وجه سوّم: جذّابیّت و نفوذ قرآن است
کلمات بسیاری از نویسندگان و گویندگان، جذّاب و مؤثّر است، ولی نه مانند قرآن، علّت و سبب اسلام آوردن تودۀ بیسواد مشرکین همانا قرآن و جذّابیّت و تأثیر آن بود، به طوری که به صِرف شنیدن قرآن تسلیم میشدند و دست از عداوت برمیداشتند، بلکه دست از زن، فرزند، طائفه، املاک و علائق دیگر خود برمیداشتند و پیرو قرآن میشدند و این موضوع محقّق و مسلّم است برای کسی که عارف به زبان و لغت عرب باشد و لذا دشمنان اسلام در این اواخر کوشیدند که تدریس زبان عربی را از فرهنگ مستعمراتی خود حذف کنند و یا فورمالیته نمایند تا مردم به رموز و حقائق قرآن آشنا نشوند و به آن نگروند و مراجع اسلامی نیز به استعمار کمک کرده و به واسطۀ فتوای به وجوب تقلید و اکتفاءِ آن در امور اسلامی مردم را از تعلّم آیات إلهی بازداشتند به طوری که اکثر ملّت از کتاب آسمانی خود بیاطلاّعند. و امّا عرب که لغت قرآن زبان مادری ایشانست ممکن نیست دست از قرآن بردارند.
ولید بن مغیرة از مشرکین بزرگ مکّه بود و به رسول خداصاستهزاء میکرد، چون آیات قرآن را شنید متزلزل شد، در مورد نزول سورۀ مدّثّر آمده که رسول خداصمینشست در مسجدالحرام و قرآن تلاوت میکرد، طائفۀ قریش اجتماع کردند نزد ولید و گفتند: محمّد کلامش چیست آیا شعر است یا حکایت یا خطبه؟ ولید گفت: بگذارید من کلام او را بشنوم، پس نزدیک رسول خداصرفت و گفت: از شعرت بخوان، رسول خداصفرمود: شعر نیست و چند آیه از سورۀ «حم سجده» قرائت کرد، بدن ولید لرزید و مو بر تن او راست شد و برخاست و به خانۀ خود رفت و نزد قریش مراجعت نکرد، قریش نزد ابوجهل رفتند و گفتند: ولید به دین محمّدصمیل کرد. ابوجهل نزد او آمد و گفت ما را سرشکسته کردی و میل به دین محمّد نمودی. گفت: من کلامی از او شنیدم که پوست بدن را میلرزاند، ابوجهل گفت: کلام او چیست شعر است یا خطابه؟ ولید گفت: خطابه کلام متّصلی است، ولی قرآن محمّد چنین نیست و انواع شعر عرب را شنیدهام، کلام او شعر نیست، بگذارید فکر کنم و فردا جواب گویم، چون فردا شد گفت: «إن هذا إلاّ سِحرٌ یُؤثَر» [۲۷۱].کلامی از محمّد شنیدم که نه کلام بشر است و نه کلام جنّ، سخن او شیرینی و حلاوتی، فوائد و نتایجی دارد که مافوق ندارد و سخنان دیگر را درهم میشکند [۲۷۲].
به هرحال مشرکین چون دیدند توده به شنیدن قرآن مجذوب میشود، بر آن شدند که گوش خود و دیگران را ببندند تا قرآن به گوشها نخورد، مانند زمان ما آنان که میخواهند خرافات دینی خود را حفظ کنند به مردم میگویند به مطالب قرآن گوش ندهید چون ما و شما آن را نمیفهمیم. و انگشت در گوش خود فرو میبردند و گاهی پنبه در گوش خود مینهادند. قرآن و اسلوب نظم آن آهنگی دارد که هر کس بشنود یک نوع وجد و شعفی به او رخ میدهد، اسلوب قرآن موجب پیدایش آهنگی شد که درعرب سابقه نداشت.
در خبر است که سه نفر از فصحای مکّه؛ ولید بن مغیره و اخنس بن قیس و ابوجهل که در بلاغت سخن کمتر کسی مانند ایشان بود نیمه شبی هر یک منفرداً پشت خانۀ پیغمبرصآمدند برای شنیدن آیات قرآن و به قرائت او در نماز گوش میدادند و از همدیگر خبر نداشتند، چون از کمین بیرون آمدند به یکدگر رسیدند، معلوم شد هریک پنهانی برای استماع قرآن آمده، به هم گفتند اگر کسان دیگر بر این کار ما مطّلع شوند، مانند ما برای شنیدن قرآن جمع میشوند و این کار منجر به ایمان توده به محمّد خواهد شد، پس با یکدگر تعهّد کردند که دیگر این کار را تکرار نکنند، ولی چون شب دیگر شد هر کدام از ایشان پنهانی آمد و به قرآن رسول خداصگوش فرا داشت و تا صبح نخوابید از کثرت اثر و جذّابیّت، چون صبح شد یکدگر را دیدند و تعهّد نمودند که این کار تکرار نشود، چون روز بالا آمد ولید نزد اخنس رفت و گفت: دربارۀ سخنان محمّد چه میگویی؟ گفت: چه بگویم، فرزندان عبدالمطّلب میگویند دربانی کعبه از ما است، پذیرفتیم میگویند سقایت کعبه از ما است، تصدیق کردیم، گفتند: حفظ کعبه نیز از ما است پذیرفتیم، اکنون میگویند نبوّت و رسالت در خانۀ ما است، این را ما تصدیق نخواهیم کرد [۲۷۳]. از این سخن اخنس معلوم میشود تنها مانع ایشان از ایمان و قبول اسلام خودخواهی و تعصّب قومی بوده و لذا به مردم میگفتند به این قرآن گوش ندهید و چنانکه در آیۀ ۲۶ سورۀ فُصِّلَت آمده میگفتند:
﴿لَا تَسۡمَعُواْ لِهَٰذَا ٱلۡقُرۡءَانِ وَٱلۡغَوۡاْ فِيهِ لَعَلَّكُمۡ تَغۡلِبُونَ﴾ [فصلت: ۲۶].
«گوش به این قرآن فرا ندهید و غوغا کنید و صدا در صدا بیندازيد تا شما غلبه کنید».
یعنی صداها و آوازهای خود را در میان قرائت قرآن بیندازید تا بر آن غالب شوید. و حتی واردین مکّه را میبردند در خانههای خود و برای آنان ساز و موسیقی به توسّط کنیزان خوشآواز فراهم میکردند و سفارش مینمودند که گوش به قرائت محمد ندهید و به دعوت پر زحمت او اعتنا نکنید. و لذا آیۀ ۶ سوره لقمان:
﴿وَمِنَ ٱلنَّاسِ مَن يَشۡتَرِي لَهۡوَ ٱلۡحَدِيثِ لِيُضِلَّ عَن سَبِيلِ ٱللَّهِ﴾ [۲۷۴] [لقمان: ۶].
نازل شد، عیناً مانند زمان ما که یک عدّه مدّاح و روضهخوان خوش آواز مردم را از مطالب قرآن بازداشته و مطالب ضدّ قرآنی تزریق میکنند. امّا مردم به واسطۀ شنیدن قرآن، اسلام را پذیرفتند. قرآن بود که دل آنان را تکان میداد، و میلرزانید. آری دیده نشده و نخواهد شد که ملّتی دارای عصبیّت و حمیّت بسیار باشد و آنان را دعوت کنند به اینکه از زندگی، فامیل، عقائد، علائق، عادات و افکار خود دست بردارید و با کمال خلوص و رغبت تسلیم حق شوید نه به اکراه و زور، بلکه به شوق و علاقه، ممکن نیست چنین دعوتی استقبال شود، ولی قرآن و نفوذ کلمات آن این کار را کرد و حتّی کار به جایی رسید که زیر و زبر شدند، یعنی انقلاب فکری، دینی، علمی، اخلاقی و عملی یکجا با هم صورت گرفت، تا اینکه هر یک از عرب که متهّم به فساد اخلاق بود میگفت من بد حاملی برای قرآنم و این را در ذمِّ خود میگفت. مثلاً در جنگ یمامه با مسیلمۀ کذّاب که از سختترین جنگهای اسلامی بود، پرچم به دست سالم مولی حذیفه [۲۷۵]بود به لشکریان گفت: میخواهید بگویم برای چه این پرچم را به دست من سپردهاند برای اینکه من حامل قرآنم و مانند صاحب قرآن ایستادگی دارم، سپس گفت: بد حاملی برای قرآنم اگر تا آخر استقامت نکنم، در این هنگام بر مسلمین بانگ زد و همه را مضطرب کرد و گفت: ای اهل قرآن زینت دهید قرآن را به عمل، سپس حمله افکند و دشمن را مغلوب ساخت.
اگر کسی قصّۀ اسعد بن زراره و ذکوان بن قیس را که از مدینه آمدند مکّه و به برکت شنیدن قرآن، مسلمان شدند و سپس به برکت قرائت قرآن اسلام را در مدینه منتشر ساختند، بخواند، تعجّب خواهد کرد و همین آیات قرآن بود که در حبشه باعث میل نجاشی به اسلام شد و به واسطۀ آیات قرآن تمام مجلس سلطان به گریه افتادند و غلغله و ولوله بپا کرد و اشکِ چشمان اهل مجلس را جاری ساخت و اسلام در حبشه نفوذ کرد. قرآن دلها را منقلب و پوست بدن را میلرزاند و شیرینی و جذّابیّت قرآن، موجب رغبت مسلمین شد و آن را با کمال شوق حفظ و نشر دادند.
[۲۷۱] مجلسی، بحارالأنوار (۹/ ۲۴۵- ۲۴۶). به نقل از تفسیر علی بن ابراهیم قمی. [۲۷۲] مجلسی، بحارالأنوار (۹/ ۱۶۷). [۲۷۳] ابن هشام، السيرة النبوية (۱/۳۱۵-۳۱۶). مؤلف این واقعه را با اندکی اختلاف روایت کرده است چنانکه به جای ابوسفیان از ولید نام برده است پس ترجیح دادم آنرا به شکل صحیح آن، چنانکه در سیره ابن هشام آمده است، ذکر کنم. [۲۷۴] «و بعضی از مردم حدیث بازیچه را میخَرَد تا ندانسته مردم را از راه خدا گمراه کند». [۲۷۵] «سَالِمٌ مَوْلَى أَبِی حُذَیفَةَ؛ وی از پیشگامان نخستین ﴿السَّابِقِيْنَ الأَوَّلِيْنَ﴾و از اهل بدر و علمای صحابه بود. از ابن عمر روایت است که میگوید: سالم مولی ابی حذیفه زمانی که به مدینه هجرت کردن، در مسجد قبا مهاجرانی را که از مکه به مدینه هجرت کرده بودند، امامت میکرد. چراکه وی قاریترین آنها بود.» و در روایت واقدی آمده است: «محمد بن ثابت قیس گفت: زمانی که مسلمانان در جنگ یمامه در گیر و دار جنگ بودند، سالم مولی ابی حذیفه گفت: «ما همراه رسول خدا چنین میکردیم. پس گودالی برای خود حفر کرد و در آن ایستاد درحالیکه پرچم مهاجران را به همراه داشت و سپس جنگید تا اینکه کشته شد.» [به طور مختصر از سیر أعلام النبلاء، ذهبی، ۱/۱۶۸-۱۶۹].