مقادیر و اوزان شرعی و امثال آنها که در کتب فقهی، به بیان آنها پرداخته شده است، عبارتند از
۱- مقدار دیه (خونبها) براساس تحقیقات و پژوهشهای «مجمع البحوث الاسلامیة» هزار اشرفی خالص میباشد که این مقدار با اوزان کنونی معادل ۴۲۵۰ گرم از طلای ۲۱ عیار میباشد.
و در وقت ارتکاب جرم و واجب شدن دیه، این مقدار از طلا با پولهای رایج، سنجیده شود و از آنها، دیه و خونبها پرداخت شود.
۲- «قلّتان» (دوقله): در حدیث پیامبر جآمده است: «اذا كان الماء قلّتین لم یحمل الخبث». [۴۶۸]مقدار «قلتین» با اوزان کنونی مصر ۲ کیلو و ۶۰۰ گرم، و با حساب کیل: ۲ لیتر و لیتر میباشد.
۳- «المُد»: معادل ۵۴۴ گرم.
۴- «الصاع»: معادل ۱۷۶/۲ کیلوگرم.
۵- «وَسق»: هر وسق ۶۰ صاع میباشد. پس هر وسق با اوزان کنونی معادل ۵۶۰/۱۳۰ کیلوگرم میباشد.
۶- «قفیز»: هر قفیز معادل ۱۱۲/۲۶ کیلوگرم است.
۷- «فرسخ»: معادل سه میل.
۸- «میل»: معادل ۱۸۴۸ متر.
۹- «الدینار الذهب» (اشرفی): هر اشرفی در عصر کنونی ما، معادل ۲۵/۴ گرم طلا میباشد. و چنانچه اگر فردی چیزی را که معادل یک چهارم و با بیشتر از این قیمت بود، و آن را دزدی کرد، دستش قطع میشود.
۱۰- «نصاب طلا» در عصر کنونی ما، معادل ۸۵ گرم از طلای ۲۱ عیار میباشد. این نصاب در عصر رسالت ج۲۰ مثقال طلا بود ولی در عصرما معادل ۸۵ گرم است. [۴۶۹]
۱۱- «العِثکال»: خوشهی خرما.
۱۲- «الشمردوخ»: خوشهای که برآن خرما و یا انگور باشد.
۱۳- «القنّ»: برده
۱۴- «النبهرج» یا «البهرج»: درهم تقلبی، پول جعلی
۱۵- «الستوق»: درهمهای ناسره و مغشوش
۱۶- «الدانق»: (سکهی کوچک، یک ششم درهم): نوعی از نقود نقرهای است که معادل ۴۹۶ میلی گرم میباشد.
۱۷- «الارش»: دیهای که به اعضای انسان (مادون نفس) واجب شود.
۱۸- «الشقص»: قسمتی از زمین، یا چیزی دیگر
۱۹- «الرضخ»: بخشش نه چندان زیادِ امام از مال غنیمت برای جنگجویان. (این بخشش، جدای از سهم جنگجویان از اموال غنیمت است و این بخشش برحسب نقش جنگجویان در جنگ، زیاد و کم میشود.)
۲۰- «العاشر»: (ده یک گیرنده) آنکه از طرف امام، خراج ده یک میگیرد.
۲۱- «المثلث»: آب انگوری که جوش بخورد تا دو سوم آن تبخیر گردد و یک سوم آن باقی بماند.
۲۲- «الکر»: (پیمانهی اهل عراق) پیمانهای که معادل ۴۰ اِردب باشد («اِردب»: کیل بزرگ، پیمانهای است معادل ۲۴ صاع)
۲۳- «المهایأة»: (سازگاری و توافق) موافقت در انجام دادن کاری به نوبت یا به اندازهی سهم.
۲۴- «الوَیبة» [به فتح واو و سکون یاء]: در نزد احناف، مقداری معادل ۹۳/۱۷ لیتر، و در نزد غیراحناف، معادل ۱۲۵/۱۵ لیتر میباشد. [۴۷۰]
۲۵- «الوَقص»: کسریای که ما بین دو فریضهی زکات قرار دارد. به عنوان مثال: در پنج شتر، یک گوسفند، و در ده شتر، دو گوسفند واجب است و مابین پنج و ده را «وَقص» میگویند.
۲۶- «المَکوک»: (جمع آن مکاکیک است) در نزد احناف پیمانهای است که معادل ۸۹/۴ لیتر و در نزد غیر احناف، معادل ۱۲۵/۴ لیتر میباشد.
۲۷- «شعرة البغل»: معادل ۵۴ سانتی متر
۲۸- «القدم»: معادل ۸/۳۰ سانتی متر
۲۹- «البرید»: هر برید ۴ فرسخ = معادل ۱۲ میل میباشد.
۳۰- «المرحلة»: هر مرحله، شامل ۲ برید = و هر برید حاوی ۸ فرسخ = معادل ۲۴ میل میباشد.
۳۱- «القفیز» [به فتح قاف و کسر فاء]: جمع آن «اقفزة» و «قفزان» است و «قفیز» پیمانهای قدیمی است که بر حسب اختلاف هر شهر، مقدارش نیز متفاوت میباشد. (قفیز: پیمانهای معادل ۱۲ صاع و نیز مقدار ۱۴۴ گز از زمین)
۳۲- «القطمیر»: (پوست نازکی که بین خرما و هستهی آن قراردارد و کنایه ازچیزکم و اندک و بیقدراست.) «قطمیر» از اوزان بسیار دقیق و ظریف است که مقدار آن (۰۰۰۰۲۹/۰) گرم است.
۳۳- «الفلس»: جمع آن «فلوس» و «أفلس» است، و «فُلس»: سکهای از جنس مس، که قیمتش معادل یک ششم درهم باشد.
۳۴- «الفِلز»: [۴۷۱][به کسر فاء] آنچه از معادن زمین به دست میآید، مانند: طلا، نقره، مس و...
۳۵- «الغطارفة»: نوعی از نقود باارزش در«بخارا» میباشد. و «غطارفة» منسوب به «غطریف» امیرخراسان در عهد هارون الرشید است.
۳۶- «الغرة» [به ضم غین و فتح و تشدید راء]: در لغت به معنای «سفیدی صورت» است و در اصطلاح فقهاء به دیه و خون بهای جنین استعمال میشود و آن دیه: قیمت یک غلام و یا یک کنیز، ویا نصفِ عشر دیهی کامل است (یعنی معادل ۵% دیه کامل)
۳۷- «الزِق» [به کسرزاء]: پوستی که ازآن برای حمل آب و دیگر مایعات استفاده میکنند (خیک شراب = مشکیزه) [۴۷۲]
۳۸- «الفَرَق» [به فتح فاء و راء]: در نزد احناف، پیمانهای است که گنجایش ۳ صاع یعنی ۰۸۶/۱۰ لیتر، و یا ۵/۹۷۸۴ گرم را داشته باشد. و در نزد غیراحناف به پیمانهای اطلاق میگردد که گنجایش ۲۴۴/۸ لیتر، و یا ۶۵۱۶ گرم را دارا باشد.
۳۹- «الوِقر» [به کسر واو]: به معنای «بارسنگینی است که غاطرو الاغ آن را حمل کند». و به فتح واو [وَقر] به معنای: «سنگینی گوش»است.
۴۰- «العَذْق» [به فتح عین]: درخت خرما با میوه اش
۴۱- «الحُفنة»: یک مشت پُر از هرچیز
۴۲- «المساتق»: جمع «مُستَق» و «مُستَقة» [به ضم میم، و فتح تاء] است و به معنای: «پوستین دراز آستین» میباشد. و در حقیقت این واژه، معرّب «پوستین» فارسی است.
۴۳- «الکفة» [به کسر کاف]: کفّهی ترازو
۴۴- «الرکب»: این واژه به گروهی از مسافران اطلاق میگردد که سوار بر شتراند، و جمعیتشان به ده نفر و یا بیشتر میرسد.
واژه «الرکبان»: بر جماعتی از شتر سواران دلالت میکند. و واژه «الرکاب»: به شتری اطلاق میگردد که کسی برآن سوار شود. و این واژه، جمع «راکب» مانند کافر وکفار است.
وواژه «الرَکوبة» [به فتح راء] و«الرَکوب» [به فتح راء] به معنای حیوانی است که برآن، کسی سوار میشود.
ابن سکیت میگوید: به شترسوار«راکب»، و به الاغ سوارو اسب سوار «فارس»، گفته میشود مانند اینکه میگویند: «مَرّبنا راکب» (برای شترسوار) و «مَرّبنا فارس علی حمار». و عماره میگوید: به الاغ سوار«حمّار» گفته میشود نه «فارس». [۴۷۳]
۴۵- «الرهط»: عدهای مرد که از سه بیشتر و از ده تن، کمتر باشند و این مخصوص مردان است و به قوم و قبیلهی مرد نیز «رهط» میگویند و جمع «رهط»: أَرهط، أَرهاط، و أَراهط میباشد.
۴۶- «القَصعة» [به فتح قاف]: کاسهای که ظرفیت و گنجایش سیرکردن ده نفر را داشته باشد.
۴۷- «الصحفة»:کاسهی بزرگ که غذائی که درآن ریخته میشود، پنج تن را سیرکند.
۴۸- «الرَبعة» [به فتح راء و سکون باء]: خانه و منزل
۴۹- «المحفّلة»: به شتر، یا گاو، و یا گوسفندی اطلاق میگردد که صاحبش به مدت چند روزآن را ندوشد، تا شیر در پستانش جمع شود و مشتری گمان کند که این حیوان، شیرده میباشد و شخص فروشنده با این حیله و نیرنگ، حیوان را با قیمتی گزاف به خریدار میفروشد، و پس از چند روز شخص خریدار متوجه میشود که فرشنده او را فریب داده است. و «محفّلة» همان «تصریة» است که در احادیث پیامبر اکرم جاز آن نهی شده است و حضرت عایشه نیز حضرت عمر را با آن واژه توصیف میکند و میگوید: «لِلّه اُمّ حَفلتْ له، ودرّت علیه» [۴۷۴]یعنی شیر را در پستانش برای او جمع کرد.
۵۰- «البِضع» [به کسر و یا فتح باء]: عدد از سه تا نه، (و معادل فارسی آن «اند» است) گفته میشود: «بضع سنین»: چندسال، «بضع عشر رجلاً»: ده مرد و اندی «بضع عشرة امرأة» ده زن و اندی.
و واژه «بضع» فقط با ده استعمال میشود (و بر صد و هزار افزون نمیشود) و اگر عدد از ده تجاوز کرد، واژهی «بضع» نیز با آن استعمال نمیگردد و نمیتوان «بضع و عشرون» گفت. [۴۷۵]
۵۱- «العصبة»: عددی مابین ۱۰ تا ۴۰ و این واژه مخصوص مردان است. و «العِصابة» [به کسر عین]: گروهی از مردم، گروهی از پرندگان، گروهی از اسبان، «و یومٌ عصیبٌ» و «یومٌ عَصَبْصَبٌ»: روز سخت. گفته میشود: «اعصوصب الیوم»: روزی سخت است. [۴۷۶]
۵۲- «النیّف» [بروزن «الهیّن»]: فزونی و زیادی. گفته میشود: «نیف فلانٌ علی السبعین» فلانی بر هفتاد افزود. و گفته میشود: «اَنافت الدراهم علی المائة» درهمها، بیش از صد عدد شد.
وواژه «النیف» به این معنا است: آنچه بر یکانهای دهگان، افزوده شود تا به دهگان دوم برسد.
۵۳- «الدَّسکرة»: ساختمانی همانند کاخ که در اطراف آن، خانههایی است که عیاران و پادشاهان درآن گرد آیند. [۴۷۷]
۵۴- «الجرِی» [بروزن فعیل]: جمع آن «أجریاء» است. و به معنی: «وکیل»، «رسول» (پیک و قاصد)، «خادم»، «ضامن» و «اجیر» است.
۵۵- «الدورق»: پیمانهی شراب
۵۶- «الجریدة»: شاخهی (بیبرگ) درخت خرما
۵۷- «الجَزُور»: آنچه از شتر ذبح کنند. (و این واژه فقط برای شتران استعمال میگردد.)
و معنای اصلی واژهی «جزر» به معنای: «قطع و بریدن» است و «جزیره» را نیز به این خاطر جزیره میگویند، چرا که از خشکی بریده و قطع شده و جداافتاده است و در وسط آب قرار گرفته است.
ابن اثیر میگوید: [۴۷۸]واژه «جزور» هم برای شتر ماده، استعمال میگردد و هم برای شتر نر، و تنها فرق این است که خود واژه «جزور» مونث است، گفته میشود: «هذه الجزور» و جمع آن «جُزُر» و «جزائر» میباشد.
۵۸- «الجَزَرة»: گوسفندی را که برای ذبح، چاق و فربه کنند. گفته میشود: «اجزره شاة» به فلانی گوسفندی داد تا آن را چاق و سپس ذبح کند. و این واژه فقط در ذبح گوسفند، استعمال میشود.
نویسندهی کتاب «مجمل اللغة» میگوید: «برخی از علماء و صاحب نظران اسلامی میگویند: «جزرة» را بدین جهت به گوسفند خاص کردهاند، چراکه گوسفند فقط برای ذبح و استفاده کردن از گوشت وپوست آن میباشد، ولی شتر و گاو را علاوه بر ذبح، برای کارهایی دیگر نیز استفاده میکنند.»
و در حدیث چنین وارد شده که «انّه بعث بعثاً، فمرّوا بأعرابی له غنیم، فقالوا: أجْزِرنا»پیامبر جبه منطقهای، لشکری را گسیل داشت، در میان راه به صحرانشینی برخوردند که دارای گوسفندان اندکی بود، لشکریان بدو گفتند: گوسفندی را برای ما ذبح کن [۴۷۹](در این حدیث نیز واژه «جزر» برای ذبح گوسفند به کار رفته است.)
۵۹- «الناضح»: شتری که با آن از چاه آب کشند.
۶۰- «بنت لبون»: شتری که دو سالش را کامل، و در سال سوم داخل شده باشد و چون مادر این شتر، پس از گذشت دو سال، احتمال حامله شدن و احتمال اینکه دوباره پستانهایش پُر شیر شود، بدین خاطر به جُنگش، «بنت لبون» میگویند (و «لبون» به معنای: شتر شیردار است.)
۶۱- «بنت مخاض»: شتری که یک سال خود را کامل، و در سال دوم داخل شده باشد، و چون مادر پس از گذشت یک سال، احتمال حامله شدنش است، بدین خاطر به جُنگش «بنت مخاض» میگویند، و «مخاض» نیزبه معنی: شترحامله است.
۶۲- «الحِقة» [به کسر حاء]: شتری که سه سالش را کامل، و در سال چهارم داخل شده باشد، و چون پس از گذشت سه سال، این شتر صلاحیت سوارشدن و حامله شدن و غیره را دارد بدان «حقة» میگویند.
۶۳- «جذعة»: شتری که چهارسالش را کامل، ودر سال پنجم داخل شده باشد و چون دندانهای جلوی این شتر در چنین سنینی میافتد، بدو «جزعة» میگویند (و جزعة در لغت به معنای افتادن است)
و از میان گوسفندان، به گوسفندی که یک سال را کامل کرده باشد، «جزعة» میگویند.
۶۴- «التبیع»: گاوی که یک سال را کامل، و در سال دوم داخل شده باشد، و چون این گاو درچنین سنینی هنوز وابسته به مادرش است و به دنبال آن به هرجا میرود، به آن «تبیع» (دنبال کننده) میگویند.
۶۵- «المسنّة»: گاوی که دوسالش را کامل، و در سال سوم داخل شود، و چون دندانهای این گاو در چنینی سنینی، کامل میشود، بدان «مسنّة» میگویند.
۶۶- «الثنیة»: بزی که یک سالش را کامل، و در سال دوم داخل شده باشد.
فائده: واژه «شاة» بر میش و بز، و واژه «بقرة» (گاو) برای مذکر و مؤنث (نر و ماده) به طور یکسان استعمال میگردد. [۴۸۰]
۶۷- «نصاب الزروع والثمار»: معادل ۵ وسق است. و در کیل و پیمانهی مصری، عبارت از ۵۰ کیل میباشد.
۶۸- «الخَلِفات» [به فتح خاء و کسر لام]: جمع «خَلِفة»، و به معنای: شتران آبستن و حامله است.
۶۹- «القطار»: شتران و یا قاطران را پشت سرهم در یک صف قراردادن تا پشت سرهم راه روند و روبه جلو حرکت کنند.
۷۰- «النَفل»: امام برای ترغیب و تحریک مبارزان در میدان کارزار با دشمنان، گاهی اوقات، بخششی را خاص میکند و به آن بخشش «نفل» میگویند.
و یا به تعبیری دیگر«نفل» عبارت از فزونی مالی است که علاوه بر سهم غنیمت، از آنِ کسی خواهد شد که بردشمن ضرر و زیانی را وارد نماید.
[۴۶۸] رواه الخمسة [۴۶۹] البحث الفقهی ص ۵۸ [۴۷۰] معجم لغة الفقهاء، دکتر محمد قلعه جی ص ۵۱۱ [۴۷۱] فلز: هر جسم معدنی که بتوان آن را به شکل مفتول یا صفحه یا ورق ساخت و هادی حرارت و الکتریسیته باشد، مانند: آهن، طلا، نقره، سرب، مس که از معدن استخراج میشوند و آنها را پس از استخراج از معدن در کورههای مخصوص ذوب میکنند تا فلز خالص به دست آید. [۴۷۲] معجم لغة الفقهاء دکتر قلعه جی، و شرح جلال الدین سیوطی للنسائی، وحاشیة السندی علی النسائی. [۴۷۳] مختارالصحاح، ماده « رکب » [۴۷۴. ] - النهایه (۱/۴۰۹) [۴۷۵] مختار الصحاح، ماده « بضع». [۴۷۶] مختارالصحاح، ماده «عصب» [۴۷۷] طلبة الطلبة ص ۲۸۶ [۴۷۸] النهایة، مادهی «جزر» [۴۷۹] النهایة ( ۱/۲۶۷) [۴۸۰] الاقناع، خطیب شربینی (۱ / ۲۰۱، ۲۰۲)