىٰ يَكُونُ لَهُ ٱلۡمُلۡكُ عَلَيۡنَا وَنَحۡنُ أَحَقُّ بِٱلۡمُلۡكِ مِنۡهُ وَلَمۡ يُؤۡتَ سَعَةٗ مِّنَ ٱلۡمَالِۚ قَالَ إِنَّ ٱللَّهَ ٱصۡطَفَىٰهُ عَلَيۡكُمۡ وَزَادَهُۥ بَسۡطَةٗ فِي ٱلۡعِلۡمِ وَٱلۡجِسۡمِۖ وَٱللَّهُ يُؤۡتِي مُلۡكَهُۥ مَن يَشَآءُۚ وَٱللَّهُ وَٰسِعٌ عَلِيمٞ ٢٤٧ وَقَالَ لَهُمۡ نَبِيُّهُمۡ إِنَّ ءَايَةَ مُلۡكِهِۦٓ أَن يَأۡتِيَكُمُ ٱلتَّابُوتُ فِيهِ سَكِينَةٞ مِّن رَّبِّكُمۡ وَبَقِيَّةٞ مِّمَّا تَرَكَ ءَالُ مُوسَىٰ وَءَالُ هَٰرُونَ تَحۡمِلُهُ ٱلۡمَلَٰٓئِكَةُۚ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَأٓيَةٗ لَّكُمۡ إِن كُنتُم مُّؤۡمِنِينَ ٢٤٨ فَلَمَّا فَصَلَ طَالُوتُ بِٱلۡجُنُودِ قَالَ إِنَّ ٱللَّهَ مُبۡتَلِيكُم بِنَهَرٖ فَمَن شَرِبَ مِنۡهُ فَلَيۡسَ مِنِّي وَمَن لَّمۡ يَطۡعَمۡهُ فَإِنَّهُۥ مِنِّيٓ إِلَّا مَنِ ٱغۡتَرَفَ غُرۡفَةَۢ بِيَدِهِۦۚ فَشَرِبُواْ مِنۡهُ إِلَّا قَلِيلٗا مِّنۡهُمۡۚ فَلَمَّا جَاوَزَهُۥ هُوَ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مَعَهُۥ قَالُواْ لَا طَاقَةَ لَنَا ٱلۡيَوۡمَ بِجَالُوتَ وَجُنُودِهِۦۚ قَالَ ٱلَّذِينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُم مُّلَٰقُواْ ٱللَّهِ كَم مِّن فِئَةٖ قَلِيلَةٍ غَلَبَتۡ فِئَةٗ كَثِيرَةَۢ بِإِذۡنِ ٱللَّهِۗ وَٱللَّهُ مَعَ ٱلصَّٰبِرِينَ ٢٤٩﴾ [البقرة: ۲۴۶-۲۴۹].
ترجمه: آیا توجه نکردی به گروهی از بنیاسرائیل پس از موسی، زمانی که به پیامبرشان گفتند: پادشاهی برای ما برانگیز که در راه خدا قتال کنیم. گفت: آیا ممکن است که اگر بر شما قتال مقرر شود قتال نکنید؟ گفتند: برای چه ما قتال در راه خدا نکنیم درحالیکه ما را از خانههایمان و فرزندانمان بیرون کردند، پس چون قتال بر ایشان مقرّر شد اعراض کردند جُز کمی از ایشان و خدا به حال ستمگران داناست(۲۴۶) و پیامبرشان به آنان گفت: که خدا برای شما طالوت را برای پادشاهی برانگیخه است. گفتند:چگونه او بر ما پادشاه باشد و حال آنکه ما از او به شاهی سزاوارتریم و به او وسعتی از جهت مال داده نشده. پیمبرشان گفت: خدا او را بر شما برگزید و او را در علم و جسم زیادتی داده و خدا ملکش را به هرکس بخواهد میدهد و خدا گشایشدهندۀ داناست(۲۴۷) و پیامبرشان به آنان گفت: به تحقیق نشانۀ پادشاهی او این است که تابوتی که در آن است سکینه و آرامشی از پروردگارتان و بقیّهای از آنچه خانوادۀ موسی و خانوادۀ هارون برجای گذاشتند، نزد شما بیاید، که آن را فرشتگان حمل مینمایند، به تحقیق اگر ایمان داشته باشید، برای شما در آن نشانه و معجزه است (۲۴۸) پس چون طالوت لشکریان را انتخاب کرد و از شهر بیرون برد، گفت: محقّقاً بدانید که خدا شما را به نهری امتحان میکند، پس هرکس از آن بیاشامد، از من و پیرو من نیست و هرکس آن را نچشد براستی او از من است، مگر آنکه مشتی از آن آب به دست خود بردارد. پس (همه) از آن نهر آشامیدند مگر اندکی از ایشان، پس چون او و آنان که به او ایمان داشتند از آن نهر گذشتند گفتند: امروز ما را در مقابل جالوت و لشکریانش طاقتی نیست، ولی کسانیکه به ملاقات رحمت خدا یقین داشتند گفتند: چه بسا گروه کمی که به اذن خدا بر گروه بسیاری پیروزی یافته و خدا با صبرکنندگان است.(۲۴۹)
نکات: بنیاسرائیل به واسطۀ عمل نکردن به اوامر الهی و شیوع فحشاء و منکرات، اخیارشان کم شدند و اشرارشان تسلّط پیدا کردند و به تدریج دولت از دستشان رفت و ایشان را از خانه و لانه بیرون کردند، تا اینکه پیامبری بعد از حضرت موسی÷به نام اشموئیل میانشان مبعوث شد، ایشان به او گفتند: از خدا بخواه برای ما پادشاهی معیّن کند که به سرپرستی او با کفّار جهاد کنیم، پیغمبرشان گفت: اگر جهاد بر شما واجب شود ممکن است سستی کنید، گفتند: برای چه، اگر برای حفظ دنیا هم باشد ما از جهاد کوتاهی نخواهیم کرد، زیرا ما را از مال و منازل، بیرون کردهاند. به هر حال خدا برای ایشان طالوت را سلطنت داد، آنان گفتند: ما بهتر از طالوتیم، زیرا او فقیر است و برای ادارۀ امور مال لازم است، پیغمبرشان گفت: خدا او را برگزیده به واسطۀ دو چیز: یکی زیادتی دانش. و دیگری نیروی جسمی او. و معلوم است که ادارۀ مملکت، به دانش، فکر و قدرت بیشتر احتیاج دارد از احتیاج به مال و با دانش و فکر، میتوان مال تهیه کرد، برای اینکه:
اولاً: علم و قدرت از کمالات حقیقی و مال و ثروت از کمالات مجازی است.
ثانیاً: علم و قدرت از انسان جدا نمیشود، ولی مال جدا میگردد.
ثالثا: علم و قدرت را کسی نمیتواند سرقت کند به خلاف مال.
رابعاً: علم و سیاست برای حفظ مملکت به از مال و ثروت است، چه بسیار ثروتمندان که اسیر دست دانشمندان و سیاستمداراناند.
خامساً: با علم و قدرت میتوان جبران فقر نمود، ولی با ثروت نمیتوان جبران جهل نمود.
و مقصود ازجملۀ ﴿وَزَادَهُۥ بَسۡطَةٗ فِي ٱلۡعِلۡمِ وَٱلۡجِسۡمِ﴾، مراد از جسم ممکن است زیادتی عرض، طول و خوبی قامت باشد، ولی ظاهر این است که زیادتی نیرو و قوّه باشد، زیرا به بزرگی هیکل و خوبیِ جمال دفع دشمن نمیشود. و خدا علم را در این آیات بر نیروی بدنی مقدّم داشته، زیرا علم نیروی روحی است «وهو أشرف من البدن» [۳۴۳].
و آمدن تابوت معجزهای بوده و تابوت صندوقی بوده از حضرت موسی÷که به یادگار در میان بنیاسرائیل بود، و در جنگها آنرا برای فتح و ظفر همراه میبردند، و آن موجب قوّت قلب و آرامش دلشان بود، پس عمالقه و کفّار آن را بردند بردند، پیغمبرشان گفت: فرشتگان به امر خدا آن را برایتان میآورند، کفّار به آن اهمیت نمیدادند و در جای نامناسب که محل کثافت بود، میگذاشتند، روزی آن را بستند به شاخ دو گاو و آنها را رها کردند، گاوها تابوت را آوردند نزد طالوت. و مقصود از جملۀ: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ مُبۡتَلِيكُم بِنَهَرٖ﴾، این است که قبل از وقوع جنگ خدا خواست آزمایش شوند، طالوت به قوم خود گفت: ما اگر بخواهیم به جنگ طالوت برویم، باید جوانان با نشاط که زن نگرفته باشند و اشتغال به ساختمان منزل و تجارت نداشته باشند، همراه من بیایند و لذا هشتاد هزار جوان به دور او جمع شدند، پس چون معروف بودند به مخالفت با أنبیاء و أمراء خود و برای فرار از جنگ بهانه میگرفتند، لذا طالوت ایشان را امتحان کرد و به لشکر خود گفت: از نهر آبی که بین فلسطین و اردن میباشد و در مسیر راه است، هرکس آب بیاشامد، از من نیست و هرکس نچشد او از من و پیرو من است و این وسیلۀ خوبی بود برای امتحان لشکری که در بیابان تشنه میباشند، چه خودشان و چه اسبهاشان و اگر از آن آب میآشامیدند، معلوم میشد مقابل دشمن مقاومت نخواهند کرد و چون طالوت فرمود: ﴿فَمَن شَرِبَ مِنۡهُ فَلَيۡسَ مِنِّي﴾، ممکن است آب را بردارند میان کوزه و ظرف دیگر و سپس آن را بیاشامند و بگویند ما از خود نهر نیاشامیدیم و لذا برای جلوگیری از این حیله فرمود: ﴿وَمَن لَّمۡ يَطۡعَمۡهُ فَإِنَّهُۥ مِنِّيٓ﴾، یعنی هرکس نچشد، چه از نهر و چه از ظرف دیگر، او از من است. بنیاسرائیل بد امتحان دادند عدّهای که چهار هزار و یا سیصد و سیزده نفر بودند، پا برجا مانده و نچشیدند و همانان بودند که از جهاد استقبال کرده و با کمی عدد جالوت را شکست دادند.
﴿وَلَمَّا بَرَزُواْ لِجَالُوتَ وَجُنُودِهِۦ قَالُواْ رَبَّنَآ أَفۡرِغۡ عَلَيۡنَا صَبۡرٗا وَثَبِّتۡ أَقۡدَامَنَا وَٱنصُرۡنَا عَلَى ٱلۡقَوۡمِ ٱلۡكَٰفِرِينَ ٢٥٠ فَهَزَمُوهُم بِإِذۡنِ ٱللَّهِ وَقَتَلَ دَاوُۥدُ جَالُوتَ وَءَاتَىٰهُ ٱللَّهُ ٱلۡمُلۡكَ وَٱلۡحِكۡمَةَ وَعَلَّمَهُۥ مِمَّا يَشَآءُۗ وَلَوۡلَا دَفۡعُ ٱللَّهِ ٱلنَّاسَ بَعۡضَهُم بِبَعۡضٖ لَّفَسَدَتِ ٱلۡأَرۡضُ وَلَٰكِنَّ ٱللَّهَ ذُو فَضۡلٍ عَلَى ٱلۡعَٰلَمِينَ ٢٥١﴾ [البقرة: ۲۵۰-۲۵۱].
ترجمه: و چون طالوت و مؤمنین با جالوت و لشکریانش، روبرو شدند، گفتند: پروردگارا صبر و شکیبایی بر ما بریز و قدمهای ما را ثابت بدار و ما را بر گروه کافران یاری نما(۲۵۰) پس به ارادۀ خدا ایشان را متفرّق ساختند و داود جالوت را کشت وخدا او را پادشاهی و حکمت بداد و از آنچه میخواست به او آموخت و اگر خدا شر و ستم بعضی از مردم را توسّط بعضی دیگر دفع نمیفرمود هر آینه زمین فاسد میشد، ولیکن خدا بر جهانیان صاحب تفضل است.(۲۵۱)
نکات: سبب پیشرفت مؤمنین که دارای ایمان محکم بودند، در هر امری خصوصاً در مبارزه سه چیز بود: اول: صبر و شکیبایی ایشان.
دوم: ثبات قدم. سوم: داشتن لوازم و وسائل نصرت. و این هر سه را پیروان طالوت خواستند بلکه داشتند و لذا پیروز شدند، مسلمین باید از قصّههای قرآن عبرت گیرند تا به عزّت اوّلیّۀ خود برسند.
﴿تِلۡكَ ءَايَٰتُ ٱللَّهِ نَتۡلُوهَا عَلَيۡكَ بِٱلۡحَقِّۚ وَإِنَّكَ لَمِنَ ٱلۡمُرۡسَلِينَ ٢٥٢ ۞تِلۡكَ ٱلرُّسُلُ فَضَّلۡنَا بَعۡضَهُمۡ عَلَىٰ بَعۡضٖۘ مِّنۡهُم مَّن كَلَّمَ ٱللَّهُۖ وَرَفَعَ بَعۡضَهُمۡ دَرَجَٰتٖۚ وَءَاتَيۡنَا عِيسَى ٱبۡنَ مَرۡيَمَ ٱلۡبَيِّنَٰتِ وَأَيَّدۡنَٰهُ بِرُوحِ ٱلۡقُدُسِۗ وَلَوۡ شَآءَ ٱللَّهُ مَا ٱقۡتَتَلَ ٱلَّذِينَ مِنۢ بَعۡدِهِم مِّنۢ بَعۡدِ مَا جَآءَتۡهُمُ ٱلۡبَيِّنَٰتُ وَلَٰكِنِ ٱخۡتَلَفُواْ فَمِنۡهُم مَّنۡ ءَامَنَ وَمِنۡهُم مَّن كَفَرَۚ وَلَوۡ شَآءَ ٱللَّهُ مَا ٱقۡتَتَلُواْ وَلَٰكِنَّ ٱللَّهَ يَفۡعَلُ مَا يُرِيدُ ٢٥٣﴾ [البقرة: ۲۵۲-۲۵۳].
ترجمه: این آیات خداست که آن را بر تو براستی میخوانیم و به تحقیق و مسلّم تو از فرستادگانی(۲۵۲) این رسولان را برتری دادیم بعضی از ایشان را بر بعضی، از جملۀ ایشان است آن که خدا با او سخن گفت و بعضی از ایشان را به درجاتی بالا برد و به عیسی بن مریم معجزات دادیم و او را به روحالقدس تأیید نمودیم و اگر خدا میخواست آنانکه پس از ایشان بودند، بعد از دلیلهای روشن که برایشان آمد، با یکدیگر کارزار نمیکردند ولیکن اختلاف نمودند که بعضی از ایشان ایمان آورده و بعضی از ایشان کافر شدند و اگر خدا میخواست کارزار نمیکردند، ولیکن خدا آنچه را اراده کند به جا آورد.(۲۵۳)
نکات: خدایتعالی پس از ذکر اخبار پیامبران برای اطمینان قلب رسول خود فرموده، این اخبار آیاتی است که به تو وحی شده و تو محقّقا پیمبری. و جملۀ: ﴿فَضَّلۡنَا...﴾دلالت دارد که پیامبران بر یکدیگر فضیلت دارند و بعضی أفضل از دیگری است، ولیکن نام أفضل و غیر أفضل ذکر نشده و چیزی را که خدا بیان نکرده، علم آن را از بندگان نخواسته، پس لازم نیست که انسان بداند کدام افضلند، ولیکن مسلّماً مرسلین افضلند از غیرمرسلین. و تکلیف مسلمین این است که همه را محترم بدانند و بگویند ﴿لَانُفَرِّقُ بَيۡنَ أَحَدٖ مِّنۡهُمۡ﴾. و مقصود از روحالقدس را بعضی گفتهاند روح بشری است که جبرئیل دمید در رحم حضرت مریم و بعضی گفتهاند انجیل است زیرا کتاب الهی موجب حیات است برای جامعه، چنانکه خدا راجع به قرآن فرموده: ﴿وَكَذَٰلِكَ أَوۡحَيۡنَآ إِلَيۡكَ رُوحٗا مِّنۡ أَمۡرِنَا﴾و بعضی گفتهاند؛ مراد اسم اعظم الهی است که عیسی÷آن را میخواند و مرده را زنده میکرد و بعضی گفتهاند؛ مراد جبرئیل و یا آنکه نیرویی از جانب الله است. ولی این معنی که بگوییم مقصود از روح القدس، جبرئیل است از سایر معانیِ گفته شده ظاهرتر است و به واسطۀ جبرئیل دین الهی زندگی و نیرو گرفت.
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ أَنفِقُواْ مِمَّا رَزَقۡنَٰكُم مِّن قَبۡلِ أَن يَأۡتِيَ يَوۡمٞ لَّا بَيۡعٞ فِيهِ وَلَا خُلَّةٞ وَلَا شَفَٰعَةٞۗ وَٱلۡكَٰفِرُونَ هُمُ ٱلظَّٰلِمُونَ ٢٥٤﴾ [البقرة: ۲۵۴].
ترجمه: ای مؤمنین از آنچه شما را روزی کردهایم انفاق کنید پیش از آنکه بیاید روزی که در آن، نه داد و ستد و نه دوستی و نه شفاعتی است و کافران خود ستمگرند.(۲۵۴)
نکات: أنفقوا فعل أمر و دلالت بر وجوب دارد و مقصود از آن زکات است، ﴿مِمَّا رَزَقۡنَٰكُم﴾ «ما» در آن «ماء موصوله»و مفید عموم است و دلالت دارد بر اینکه از هر چیزی باید زکات داد و مخصوص نُه چیز نیست [۳۴۴]. ﴿وَلَا شَفَٰعَةٞ﴾نفی و دلالت دارد که روز قیامت شفاعتی در کار نیست، حتّی برای مؤمنین، زیرا خطاب صدر آیه به مؤمنین است و مقصود شفاعتی است که از طرف مخلوق و به خیال خودشان باشد.
مسئلۀ شفاعت به قول یکی از بزرگان دین [۳۴۵]، به جایی رسیده که هر گویندۀ بیسواد بیاطلاع از حقائق دین و بیخبر از حد و مرز شرع مبین که حتّی فاقد خواندن و نوشتن هستند، منبر و مسند أنبیاء مرسلین را غصب کرده و به نام شفاعت مردم را گمراه کردهاند و با بافتهها و قصّههای جعلی و خوابها، مردم را به پرتگاه گناه جری و تشویق میکنند و یک دروازۀ شفاعت به گشادی زمین و آسمان برای مردم بازکردهاند که هر ناپاک، آلوده و جنایتکاری میتواند به بهشت برین رود و با أنبیاء و مرسلین همنشین گردد و به این وسیله جلب توجه و رضایت عوام را نموده و پولهای زیادی میگیرند. بزرگوار مورد اشاره بحث خود را چنین ادامه میدهد: متأسفانه در کتابهایی نیز بحث شفاعت آمده که دستآویز بیدینان و یاران شیطان گشته و روایاتی ساختهاند که با آن روایات میشود ریشۀ قانون دین و قرآن را کند و یا بیأثر نمود و با قوانین خدا مخالفت کرد، مانند اینکه؛ زنی فاحشه از زنا فرزندانی میآورد و از ترس رسوایی فرزندان خود را میان آتش میسوازنید و کسی جُز مادرش از این عمل خبر نداشت، چون آن زن از دنیا رفت، هر جا دفنش کردند، خاک او را بیرون میانداخت، ناچار نزد امام وقت رفتند و قضیه را به او گفتند، او دستور داد مقداری از تربت حسینی در قبر او بگذارند، بدین صورت، قبر او را پذیرفت و گناه او عفو شد [۳۴۶]. ملاّیی دیگر نوشته است که؛ زن زناکاری که خانۀ او مرکز فسق و فجور بود، روزی برای اینکه طعام پخته برای مشتریان تهیه کند، برای آتش به خانۀ همسایهای که مجلس روضه بود میرود که از مطبخ او آتشی بیاورد، بر آتش زیر دیگ میدمد و از دود آن چشم او تر میشود، سپس آتشی فراهم کرده و میرود به مشتریان خود میرسد، همین زن را پس از مرگش خواب میبینند که در باغی زیر اشجاری با حضرت زهرا‘همنشین شده، از او میپرسند تو با آن اعمال زشت، چگونه به این مقام رسیدی؟ میگوید؛ به برکت آن تری چشم از دود مطبخ همسایه، که تمام گناهانم مورد شفاعت شد. و هزاران قصّه مانند اینها ساخته و پرداختهاند که دیگر نه ایمانی و نه عفّتی لازم است و هرکس با مجالس دینی سر و کار داشته باشد، این کفریّات را شنیده است. در حالیکه در کتاب آسمانی ما قرآن چنین شفاعتی بکلّی نفی شده و در تمام آیات مدرکی برای اثبات آن نیست و قرآن مقام هرکس را در گرو اعمال و عقایدش میداند. امّا هواهای نفسانی مردم آلوده از یک طرف و غلو و اغراق گویندگان نسبت به امامان از طرف دیگر و ترویج دشمنان اسلام از هر چه ضد اسلام باشد از طرف دیگر باعث شده که احکام اسلام راجع به جهاد و امر به معروف و نهی از منکر و حفظ سرحدات مملکت و نشر معارف و غیره همه منسوخ شده و به جای آنها گریه و نوحه آمده و مانند دینِ مسیح که دوستی و محبت مسیح برای دنیا و آخرت کافی است و آزادی در فسق و فجور رواج یافته، دین اسلام نیز چنین شده، که یک گریه و محبّت دروغی برای متدیّنین صدر اسلام از همه چیز کافی است. با اینکه آیات قرآن مردم را میترسانیده و به حساب دقیق الهی که مو را از ماست میکشد، نوید میدهد، ولی به واسطۀ بیخبری مردم از قرآن و نشر همین خرافات دینی، ملّت اسلام را منحرف و مانند یهود کردهاند که میگفتند:
﴿ذَٰلِكَ بِأَنَّهُمۡ قَالُواْ لَن تَمَسَّنَا ٱلنَّارُ إِلَّآ أَيَّامٗا مَّعۡدُودَٰتٖۖ وَغَرَّهُمۡ فِي دِينِهِم مَّا كَانُواْ يَفۡتَرُونَ ٢٤﴾ [۳۴۷] [آل عمران: ۲۴].
درمقابلِ قرآن افتراءهایی بنام دین، مانند باب توسّل و شفاعت آوردهاند، که در مقابل خدا و قرآن، پناهگاهی برای مردم درست شده و از تهدیدات وحشتانگیز الهی وحشتی ندارند، زیرا شفیعان میتوانند آنان را از کیفر الهی برهانند. و اگر نماز جمعه و جهاد و امر به معروف، جانبازی، فداکاری و غیرت ایمانی برود و محرّمات الهی رواج یابد با داشتن گریه، توسّل و شفاعت اشکالی ندارد و همه و همۀ خرابیها جبران میشود، ولی قرآن مکرّر در آیات بسیاری چنین شفاعتی را نفی کرده و میگوید روز قیامت و روز جزای کیفر، هیچکس دربارۀ کس دیگر شفاعتی به این کیفیّت نتواند، مانند آیات: ﴿يَوۡمَ لَا يُغۡنِي مَوۡلًى عَن مَّوۡلٗى شَيۡٔٗا وَلَا هُمۡ يُنصَرُونَ﴾ [۳۴۸]. ﴿وَٱتَّقُواْ يَوۡمٗا لَّا تَجۡزِي نَفۡسٌ عَن نَّفۡسٖ شَيۡٔٗا وَلَا يُقۡبَلُ مِنۡهَا شَفَٰعَةٞ وَلَا يُؤۡخَذُ مِنۡهَا عَدۡلٞ وَلَا هُمۡ يُنصَرُونَ﴾ [۳۴۹]. ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّاسُ ٱتَّقُواْ رَبَّكُمۡ وَٱخۡشَوۡاْ يَوۡمٗا لَّا يَجۡزِي وَالِدٌ عَن وَلَدِهِۦ وَلَا مَوۡلُودٌ هُوَ جَازٍ عَن وَالِدِهِۦ شَيًۡٔا﴾ [۳۵۰]. ﴿يَوۡمَ لَا تَمۡلِكُ نَفۡسٞ لِّنَفۡسٖ شَيۡٔٗاۖ وَٱلۡأَمۡرُ يَوۡمَئِذٖ لِّلَّهِ﴾ [۳۵۱]. ﴿فَٱلۡيَوۡمَ لَا يَمۡلِكُ بَعۡضُكُمۡ لِبَعۡضٖ نَّفۡعٗا وَلَا ضَرّٗا﴾ [۳۵۲]. ﴿قُلۡ إِنِّي لَآ أَمۡلِكُ لَكُمۡ ضَرّٗا وَلَا رَشَدٗا﴾ [۳۵۳]. ﴿وَأَنذِرۡ بِهِ ٱلَّذِينَ يَخَافُونَ أَن يُحۡشَرُوٓاْ إِلَىٰ رَبِّهِمۡ لَيۡسَ لَهُم مِّن دُونِهِۦ وَلِيّٞ وَلَا شَفِيعٞ لَّعَلَّهُمۡ يَتَّقُونَ﴾ [۳۵۴]. ﴿وَذَكِّرۡ بِهِۦٓ أَن تُبۡسَلَ نَفۡسُۢ بِمَا كَسَبَتۡ لَيۡسَ لَهَا مِن دُونِ ٱللَّهِ وَلِيّٞ وَلَا شَفِيعٞ وَإِن تَعۡدِلۡ كُلَّ عَدۡلٖ لَّا يُؤۡخَذۡ مِنۡهَآ﴾. [۳۵۵]
شما در آیات فوق دقّت کنید و اطلاق آنها را ملاحظه فرمایید. مدّعیان شفاعت این آیات را ندیده گرفته و به آیاتی استدلال میکنند که آن آیات چنانچه خواهد آمد مربوط به شفاعت به صورت مذکوره نیست. و یا استدلال میکنند به آیاتی مانند آیۀ:
﴿لَّا يَمۡلِكُونَ ٱلشَّفَٰعَةَ إِلَّا مَنِ ٱتَّخَذَ عِندَ ٱلرَّحۡمَٰنِ عَهۡدٗا ٨٧﴾ [۳۵۶] [مریم: ۸۷].
در صورتیکه در همین آیات نفی شفاعت شده، زیرا به طور انکار میفرماید که چه کس میتواند بدون رضایت خدا و بدون اذن و بدون پیمان الهی شفاعت کند؟ زیرا خدا با کسی پیمانی نبسته که هر قدر جنایت و گناه کند از او صرفنظر کند و شفیع برای او بتراشد، بلکه این عهد و پیمان ظاهرا همان است که خدا به یهودیان فرموده: که میگفتند: ﴿لَن تَمَسَّنَا ٱلنَّارُ إِلَّآ أَيَّامٗا مَّعۡدُودَةٗ﴾ [۳۵۷]. میفرماید به آنان بگو: ﴿قُلۡ أَتَّخَذۡتُمۡ عِندَ ٱللَّهِ عَهۡدٗا فَلَن يُخۡلِفَ ٱللَّهُ عَهۡدَهُۥٓۖ﴾ [۳۵۸]. یعنی خدا با کسی پیمانی برای شفاعت و یا عفو نبسته تا مجبور به عدم تخلّف شود و یا برای فرار از کیفر به کسی اذن دهد.
پارهای از آیات قرآن شفاعت را موکول به اذن خدا کرده، البته دربارۀ کسانی که خدا از ایشان راضی بوده باشد که ایشان مؤمنینند، مانند آیات: ۲۲ و ۲۳ سبأ، ۸۴ تا ۸۶ زخرف، ۲۷ و ۲۸ أنبیاء و یا آیۀ ۱۰۹ سورۀ طه که میفرماید: ﴿يَوۡمَئِذٖ لَّا تَنفَعُ ٱلشَّفَٰعَةُ إِلَّا مَنۡ أَذِنَ لَهُ ٱلرَّحۡمَٰنُ وَرَضِيَ لَهُۥ قَوۡلٗا﴾ . یعنی: «در آن روز (قیامت) شفاعت، هیچ نفعی ندارد مگر برای آن کسی که خدا بدان دستوری قبلا داده و گفتاری را درباره او پسندیده باشد». (کلمۀ ﴿لَّا تَنفَعُ﴾مضارع، ولی ﴿أَذِنَ﴾ماضی). در مورد این شفاعت که پسندیدگان از آن برخوردار بوده و غیر از شفاعت شرکآور و مخالف آن است، عدهای چنین گفتهاند: این شفاعت که با اجازۀ خدا است همان استغفار و طلب آمرزش است که دارای ۳ اصل و شرط است:
اصل یا شرط اول: إذن از پروردگار که فقط برای مؤمنین دستور داده، چنانکه فرموده: ﴿فَٱعۡفُ عَنۡهُمۡ وَٱسۡتَغۡفِرۡ لَهُمۡ﴾ [۳۶۰]. ﴿وَٱسۡتَغۡفِرۡ لِذَنۢبِكَ وَلِلۡمُؤۡمِنِينَ وَٱلۡمُؤۡمِنَٰتِ﴾ [۳۶۱]. ﴿وَلَوۡ أَنَّهُمۡ إِذ ظَّلَمُوٓاْ أَنفُسَهُمۡ جَآءُوكَ فَٱسۡتَغۡفَرُواْ ٱللَّهَ وَٱسۡتَغۡفَرَ لَهُمُ ٱلرَّسُولُ لَوَجَدُواْ ٱللَّهَ تَوَّابٗا رَّحِيمٗا﴾ [۳۶۲][النساء: ۶۴] [۳۶۳]که حقیقت شفاعت همین است دو نفری (مُذنِب و مستغفِر) به حضور خدا آمده و هر دو از خدا طلب آمرزش نمایند و خدا منافقین را در عدم اجرای این شرط ملامت میکند که: ﴿وَإِذَا قِيلَ لَهُمۡ تَعَالَوۡاْ يَسۡتَغۡفِرۡ لَكُمۡ رَسُولُ ٱللَّهِ لَوَّوۡاْ رُءُوسَهُمۡ﴾ [۳۶۴].
شرط دوم: کسان مورد استغفار و شفاعت باید مرضیّ خدا و مؤمن باشند چنانکه میفرماید: ﴿لَّا تَنفَعُ ٱلشَّفَٰعَةُ إِلَّا مَنۡ أَذِنَ لَهُ ٱلرَّحۡمَٰنُ وَرَضِيَ لَهُۥ قَوۡلٗا﴾ [۳۶۵]، و یا آیۀ: ﴿لَا يَشۡفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ٱرۡتَضَىٰ﴾ [۳۶۶]. یا آیۀ: ﴿مَا كَانَ لِلنَّبِيِّ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ أَن يَسۡتَغۡفِرُواْ لِلۡمُشۡرِكِينَ﴾ [۳۶۷]. و دربارۀ منافقین میفرماید: ﴿سَوَآءٌ عَلَيۡهِمۡ أَسۡتَغۡفَرۡتَ لَهُمۡ أَمۡ لَمۡ تَسۡتَغۡفِرۡ لَهُمۡ لَن يَغۡفِرَ ٱللَّهُ لَهُمۡ﴾ [۳۶۸]. ﴿ٱسۡتَغۡفِرۡ لَهُمۡ أَوۡ لَا تَسۡتَغۡفِرۡ لَهُمۡ إِن تَسۡتَغۡفِرۡ لَهُمۡ سَبۡعِينَ مَرَّةٗ فَلَن يَغۡفِرَ ٱللَّهُ لَهُمۡ﴾ [۳۶۹]. اما مؤمنینی که قابل شفاعتند آنان را خود قرآن با صفات مشخّصه معرّفی میفرماید: ﴿إِنَّمَا ٱلۡمُؤۡمِنُونَ ٱلَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ ٱللَّهُ وَجِلَتۡ قُلُوبُهُمۡ وَإِذَا تُلِيَتۡ عَلَيۡهِمۡ ءَايَٰتُهُۥ زَادَتۡهُمۡ إِيمَٰنٗا وَعَلَىٰ رَبِّهِمۡ يَتَوَكَّلُونَ ٢ ٱلَّذِينَ يُقِيمُونَ ٱلصَّلَوٰةَ وَمِمَّا رَزَقۡنَٰهُمۡ يُنفِقُونَ ٣ أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ حَقّٗاۚ لَّهُمۡ دَرَجَٰتٌ عِندَ رَبِّهِمۡ وَمَغۡفِرَةٞ وَرِزۡقٞ كَرِيمٞ ٤﴾ [۳۷۰]. خدا به پیغمبران و فرشتگان جُز به استغفار مؤمنین دستور نمیدهد و میفرماید: ﴿ٱلَّذِينَ يَحۡمِلُونَ ٱلۡعَرۡشَ وَمَنۡ حَوۡلَهُۥ يُسَبِّحُونَ بِحَمۡدِ رَبِّهِمۡ وَيُؤۡمِنُونَ بِهِۦ وَيَسۡتَغۡفِرُونَ لِلَّذِينَ ءَامَنُواْ﴾ [۳۷۱]. و در آیۀ ۷ غافر میفرماید که فرشتگان به خدا عرض میکنند:
﴿رَبَّنَا وَسِعۡتَ كُلَّ شَيۡءٖ رَّحۡمَةٗ وَعِلۡمٗا فَٱغۡفِرۡ لِلَّذِينَ تَابُواْ وَٱتَّبَعُواْ سَبِيلَكَ وَقِهِمۡ عَذَابَ ٱلۡجَحِيمِ﴾ [۳۷۲] [غافر: ۷].
و خدا فقط کسانی را میآمرزد که خود میفرماید: ﴿وَإِنِّي لَغَفَّارٞ لِّمَن تَابَ وَءَامَنَ وَعَمِلَ صَٰلِحٗا ثُمَّ ٱهۡتَدَىٰ﴾ [۳۷۳].
شرط سوم: آن است که علاوه بر مؤمنبودن، شخص مشفوعله، در دنیا خود را مستحق شفاعت نموده باشد تا مورد استغفار فرشتگان و پیغمبر و مؤمنین شده باشد. و گر نه پس از مرگ کسی استحقاق شفاعت پیدا نخواهد کرد، زیرا اعمال انسان با مرگ او خاتمه پیدا میکند چنانکه در سورۀ غافر فرموده:
﴿فَلَمۡ يَكُ يَنفَعُهُمۡ إِيمَٰنُهُمۡ لَمَّا رَأَوۡاْ بَأۡسَنَا﴾ [۳۷۴] [غافر: ۸۵].
و در جای دیگر فرموده:
﴿وَلَيۡسَتِ ٱلتَّوۡبَةُ لِلَّذِينَ يَعۡمَلُونَ ٱلسَّئَِّاتِ حَتَّىٰٓ إِذَا حَضَرَ أَحَدَهُمُ ٱلۡمَوۡتُ قَالَ إِنِّي تُبۡتُ ٱلۡـَٰٔنَ﴾ [۳۷۵] [النساء: ۱۸].
وفرموده:﴿وَأَنذِرۡهُمۡ يَوۡمَ ٱلۡحَسۡرَةِ إِذۡ قُضِيَ ٱلۡأَمۡرُ﴾ [۳۷۶] [مریم: ۳۹].
وفرموده:﴿يَوۡمَ لَا يَنفَعُ ٱلظَّٰلِمِينَ مَعۡذِرَتُهُمۡۖ وَلَهُمُ ٱللَّعۡنَةُ وَلَهُمۡ سُوٓءُ ٱلدَّارِ ٥٢﴾ [۳۷۷][غافر: ۵۹].
پس چنانکه در قرآن فرموده به جز آثاری که از انسان باقی بماند مرگ خاتمۀ اعمال او است یعنی فقط پروندۀ انسان تا قیامت باز است، که اگر در زمان حیات سنّت حسنهای گذاشته و یا سنّت سیئهای گذاشته که پس از موت به واسطۀ آن تقویت دین شود یا فسادی بروز کند همه در پروندهاش ضبط میشود، چنانکه اگر شخصی عمل خیری کرده مانند آنکه قناتی حفر یا پلی احداث کرده تا مادامی که آنها باقی است در پروندهاش ثبت میشود که البتّه این آثار هم به زندگی شخص در دنیا ارتباط پیدا میکند.
قول دیگری که دربارۀ شفاعت بعضی گویند و آن ظاهرتر و نیز موافق توحید است، آن است که بگوییم شفاعت در قیامت، به معنی ابلاغ رحمت خدا برای مؤمنینی است که مرضیّ خدا هستند که یا کاملاً پاک میباشند و یا در عین پاکی کمی آلودگی دارند و نگرانند و چون خدا اموری را به وسائل تدبیر میکند، این مؤمنین و پسندیدگان نیز منتظر شفیع و وسیلهای هستند که رحمت خدا به ایشان ابلاغ شود و حتّی در آن روز ممکن است از خدا طلب شفیعی کنند که از طرف خدا به ایشان مژدۀ دخول بهشت دهد، البتّه چنانکه ذکر شد این شفاعت نسبت به مؤمنین حقیقی است که بهشت رفتنشان قطعی شده، چنانکه در آیۀ ۲۸ انبیاء که دربارۀ شفاعت ملائکه است میفرماید:
﴿وَلَا يَشۡفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ٱرۡتَضَىٰ﴾ [الأنبیاء: ۲۸].
«فرشتگان به جز برای کسی که خدا بپسندد شفاعت نمیکنند».
و در سورۀ سبا فرموده:
﴿وَلَا تَنفَعُ ٱلشَّفَٰعَةُ عِندَهُۥٓ إِلَّا لِمَنۡ أَذِنَ لَهُ﴾ [۳۷۸] [سبأ: ۲۳].
و در سورۀ زخرف فرموده:
﴿إِلَّا مَن شَهِدَ بِٱلۡحَقِّ وَهُمۡ يَعۡلَمُونَ﴾ [۳۷۹] [الزخرف: ۸۶].
و در سورۀ اعراف دربارۀ کسانیکه مرضیّ خدا بوه وبهشتی بودن ایشان قطعی شده، ولی هنوز داخل بهشت نشده و طمع دارند که داخل شوند، میفرماید: اصحاب اعراف به ایشان میگویند: ﴿ٱدۡخُلُواْ ٱلۡجَنَّةَ لَا خَوۡفٌ عَلَيۡكُمۡ وَلَآ أَنتُمۡ تَحۡزَنُونَ﴾ [۳۸۰]البتّه اصحاب اعراف که ظاهراً انبیاء و اولیاء میباشند اهل بهشت و دوزخ را بدون معرّفی خدا نمیشناسند، بلکه اهل بهشت و جهنم را از روی علاماتی که خدا برای ایشان قرار داده میشناسند چنانکه در آن آیات فرموده: ﴿يَعۡرِفُونَ كُلَّۢا بِسِيمَىٰهُمۡ﴾، یعنی: «همه را به علامتشان میشناسند». (واستفید هذا البیان من صدیقنا مصطفی الحسینی الطباطبائی دامت بركاته) [۳۸۱].
آری، هیچکس از خدا رحیمتر نیست، پس او که مقام خالقیّت دارد بر مخلوق ترحّم نموده و برای بنده شفیعی تعیین کند و ابلاغ رحمت خود کند، که رحمت از مقام بالا به مادون است، پس بنده باید فقط از خدا بخواهد که او را نجات دهد. چنانکه در دعای جوشن به خدا عرض میکنیم: یا شافع، یا شفیع.و حضرت علی در دعا میفرماید: «أَسْتَشْفِعُ بِكَ إِلَى نَفْسِك» [۳۸۲]، و در دعای روز ۱۴ ماه فقط خدا را شفیع بندگان معرفی کرده و میفرماید: «وَالشَّافِعُ لَهُمْ لَيْسَ أَحَدٌ فَوْقَكَ يَحُولُ دُونَهُم» [۳۸۳].
به هر حال قرآن کوچکترین اشاره به وجود شفاعت در قیامت که مطابق میل مردم باشد ندارد و آیاتِ شفاعت آخرتی همه در آنها نفی چنین شفاعتی شده و فقط شفاعتی که در قرآن هست، شفاعتی است که مخالف توحید نیست چنانکه شرح آن گذشت، بعضی از مثبتین شفاعت شرکیّه در قیامت، متمسّک به آیاتی شدهاند که در آن کفّار و مجرمین از نداشتن شفیع متحسّرند، مانند آیۀ ﴿فَمَا لَنَا مِن شَٰفِعِينَ ١٠٠ وَلَا صَدِيقٍ...﴾ [۳۸۴]و میخواهند از مفهوم مخالف این آیات استناد به اثبات چنین شفاعتی کنند. جواب آن است که کفار که آروز میکنند که کاش آنان را شفیعی یا دوست مهربانی بود، این آرزو مانند سایر آرزوها و آرزوی برگشت به دنیا که مصداق آن در قیامت یافت نمیشود، میباشد، مگر صدیق حمیم که در ردیف شفیع است، برای مؤمنین هست که برای کفار نیست، مگر در سورۀ معارج نمیفرماید:
﴿وَلَا يَسَۡٔلُ حَمِيمٌ حَمِيمٗا ١٠﴾ [۳۸۵] [المعارج: ۱۰].
مگر در سورۀ عبس نمیفرماید:
﴿يَوۡمَ يَفِرُّ ٱلۡمَرۡءُ مِنۡ أَخِيهِ ٣٤ وَأُمِّهِۦ وَأَبِيهِ ٣٥ وَصَٰحِبَتِهِۦ وَبَنِيهِ ٣٦ لِكُلِّ ٱمۡرِيٕٖ مِّنۡهُمۡ يَوۡمَئِذٖ شَأۡنٞ يُغۡنِيهِ ٣٧ ﴾ [۳۸۶] [عبس: ۳۳-۳۷].
که این حالات تنها برای کفّار نیست بلکه برای همه است. پس در قیامت شفیعی نیست چنانکه برگشتی و حمیمی و فدیهای نیست ووو.... و در آیۀ ۱۸ سورۀ رعد میفرماید:
﴿لِلَّذِينَ ٱسۡتَجَابُواْ لِرَبِّهِمُ ٱلۡحُسۡنَىٰۚ وَٱلَّذِينَ لَمۡ يَسۡتَجِيبُواْ لَهُۥ لَوۡ أَنَّ لَهُم مَّا فِي ٱلۡأَرۡضِ جَمِيعٗا وَمِثۡلَهُۥ مَعَهُۥ لَٱفۡتَدَوۡاْ بِهِۦٓۚ أُوْلَٰٓئِكَ لَهُمۡ سُوٓءُ ٱلۡحِسَابِ وَمَأۡوَىٰهُمۡ جَهَنَّمُۖ وَبِئۡسَ ٱلۡمِهَادُ١٨﴾ [۳۸۷] [الرعد: ۱۸].
و در آیۀ مورد بحث خطاب به مؤمنین میفرماید:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ أَنفِقُواْ مِمَّا رَزَقۡنَٰكُم مِّن قَبۡلِ أَن يَأۡتِيَ يَوۡمٞ لَّا بَيۡعٞ فِيهِ وَلَا خُلَّةٞ وَلَا شَفَٰعَةٞۗ وَٱلۡكَٰفِرُونَ هُمُ ٱلظَّٰلِمُونَ ٢٥٤﴾ [۳۸۸] [البقرة: ۲۵۴].
که آب پاکی بدست همه ریخته که در قیامت چنین شفاعتی نیست چنانکه خلّتی و بیعی نیست و در آخر آیه فرموده: ﴿وَٱلۡكَٰفِرُونَ هُمُ ٱلظَّٰلِمُونَ﴾تو گویی آنان که این معنی را باور ندارند و برای خود شفیعانی تصوّر میکنند به این آیات کافرند.
در خاتمه روایاتی موافق قرآن در مورد اینکه فقط ایمان و عمل موجب نجات است میآوریم:
اول: شیعه و سنّی به روایت صحیح در کتب خود آوردهاند که رسول خداصمکرّر به کسان خود میفرمود: «يَا فَاطِمَةُ بِنْتَ مُحَمَّدٍ يَا صَفِيَّةُ بِنْتَ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ عَمَّةُ رَسُولِ اللهِ! اعْمَلَا لِأَنْفُسِكُمَا فَإِنِّي لَا أُغْنِي» [۳۸۹].
دوم: امالی طوسی ص ۳۸۱ از امام باقر÷روایت کرده که فرموده: «لَا يُنَالُ مَا عِنْدَ اللهِ إِلَّا بِالْعَمَل» [۳۹۰].
سوم: روضۀ کافی روایت کرده که امام صادق÷فرموده: «لَيْسَ يُغْنِي عَنْكُمْ مِنَ اللهِ أَحَدٌ مِنْ خَلْقِهِ شَيْئاً لَا مَلَكٌ مُقَرَّبٌ وَلَا نَبِيٌّ مُرْسَلٌ وَلَا مَنْ دُونَ ذَلِك» [۳۹۱].
چهارم: بحار و امالی طوسی ص ۳۰۲ روایت کرده که امام باقر÷فرود: «لَا قَرَابَةَ بَيْنَنَا وَبَيْنَ اللهِ (ﻷ)، وَلَا يُتَقَرَّبُ إِلَيْهِ إِلَّا بِالطَّاعَةِ لَهُ» [۳۹۲].
پنجم: در روضۀ کافی ص ۲۶ از صحیفۀ حضرت علی بن الحسینإکه فرمود: «وَاعْلَمُوا أَنَّكُمْ عَبِيدُ اللهِ، وَنَحْنُ مَعَكُمْ، يَحْكُمُ عَلَيْنَا وَعَلَيْكُمْ سَيِّدٌ حَاكِمٌ غَداً، وَهُوَ مُوقِفُكُمْ وَمُسَائِلُكُمْ، فَأَعِدُّوا الْـجَوَابَ قَبْلَ الْوُقُوفِ وَالْـمُسَاءَلَةِ وَالْعَرْضِ عَلى رَبِّ الْعَالَمِين...» [۳۹۳].
در کتاب «صفاتالشّیعه» از جملۀ فرمایشات رسول خداصآورده است که فرمود: «وَإِنِّي شَفِيقٌ عَلَيْكُمْ لَا تَقُولُوا إِنَّ مُحَمَّداً مِنَّا فَلَا وَاللَّهِ مَا أَوْلِيَائِي مِنْكُمْ وَلَا مِنْ غَيْرِكُمْ يَا بَنِي عَبْدِ الْمُطَّلِبِ إِلَّا الْمُتَّقُونَ أَلَا فَلَا أَعْرِفُكُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ تَأْتُونَ تَحْمِلُونَ الدُّنْيَا عَلَى ظُهُورِكُمْ وَيَأْتُونَ النَّاسُ يَحْمِلُونَ الْآخِرَةَ أَلَا إِنِّي قَدْ أَعْذَرْتُ إِلَيْكُمْ فِيمَا بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ وَفِيمَا بَيْنِي وَبَيْنَ اللَّهِ ﻷفِيكُم» [۳۹۴].
و همچنین از رسول خداصنقل شده که فرمود: «أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّهُ لَيْسَ بَيْنَ اللَّهِ وَبَيْنَ أَحَدٌ شَيْءٌ يُعْطِيهِ بِهِ خَيْراً وَيَصْرِفُ عَنْهُ شَرّاً إِلَّا الْعَمَلَ الصَّالِحِ أَيُّهَا النَّاسُ لَا يَدَعُ مُدَّعٍ وَلَا يَتَمَنَّ متمن وَالَّذِي بَعَثَنِي بِالْحَقِّ نَبِیٍّا ]لا يُنْجِي إلا عملٌ مع رحمةٍ، ولو عصيتُ لهويت[» [۳۹۵]. این حدیث موافق قرآن است که ﴿قُلۡ إِنِّيٓ أَخَافُ إِنۡ عَصَيۡتُ رَبِّي عَذَابَ يَوۡمٍ عَظِيمٖ﴾.
و صدها از این قبیل احادیث که فقط با عمل میتوان نجات یافت. البته احادیثی هم برای اثبات آن شفاعتی که مخالف قرآن است نیز آمده که تماما ضعیفالسند و مخالف عقل و قرآن است و آثار کذب و جعل از سراسر آنها نمودار است و مجلسی آنها را در جلد ۸ بحار جدید آورده، ما یک روایت آن را برای نمونه نقل میکنیم: در ص ۴۵ ج ۸ نقل کرده از امام صادق که ما فارسی آنرا به طور اختصار میآوریم که: مردم پا برهنه و عریان در صحرای محشر محشور میشوند و به اندازهای در شدت و عرق گرفتار میشوند که میگویند ای کاش خدا حکم میکرد بین ما و لو به رفتن در آتش، زیرا نسبتاً به آن حالی که دارند در آتش راحتی است... تا میروند نزد محمدصو میگویند از خدا بخواه بین ما حکم کند، میگوید: بلی من همراه با شمایم، پس میآید به خانۀ خدای رحمن که درب وسیعی دارد و حلقۀ آن را حرکت میدهد، گفته میشود: کیست اینکه درب را میزند و حال آنکه خدا داناتر است به آن؟ پس میگوید: من محمّدم. گفته شود: برای او درب را باز کنید، چون باز شود، ناگاه نظری کنم به پروردگارم و او را تمجیدی کنم که احدی قبل از من و پس از من نکرده باشد، سپس به سجده روم، خدا میگوید سرت را بردار، قول تو مسموع است و شفاعت کن تا عطا شوی، پس من سر را بلند کنم و به پروردگارم نظر کنم و او را بهتر از اول تمجید کنم، سپس به سجده بیفتم تا سه مرتبه و چون مرتبۀ سوم سربردارم، میگویم: خدایا حکم کن بین بندگانت ولو به سوی آتش. خدا میفرماید: بلی ای محمّد. سپس شتری از یاقوت سرخ آورده شود که زمام آن از زبرجد سبز باشد، تا اینکه سوار شوم.... تا اینکه امام صادق فرماید ما را بیاورند. و پروردگارمان بر تخت بنشیند و نامهها را بیاورند و ما عَلَیهِ دشمنانمان شهادت دهیم و لَه دوستانمان... [۳۹۶]. نویسنده گوید اگر کسی تدبّر کند کفر و خرافات از این روایت میبارد، زیرا برای خدا خانه، تخت و حلقۀ درب تراشیده و رسول خدا به خدا نظر کرده و آن قدر خدا را تعریف کرده تا خدا حکم کند بین بندگانش و اگر تمجیدا نبود شاید حکمی نمیکرد ووو...
حال میشود با این قبیل روایات برخلاف قرآن حکمی کرد. در شفاعت خواستن از پیغمبر و امام، به پروردگار علاّم نوعی جسارت و گستاخی است که شریعت مطهرۀ اسلام از آن منع فرموده است چنانکه در کتاب «البدایه و النهایه» ابوالفداء ج۱ ص ۱۰ آمده است: ... «عَنْ جُبَيْرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ جُبَيْرِ بْنِ مُطْعِمٍ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ جَدِّهِ قَالَ: «أَتَى رَسُولَ اللهِص أَعْرَابِيٌّ فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللهِ! جَهَدَتِ الْأَنْفُسُ، وَجَاعَتِ الْعِيَالُ، وَنَهَكَتِ الْأَمْوَالُ، وَهَلَكَتِ الْأَنْعَامُ، فَاسْتَسْقِ اللهَ لَنَا، فَإِنَّا نَسْتَشْفِعُ بِكَ عَلَى اللهِ، وَنَسْتَشْفِعُ بِاللهِ عَلَيْكَ، فَقَالَ رَسُولُ اللهِ ص: وَيْحَكَ أَتَدْرِي مَا تَقُولُ؟! وَسَبَّحَ رَسُولُ اللهِ، فَمَا زَالَ يُسَبِّحُ حَتَّى عُرِفَ ذَلِكَ فِي وُجُوهِ أَصْحَابِهِ، ثُمَّ قَالَ: «وَيْحَكَ إِنَّهُ لَا يُسْتَشْفَعُ بِاللهِ عَلَى أَحَدٍ مِنْ خَلْقِهِ، شَأْنُ اللهِ أَعْظَمُ مِنْ ذَلِكَ» [۳۹۷].
و أمّا شفاعت از نظر عقل:
اولاً: محال است خدا قانونی را برای بندگان واجبالعمل کند و بعد بگوید هرکس عمل نکرد برود برای خود شفیعی پیدا کند تا او را از کیفر رهایی بخشد.
ثانیا: شفیع باید از حال مقصر مطلع باشد و گناهان جسمی و روحی او را بداند و از ما فیالضّمیر و عقاید بندگان مطلع باشد، در حالیکه هیچکس جُز خدا از حال بندگان مطّلع نیست و اصلاً انبیاء و اولیاء پس از موتشان در عالم دیگرند و از حال مردم دنیا بیخبرند، حال کسی که نمیداند «زید» چه کاره است، چگونه برای او واسطه شود و از او دفاع کند. اگر کسی بیشتر از این توضیح بخواهد به کتاب «شفاعت راه نجات» مراجعه نماید.
﴿ٱللَّهُ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ٱلۡحَيُّ ٱلۡقَيُّومُۚ لَا تَأۡخُذُهُۥ سِنَةٞ وَلَا نَوۡمٞۚ لَّهُۥ مَا فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَا فِي ٱلۡأَرۡضِۗ مَن ذَا ٱلَّذِي يَشۡفَعُ عِندَهُۥٓ إِلَّا بِإِذۡنِهِۦۚ يَعۡلَمُ مَا بَيۡنَ أَيۡدِيهِمۡ وَمَا خَلۡفَهُمۡۖ وَلَا يُحِيطُونَ بِشَيۡءٖ مِّنۡ عِلۡمِهِۦٓ إِلَّا بِمَا شَآءَۚ وَسِعَ كُرۡسِيُّهُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَۖ وَلَا ئَُودُهُۥ حِفۡظُهُمَاۚ وَهُوَ ٱلۡعَلِيُّ ٱلۡعَظِيمُ ٢٥٥﴾ [البقرة: ۲۵۵].
ترجمه: خدای کاملالذّات و الصّفاتی که معبود و ملجأی نیست جُز او که زنده و برپادارندۀ غیر است او را چرت و خواب نمیگیرد، ملک اوست آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است، کیست که شفاعت کند بدون ارادۀ او، او میداند آنچه در جلو ایشان و پشت ایشان است و به چیزی از دانش او احاطه ندارند، جُز آنچه او بخواهد، کرسی او فرا گرفته آسمانها و زمین را و نگهداری آنها او را خسته نمیکند و اوست والا و بزرگ.(۲۵۵)
نکات: این آیه را «آیة الکرسی» مینامند چون ذکر کرسی حقتعالی و اوصاف او نازل شده و چون وجود و أوصاف او اجل، اکبر و اعظم موجودات است، پس ذکر آن و سخن آن بهترین سخن است و لذا این آیه را «سیّدالآیات» گفته و برای قرائت آن برکاتی ذکر نمودهاند. و ﴿قَيُّومُ﴾به معنی وجود قائم بالذّات و برپادارندۀ غیر است و جملۀ: ﴿لَا تَأۡخُذُهُۥ سِنَةٞ وَلَا نَوۡمٞ﴾دلالت دارد که آنی از مخلوقات خود غافل نیست، چنانکه فرموده: ﴿وَمَا كُنَّا عَنِ ٱلۡخَلۡقِ غَٰفِلِينَ﴾. و جملۀ ﴿مَن ذَا ٱلَّذِي يَشۡفَعُ...﴾دلالت دارد که هیچکس قدرت شفاعت ندارد و علّت آن جملۀ بعد است که فرموده: ﴿يَعۡلَمُ مَا بَيۡنَ أَيۡدِيهِمۡ وَمَا خَلۡفَهُمۡ﴾یعنی پشت و رو و خُلق و خو و ظاهر و باطن بندگان را کسی نمیداند جز او، و چون کسی نمیداند از چیزیکه نمیداند، چگونه شفاعت کند، عقاید و افکار بندگان را جز او نمیداند تا شفاعت کند، پس خدایی که عالم به احوال، گناهان و حسنات بنده است میداند او لایق عفو هست یا خیر؟ پس خدا اگر بخواهد مؤمنین مورد رضایتش را مشمول رحمت قرار میدهد و برای ایشان شفیع تعیین میکند. بنابراین تعیین شفیع و هم مشفوع له یعنی مقصّر با خداست پس در این آیه از غیرخدا نفی شفاعت شده با دلیل آن و اگر مقصود از شفاعت استغفار فرشتگان، انبیا و مؤمنین باشد، آن نیز چنانچه در آیۀ قبل بیان شد برای مؤمنینی است که در دنیا خود را مستحق شفاعت نموده باشند و ممکن است شفاعت در این آیه مربوط به شفاعت در امر معیشت باشد به توضیح زیر:
اعراب جاهلیّت اعتقاد به حیات بعد از مرگ نداشتند که از بُتان شفاعت نجات از عذاب و دخول بهشت را خواستار شوند و پیغمبرخدا را که خبر از حیاتی بیپایان پس از زندگی این دنیا میداد مسخره کرده میگفتند:
﴿هَلۡ نَدُلُّكُمۡ عَلَىٰ رَجُلٖ يُنَبِّئُكُمۡ إِذَا مُزِّقۡتُمۡ كُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّكُمۡ لَفِي خَلۡقٖ جَدِيدٍ﴾ [سبا: ۷].
«آیا میخواهید شما را به مردی راهنمائی کنیم که شما را خبر میدهد که چون ریزهریزه شوید از نو آفریده میشوید».
و میگفتند: ﴿مَن يُحۡيِ ٱلۡعِظَٰمَ وَهِيَ رَمِيمٞ﴾یعنی: «چه کسی این استخوانها را زنده میکند در حالیکه پوسیده است؟» و میگفتند: ﴿أَءِذَا مِتۡنَا وَكُنَّا تُرَابٗا وَعِظَٰمًا أَءِنَّا لَمَبۡعُوثُونَ ١٦ أَوَ ءَابَآؤُنَا ٱلۡأَوَّلُونَ ١٧﴾ [۳۹۸]. امّا برای امور دنیوی بتان خود را شفعائی نزد خدا میدانستند، و میگفتند: ﴿هَٰٓؤُلَآءِ شُفَعَٰٓؤُنَا عِندَ ٱللَّهِ﴾ [۳۹۹]پس آیات شفاعتی که در قرآن آن را موقوف به إذن خدا میداند، پارهای از آن ممکن است شفاعت در امور معیشت باشد مانند همین آیه و یا آیۀ: ﴿ءَأَتَّخِذُ مِن دُونِهِۦٓ ءَالِهَةً إِن يُرِدۡنِ ٱلرَّحۡمَٰنُ بِضُرّٖ لَّا تُغۡنِ عَنِّي شَفَٰعَتُهُمۡ شَيۡٔٗا وَلَا يُنقِذُونِ﴾ [۴۰۰]و در سورۀ زمر آیۀ ۴۳ و۴۴ میفرماید:
﴿أَمِ ٱتَّخَذُواْ مِن دُونِ ٱللَّهِ شُفَعَآءَۚ قُلۡ أَوَلَوۡ كَانُواْ لَا يَمۡلِكُونَ شَيۡٔٗا وَلَا يَعۡقِلُونَ ٤٣ قُل لِّلَّهِ ٱلشَّفَٰعَةُ جَمِيعٗاۖ لَّهُۥ مُلۡكُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۖ ثُمَّ إِلَيۡهِ تُرۡجَعُونَ ٤٤﴾ [۴۰۱] [الزمر: ۴۳-۴۴].
که شفاعتی که بتپرستان از برای شفعاء خود قائلند، نفی کرده و شفاعت را مخصوص خدا میداند و بلافاصله میفرماید: ﴿وَإِذَا ذُكِرَ ٱللَّهُ وَحۡدَهُ ٱشۡمَأَزَّتۡ قُلُوبُ ٱلَّذِينَ لَا يُؤۡمِنُونَ بِٱلۡأٓخِرَةِۖ وَإِذَا ذُكِرَ ٱلَّذِينَ مِن دُونِهِۦٓ إِذَا هُمۡ يَسۡتَبۡشِرُونَ﴾ [۴۰۲]، که بیان میدارد بتپرستان اعتقاد به آخرت نداشتند و شفاعت فرشتگان در تدابیر امور به إذن پروردگار است. و ﴿مَّن﴾استفهامیه در ﴿مَّن ذَا ٱلَّذِي...﴾استفهام انکاری است یعنی کسی نیست که شفاعت کند بیإذن او.
و جملۀ: ﴿وَسِعَ كُرۡسِيُّهُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ﴾، دلالت دارد که کرسی او مانند کرسی مخلوق نیست بلکه احاطۀ علم و قدرت است که به آسمانها و زمین احاطه دارد. و جملۀ: ﴿وَلَا يُحِيطُونَ...﴾دلالت دارد که مخلوقات به ذات او که عین علم است و به معلومات او علمی ندارند. و مقصود از جملۀ: ﴿إِلَّا بِمَا شَآءَ﴾همین مقداری است که وحی شده. و جملۀ: ﴿وَلَا ئَُودُهُۥ...﴾دلالت دارد که حضرت او را خستگی نمیگیرد زیرا او به اراده ایجاد و هر چیزی را نگه میدارد و اراده را خستگی نباشد.
﴿لَآ إِكۡرَاهَ فِي ٱلدِّينِۖ قَد تَّبَيَّنَ ٱلرُّشۡدُ مِنَ ٱلۡغَيِّۚ فَمَن يَكۡفُرۡ بِٱلطَّٰغُوتِ وَيُؤۡمِنۢ بِٱللَّهِ فَقَدِ ٱسۡتَمۡسَكَ بِٱلۡعُرۡوَةِ ٱلۡوُثۡقَىٰ لَا ٱنفِصَامَ لَهَاۗ وَٱللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ ٢٥٦ ٱللَّهُ وَلِيُّ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ يُخۡرِجُهُم مِّنَ ٱلظُّلُمَٰتِ إِلَى ٱلنُّورِۖ وَٱلَّذِينَ كَفَرُوٓاْ أَوۡلِيَآؤُهُمُ ٱلطَّٰغُوتُ يُخۡرِجُونَهُم مِّنَ ٱلنُّورِ إِلَى ٱلظُّلُمَٰتِۗ أُوْلَٰٓئِكَ أَصۡحَٰبُ ٱلنَّارِۖ هُمۡ فِيهَا خَٰلِدُونَ ٢٥٧﴾ [البقرة: ۲۵۶-۲۵۷].
ترجمه: در دین اکراه و اجباری نیست، به تحقیق راه رشد از ضلالت روشن و متمایز شده. پس هرکس به طاغوت کافر و به خدا ایمان آورَد، پس حقیقتاً چنگ به رشتۀ محکمی زده که برای آن رشته جداشدن و گسستنی نیست و خدا شنوای داناست(۲۵۶) خدا سرپرست کسانی است که ایمان آورند، ایشان را از تاریکیها بیرون میبرد به سوی نور و آنانکه کافر شدند سرپرستشان طاغوت است که ایشان را از نور خارج میکند به سوی ظلمات، ایشانند اهل آتش و ایشان در آن جاوید بمانند.(۲۵۷)
نکات: طاغوت مبالغه در طغیان است و مقصود از آن هر طغیانگری است، أعمّ از اینکه بزرگی باشد که او را از مقام خودش بالاتر برند و یا او را اطاعت کنند و یا در عبادت به جای خدا او را بخوانند، پس طاغوت زیاد است و ما در جای دیگر نیز اشاره کردهایم. و این کلمه اسمی است که بر مفرد و بر جمع نیز اطلاق میشود و در این آیه جمع است، به دلیل ضمیر ﴿يُخۡرِجُونَهُم﴾. و جملۀ: ﴿ٱللَّهُ وَلِيُّ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ﴾دلالت دارد که خدا ولیِّ مؤمنین است، در صورتیکه خدا ولی و سرپرست تمام موجودات است. میتوان گفت خدا ولی است و سرپرست تکوینی دارد نسبت به همۀ موجودات، ولی نسبت به مؤمنین ولایت تکوینی، تشریعی و عنایت بیشتری دارد، یعنی مؤمنین را توفیق میدهد و آناً بعد آن هدایت میکند. و مقصود از ﴿ظُّلُمَٰتِ﴾، کفر، خرافات و اوهام است. و مقصود از ﴿نُّورِ﴾، ایمان و کشف حقائق است.
﴿أَلَمۡ تَرَ إِلَى ٱلَّذِي حَآجَّ إِبۡرَٰهِۧمَ فِي رَبِّهِۦٓ أَنۡ ءَاتَىٰهُ ٱللَّهُ ٱلۡمُلۡكَ إِذۡ قَالَ إِبۡرَٰهِۧمُ رَبِّيَ ٱلَّذِي يُحۡيِۦ وَيُمِيتُ قَالَ أَنَا۠ أُحۡيِۦ وَأُمِيتُۖ قَالَ إِبۡرَٰهِۧمُ فَإِنَّ ٱللَّهَ يَأۡتِي بِٱلشَّمۡسِ مِنَ ٱلۡمَشۡرِقِ فَأۡتِ بِهَا مِنَ ٱلۡمَغۡرِبِ فَبُهِتَ ٱلَّذِي كَفَرَۗ وَٱللَّهُ لَا يَهۡدِي ٱلۡقَوۡمَ ٱلظَّٰلِمِينَ ٢٥٨﴾[البقرة: ۲۵۸].
ترجمه: آیا ندیدی و نظر نکردی به آنکه چون خدا ملکش داده بود، با ابراهیم دربارۀ پروردگارش محاجه میکرد، وقتی که ابراهیم به او گفت: پروردگار من آن است که زنده میکند و میمیراند. او گفت: من زنده میکنم و میمیرانم، ابراهیم گفت: محقّقاً خدا خورشید را از مشرق میآورد، تو آن را از مغرب بیاور، پس آنکه کافر بود، مبهوت شد. و خدا قوم ستمگران را هدایت نمیکند.(۲۵۸)
نکات: خداوند در آیات قرآن گاهی از توحید و شرک و گاهی از احکام و گاهی از قصص عبرتآمیز سخن میگوید و این بهترین طریق دعوت و هدایت است، زیرا قاری و مستمع ملول نمیشود و گویا از این باغ به باغ دیگر و از این بستان به بستان دیگر، و از این غذای لذیذ به غذای لذیذ دیگر خوانده شده و استفاده میکند. در اینجا پس از آیات توحید و معارف حَقّه در آیۀالکرسی، سه قصّه برای بندگان آورده: یکی دربارۀ توحید و باقی در معاد است. امّا قصّۀ توحید، قصّۀ ابراهیم است که در مقابل نمرود بن کنعان به استدلال و احتجاج پرداخته، میفرماید: خدا آن است که زنده میکند یعنی موجودات جهان را حیات میبخشد و میمیراند و این دلیل روشنی است، زیرا مشهود است که موجودی گاهی زنده و گاهی بیجان است، این حیات اگر ذاتی بود باید همواره باشد و زائل نگردد و اگر موت ذاتی موجوات است باید دائماً مرده باشند، چون چنین نیست معلوم میشود موت و حیات آنها عرضی است و کسی دیگر از عالم دیگر بدون اختیار آنها عنایت میکند و حیات و موت به اختیار آنها نیست، بلکه موجدِ قادر و مدبّر عالمی آنها را مقهور نموده و حیاتبخش جهان است. در مقابل این منطق روشن، نمرود مغلطه میکند و میگوید: من زنده میکنم و میمیرانم و دستور می دهد دو نفر زندانی را میآورند یکی را میکشد و دیگری را آزاد میکند. حضرت ابراهیم÷برای دفع مغلطۀ او میگوید: خدا خورشید را از شرق میآورد و تو از مغرب بیاور، نمرود از جواب عاجز میگردد و چون طالب هدایت نبود باز هدایت را نپذیرفت و لذا خدا فرموده: ﴿وَٱللَّهُ لَا يَهۡدِي ٱلۡقَوۡمَ ٱلظَّٰلِمِينَ﴾.
﴿أَوۡ كَٱلَّذِي مَرَّ عَلَىٰ قَرۡيَةٖ وَهِيَ خَاوِيَةٌ عَلَىٰ عُرُوشِهَا قَالَ أَنَّىٰ يُحۡيِۦ هَٰذِهِ ٱللَّهُ بَعۡدَ مَوۡتِهَاۖ فَأَمَاتَهُ ٱللَّهُ مِاْئَةَ عَامٖ ثُمَّ بَعَثَهُۥۖ قَالَ كَمۡ لَبِثۡتَۖ قَالَ لَبِثۡتُ يَوۡمًا أَوۡ بَعۡضَ يَوۡمٖۖ قَالَ بَل لَّبِثۡتَ مِاْئَةَ عَامٖ فَٱنظُرۡ إِلَىٰ طَعَامِكَ وَشَرَابِكَ لَمۡ يَتَسَنَّهۡۖ وَٱنظُرۡ إِلَىٰ حِمَارِكَ وَلِنَجۡعَلَكَ ءَايَةٗ لِّلنَّاسِۖ وَٱنظُرۡ إِلَى ٱلۡعِظَامِ كَيۡفَ نُنشِزُهَا ثُمَّ نَكۡسُوهَا لَحۡمٗاۚ فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُۥ قَالَ أَعۡلَمُ أَنَّ ٱللَّهَ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ قَدِيرٞ ٢٥٩﴾ [البقرة: ۲۵۹].
ترجمه: و یا مانند آنکه گذشت بر قریهای در حالیکه آن قریۀ خرابه دیوارهایش بر سقفهای آن ریخته بود، گفت: خدا چگونه این قریه را پس از خرابی آن و پس از موت اهلش زنده میکند؟ پس خدا صد سال او را میراند، سپس او را زنده نمود و فرمود: چه مدّت ماندهای؟ گفت: یک روز و یا مقداری از روز ماندهام. خدا فرمود: بلکه صد سال درنگ نمودهای، پس به خوردنی و آشامیدنیِ خود نظر کن که تغییر نکرده و به درازگوشت نظر کن و باید تو را آیتی برای مردم قرار دهیم و نظر کن به این استخوانها که چگونه آنها را برمیخیزانیم، سپس آنها را به گوشت میپوشانیم، پس چون روشن شد برایش، گفت: میدانم که خدا بر هر چیزی تواناست.۲۵۹
نکات: آن قریه بیتالمقدّس و آنکه بر آن گذشت عُزَیر پیغمبر و یا ارمیا÷بوده، به دلیل اینکه خدا در این آیه با او تکلّم کرده و به او وحی نموده و او را آیتی قرار داده است. قریۀ بیتالمقدس به دست بخت النّصر خراب شد. و مقصود از ذکر این قصّه، قدرتنمایی خدا و اثبات معاد است و سؤال این پیغمبر: أنی یحیی...از تعجّب بود نه از انکار. و این آیه دلیل است بر اینکه انبیاء و اولیاء پس ازموت از دنیا بیخبرند و حتّی از بدن خود خبر ندارند چه برسد به اینکه از دیگران با خبر باشند. و جملۀ: ﴿لَمۡ يَتَسَنَّهۡ﴾دلالت دارد که طعام و شراب او تغییر نکرده و قدرت خدا آن را به یک حال نگاه داشته بود، ولی خر او مرده و پوسیده و متفرّقالأجزاء گردیده بود به دلیل: ﴿نُنشِزُهَا ثُمَّ نَكۡسُوهَا لَحۡمٗا﴾.
﴿وَإِذۡ قَالَ إِبۡرَٰهِۧمُ رَبِّ أَرِنِي كَيۡفَ تُحۡيِ ٱلۡمَوۡتَىٰۖ قَالَ أَوَ لَمۡ تُؤۡمِنۖ قَالَ بَلَىٰ وَلَٰكِن لِّيَطۡمَئِنَّ قَلۡبِيۖ قَالَ فَخُذۡ أَرۡبَعَةٗ مِّنَ ٱلطَّيۡرِ فَصُرۡهُنَّ إِلَيۡكَ ثُمَّ ٱجۡعَلۡ عَلَىٰ كُلِّ جَبَلٖ مِّنۡهُنَّ جُزۡءٗا ثُمَّ ٱدۡعُهُنَّ يَأۡتِينَكَ سَعۡيٗاۚ وَٱعۡلَمۡ أَنَّ ٱللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٞ ٢٦٠﴾ [البقرة: ۲۶۰].
ترجمه: و چون ابراهیم گفت: پروردگارا بنما مرا چگونه مردگان را زنده میکنی؟ خدا فرمود: آیا باور نداری؟ گفت: آری باور دارم ولیکن برای آنکه دلم بیارامد، خدا فرمود: پس چهار عدد پرنده را بگیر و میل آنها را بخودت کن، (و یا به طرف خود آور پارهپاره کن)، سپس از آنها بر هر کوهی جزئی قرار ده، سپس بخوانشان، با شتاب نزد تو میآیند و بدان که خدایتعالی عزیز و حکیم است. (۲۶۰)
نکات: در سبب سؤال ابراهیم÷وجوهی گفتهاند: بعضی گفتهاند چون حضرت او جسد حیوانی را در کنار دریا دید ـ آب دریا جزر و مد پیدا میکند و در وقت بالا آمدن حیوانات دریایی از آن میخورند و هنگام پایین رفتن آب دریا حیوانات صحرائی و پرندگان از آن میخورند ـ حضرت ابراهیم÷عرض کرد: پروردگارا، چگونه اجزاء حیوانی که در شکم درندگان و پرندگان دریا و صحرا بوده از آن خوردهاند جمع میکنی و زنده میگردانی؟. بعضی گفتهاند: چون خدا به او وحی کرده بود که من دوست خود گرفتهام یکی از بندگانم را، ابراهیم÷عرض کرد نشانۀ او چیست؟ خطاب رسید نشانۀ او این است که به دعای او مرده را زنده میکنم و لذا حضرت او خواست چنین دعائی کند و بفهمد آیا آن بنده شاید خودش باشد. و بعضی گفتهاند: چون در ابتدای نبوّت به او وحی شد، خواست بفهمد کلام الهی است و یا کلام شیطانی و لذا چنین درخواستی کرد که اگر اجابت شود بداند کلام الهی است. وجهات دیگری نیز گفتهاند. و آن چهار پرندهای را که گرفت و ذبح نمود عبارت بود از: طاووس، کبوتر، کلاغ و خروس و اینها را قطعه قطعه کرد و مخلوط نمود، سپس ده قسم و یا هفت قسم کرد و بر سر ده کوه گذاشت، در تفسیر ابومسلم گفته: ابراهیم خود حیوانات را عادت داده بود که چون آنها را میخواند، میآمدند و سپس آنها را بر سر چند کوه گذاشت و آنها را خواند و آنها به سوی او پرواز کرده، نزد او آمدند. و خدا خواست به او بفهماند که جمع اجزاء حیوان مانند خواندن تو است این پرندگان را؛ و لذا به او فرمود: ﴿فَصُرۡهُنَّ إِلَيۡكَ﴾و نفرمود: «فَاذْبَحْهُنَّ واقْطَعْهُنّ!» [۴۰۳]و این آیه دلالت دارد بر نفی ولایت تکوینی از ابراهیم، زیرا اگر آن حضرت خود قدرت بر احیاء داشت ولو به إذن خدا و عطای او، دیگر به خدا نمیگفت: ﴿كَيۡفَ تُحۡيِ ٱلۡمَوۡتَىٰ﴾و نمیگفت: ﴿لِّيَطۡمَئِنَّ قَلۡبِي﴾.
﴿مَّثَلُ ٱلَّذِينَ يُنفِقُونَ أَمۡوَٰلَهُمۡ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنۢبَتَتۡ سَبۡعَ سَنَابِلَ فِي كُلِّ سُنۢبُلَةٖ مِّاْئَةُ حَبَّةٖۗ وَٱللَّهُ يُضَٰعِفُ لِمَن يَشَآءُۚ وَٱللَّهُ وَٰسِعٌ عَلِيمٌ ٢٦١ ٱلَّذِينَ يُنفِقُونَ أَمۡوَٰلَهُمۡ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ ثُمَّ لَا يُتۡبِعُونَ مَآ أَنفَقُواْ مَنّٗا وَلَآ أَذٗى لَّهُمۡ أَجۡرُهُمۡ عِندَ رَبِّهِمۡ وَلَا خَوۡفٌ عَلَيۡهِمۡ وَلَا هُمۡ يَحۡزَنُونَ ٢٦٢ ۞قَوۡلٞ مَّعۡرُوفٞ وَمَغۡفِرَةٌ خَيۡرٞ مِّن صَدَقَةٖ يَتۡبَعُهَآ أَذٗىۗ وَٱللَّهُ غَنِيٌّ حَلِيمٞ ٢٦٣ يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تُبۡطِلُواْ صَدَقَٰتِكُم بِٱلۡمَنِّ وَٱلۡأَذَىٰ كَٱلَّذِي يُنفِقُ مَالَهُۥ رِئَآءَ ٱلنَّاسِ وَلَا يُؤۡمِنُ بِٱللَّهِ وَٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِۖ فَمَثَلُهُۥ كَمَثَلِ صَفۡوَانٍ عَلَيۡهِ تُرَابٞ فَأَصَابَهُۥ وَابِلٞ فَتَرَكَهُۥ صَلۡدٗاۖ لَّا يَقۡدِرُونَ عَلَىٰ شَيۡءٖ مِّمَّا كَسَبُواْۗ وَٱللَّهُ لَا يَهۡدِي ٱلۡقَوۡمَ ٱلۡكَٰفِرِينَ ٢٦٤﴾[البقرة: ۲۶۱-۲۶۴].
ترجمه: مثل آنانکه اموال خود را در راه خدا انفاق میکنند، چون مَثَلِ دانهای است که هفت خوشه برویاند و در هر خوشه صد دانه باشد و خدا بیفزاید برای آنکه بخواهد و خدا وسعتدهندۀ داناست(۲۶۱) آنانکه اموال خود را در راه خدا انفاق میکنند، سپس از پی انفاق خود منّت و آزاری نمیآورند برای ایشان نزد پروردگارشان اجر ایشان است و خوف و اندوهی برای ایشان نیست(۲۶۲) گفتار خوب و گذشت بهتر از صدقهای است که در پی آن آزاری باشد و خدا بینیاز بردبار است(۲۶۳) ای مؤمنین صدقات خود را با منّت گذاشتن و آزار باطل نکنید، مانند آنکه مال خود را برای دیدن مردم انفاق میکند و ایمان به خدا و روز بازپسین ندارد، پس مَثَل او چون داستان سنگ صافی است که بر او خاکی باشد که باران درشت تندی به او برسد و آن را سنگی صاف (و خالی از هرچیز) رها کند، اینان بر چیزی از کسب خود توانا نیستند و خدا قوم کافرین را هدایت نمیکند.(۲۶۴)
نکات: چند چیز است که عمل را باطل و مانند نبود میگرداند: منّت گذاشتن بر خلق و یا بر خالق و اذیّت و آزار مخلوق، خصوصاً کسی که فقیر مؤمنی را بیازارد. و دیگر ریا یعنی برای دیدن و یا شنیدن مردم کاری و یا انفاقی بکند، چنانکه در آیات فوق تذکّر داده. و در مثال ﴿كَمَثَلِ صَفۡوَانٍ...﴾خدا تشبیه کرده انفاق مال را از روی ریا، به سنگ سختی که چیزی از آن نمیروید ولی گاهی روی آن غبار است، شاید کسی خیال کند چیزی از آن روئیده شده، امّا چون باران درشتی بر آن بارید وخاک آن را برطرف کرد آشکار گردد که چیزی نمیروید چنانکه ریاکار نیز چون کشف حقیقت شود معلوم گردد که عملش نتیجه ندارد.
﴿وَمَثَلُ ٱلَّذِينَ يُنفِقُونَ أَمۡوَٰلَهُمُ ٱبۡتِغَآءَ مَرۡضَاتِ ٱللَّهِ وَتَثۡبِيتٗا مِّنۡ أَنفُسِهِمۡ كَمَثَلِ جَنَّةِۢ بِرَبۡوَةٍ أَصَابَهَا وَابِلٞ فََٔاتَتۡ أُكُلَهَا ضِعۡفَيۡنِ فَإِن لَّمۡ يُصِبۡهَا وَابِلٞ فَطَلّٞۗ وَٱللَّهُ بِمَا تَعۡمَلُونَ بَصِيرٌ ٢٦٥ أَيَوَدُّ أَحَدُكُمۡ أَن تَكُونَ لَهُۥ جَنَّةٞ مِّن نَّخِيلٖ وَأَعۡنَابٖ تَجۡرِي مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ لَهُۥ فِيهَا مِن كُلِّ ٱلثَّمَرَٰتِ وَأَصَابَهُ ٱلۡكِبَرُ وَلَهُۥ ذُرِّيَّةٞ ضُعَفَآءُ فَأَصَابَهَآ إِعۡصَارٞ فِيهِ نَارٞ فَٱحۡتَرَقَتۡۗ كَذَٰلِكَ يُبَيِّنُ ٱللَّهُ لَكُمُ ٱلۡأٓيَٰتِ لَعَلَّكُمۡ تَتَفَكَّرُونَ ٢٦٦ يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ أَنفِقُواْ مِن طَيِّبَٰتِ مَا كَسَبۡتُمۡ وَمِمَّآ أَخۡرَجۡنَا لَكُم مِّنَ ٱلۡأَرۡضِۖ وَلَا تَيَمَّمُواْ ٱلۡخَبِيثَ مِنۡهُ تُنفِقُونَ وَلَسۡتُم بَِٔاخِذِيهِ إِلَّآ أَن تُغۡمِضُواْ فِيهِۚ وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّ ٱللَّهَ غَنِيٌّ حَمِيدٌ ٢٦٧ ٱلشَّيۡطَٰنُ يَعِدُكُمُ ٱلۡفَقۡرَ وَيَأۡمُرُكُم بِٱلۡفَحۡشَآءِۖ وَٱللَّهُ يَعِدُكُم مَّغۡفِرَةٗ مِّنۡهُ وَفَضۡلٗاۗ وَٱللَّهُ وَٰسِعٌ عَلِيمٞ ٢٦٨﴾ [البقرة: ۲۶۵-۲۶۸].
ترجمه: و داستان آنانکه اموال خود را برای تحصیل رضای خدا و نشان دادن پایداری و استقامت خود میدهند، مانند بوستانی است بر مکان بلندی که به آن باران درشتی برسد که ثمر خود را دو چندان بیاورد، پس اگر باران درشتی به آن نرسد باران ریزی برسد و خدا به هر چه انجام دهید بیناست(۲۶۵) آیا کسی از شما دوست دارد باغی از درخت خرما و انگور داشته باشد که از زیر درختانِ آن جویها روان باشد، که از همه قسم میوه بدهد و صاحبِ باغ را پیری فرا رسد و او را فرزندانی ناتوان باشد، پس بر آن باغ گردبادی که در آن آتش باشد بوزد و آن را بسوزاند، خدا چنین بیان میکند برای شما آیات را تا شاید بیندیشید(۲۶۶) ای مؤمنین از طیّبات آنچه کسب کردید و از آنچه برای شما از زمین رویانیده و خارج کردهایم انفاق کنید و ناپاک آن را برای انفاق در نظر نگیرید در حالیکه خودتان ناپاک را نمیگیرید و نمیپذیرید مگر آنکه دربارۀ آن چشم پوشی (و صرفنظر) میکنید و بدانید که خدا بینیاز و ستوده است (۲۶۷) شیطان شما را به فقر وعده میدهد و به فحشاء أمر میکند و خدا شما را به آمرزش و فضل خود نوید میدهد و خدا وسعتدهندۀ داناست.(۲۶۸)
نکات: جملۀ: ﴿وَتَثۡبِيتٗا مِّنۡ أَنفُسِهِمۡ﴾دلالت دارد که اهل ایمان به واسطۀ انفاق مال، ایمان و علاقمندی خود را به برادران مسلمان نشان میدهند که از بذل مال و جان دریغ ندارند. و در ﴿كَمَثَلِ جَنَّةِۢ...﴾تشبیه شده انفاق مال به باغی که در زمین بلند و بارانگیری باشد و باران به موقع بر آن ببارد که دو مقابل میوه بدهد، این انفاق در راه خدا نیز مانند همان باغ بهرۀ چند مقابل دارد. و مقصود از جمله: ﴿كَمَثَلِ جَنَّةِۢ...﴾﴿أَيَوَدُّ أَحَدُكُمۡ...﴾این است که شما اگر باغی تهیّه کنید برای روز پیری و برای نفقۀ عیال و صغار خود، آیا میل دارید آن باغ بسوزد و از بین برود، همان طور باید از عمل خالص و انفاق خود به فکر ذخیره برای خود باشید و قصدتان رضای خدا باشد تا در روز سختی و پریشانی به شما بهره دهد. و جملۀ: ﴿أَنفِقُواْ مِن طَيِّبَٰتِ﴾دلالت دارد که زکات واجب در تمام کسبهای حلال و در هر چه از زمین خارج شود چه زراعت و چه معادن، چه جزئی و چه کلی، میباشد. و جملۀ: ﴿وَلَا تَيَمَّمُواْ...﴾میگوید اجناس فاسد و یا حیوان مریض و لاغر را نباید به عنوانِ زکات بپردازد، بلکه هر چه محبوب و مرغوب است بدهد. و «ماء موصوله»در ﴿مَا كَسَبۡتُمۡ﴾، و در ﴿مِمَّآ أَخۡرَجۡنَا لَكُم﴾، مفید عموم است.
﴿يُؤۡتِي ٱلۡحِكۡمَةَ مَن يَشَآءُۚ وَمَن يُؤۡتَ ٱلۡحِكۡمَةَ فَقَدۡ أُوتِيَ خَيۡرٗا كَثِيرٗاۗ وَمَا يَذَّكَّرُ إِلَّآ أُوْلُواْ ٱلۡأَلۡبَٰبِ ٢٦٩﴾ [البقرة: ۲۶۹].
ترجمه: خدا به هرکس بخواهد حکمت عطا میکند و هرکه به او حکمت داده شود خوبی بسیاری نصیب او شده و پند نگیرند مگر صاحبان خرد.(۲۶۹)
نکات: مقصود از حکمت فهم حق و باطل است که خدا به هرکس عقل خود را بکار اندازد و مُعرِض از حق نباشد عطا میکند به قرینۀ: ﴿مَا يَذَّكَّرُ إِلَّآ أُوْلُواْ ٱلۡأَلۡبَٰبِ﴾.
﴿وَمَآ أَنفَقۡتُم مِّن نَّفَقَةٍ أَوۡ نَذَرۡتُم مِّن نَّذۡرٖ فَإِنَّ ٱللَّهَ يَعۡلَمُهُۥۗ وَمَا لِلظَّٰلِمِينَ مِنۡ أَنصَارٍ ٢٧٠ إِن تُبۡدُواْ ٱلصَّدَقَٰتِ فَنِعِمَّا هِيَۖ وَإِن تُخۡفُوهَا وَتُؤۡتُوهَا ٱلۡفُقَرَآءَ فَهُوَ خَيۡرٞ لَّكُمۡۚ وَيُكَفِّرُ عَنكُم مِّن سَئَِّاتِكُمۡۗ وَٱللَّهُ بِمَا تَعۡمَلُونَ خَبِيرٞ ٢٧١﴾ [البقرة: ۲۷۰-۲۷۱].
ترجمه: و هرگونه مالی انفاق کنید و هر چه نذر نمایید، بدون گمان خدا آن را میداند و برای ستمگران یاورانی نباشد(۲۷۰) اگر صدقات خود را آشکارا بدهید خوب است و اگر پنهان آن را به فقراء برسانید برای شما بهتر است و بعضی از گناهان شما را جبران میکند و خدا به آنچه بکنید آگاه است.(۲۷۱)
نکات: آیه دلالت دارد که صدقۀ آشکار و پنهان هر دو خوب است ولی پنهان بهتر است، ولی باید سعی کند به محتاجان برساند، چنانکه در جملۀ ﴿وَتُؤۡتُوهَا ٱلۡفُقَرَآءَ﴾اشاره شده و اگر برای ترغیب دیگران آشکارا انفاق کند خصوصاً در زکات واجبی سزاوارتر است.
﴿لَّيۡسَ عَلَيۡكَ هُدَىٰهُمۡ وَلَٰكِنَّ ٱللَّهَ يَهۡدِي مَن يَشَآءُۗ وَمَا تُنفِقُواْ مِنۡ خَيۡرٖ فَلِأَنفُسِكُمۡۚ وَمَا تُنفِقُونَ إِلَّا ٱبۡتِغَآءَ وَجۡهِ ٱللَّهِۚ وَمَا تُنفِقُواْ مِنۡ خَيۡرٖ يُوَفَّ إِلَيۡكُمۡ وَأَنتُمۡ لَا تُظۡلَمُونَ ٢٧٢ لِلۡفُقَرَآءِ ٱلَّذِينَ أُحۡصِرُواْ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ لَا يَسۡتَطِيعُونَ ضَرۡبٗا فِي ٱلۡأَرۡضِ يَحۡسَبُهُمُ ٱلۡجَاهِلُ أَغۡنِيَآءَ مِنَ ٱلتَّعَفُّفِ تَعۡرِفُهُم بِسِيمَٰهُمۡ لَا يَسَۡٔلُونَ ٱلنَّاسَ إِلۡحَافٗاۗ وَمَا تُنفِقُواْ مِنۡ خَيۡرٖ فَإِنَّ ٱللَّهَ بِهِۦ عَلِيمٌ ٢٧٣﴾ [البقرة: ۲۷۲-۲۷۳].
ترجمه: هدایت ایشان بر عهدۀ تو نیست، ولیکن خدا هرکسی را بخواهد هدایت میکند؛ و آنچه انفاق کنید از مال و یا غیرمال که خیر باشد به سود خودتان است؛ و انفاق نمیکنید جُز برای تحصیل رضای خدا و آنچه از خیر انفاق کنید، به خود شما عائد خواهد شد و بر شما ستمی نخواهد شد (۲۷۲) انفاق برای فقرائی است که در راه خدا محاصره و بازداشت شدهاند و مسافرت در زمین نتوانند و مردم نادان ایشان را از بینیازان میشمارند، تو ایشان را از سيمایشان میشناسی، با اصرار از مردم سؤال نمیکنند و هرخیری که انفاق کنید محقّقاً خدا به آن داناست.(۲۷۳)
نکات: جملۀ: ﴿لَّيۡسَ عَلَيۡكَ هُدَىٰهُمۡ﴾دلالت دارد که هدایت مردم بر عهدۀ رسول خدا نیست و جناب او ولایت و تصرّف بر قلوب ندارد و مقلّبالقلوب و مسیطر بر قلوب فقط خداست. از این آیات باید فهمید چه قدر گمراهند کسانی که أولیاء خدا را ولیِّ امور و هادی قلوب میدانند. و جملۀ: ﴿وَمَا تُنفِقُواْ مِنۡ خَيۡرٖ﴾دلالت دارد که انفاق منحصر به مال نیست، هر کار خیری در حق محتاجان انجام شود خیر است شاعر گوید:
تا توانی به جهان حاجت محتاجان ده
به دمی یا درمی یا قدمی یا قلمی
و از آیه ۲۷۰ تا ۲۷۳ استفاده میشود که فقط خدا از نذر و انفاق بنده مطلع است نه غیر او.
و جملۀ: ﴿لِلۡفُقَرَآءِ ٱلَّذِينَ...﴾دلالت دارد که انسان در انفاقات خود باید به ظاهر اشخاص نظر نداشته باشد، چه بسیارند اشخاصی که از عفّت روی سؤال ندارند، پس وقت انفاق آبروی ایشان را نریزد. و جملۀ: ﴿لَا يَسَۡٔلُونَ ٱلنَّاسَ...﴾دلالت دارد که خدا سؤال از مخلوق را دوست نمیدارد، خصوصاً با اصرار و خدا عفّت و استغناء طبع را دوست میدارد.
﴿ٱلَّذِينَ يُنفِقُونَ أَمۡوَٰلَهُم بِٱلَّيۡلِ وَٱلنَّهَارِ سِرّٗا وَعَلَانِيَةٗ فَلَهُمۡ أَجۡرُهُمۡ عِندَ رَبِّهِمۡ وَلَا خَوۡفٌ عَلَيۡهِمۡ وَلَا هُمۡ يَحۡزَنُونَ ٢٧٤ ٱلَّذِينَ يَأۡكُلُونَ ٱلرِّبَوٰاْ لَا يَقُومُونَ إِلَّا كَمَا يَقُومُ ٱلَّذِي يَتَخَبَّطُهُ ٱلشَّيۡطَٰنُ مِنَ ٱلۡمَسِّۚ ذَٰلِكَ بِأَنَّهُمۡ قَالُوٓاْ إِنَّمَا ٱلۡبَيۡعُ مِثۡلُ ٱلرِّبَوٰاْۗ وَأَحَلَّ ٱللَّهُ ٱلۡبَيۡعَ وَحَرَّمَ ٱلرِّبَوٰاْۚ فَمَن جَآءَهُۥ مَوۡعِظَةٞ مِّن رَّبِّهِۦ فَٱنتَهَىٰ فَلَهُۥ مَا سَلَفَ وَأَمۡرُهُۥٓ إِلَى ٱللَّهِۖ وَمَنۡ عَادَ فَأُوْلَٰٓئِكَ أَصۡحَٰبُ ٱلنَّارِۖ هُمۡ فِيهَا خَٰلِدُونَ ٢٧٥ يَمۡحَقُ ٱللَّهُ ٱلرِّبَوٰاْ وَيُرۡبِي ٱلصَّدَقَٰتِۗ وَٱللَّهُ لَا يُحِبُّ كُلَّ كَفَّارٍ أَثِيمٍ ٢٧٦﴾ [البقرة: ۲۷۴-۲۷۶].
ترجمه: آنانکه اموال خود را شب و روز، پنهان و آشکار انفاق میکنند برای ایشان مزدشان نزد پروردگارشان است و بر آنان نه خوفی باشد و نه محزون شوند (۲۷۴) رباخواران از جا برنخیزند جُز مانند کسی که شیطان او را دیوانه کند، این برای آن است که گفتند همانا بیع مانند رباست و حال آنکه خدا بیع را حلال و ربا را حرام کرده، پس آنکه موعظۀ پروردگارش به او رسید و (از ربا) خودداری کرد، گذشته برای او و أمر او به سوی خداست. و آنانکه برگردند به همان رباخواری، پس ایشان اهل آتشند و در آن ماندگارند(۲۷۵) خدا ربا را از بین میبرد و صدقات را نمو میدهد و خدا دوست نمیدارد کفران کن گنهکار را.(۲۷۶)
نکات: مقصود از جملۀ: ﴿لَا يَقُومُونَ إِلَّا كَمَا يَقُومُ ٱلَّذِي...﴾این است که ربا خوار در دنیا از مردم وحشت دارد و قیام و رفتارش مانند دیوانگان با حواسپرتی است و در آخرت به حال دیوانگان محشور گردد چون منکر حکم خدا شدهاند. و جملۀ: ﴿فَمَن جَآءَهُۥ...﴾: دلالت دارد که اگر حکم خدا را در مورد ربا شنید و خودداری کرد، حق تعالی گناه گذشتۀ او را میبخشد، ولی اگر باز برگردد به رباخواری مانند منکرین حکم خدا، اهل دوزخ است به دوام. و جملۀ: ﴿يَمۡحَقُ ٱللَّهُ ٱلرِّبَوٰاْ وَيُرۡبِي ٱلصَّدَقَٰتِ﴾دلالت دارد که مال ربوی برکت ندارد و نابود میشود، ولی خدا مال زکات داده شده را نموّ میدهد.
﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ وَأَقَامُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتَوُاْ ٱلزَّكَوٰةَ لَهُمۡ أَجۡرُهُمۡ عِندَ رَبِّهِمۡ وَلَا خَوۡفٌ عَلَيۡهِمۡ وَلَا هُمۡ يَحۡزَنُونَ ٢٧٧ يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَذَرُواْ مَا بَقِيَ مِنَ ٱلرِّبَوٰٓاْ إِن كُنتُم مُّؤۡمِنِينَ ٢٧٨ فَإِن لَّمۡ تَفۡعَلُواْ فَأۡذَنُواْ بِحَرۡبٖ مِّنَ ٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦۖ وَإِن تُبۡتُمۡ فَلَكُمۡ رُءُوسُ أَمۡوَٰلِكُمۡ لَا تَظۡلِمُونَ وَلَا تُظۡلَمُونَ ٢٧٩ وَإِن كَانَ ذُو عُسۡرَةٖ فَنَظِرَةٌ إِلَىٰ مَيۡسَرَةٖۚ وَأَن تَصَدَّقُواْ خَيۡرٞ لَّكُمۡ إِن كُنتُمۡ تَعۡلَمُونَ ٢٨٠ وَٱتَّقُواْ يَوۡمٗا تُرۡجَعُونَ فِيهِ إِلَى ٱللَّهِۖ ثُمَّ تُوَفَّىٰ كُلُّ نَفۡسٖ مَّا كَسَبَتۡ وَهُمۡ لَا يُظۡلَمُونَ ٢٨١﴾ [البقرة: ۲۷۷-۲۸۱].
ترجمه: به حقیقت آنانکه ایمان آورده و عملهای شایسته نموده و نماز را برپا دارند و زکات بدهند، برایشان مزدشان نزد پروردگارشان است و نه خوفی دارند و نه اندوهگین شوند (۲۷۷) ای مؤمنین از خدا بترسید و اگر ایمان دارید آنچه از ربا باقی مانده رهاکنید (۲۷۸) پس اگر رها نکردید، اعلام کنید به جنگی از خدا و رسول (یعنی عمل شما اعلام جنگ به خدا و رسول است) و اگر توبه کردید سرمایههای شما از خودتان، نه ظلم کردهاید و نه ظلمی به شما شده است (۲۷۹) و اگر بدهکار در تنگدستی باشد مهلت دهید تا گشایشی یابد و بخشش شما بهتر است برای شما، اگر بدانید(۲۸۰) و بترسید از روزی که در آن به سوی خدا (و محکمۀ عدل او) برمیگردید، سپس هرکس به تمامی آنچه کرده میرسد و جزا داده میشود، و بر ایشان ستمی نشود.(۲۸۱)
نکات: مقصود از ﴿مَا بَقِيَ مِنَ ٱلرِّبَوٰٓاْ﴾این است که شما تازه مسلمانان، اگر زمان جاهلیّت معاملۀ ربوی کردهاید، آنچه در حال کفرتان گرفتهاید عفو شده، ولی آنچه باقی مانده زیادتر از سرمایۀ خودتان نگیرید و همان سرمایه را بگیرید و اگر از زیادی هیچ نگرفتهاید، دیگر نباید بگیرید. جملۀ: ﴿فَلَكُمۡ رُءُوسُ أَمۡوَٰلِكُمۡ﴾دلالت دارد که پس از اسلام أخذ زیادتر از سرمایه جائز نیست چه صد یک باشد و چه کمتر و چه زیادتر، پس کسی خیال نکند گرفتن سود کم جائز است. و جملۀ: ﴿وَإِن كَانَ ذُو عُسۡرَةٖ...﴾دلالت دارد که به مدیون سختگیری نشود و اگر ندارد او را به حبس و زجر نکشند و تا وقت تمکّن او را مهلت دهند.
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِذَا تَدَايَنتُم بِدَيۡنٍ إِلَىٰٓ أَجَلٖ مُّسَمّٗى فَٱكۡتُبُوهُۚ وَلۡيَكۡتُب بَّيۡنَكُمۡ كَاتِبُۢ بِٱلۡعَدۡلِۚ وَلَا يَأۡبَ كَاتِبٌ أَن يَكۡتُبَ كَمَا عَلَّمَهُ ٱللَّهُۚ فَلۡيَكۡتُبۡ وَلۡيُمۡلِلِ ٱلَّذِي عَلَيۡهِ ٱلۡحَقُّ وَلۡيَتَّقِ ٱللَّهَ رَبَّهُۥ وَلَا يَبۡخَسۡ مِنۡهُ شَيۡٔٗاۚ فَإِن كَانَ ٱلَّذِي عَلَيۡهِ ٱلۡحَقُّ سَفِيهًا أَوۡ ضَعِيفًا أَوۡ لَا يَسۡتَطِيعُ أَن يُمِلَّ هُوَ فَلۡيُمۡلِلۡ وَلِيُّهُۥ بِٱلۡعَدۡلِۚ وَٱسۡتَشۡهِدُواْ شَهِيدَيۡنِ مِن رِّجَالِكُمۡۖ فَإِن لَّمۡ يَكُونَا رَجُلَيۡنِ فَرَجُلٞ وَٱمۡرَأَتَانِ مِمَّن تَرۡضَوۡنَ مِنَ ٱلشُّهَدَآءِ أَن تَضِلَّ إِحۡدَىٰهُمَا فَتُذَكِّرَ إِحۡدَىٰهُمَا ٱلۡأُخۡرَىٰۚ وَلَا يَأۡبَ ٱلشُّهَدَآءُ إِذَا مَا دُعُواْۚ وَلَا تَسَۡٔمُوٓاْ أَن تَكۡتُبُوهُ صَغِيرًا أَوۡ كَبِيرًا إِلَىٰٓ أَجَلِهِۦۚ ذَٰلِكُمۡ أَقۡسَطُ عِندَ ٱللَّهِ وَأَقۡوَمُ لِلشَّهَٰدَةِ وَأَدۡنَىٰٓ أَلَّا تَرۡتَابُوٓاْ إِلَّآ أَن تَكُونَ تِجَٰرَةً حَاضِرَةٗ تُدِيرُونَهَا بَيۡنَكُمۡ فَلَيۡسَ عَلَيۡكُمۡ جُنَاحٌ أَلَّا تَكۡتُبُوهَاۗ وَأَشۡهِدُوٓاْ إِذَا تَبَايَعۡتُمۡۚ وَلَا يُضَآرَّ كَاتِبٞ وَلَا شَهِيدٞۚ وَإِن تَفۡعَلُواْ فَإِنَّهُۥ فُسُوقُۢ بِكُمۡۗ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَۖ وَيُعَلِّمُكُمُ ٱللَّهُۗ وَٱللَّهُ بِكُلِّ شَيۡءٍ عَلِيمٞ ٢٨٢ ۞وَإِن كُنتُمۡ عَلَىٰ سَفَرٖ وَلَمۡ تَجِدُواْ كَاتِبٗا فَرِهَٰنٞ مَّقۡبُوضَةٞۖ فَإِنۡ أَمِنَ بَعۡضُكُم بَعۡضٗا فَلۡيُؤَدِّ ٱلَّذِي ٱؤۡتُمِنَ أَمَٰنَتَهُۥ وَلۡيَتَّقِ ٱللَّهَ رَبَّهُۥۗ وَلَا تَكۡتُمُواْ ٱلشَّهَٰدَةَۚ وَمَن يَكۡتُمۡهَا فَإِنَّهُۥٓ ءَاثِمٞ قَلۡبُهُۥۗ وَٱللَّهُ بِمَا تَعۡمَلُونَ عَلِيمٞ ٢٨٣﴾ [البقرة: ۲۸۲-۲۸۳].
ترجمه: ای مؤمنین هرگاه با همدیگر به وامی مدّتدار معامله کردید، آن را بنویسید و باید نویسندهای بین شما به عدالت (آن را) بنویسد و نویسنده نباید از نوشتن، بدان گونه که خدا به وی آموخته، خودداری کند؛ پس باید او بنویسد و آنکه حق بر ذمّۀ اوست املا کند (یعنی او بگوید و نویسنده طبق گفتار و اقرار او بنویسد) و باید از خدا بترسد و چیزی از آن نکاهد. پس اگر آنکه حق بر ذمّۀ اوست (وامگیرنده) سفیه یا ناتوان است، یا نمیتواند إملا کند، باید ولیِّ او عادلانه املا کند و دو تن از مردانتان را شاهد بگیرید، پس اگر دو مرد نباشد یک مرد و دو زن، از آن اشخاصی که میپسندید و گواهی ايشان را قبول دارید، تا در صورت فراموشی یکی از دو زن، دیگری به یادش آورَد. و گواهان چون برای گواهی دعوت شدند، خودداری نکنند. و از نوشتن آن وام تا موعدش چه کوچک و چه بزرگ، دلگیر نشوید، این نزد خدا به انصاف و عدالت نزدیکتر و برای گواهی استوارتر و از شک و شبهه دورتر است. مگر در تجارت نقدی که دائر بین شماست، که بر شما ننوشتنِ آن باکی نیست. و چون خرید و فروش کنید گواه گیرید و به نويسند و گواه ضرری نرسد و اگر چنین کنید گناهی به واسطۀ شما به وجود آمده و از خدا بترسید، درحالیکه خدا به شما میآموزد و خدا به هر چیزی داناست(۲۸۲) و اگر در سفری بودید و نویسندهای نیافتید، پس گروی بستانید، پس اگر بعضی از شما بعض دیگر را امین دانست و امانتی داد، باید آنکس که امین دانسته شده، امانت را أدا کند و باید از پروردگار خود بترسد و گواهی را کتمان نکنید و هرکس آن را کتمان کند دل او گنهکار است. و خدا به آنچه میکنید داناست.(۲۸۳)
نکات: جملۀ: ﴿إِذَا تَدَايَنتُم...﴾دلالت دارد بر جواز گرفتن وام، اگرچه تا ممکن است انسان نباید قرض کند، زیرا دَین غصّۀ شب و ذلّت روز است و رسول خداصفرمود: «إیَّاکُم وَالدَّيْنُ غَمٌّ بِاللَّيْلِ وَذُلٌّ بِالنَّهَار» [۴۰۴]. وجملۀ: ﴿إِلَىٰٓ أَجَلٖ مُّسَمّٗى﴾دلالت دارد که باید در گرفتن وام تعیین مدّت شود. و جملۀ: ﴿فَٱكۡتُبُوهُ﴾امر است به نوشتن دین، تا به فراموشی مال کسی ضایع نشود. و جملۀ: ﴿وَلَا يَأۡبَ...﴾دلالت دارد که اگر نویسندهای یافت نشود جُز یک نفر کاتب عادل بر او واجب است بنویسد واجابت کند. ﴿وَلَا يُضَآرَّ...﴾دلالت دارد که باید به کاتب ضرر وارد نشود و پول کاغذ و لوازم آن را مدیون و یا طرفین بپردازند. و جملۀ: ﴿وَيُعَلِّمُكُمُ ٱللَّهُ﴾دلالت دارد که نوشته باید طبق فرامین إلهی باشد. و جملۀ: ﴿وَلۡيُمۡلِلِ...﴾دلالت دارد که مدیون باید بیان و اقرار کند تا کاتب بنویسد. و جملۀ ﴿وَلَا يَبۡخَسۡ مِنۡهُ شَيۡٔٗا﴾دلالت دارد که مدیون باید برای نوشتن چیزی را از دین نکاهد و مجمل بیان نکند و رموز و دقائق دین را طبق واقع بیان کند. و جملۀ: ﴿فَلۡيُمۡلِلۡ وَلِيُّهُۥ بِٱلۡعَدۡلِ﴾دلالت دارد که اگر مدیون سفیه، یا طفل و یا لال است، ولیِّ او باید برای نویسنده اقرار کند. و جملۀ: ﴿فَرِهَٰنٞ...﴾دلالت دارد بر جواز گرو گرفتن.
﴿لِّلَّهِ مَا فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَا فِي ٱلۡأَرۡضِۗ وَإِن تُبۡدُواْ مَا فِيٓ أَنفُسِكُمۡ أَوۡ تُخۡفُوهُ يُحَاسِبۡكُم بِهِ ٱللَّهُۖ فَيَغۡفِرُ لِمَن يَشَآءُ وَيُعَذِّبُ مَن يَشَآءُۗ وَٱللَّهُ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ قَدِيرٌ ٢٨٤ ءَامَنَ ٱلرَّسُولُ بِمَآ أُنزِلَ إِلَيۡهِ مِن رَّبِّهِۦ وَٱلۡمُؤۡمِنُونَۚ كُلٌّ ءَامَنَ بِٱللَّهِ وَمَلَٰٓئِكَتِهِۦ وَكُتُبِهِۦ وَرُسُلِهِۦ لَا نُفَرِّقُ بَيۡنَ أَحَدٖ مِّن رُّسُلِهِۦۚ وَقَالُواْ سَمِعۡنَا وَأَطَعۡنَاۖ غُفۡرَانَكَ رَبَّنَا وَإِلَيۡكَ ٱلۡمَصِيرُ ٢٨٥ لَا يُكَلِّفُ ٱللَّهُ نَفۡسًا إِلَّا وُسۡعَهَاۚ لَهَا مَا كَسَبَتۡ وَعَلَيۡهَا مَا ٱكۡتَسَبَتۡۗ رَبَّنَا لَا تُؤَاخِذۡنَآ إِن نَّسِينَآ أَوۡ أَخۡطَأۡنَاۚ رَبَّنَا وَلَا تَحۡمِلۡ عَلَيۡنَآ إِصۡرٗا كَمَا حَمَلۡتَهُۥ عَلَى ٱلَّذِينَ مِن قَبۡلِنَاۚ رَبَّنَا وَلَا تُحَمِّلۡنَا مَا لَا طَاقَةَ لَنَا بِهِۦۖ وَٱعۡفُ عَنَّا وَٱغۡفِرۡ لَنَا وَٱرۡحَمۡنَآۚ أَنتَ مَوۡلَىٰنَا فَٱنصُرۡنَا عَلَى ٱلۡقَوۡمِ ٱلۡكَٰفِرِينَ ٢٨٦﴾[البقرة: ۲۸۴-۲۸۶].
ترجمه: ملک خدا و به اختیار اوست آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است و اگر آنچه در درون شماست آشکار کنید و یا پنهان خدا به حساب آن میرسد، پس هرکه را بخواهد میآمرزد و هرکه را بخواهد عذاب میکند و خدا بر همه چیز تواناست(۲۸۴) این پیامبر به آنچه از پروردگارش به او نازل شده ایمان دارد و مؤمنین هریک به خدا و فرشتگان او و کتب او و رسولان او ایمان دارند (و همیگویند) ما فرقی بین هیچیک از رسولان او نگذاریم و گویند شنیدیم و اطاعت کردیم، پروردگارا آمرزش تو را (میجوییم) و بازگشت به سوی توست (۲۸۵) خدا هیچکس را جُز به اندازۀ وسعش تکلیف نمیکند، به سود اوست آنچه را (از نیکی) انجام داده و به زیان اوست آنچه (از بدیها) کسب نموده، پروردگارا اگر نسیان نمودیم و یا خطا کردیم ما را مؤاخذه مکن، پروردگارا بار سنگین بر ما منه، چنانکه بر پیشینیان ما نهادی، پروردگارا آنچه را طاقت نداریم بر ما تحمیل مکن و از ما درگذر و ما را بیامرز و به ما رحم کن، توئی مولای ما، پس ما را بر قوم کافران یاری ده.(۲۸۶)
نکات: مقصود از جملۀ: ﴿وَإِن تُبۡدُواْ مَا فِيٓ أَنفُسِكُمۡ أَوۡ تُخۡفُوهُ...﴾، شرک، نفاق و سوءظنِّ باﷲ و امثال اینهاست که از أفعال جوانح میباشد که اگر اظهار بکند و یا نکند مسئولیّت، محاسبه و مؤاخذه دارد، زیرا نیّتی که راجع به اعمال جوارح باشد و به عمل نیاید مؤاخذه و محاسبه ندارد. و ممکن است بگوییم مطلق است یعنی نیّت هر گناهی حساب دارد، ولی نیّتی که راجع به اعمال جوارح باشد عقاب ندارد [۴۰۵]. و جملۀ: ﴿ءَامَنَ ٱلرَّسُولُ...﴾دلالت دارد که رسول خداصمانند سایرین باید ایمان داشته باشد به آنچه نازل شده و خودش پیروی آن کند. و جملۀ: ﴿وَٱلۡمُؤۡمِنُونَۚ كُلٌّ...﴾تا آخر دلالت دارد که مسلمان و مؤمن باید به چه چیز معتقد باشد و اصول دین او که باید به آنها ایمان داشته باشد چند چیز است و آنچه را در آیه ذکر شده اگر بپذیرد مؤمن است و زیاده بر آن به چیز دیگر لازم نیست ایمان آورد، و خدا کسی را که ایمان به خدا، ملائکه، کتب آسمانی، رسولان خدا و روز قیامت داشته باشد، مؤمن دانسته. با بودن چنین آیاتی در قرآن تعجّب است از کسانیکه مؤمن به خدا، رسول، کتب و ملائکه را مؤمن نمیدانند و میگویند مؤمن و مسلمان کسی است که ایمان به امام داشته باشد! حال باید پرسید کجای قرآن ایمان به امام را از اصول دین شمرده، آیا اصول دین اسلام را خدا باید بیان کند و یا زید و عمرو؟! بنابراین، ایمان به آنچه در آیه ذکر شده، لازم و ایمان به غیر آن لازم نیست. دینی که خدا بیان کرده این است، ولی باید دانست ما منکر وجود امام نیستیم. هرکس مردم را به راه هدایت راهنما باشد امام است و علی÷نیز راهنمای مردم بوده و وجود امام در بیان حلال و حرام شکّی نیست. اشکال در ایمان به امام است که این ایمان از کجا از اصول دین شده. بنابراین چیزهایی که ایمان به آن در صدر اسلام نبوده از اصول دین شمرده نشده و خود علی÷خود را مؤمن به آن ندانسته زمانیکه اسلام آورده است. باید دید اسلام او چه بوده و چگونه بوده، آیا غیر از اسلام مذهبی داشته یا خیر. و امام تابع دین است نه اصل دین و نه فرع آن است. و لایخفی ایمان به قیامت از آیات قرآن استفاده میشود و در این آیه جملۀ: ﴿وَإِلَيۡكَ ٱلۡمَصِيرُ﴾اشاره به قیامت است. و جملۀ: ﴿رَبَّنَا لَا تُؤَاخِذۡنَآ إِن نَّسِينَآ...﴾تا آخر، دلالت دارد که نسیان و خطا مؤاخذۀ اخروی ندارد [۴۰۶]و نیز دلالت دارد که رسول خداصنیز ممکن است مبتلا به نسیان و خطا گردد [۴۰۷]، چه برسد به دیگران.
[۳۳۳] صحيح بخاری، ۶۵- كتاب المناقب/ ۲۲- باب علامات النبوَّة في الإسلام، ح (۳۴۱۶). [۳۳۴] ﴿قُلۡ إِنَّمَا حَرَّمَ رَبِّيَ ٱلۡفَوَٰحِشَ مَا ظَهَرَ مِنۡهَا وَمَا بَطَنَ وَٱلۡإِثۡمَ وَٱلۡبَغۡيَ بِغَيۡرِ ٱلۡحَقِّ وَأَن تُشۡرِكُواْ بِٱللَّهِ مَا لَمۡ يُنَزِّلۡ بِهِۦ سُلۡطَٰنٗا وَأَن تَقُولُواْ عَلَى ٱللَّهِ مَا لَا تَعۡلَمُونَ ٣٣﴾[الأعراف: ۳۳] «بگو جز این نیست پروردگارم حرام کرده زشتیها را آنچه ظاهر از آن است و آنچه نهان است و گناه و گردنکشی به ناحق را و اینکه برای او شریک بیاورید آنچه را که دلیلی به آن نازل نشده و اینکه بگوئید بر خدا آنچه را نمیدانید». [۳۳۵] ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِنَّمَا ٱلۡخَمۡرُ وَٱلۡمَيۡسِرُ وَٱلۡأَنصَابُ وَٱلۡأَزۡلَٰمُ رِجۡسٞ مِّنۡ عَمَلِ ٱلشَّيۡطَٰنِ فَٱجۡتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمۡ تُفۡلِحُونَ ٩٠ إِنَّمَا يُرِيدُ ٱلشَّيۡطَٰنُ أَن يُوقِعَ بَيۡنَكُمُ ٱلۡعَدَٰوَةَ وَٱلۡبَغۡضَآءَ فِي ٱلۡخَمۡرِ وَٱلۡمَيۡسِرِ وَيَصُدَّكُمۡ عَن ذِكۡرِ ٱللَّهِ وَعَنِ ٱلصَّلَوٰةِۖ فَهَلۡ أَنتُم مُّنتَهُونَ ٩١﴾[الـمائدة: ۹۰- ۹۱] «ای مؤمنین جز این نیست که می و قمار و بتها و تیرهای قرعه پلیدی و از عمل شیطان است پس از آن اجتناب کنید شاید رستگار شوید. جز این نیست که شیطان میخواهد بین شما دشمنی و کینه بیفکند در می و قمار و شما را از یاد خدا و نماز بازدارد پس آیا شما خودداری میکنید». [۳۳۶] «خدا برای شما بیان میکند تا گمراه نشوید». [۳۳۷] «و در زمین کوهها پا بر جا قرار دادیم که مبادا ایشان را تکان دهد». [۳۳۸] تعریض: عبارت است از اشاره کردن به چیزی؛ و تعریض در کلام عبارت است از کلامی که شنونده از آن مرادش را میفهمد اما صریح نیست. تعریض و به کنایه سخن گفتن در خواستگاری به هنگام عدۀ [وفات یا طلاق بائن] جایز است و آن اینکه بگوید: شاید کسی به تو علاقهمند باشد، چه کسی میتواند چون تو بیابد؟ تو زیبایی، تو صالحی، تو بخشندهای... و از این قبیل کلمات میتواند به کار برد بدون اینکه بگوید: با من ازدواج کن و زن به وی پاسخی چنین دهد اگر به وی علاقهمند باشد. (مستفاد از تفسیر معالم التنزیل للبغوی). [۳۳۹] منظور از الأوسط در اینجا: میانهتر از غیر آن میباشد. بر وزن أفعل تفضیل. [۳۴۰] «پس، از خدا بترسید آن قدر که توانستید». [۳۴۱] «خدا هیچکس را جز به اندازۀ وسعش تکلیف نمیکند». [۳۴۲] «بر هیچکس تکلیفی بیش از توانائی او نمیشود». [۳۴۳] علم از بدن شریفتر است. [۳۴۴] منظور از آن نه چیز: طلا و نقره، حیوانات سه گانه: شتر و گاو و گوسفند و غلات چهارگانه: جو، خرما، کشمش و گندم میباشد. اکثر علمای شیعه امامیه بر این باورند که زکات فقط در همین موارد واجب است چون به حد نصاب برسند؛ و زکات در اموال دیگر واجب نیست. [۳۴۵] منظور وی مرحوم استاد حیدر علی قلمداران قُمِّی در كتابش «راه نجات از شر غلاة، بحث شفاعت» میباشد. [۳۴۶] این داستان در کتاب «منتهى الـمطلب» علامه حلی (۱/۴۶۱) روایت شده است. [۳۴۷] «اعراضشان برای این است که گویند هرگز آتش دوزخ بما نرسد جز چند روزی و آنچه به دین خود بستهاند گولشان زده است». [۳۴۸] «روزی که دوستی برای دوست خود هیچ نفعی ندهد و آنان یاری نشوند». [۳۴۹] «و بپرهیزید از روزیکه هیچ کس به جای دیگری جزا داده نشود و شفاعت از کسی پذیرفته نگردد و فدا و عوض از کسی گرفته نشود و اهل قیامت یاری نشوند». [۳۵۰] «ای مردم، از پروردگارتان بترسید و از روزی که پدر برای پسر خود کاری نسازد و فرزندی کفایت از پدر خود به هیچ وجه ننماید». [۳۵۱] «روزی که کسی برای کسی مالک و صاحب اختیار چیزی نیست و فرمان در آنروز مخصوص خداست». [۳۵۲] «پس امروز برای یکدیگر نفع و ضرری را مالک نیستید». [۳۵۳] «بگو که محققا من مالک ضرر و نفعی برای شما نیستم». [۳۵۴] «و آنان را که از محشور شدن بسوی پروردگارشان میترسند به این قرآن بترسان، نیست برای ایشان غیر از خدا سرپرستی و نه شفیعی شاید ایشان بپرهیزند». [۳۵۵] «و باین قرآن یاد آوری کن که انسان به آنچه کسب کرده گرفتار و محبوس میشود، برای او از نزد خدا سرپرست و شفیعی نیست، و اگر هر چه را فدا کند از او پذیرفته نشود». [۳۵۶] «مالک شفاعت نمیشوند مگر کسی که نزد (خدای) رحمن پیمانی گرفته است». [۳۵۷] «هرگز به ما آتش نرسد مگر چند روزی کم». [۳۵۸] «بگو آیا بر این ادعا پیمانی از خدا گرفتهاید؟ که خدا هرگز خلف وعده نمیکند». [۳۶۰] «پس از ایشان عفو کن و برای ایشان طلب آمرزش نما». [۳۶۱] «و برای گناه خود آمرزش بخواه و برای مؤمنین و مؤمنات». [۳۶۲] «و اگر این منافقین در وقتی که به خود ستم کردند (و به حکم تو راضی نشدند) نزد توآمده و از خدا طلب آمرزش کرده و رسول برای ایشان طلب آمرزش کرده بود، هر آینه خدا را توبهپذیر و رحیم، یافته بودند». [۳۶۳] شیخ طوسی در تفسیر خود بنام «تبیان» در ذیل تفسیر این آیه شریفه عبارتی دارد که مضمون آن این است که «دوازده نفر از منافقین که بر امری از نفاق اجتماع و همآهنگی داشتند که آن را انجام دهند، خدای متعال آن را به رسول خود خبر داد، اینان بر رسول خداصوارد شدند، آن حضرت فرمود که: دوازده نفر از منافقان بر امری از نفاق همآهنگی و اتفاق نمودهاند، پس این گروه برخیزند و از خدای خود طلب آمرزش و استغفار کرده، به گناهان خویش اقرار کنند تا من نیز برای ایشان شفاعت نمایم (حَتَی أَشْفَع لَهُمْ) امّا هیچ یک از آنان برنخاستند، رسولخداصچند مرتبه فرمود : آیا برنمیخیزید؟ آنگاه حضرتش هر یک را نام برده، فرمود : برخیز ای فلان و تو نیز ای فلان. پس آنان عرض کردند که ما استغفار کرده و به سوی خدا بازگشت مینماییم تو نیز (ای رسول خدا) برای ما شفاعت کن. حضرت فرمود : آیا اینک؟ و حال آنکه من در اول امر نفسم برای شفاعت شما خوشنود و آمادهتر بود و خدای نیز برای اجابت سریعتر (أطیبُ نَفسَاً للشَّفَاعَة). از نزد من بیرون بروید، لذا آنان از نزد آن حضرت خارج شدند». که به نظر بعضی این قضیه نیز دلیل بر آن است که شفاعت همان استغفار و آن هم در دنیاست. [۳۶۴] «و چون به ایشان گفته شود بیائید رسول خدا برای شما طلب آمرزش کند سرهای خود را بپیچند». [۳۶۵] «شفاعت نفعی ندهد مگر آن کسی که خدای رحمن اذن داده و به قول و گفتار از او خشنود بوده». [۳۶۶] «بجز برای کسی که او بپسندد شفاعت نمیکنند». [۳۶۷] «برای این پیامبر و مؤمنین روا نیست (و اجازه ندارند) که طلب آمرزش کنند برای مشرکین». [۳۶۸] «مساوی است بر ایشان چه استغفار کنی و آمرزش بخواهی وچه آمرزش نخواهی، خدا ایشان را نیامرزد». [۳۶۹] «چه آمرزش بطلبی برای ایشان وچه آمرزش نطلبی، اگر هفتاد مرتبه برای ایشان آمرزش بطلبی هرگز خدا ایشان را نیامرزد». [۳۷۰] «همانا مؤمنین کسانیند که چون ذکر خدا شود دلهاشان بترسد و چون آیات او بر ایشان خوانده شود ایمانشان زیاد شود و فقط بر پروردگارشان توکل میکنند * آنانکه نماز را به پا میدارند و از آنچه روزی ایشان کردهایم انفاق میکنند * ایشانند همان مؤمنین حقیقی، برای ایشان است درجاتی نزد پروردگارشان و آمرزش وروزی نیک بیمنت». [۳۷۱] «آنان که حامل عرش و آنانکه اطراف اویند به ستایش پروردگارشان تسبیح میگویند و به او ایمان میآورند و برای کسانی که ایمان آوردهاند طلب آمرزش میکنند». [۳۷۲] «پروردگارا رحمت و علم تو هر چیز را فرا گرفته پس بیامرز آنان را که توبه کرده و راه تو را پیروی کردهاند و از عذاب دوزخ نگاهشان دار». [۳۷۳] «و بدرستی که من هر کسی را که توبه کند و ایمان آورد و عمل شایسته نماید سپس هدایت یابد میآمرزم». [۳۷۴] «پس ایمانشان برای ایشان نفعی نداشت زمانی که صلابت ما را دیدند». [۳۷۵] «و نیست توبه برای کسانی که کارهای بد میکنند تا وقت حضور مرگ یکی از ایشان گوید به تحقیق من الان توبه کردم». [۳۷۶] «و بترسان ایشان را از روز حسرت وقتی که کار از کار گذشته». [۳۷۷] «روزی که عذرخواهی ستمگران به ایشان سودی ندهد و برای ایشان است لعنت و ایشان راست بدی آن سرای». [۳۷۸] «و شفاعت در پیشگاه او سود ندهد مگر برای آنکه إذنی برای او صادر شده باشد». [۳۷۹] «مگر کسی که بحق گواهی دهد در حالی که میدانند». [۳۸۰] «داخل بهشت شوید نه خوفی بر شما و نه شما محزون میشوید». [۳۸۱] «و این نکته را از دوستمان مصطفی حسینی طباطبایی بهرهمند شدیم». [۳۸۲] «از تو به واسطه خودت طلب شفاعت میکنم.» نگا: طوسی، مصباح المتهجد، دعاء كمیل ( ص: ۸۴۴- ۸۴۵). [۳۸۳] و ای شفاعت کننده آنها، که کسی بالاتر از تو نیست. [۳۸۴] «پس برای ما شفیعانی نباشد * و نه دوست صمیمی». [۳۸۵] «و خویشی از خویش نپرسد». [۳۸۶] «روزی که مرد از برادرش بگریزد * و از مادرش و پدرش * و از همسرش و از پسرانش * برای هر مردی از آنان در آنروز حالی است که از دیگران منصرفش میکند». [۳۸۷] «برای آنانکه پروردگار خود را اجابت کردهاند نیکی است و آنانکه اجابت او نکردند محققا اگر تمام آنچه در زمین است و مانند آن با آن ملک ایشان باشد که آن را فدا داده باشند (فائده برای ایشان ندارد) ایشانند که برایشان بدی حساب است و مأوای ایشان دوزخ است و آن بد بستری است». [۳۸۸] «ای مؤمنین از آنچه شما را روزی کردهایم انفاق کنید پیش از آنکه بیاید روزی که در آن، نه داد و ستد، و نه دوستی و نه شفاعتی است، و کافران خود ستمگرند». [۳۸۹] ای فاطمه دختر محمد، ای صفیه دختر عبدالمطلب عمه رسول الله، برای خود عمل کنید که من نمیتوانم برای شما کاری کنم. [۳۹۰] آنچه نزد خداست جز با عمل به دست نمیآید. [۳۹۱] «هیچیک از مخلوقات در مورد چیزی شما را از خداوند بینیاز نمیکند نه فرشته مقرب و نه پیامبر مرسل و نه کسانی که از ایشان در مرتبه پایینتری قرار دارند». كُلَيْنِيُّ، الروضة من الكافي (۸/۱۱). [۳۹۲] قربتی میان ما و خداوند نخواهد بود و به او تقرب حاصل نمیشود مگر با اطاعت از او. [۳۹۳] «بدانید که شما بندگان خدا هستید و ما همراه شماییم؛ فردا در مورد ما و شما سید و سرور و حاکم قضاوت میکند. و آن موقف شما و سوالهایتان است؛ پس قبل از حاضر شدن در برابر خداوند و سوال شدن از شما و عرضه شدن بر پروردگار جهانیان پاسخ را آماده کنید». كُلَيْنِيُّ، الروضة من الكافي (۸/۱۶). [۳۹۴] «من دلسوز شما هستم؛ نگویید محمد از ماست؛ به خدا سوگند دوستان من، شما و دیگران نیستید ای بنی عبدالمطلب مگر کسانی که تقوا پیشه کنند. شما را فردای قیامت چنین نیابم که دنیا را بر دوش دارید درحالیکه مردم آخرت را بر دوش دارند. رابطه میان من و شما، به شما سودی نمیرساند و نیز رابطه میان من و پروردگارم به شما سودی نمیرساند». شیخ صدوق محمد بن علی بن بابویه قمی، صفات الشيعة (ص ۵-۶)، نگا: الكُلَيْنِيُّ، الروضة من الكافي، ج ۸/ص ۱۸۲. [۳۹۵] «ای مردم، چیزی جز عمل صالح بین الله و انسان نیست که خداوند به واسطه آن به او خیری عطا کند و شری را از وی دور نماید؛ ای مردم، کسی ادعا نکند و آرزو نکند، سوگند به کسی که مرا به حق فرستاده [جز عمل همراه رحمت نجات دهنده نیست و اگر نافرمانی میکردم هرگز] پیامبر نمیشدم. شيخ مفيد (ت ۴۱۳هـ)، الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد (۱/۱۸۲)؛ شيخ طبرسی (ت ۵۴۸هـ)، إعلام الورى بأعلام الهدى (ص: ۱۳۴)؛ ابن أبي الحديد (ت ۶۵۶ هـ)، شرح نهج البلاغة (۱۰/۱۸۳-۱۸۴)؛ مجلسي، بحار الأنوار (۲۲/۴۶۷)؛ این حدیث بخشی از خطبهای است که رسول خدا صدر اواخر عمر آنرا ایراد نمودند. [۳۹۶] مجلسی، بحار الأنوار (۸ /۴۵- ۴۷)، آنرا از تفسير عياشی نقل میکند. [۳۹۷] از جبیر بن محمد بن جبیر بن مطعم از پدرش از جدش روایت است که میگوید: «بادیه نشینی نزد رسول خداصآمده و گفت: ای رسول خدا، جانها در مشقت افتاده و خانواده به گرسنگی افتاده و اموال کاسته شده و چهارپایان هلاک شدند؛ از خداوند برای ما طلب باران کن؛ ما به وسیله تو نزد خداوند شفاعت میطلبیم و به وسیله الله نزد تو شفاعت میجوییم. رسول خدا صفرمودند: «وَیحَكَ أَتَدری مَا تَقول؟» وای بر تو میدانی چه میگویی؟ و رسول خدا پیوسته سبحان الله میگفت چنانکه این تغییر از چهره اصحابش شناخته میشد. سپس فرمود: «وَیحَكَ إِنَّهُ لَا یَستشَفع بِاللّهِ علی أَحَدٌ مِنْ خَلْقٍ، شَأْنُ اللهِ أَعْظَمُ مِنْ ذَلِكَ»: «وای برتو، از خداوند در مورد احدی از مخلوقاتش طلب شفاعت نمیشود، شأن خداوند بالاتر از این است». [۳۹۸] «آیا چون بمیریم و خاک و استخوان شویم آیا حقیقتا برانگیخته میشویم؟* آیا پدران پیشین ما زنده میشوند». [۳۹۹] «اینها شفیعان مایند نزد خدا». [۴۰۰] «آیا غیر او را إلهها و معبودان دیگری بگیرم که اگر خدای رحمن ضرر مرا بخواهد شفاعت ایشان به هیچ وجه کفایت از من نکند و مرا نرهانند». [۴۰۱] «آیا غیر خدا را شفیعانی گرفتهاند، بگو آیا و اگر چه مالک چیزی نباشند و اگر چه این شفیعان تعقل نکنند (۴۳) بگو مخصوص خداست شفاعت تمام آن، ملک اوست آسمانها و زمین سپس به او بازگشت میشوید(۴۴)». [۴۰۲] «و چون خدا بهتنهائی یاد شود منزجر شود دلهای آنان که به آخرت ایمان ندارند و چون کسانی پستتر از خدا یاد شوند آن وقت است که ایشان شاد شوند». [۴۰۳] آنها را ذبح کن و تکه تکه کن. [۴۰۴] «از دِین (بدهکاری) بر حذر باشید که غم و نگرانی شب و ذلت روز است». مجلسی، بحار الأنوار (۷۵ /۲۴۲). [۴۰۵] چنانکه در حدیث قدسی متفق علیه آمده است: «قَالَ اللهُ تَعَالَى: إِذَا هَمَّ عَبْدِي بِحَسَنَةٍ وَلَمْ يَعْمَلْهَا كَتَبْتُهَا لَهُ حَسَنَةً، فَإِنْ عَمِلَهَا كَتَبْتُهَا لَهُ عَشْرَ حَسَنَاتٍ إِلَى سَبْعِمِائَةِ ضِعْفٍ، وَإِذَا هَمَّ بِسَيِّئَةٍ وَلَمْ يَعْمَلْهَا لَمْ أَكْتُبْهَا عَلَيْهِ، فإِنْ عَمِلَهَا كَتَبْتُهَا سَيِّئَةً وَاحِدَةً». و در حدیث دیگری پیامبر اکرم صمیفرماید: «إنّ اللهَ تَجاوَزَ لي عن أُمَّتِي ما وَسْوَسَتْ بِهِ صُدُورُها ما لم تَعْمَلْ أوْ تَتَكَلَّمْ»: «خداوند متعال فرموده است: چون بندهام قصد امر نیکی کند و آنرا انجام ندهد یک نیکی در پرونده اعمال او درج میکنم و اگر بدان عمل کند برای وی ده نیکی تا هفتصد نیکی مینویسم. و چون قصد امر بدی کند و آنرا انجام ندهد، آن بدی را برای وی نمینویسم و اگر بدان عمل کند تنها یک گناه در پرونده اعمال وی درج میکنم». و در روایتی دیگر آمده است که رسول خدا میفرماید: «خداوند، وسوسههایی را كه در دل امت من، خطور مینمایند، معاف فرموده است تا زمانی كه بر مقتضای آن، عمل نكرده و یا درباره آن، سخن بر زبان نیاورده باشند». به روایت بخاری در صحیحش. [۴۰۶] چنانکه در حدیث متفق علیه نزد هر دو گروه آمده است: «إنّ اللهَ تعالى تَجاوَزَ لي عن أُمَّتِي الخَطَأَ والنِّسْيانَ وما اسْتُكْرِهُوا عليه»: «خداوند به خاطر من از خطا و فراموشی امتم و آن چه بر آن ها اجبار شود، گذشت كرده است». [۴۰۷] واضح و روشن است که مقصود مولف فراموشی و اشتباه رسول الله صدر امور دنیوی و شخصی محض میباشد اموری که هیچ رابطهای میان آنها و دین و تشریع و تبلیغ از سوی خداوند متعال وجود ندارد. وگرنه عصمت رسول خدا در آنچه از جانب خداوند ابلاغ میکند از قطعیاتی است که محل اتفاق قاطبه امت میباشد. چراکه خداوند متعال بدون هیچ قید و بندی به اطاعت از رسولش امر کرده است و بلکه اطاعت از او را در دهها آیه از آیات قرآن مقرون به اطاعت خود بیان کرده است.