ام المؤمنین عایشه بانوی دانشمند اسلام

فهرست کتاب

ام المومنین عائشهل پس از واقعه جمل

ام المومنین عائشهل پس از واقعه جمل

سیده عائشهل پس از واقعه جمل بسیار متأثر گردید و به شکل خاصی نگران و ترسناک به نظر می‌رسید، او را نومیدی تلخی دست داده بود، از آن پس همه کوشش او صرف جلوگیری و حل اختلاف و گرفتاری امت شد. اما هر روز دردسر افزون گردید و از هم پاشیدگی وسعت یافت. او می‌دید که مسلمانان در مقابل چشمانش شلاق‌های این مصیبت را بر پیکر خود تحمل می‌کنند و خون‌های برخی از آنان روبروی او برزمین ریخته بود.

استاد افغانی راست گفته است آنجا که گفت:

صفحات تاریخ تائبان و نادمان را زیرورو کردم کسی را مثل عائشه نیافتم که بر کارش حسرت و افسوس بخورد و کسی را مثل او نیافتم که صادقانه توبه کند و کسی را در اخلاص همتای او نیافتم، او را پشیمانی و ندامت کشت چه بسا که آرزو می‌کرد کاش آفریده نشده بود و چه بسا که آرزو می‌کرد کاش سنگی یا کلوخی می‌بود و همواره می‌فرمود: کاش در منزل خود می‌نشستم و به بصره نمی‌‌رفتم اگر این کار را می‌کردم از اینکه خداوند به من ۱۰ فرزند مثل عبدالرحمن بن حارث بن هشام می‌داد بهتر بود.

همچنین استاد افغانی گوید: عائشهل می‌فرمود: ای کاش درختی بودم که تسبیح می‌گفتم و آنچه به عهده‌ام سپرده شده بود انجام می‌دادم کاش ۲۰ سال پیش از واقعه جمل مرده بودم و هرگاه که این آیه را تلاوت می‌فرمود: ﴿وَقَرۡنَ فِي بُيُوتِكُنَّ. در خانه‌هایتان بمانید می‌گریست، به طوریکه چادرش از اشک خیس می‌گردید. (العائشه والسیاسة، به نقل از طبقات).

هربار که حوادث آن روز را به یاد می‌آورد، گریه می‌کرد. طبری از قول عبدالرحمن بن جندب آورده که از قول پدرش و پدرش از قول جدش روایت نموده که در روز جمل عمروبن اشرف زمام شتر عائشه را در دست داشت و هر کس به او نزدیک می‌شد او را با شمشیر می‌زد. در این موقع حارث بن زهیر ازدی روی آورد و او می‌گفت:

ای مادر ما! ای بهترین مادری که می‌شناسیم! آیا می‌بینی چقدر فرزندان شجاعت فریاد می‌زنند. آن دو با هم دو ضربه را رد و بدل کردند و هر دو را دیدم که با پاهایشان زمین را می‌کاوند تا که مردند.

روزی بر عائشهل وارد شدم پرسید شما کیستی؟

گفتم مردی از قبیله ازد هستم که در کوفه سکونت دارم.

فرمود: روز جمل حضور داشتی؟

گفتم: بر علیه شما. فرمود: آن مردی که می‌گفت: ای مادر ما! ای بهترین مادری که می‌شناسیم! او را می‌شناختی؟ گفتم: بلی او پسر عمویم بود.

عائشه گریست به طوریکه گمان کردم هرگز آرام نمی‌‌گیرد. (طبری: ۴/۵۲۰)

از آن پس سیده عائشهل در خانه‌اش مسکن گزید و مشغول عبادت شد و شب و روز را برای نماز و روزه تقسیم کرد و همواره باستغفار و صدقات و نشر علم و بیان سنت مشغول بود.