قاسم بن محمد
امام نمونه ابو عبدالرحمن تیمی مدنی فقیه مدینه، چنانکه گذشت پدرش کشته شد و خود در کنار عمهاش عائشه تربیت گردید و از او کسب دانش نمود. (التذکرة).
ابن سعد گوید: او در دانش مقامی والا داشت حدیث فراوان میدانست و انسانی وارسته و پارسا بود. (الطبقات)
پس از قتل پدرش، ام المومنین عائشهل به امور و اهتمام ورزید و او همواره عنایت سیده نسبت به خود و برادرش را به یاد داشت و میگفت: عائشه در شامگاه عرفه سرهای ما را اصلاح میکرد و سپس دست جمعی ما را به مسجد میفرستاد و فردا صبحگاهان همراه ما بود. (الطبقات).
او که خدا رحمتش کند از عائشه حدیث را به ارث برد بطوری که دربارهاش گویند: عالمترین مردم به احادیث عائشه ۳نفر بودند، قاسم و عروه و عمره. (التهذیت).
او علاوه بر ام المومنین عائشه از ابن عباس و معاویه و فاطمه دختر قیس و ابنعمر و دیگران نیز حدیث روایت کرده است. کسانی که از او حدیث روایت کردهاند عبارتند از: پسرش عبدالرحمن و زهری و ابن المنکدر و ابن عون و ربیعه الرأی و أفلح بن حمید و حنظله بن ابی سفیان و ایوب سختیانی و خلق. (التذکرة).
او که خدا رحمتش کند بین فقه و روایت سنت اجتماع به وجود آورد.
ابوالزناء گوید: من فقیهی داناتر از قاسم نیافتم و کسی را در سنت آگاهتر از او ندیدم.
ابن وهب از امام مالک روایت کرده است که فرمود: قاسم از فقهاء این امت بود.
ابن عیینه گوید: قاسم داناترین شخص زمان خود بود.
ابن سیرین به حجاج بیت الحرام توصیه میکرد که به قاسم اقتداد کنند. (التذکرة و تهذیب).
با هم مرور کردیم که سیده عائشه علاقمند بود که حدیث با الفاظ آن حفظ و روایت گردد قاسم نیز از او متأثر بود و حدیث را با متن کامل و حروف آن حفظ و روایت میکرد.
امام بخاری درباره فرزندش عبدالرحمن گفته سات: او بهترین اهل زمانش بود از پدرش حدیث شنیده که پدرش نیز بهترین اهل زمانش بوده است.
یحیی بن سعید گوید: ما کسی را در مدینه نمیدیدیم که بر قاسم ترجیح دهیم. (التهذیب).
او در مسجد رسول خدا صاحب مجلس علمی ویژه بود که اول روز میآمد و ۲ رکعت نماز میخواند سپس در مجلس خود مینشست و مردم از او میپرسیدند او مقابل پنجره حضرت عمر مینشست که روبروی قبر و منبر است پس از او پسرش عبدالرحمن و عبیدالله بن عمر در آنجا مینشستند و پس از آن دو مالک بن انس در آنجا مینشست. (الطبقات).
قاسم/ مردی عفیف، بزرگوار و پارسا بود. عمر بن عبید ۱۰۰۰ دینار برایش فرستاد و او نپذیرفت به ۱۰۰ هزار درهم که برای فرستاده شده بود از جایش جنب نخورد و از آن هیچ چیزی استفاده نکرد بلکه همه را واگذاشت پسرش عبدالرحمن مردمانی را دید که درباره صدق پدرش سخن میگویید که هیچ بهرهای از ارزشهای مادی برنگرفت. (الطبقات).
ابونعیم بدینسان درباره او سخن میگوید: از آن جمله است: فقیه پارسا و مهربان، نوه گرامی صدیق، صاحب حسب و نسبت آزادگی او بر مشکلات و غوامض احکام فائق بود و در اخلاق نیکو بر همگان سبقت داشت. (الحلیة).
از جمله پارسایی او که خدا رحمتش کند این بود که به تمام پرسشهایی که از او میشد پاسخ نمیداد و میفرمود پاسخ همه پرسشها را نمیدانم و به راستی اگر شخصی پس از معرفت حقوق خدا در صحنه زندگی نسبت به مسایلی نادان باشد و به نادانی خود اعتراف کند بهتر از آن است که زبان به چیزی باز کند که آن را نمیداند.
ایوب گوید: کسی از قاسم در منی پرسشی کرد فرمود: نمیدانم چون پرسش را تکرار کردند فرمود: به خدا سوگند پاسخ همه سوالات شما را نمیدانیم حتماً اگر میدانستیم آن را نمیپوشیدیم و روا نبود که آن را از شما پنهان داریم. (الحلیة).
محمد بن اسحاق گوید: یک نفر اعرابی به نزد قاسم بن محمد آمد و پرسید: شما داناتر هستید یا سالم؟
فرمود: دانایی منزلگه سالم است و بر آن چیزی نیفزود تا که اعرابی به راه خود رفت. او نخواست بگوید سالم از من داناتر است که مبادا دروغ گفته باشد و هم نگفت که من از سالم داناتر و بدینسان خود را بر او برتر معرفی کند. (همان مرجع).
عمر بن عبدالعزیز که خدا رحمتش کند از قاسم بن محمد بهرههای فراوان برد و ظاهراً تغییراتی که در شیوه سلوک و زندگی او پس از بدست گرفتن خلافت رخ داد نتیجه همین تأثیر بود.
گفتهاند: چون عمربن عبدالعزیز زمام امر خلافت را بدست گرفت با قاسم بن محمد درباره امور صحبت میکرد. (التهذیب).
عمر بن عبدالعزیز دوست میداشت که خلافت را پس از خود به قاسم واگذارد، زیرا که او را شایسته برای این کار میدید و میگفت: اگر من اختیار میداشتم اعمیش بنی تمیم یعنی قاسم را به عنوان خلیفه معرفی میکرد.
ذهبی گوید: عمر بن عبدالعزیز راست میگفت او اختیار نداشت، زیرا که یزید بن عبدالملک به عنوان ولیعهد تعیین شده بود. (التذکرة)
اینکه عمر بن عبدالعزیز تحت تأثیر گفتههای قاسم بود واقعیتی روشن است که دلایل فراوان درباره آن موجود است از آن جمله این که: چون عبدالملک بن مروان وفات کرد عمربن عبدالعزیز از شدت اندوه استفاده از لذتهای زندگی را برخود تحریم کرد در حالی که او در آن زمان از لذتهای زندگی بهرهمند بود به طوریکه ۷۰ شب لباس موئی به تن داشت.
قاسم بن محمد چون تأسف او را دید خطاب به او فرمود: بدان که کسانیکه از سلف ما گذشتهاند مصائب را به نحو زیبایی استقبال میکردند و با نعمتها بیاعتنایی و خواری روبرو میگردیدند.
عمر بن عبدالعزیز از آن روز دوباره به زندگی عادی بازگشت و از لباسهای یمنی که بهای آن ۸۰۰ درهم بود دوباره استفاده نمود. (الحلیة)
قاسم که خدا او را رحمت کند در محل قدید بین مکه و مدینه در حالی وفات کرد که برای زیارت کعبه رهسپار بود. به پسرش فرمود: پیکرم را به خاک بسپار و قبرم را برابر کن و به خانوادهات ملحق شو، مبادا که درباره من بگویی چنین بود و چنان شد. (صفة الصفوة)
به پسرش سفارش نمود: مرا در جامههایی که با آنها نماز کردهام به خاک بسپارید یعنی پیراهن و ازار و رداء.
پسرش گفت: پدرم! آیا دو جامه دیگر نمیخواهید؟ فرمود: پسرم! حضرت ابوبکر هم چنین تکفین گردید و انسان زنده به لباس نو بیش از مرده نیازمند است. (الطبقات).
او که خدا رحمتش کند در محل مشلّل حدود ۳ میلی قدیه دفن گردید و پسرش او را تا آنجا به پشت خود حمل نمود چون به موضع مشلّل رسید او را در آنجا دفن کرد.
قاسم در حالی به رحمت خدا پیوست که چشمانش را از دست داده بود و حدود ۷۰ یا ۷۲ سال عمر داشت یعنی به سال ۱۰۸ ﻫ. ق.
ذهبی از خلیفه بن خیاط روایت نموده که او در اواخر سال ۱۰۶ ﻫ. ق در گذشته است و بعضی تاریخ وفات او را ۱۰۷ ﻫ. ق گفتهاند. (طبقات و تذکره)
از گفتههای او است: این گناهان به کسانیکه آنها را مرتکب شدهاند ملحق میگردد.
چون از او کسی پرسشی میکرد میفرمود: نظر من چنین است و گفتار من حتماً حق نیست.
خطاب به گروهی که درباره قدر صحبت میکردند فرمود: خود را از صحبت در موضوعی که خدا آن را بیان نفرموده بازدارید. درباره اختلافات صحابه در مسایل فروع و فقهی میفرمود: اختلاف صحابه برای مردم رحمت بود. (طبقات و حلیه)