عروه بن زبیر
عروه بن زبیر بن عوام امام و دانشمند مدینه ابو عبدالله قرشی اسدی مدنی. (تذکرةالحفاظ) مادرش اسماء دختر ابوبکر صدیقب بود. در سال ۲۳ ﻫ.ق اواخر خلافت حضرت عمرس تولد یافت و روز جمل ۱۳ ساله بود که کوچک شمرده شد. (تهذیب التهذیب).
بعضی گفتهاند در سال ۲۹ﻫ. ق یعنی سال ششم خلافت حضرت عثمان تولد یافته که این خبر جای بررسی و تحقیق دارد و ابن حجر با این قول مخالفت کرده و خطا بودن آنرا بیان داشته و قول اول را ترجیح داده است. (تهذیب التهذیب).
عروه از سیده عائشهل دانش آموخت و بسیار بر او وارد میگردید. قبیصه بن ذوئیب گوید: عروه در ورود بر عائشه بر ما غالب بود و عائشه آگاهترین مردم بود. (تهذیبالتهذیب).
عروه باز نسبت به حدیث عائشه از سایرین آگاهتر بود. این مطلب را ابن سعد در طبقه الثانیه من اهل المدینه بیان کرده و گفته است عروه مورد اعتماد بود حدیث فراوان روایت میکرد فقیه و عالم و ثابت و امانتدار بود.
ابن سعد به روایت از ابن شهاب زهری آورده که او گوید: چون عروه حدیثی را میگفت و سپس آن را از عُمرة میشنیدم میدیدم که حدیث عروه صحیح است و چون دقت میکردم عروه را دریائی بیپایان در حدیث میدیدم. (الطبقات: ۵/۱۸۱).
کسانیکه عروه از آنان حدیث روایت کرده بشرح ذیل است.
پدرش زبیر، برادرش عبدالله، مادرش اسماء، خالهاش عائشه، علی بن ابی طالب، سعید بن زید، حکیم بن حزام، زیر بن ثابت، عبدالله بن عباس، عبدالله بن عمر، عبدالله بن عمرو بن عاص، اسامه بن زیرد، ابوایوب، ابوهریره و دیگران. (التهذیب التهذیب).
کسانیکه از عروه حدیث روایت کردهاند:
فرزندانش عبدالله عثمان، هشام، محمد و یحی، و نوهاش عمر بن عبدالله و پسر برادرش محمد بن جعفر بن زبیر و ابوالاسود محمد بن عبدالرحمن یتیم عروه و سلیمان بن بسار و ابوسلمه بن عبدالرحمن و ابوبرده و زهری و ابن ابی ملیکه و عمر بن عبدالعزیز و سایرین. (همان مرجع).
عروه بر نشر سنت نبوی بسیار حریص بود به طوریکه طلاب علم را با پرداخت پول تشویق به اخذ آن میکرد.
ذهبی گوید: مردم را بر حدیث جمع میکرد و فرزندانش را بر تعلیم آن تشویق مینمود و میفرمود: فرزندانم: علم را تعلیم گیرید که اگر امروز درمیان قوم کوچک هستید شاید فردا بزرگ آنان باشید چه زشت است بزرگ نادان!!.
و هم میگفت: فرزندانم از من پرسید و مرا رها نکنید که مبادا احادیث آن روزم باز میگردد. (صفة الصفوة).
و نظرش این بود که دانشجو میباید خود را در راه کسب دانش خوار کند تا به عزت طولانی برسد و میگفت: چه بسا که سخنی به ظاهر کوچک عزتی طولانی را برایم به ارمغان آورده است.
همان مرجع عروه دانش عائشه را بر میگرفت و میگفت: من قبل از وفات عائشه چهار یا پنج حج کردهام و با خود میگفتم: اگر امروز عائشه بمیرد هیچ حدیثی نیست در نزد او مگر آنکه آن را حفظ کردهام. (تهذیب التهذیب).
همچنانکه عروه بسیاری از شمایل عائشه را برگرفته بود در واقع سخاوت و بخشش او را نیز گرفته بود، به طوری که انسانی بزرگوار و بخشنده بود چون ایام چیدن خرما میشد از دیوار باغش رخنهای باز میکرد و به مردم اجازه میداد که وارد شوند و خرما صرف کنند و با خود هر چه میخواهند ببرند. چه بسا که بسیاری از مردم بَدَوی پیرامون او بودند، به باغش وارد میشدند خرما میخوردند و با خود میبردند و چون وارد باغ خود میشد این آیه را تلاوت میکرد. ﴿وَلَوۡلَآ إِذۡ دَخَلۡتَ جَنَّتَكَ قُلۡتَ مَا شَآءَ ٱللَّهُ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِٱللَّهِ﴾ [الکهف: ۳۱]. «چرا چون بوستانت داخل گردیدی نگفتی هر چه خدا خواسته است قوتی نیست مگر به خدا». (حلیه الاولیاء).
همچنین عروه از عبادت عائشه متاثر شده بود، او مردی عابد بود هر روز ۴/۱ قرآن را تلاوت میکرد و شب را به عبادت میایستاد و جز یکشب این وظیفه را ترک نکرد و آن شبی بود که پایش قطع گردید و سپس از شب بعد وردش را ادامه داد. این حادثه وقتی اتفاق افتاد که عروه بر ولید بن عبدالملک وارد شد و فرزندش محمد بن عروه با او بود، محمد به طویله وارد گردید حیوانی او را لگد زد که بر اثر آن وفات یافت و پای عروه نیز خوره افتاد و آن شب وردش را ترک نکرد ولید. به او گفت پایت را قطع کن گفت خیر ولی بیماری ساق پایش را هم مبتلا کرد ولید به او گفت: پایت را قطع کن وگرنه تمام جسمت نابود میگردد پس پاهایش را با اره قطع نمود و او پیرمردی کهنسال بود در حالیکه کسی او را نگه نمیداشت و در آن حال میگفت: «از این سفر ما را خستگی رسید» و هم میگفت:
خدا یا اگر مرا چهار عضو عنایت فرمودی و یکی را گرفته و ۳ عضو برایم باقی گذاردهای پس تو را حمد و ثنا میگویم. من ۴ فرزند داشتم که یکی را گرفته و ۳ نفر آنان را برایم باقی گذاشتهای پس تو را حمد و ثنا میگویم. سوگند به ذات تو ای خدا که اگر بگیری در واقع باقی گذاشتهای و اگر شخصی بیمار را مبتلا کنی او را عافیت بخشیده ای. (الحلیة).
عروه که خدا رحمتش کند اهل خود را به ادای نماز سفارش میکرد و میفرمود: چون یکی از شما زینتها و زیباییهای دنیا را به بیند باید به خانوادهاش مراجعه کند و آنان درا به نماز دعوت کند و بر آن استوار باشد که خداوند متعال فرموده است. ﴿لَا تَمُدَّنَّ عَيۡنَيۡكَ إِلَىٰ مَا مَتَّعۡنَا بِهِۦٓ أَزۡوَٰجٗا مِّنۡهُمۡ زَهۡرَةَ ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا﴾ [طه: ۱۳۱]. «و بازمگشای دو چشمت را بسوی آنچه بهرهمند ساختیم به آن جماعتها را از قسم آرایش زندگانی دنیا». (الحلیة).
او همواره روزهدار بود و با روزه وفات کرد. عروه برای خود خانهای در خارج مدینه انتخاب کرد و علت آن را عبدالله بن حسن این طور روایت میکند: علی بن حسین بن علی بن ابی طالب هر شب با عروه بن زبیر در آخر مسجد رسول خدا ج پس از ادای نماز عشاء مینشست و من نیز با آنان مینشستم. شبی با هم سخن میگفتیم و از ستم بنی امیه حرف زدیم که نمیتوانیم در این وضعیت ناگوار تغییری به وجود آوریم. سپس عروه و علی بن حسین از عواقب خشم خدا سخن گفتند، پس عروه خطاب به علی گفت: ای علی هر کس از اهل جور و ستم کناره گیرد و خدا خشم او را نسبت بدانان میداند - اگر از آنان به اندازه یک میل فاصله داشته باشد و بر آن قوم ستمکار عذاب خدا نازل گردد امید میرود که از آنچه به ستمگران رسیده به سلامت بماند.
سپس عروه بیرون شد و در محله عقیق در خارج مدینه سکونت گزید. (الطبقات).
عروه که خدا رحمتش کند از زمان کودکی شیفته دانش بود و آرزو میکرد که او عامل نشر دانش باشد.
روزی در محل حجر مصعب بن زبیر و عروه بن زبیر و عبدالله بن زبیر و عبدالله بن عمر جمع بودند گفتند هر کس آرزویش را بگوید: عبدالله بن زبیرس گفت: من آرزو دارم که صاحب علم باشم و مردم از دانش من بهرهمند گردند.
مصعب گفت: من آرزو دارم که امیر عراق باشم و بین عائشه دختر طلحه و سکینه دختر حسین جمع کنم.
عبدالله بن عمر گفت: اما من آرزوی مغفرت دارم.
پس هر کدامشان به نوعی به آرزوی خود رسیدند و امید است که ابن عمر هم مورد غفران خداوند واقع شده باشد. (الحلیة).
عروه در سال ۹۴ ﻫ. ق. وفات یافت و روز جمعه دفن گردید و آن سال را سال فقهاء نامیدند، زیرا که بسیاری از فقیهان در آن سال وفات کردند. الطبقات از گفتههای او است: وقتی که کسی را دیدی کار نیک انجام میدهد بدان که امثال آن را نیز انجام داده و میدهد و اگر کسی را دیدی که کار زشت انجام میدهد بدانکه همانند آن را نیز انجام داده و میدهد. زیرا که عمل خوب دلالت بر خوبی و عمل بد دلالت بر زشتی دارد و هم او میگوید: وقتی که یکی از شما چیزی را به پیشگاه خدا تقدیم میکنید، توجه داشته باشید چیزی باشد که موجب شرمندگیتان نگردد. زیرا که خداوند متعال بزرگترین بزرگواران است و سزاوارترین ذاتی است که بایستی همه خوبیها به پیشگاه او تعالی تقدیم گردد. (صفة الصفوة).
چون ساق پایش بر اثر بیماری آسیب دید گفت: خدا یا تو میدانی که من با این پا بسوی حرام و یا بدکاری هرگز گام برنداشتهام. (همان مرجع).
و هم از گفتههای او است: مردم به جای این که به پدران و مادرانشان شباهت داشته باشند، بیشتر به زمانهایشان شباهت دارند. و میگفت: من عاشق شرف و عزت هستم چنانکه عاشق زیبایی میباشم و میگفت: حکمت اقتضاء میکند که سخنت نیک باشد چهرهات گشوده باشد و مردم تو را از همه بیشتر دوست بدارند حتی از کسی که آنان را با بذل و بخشش یاری میکند. (الحلیة)