محنت بزرگ
در طول مدتی که عائشه صدیقه، در کنف پیامبر خدا ج زندگی میکرد، صفای علاقه پیامبر نسبت به او را هیچ چیزی مکدر نکرد، بجز محنت سیده عائشه در داستان تهمت دروغ.
این حادثه همانند ابری سیاه بود که بر زندگی سیده عائشه گذر کرد و او در سایه آن بدترین نوع رنج و درد را تحمل کرد و این آزمون سخت را پشت سرگذاشت.
اما عنایت خدا او را دریافت و این ابر تیره و تار را از زندگی او بدور نمود و بار دیگر در خانه نبوت و مهبط وحی، صفا و درخشندگی و اخلاص تجلی کرد. بدینسان نه تنها این محنت نتوانست چیزی از قدر و منزلت او را بکاهد، بلکه به مناقب و فضایل او فضل جدیدی را اضافه کرد، بطوری که بر گوهرهای گرانبهای زندگی او، گوهری همیشه جاویدان الهی، که همانا آیات کتاب او تعالی است افزوده گردید، که مؤمنین در محرابهای عبادت و نمازهایشان این آیات را تلاوت میکنند و تا بروز قیامت پاینده و جاوید است.
این ابر تیره و تار سرچشمهاش قلبهای ناپاک و پر از کینه منافقینی بود، که در پی فرصتی میگردیدند، تا رسول خدا ج را آزار دهند و در این جهت هیچ فرصتی را از دست نمیدادند.
آنان اگر چه فرصتی مناسب برای ریختن زهرها و کیدهای خود نمییافتند، ولی در عین حال از بکارگیری هر نوع نیرنگ و حقه بازی و دغل باکی نداشتند، اما عنایت خداوند متعال، پیامبر ج را در مقابل آنانکه در کمین او و خانوادهاش نشسته بودند، حفظ فرمود و مکر و نیرنگشان را از میان برداشت و تا بروز قیامت برای فرو مایگان بیمایه، شرمندگی و ننگ را بر جای گذاشت.
خود سیده عائشه درباره این محنت سخن میگوید:
«رسول خدا ج وقتی که اراده سفر میفرمود، بین همسرانش قرعه میکشید، قرعه هرکس که بالا میآمد او را با خود به سفر میبرد، در یکی از غزوات برنامه قرعه کشی انجام گردید، ـ غزوه بنی مصطق ـ و قرعه بنام من برآمد. با رسول خدا ج بیرون شدم در حالیکه در آنروزها آیات حجاب نازل شده بود، من در هودج خود قرار داشتم مسافرت انجام گردید و کاروان بسوی مدینه باز گردید، بمدینه نزدیک شده بودیم که در محلی فرود آمدیم پس از مدتی استراحت ندای کوچ برخاست، چون اعلام کوچ شد، من برای قضای حاجت از لشکر کناره گرفتم چون کارم تمام شد به هودج خود بازگشتم، ناگهان متوجه شدم، که گلوبندی که از عقیق ظفار بود، از گردنم افتاده است در جستجوی گلوبند خود برآمدم و این جستجو مرا مدتی مشغول کرد، افرادی که مسئول حمل هودج من بودند، هودج را بر شتری که سوار میشدم قرار داده بودند و گمان کرده بودند که من در هودج هستم، در آن روزها زنان سبک و وزن بودند، و چاقی آنان را سنگین نکرده بود، زیرا که مقدار کمی میخوردند، از اینرو گروهی که هودج را بر شتر بار کرده بودند، متوجه سبکی آن نشده بودند. من هم دختر کم سال بودم، این امر بیشتر آنان را به اشتباه انداخته بود آنان شتر را حرکت داده و به سفر خود ادامه داده بودند من هم گلوبند خود را یافتم، البته پس از آنکه کاروان راه افتاده بود به محل خود بازگشتم در آنجا کسی را نیافتم که صدای مرا بشنود، ناچار جامهام را بر خود پیچیدم و در محلی که منزل داشتم منتظر ماندم، گمان کردم بزودی متوجه نبود من خواهند شد و آنگاه برای بردن من باز خواهند آمد، در همین هنگام که نشسته بودم خواب بر من چیره شد و خوابیدم.
صفوان بن معطل سلمی زکوانی، مامور بررسی عقب لشکر بود چون به بررسی اطراف و جوانب پرداخت و به محل منزل من رسید، سیاهی یک انسان را مشاهده کرد که خوابیده است. به نزدم آمد و چون قیافهام را دید مرا شناخت زیرا که قبل از حجاب هم مرا دیده بود با کلمات استرجاع او که میگفت: ﴿إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّآ إِلَيۡهِ رَٰجِعُونَ﴾از خواب بیدار شدم، چادرم را به صورتم کشیدم و به خدا سوگند حتی یک کلام هم با من سخن نگفت و من هیچ سخنی غیر از آیه استرجاع از او نشنیدم بلکه شترش را خواباند و من سوار شدم، سپس شتر را هی میزد تا که به اول ظهر که سپاهیان به مدینه رسیده بودند ما نیز وارد مدینه شدیم، در حالیکه توسط بعضی اشخاص کنایات نادرستی گفته شد و برخی با تحمل گناه آن به هلاکت افتادند و آن کس که مسئولیت اصلی دروغ و اتهام را به عهده داشت، عبدالله بن ابی بن سلول بود. به مدینه آمدیم و اتفاقاً مدت یکماه بیمار شدم و مردم نیز شایعات را سبک و سنگین میکردند و لی من در جریان اتهامات وارده بر خود نبودم، تنها چیزی که در موقع درد و بیماری مرا به شک وا میداشت، این بود که از رسول خدا ج آن محبتهای گذشته را که معمولاً در هنگام بیماری ام ابراز میداشتند، مشاهده نمیکردم و فقط حضرت بر من وارد میشدند سلام میفرمودند و سپس میپرسیدند: «حالت چطور است؟».
تا اینکه بعد از دوران نقاهت، باری به همراه ام مسطح برای قضاء حاجت خارج شدم و معمولاً شبی یکبار بیشتر بیرون نمیرفتم و آن زمان طبق رسوم اعراب، توالت را نزدیک خانه نمیساختیم، بلکه برای جلوگیری از آزار آن، از خانههای مسکونی دور میساختیم.
پس از آنکه فارغ شدیم من و ام مسطح بسوی خانه برگشتیم، ام مسطح لغزید و پسرش مسطح را نفرین کرد. به او گفتم حرف بدی گفتی، آیا مردی را ناسزا میگویی که در غزوه بدر حضور یافته است؟
گفت: مگر نمیدانی و نشنیدهای که او چه گفته است؟
گفتم: چه گفته است؟
او داستان افک را برایم شرح داد، بدینسان بیماری من افزون گردید. چون به خانه بازگشتم و رسول خدا ج بر من وارد شد و پرسید:
«حالت چطور است؟» به او گفتم: اجازه میدهید نزد پدر و مادرم بروم؟ گوید: مقصودم از اجازه گرفتن و رفتن به خانه پدرم این بود که به اصل داستان از طریق پدر و مادرم آگاه شوم. حضرت به من اجازه دادند، به نزد پدر و مادرم رفتم و خطاب به مادرم گفتم: ای مادر! مردم چه میگویند؟
گفت: دخترم برخود آسان گیر، به خدا سوگند بسیار کم اتفاق میافتد که زنی پاکیزه در نزد شوهری که دوستش میدارد، باشد و در آن حال تعدادی رقیب هم داشته باشد، و مردم درباره او سخنان گزاف نگویند.
گفتم: سبحان الله چگونه مردم این سخنان را گفتهاند؟ آنگاه آن شب را تا صبح گریه کردم، نه اشکم باز ایستاد و نه خواب به چشمانم راه یافت بلکه تا صبح گریستم.
رسول خدا ج علی بن ابی طالب و اسامه بن زیدب را احضار فرمودند، زیرا که وحی در این باره به تأخیر افتاده بود و ایشان قصد داشتند درباره جدایی از من با آن دو نفر مشورت کنند.
اسامه در مشوره به حضرت گفت: «آنچه او درباره خانواده حضرت میداند، پاکی این خاندان است و در جان خود جز محبت این خاندان چیز دیگری نمییابد و گفت:
«یا رسول الله! عائشه اهل شما است و من دربارۀ اهل شما جز خیر چیز دیگری نمیدانم».
اما علی بن ابی طالب گفت: «یا رسول الله! خداوند به شما گنجایش داده است و غیر از این زن، زنان دیگری است، اگر از کنیز بپرسید شاید حقیقت را بگوید». آن گاه رسول خدا ج از بریره سؤال كرده بود كه آیا از عایشه با مورد مشكوكی مواجه شده است؟ بریره گفته بود: نه به خدا سوگند! من هیچ مورد مشكوك و شبههآمیزی از او سراغ ندارم، جز اینكه میدانم او دختری كم سن و سال است كه در حال خمیر كردن آرد، خواب میرود و گوسفندی میآید و آرد را از جلوی او میخورد.
آن گاه رسول خدا ج در حالي كه از عبدالله بن ابي بن سلول به شدت ناراحت گردیده بود، از روي منبر خطاب به مسلمانان فرمود: چه كسي خيال مرا از طرف مردي راحت ميكند كه آزارش حتي به زندگي خانوادگيام سرايت كرده است و در مورد مردي سخن ميگويند كه من از او جز نيكي سراغ ندارم و هيچ گاه بدون حضور خودم به خانهام نيامده است.
سعد بن معاذس انصاری برخاست و گفت: یا رسول الله من حاضرم شما را از این رنج و مصیبت خلاص کنم، اگر عامل شایعه از قبیله اوس باشد گردنش را میزنم و اگر از برادران خزرجی ما باشد، باز هم شما هر دستوری بدهيد، اجرا خواهيم كرد.
سعد بن عباده سردار خزرج و مردی صالح بود ولی حمیت و تعصب قومیت بر او مستولی شده بود، برخاست و خطاب به سعد بن معاذ گفت:
دروغ میگویی، به خدا سوگند نه او را میکشی و نه توان کشتن او را داری. اسید بن حضیر که پسر عموی سعد بود برخاست و خطاب به سعد بن عباده گفت: به خدا سوگند که تو دروغ میگویی، تو منافقی هستی که از منافقین دفاع میکنی؛ هر دو قبیله اوس و خزرج برانگیخته شدند به طوری که حتی تصمیم به جنگ گرفتند، در حالی که رسول الله ج بر منبر ایستاده بود، حضرت آنان را به سکوت و آرامش دعوت فرمود، تا که همگی ساکت شدند.
آن روز را در حالی گذراندم، که نه اشکم خشکید و نه خواب به چشمانم راه یافت و پدر و مادرم به نزدم آمدند. گمان داشتند که گریه جگرم را پاره کرده است، آن دو نزدم نشسته بودند و من گریه میکردم؛ مدت یک روز و ۲ شب گریهام ادامه یافت. یکی از زنان انصار اجازه ورود خواست او را اجازه دادم، او نیز با من هم نشین شد و با من گریه میکرد.
حال ما بدین منوال بود، که رسول خدا ج بر ما وارد شد، سلام فرمود و سپس نشست و این اولین نشستن بود که پس از شایعهها، حضرت را در کنارم میدیدم، یک ماه وحی درباره من نازل نشد، رسول خدا ج هنگامی که نشستند، پس از حمد خدا فرمودند: « ای عایشه! در مورد تو به من خبرهایی رسيده است، اگر تو واقعاً بیگناه هستی، پس به زودی خداوند بیگناهی تو را اثبات خواهد كرد، اما اگر مرتكب گناهی شدهای، پس استغفار و توبه كن؛ زيرا بنده وقتی گناهی مرتكب شود و بعد از آن به خدا روی آورد، خدا نيز گناهش را میآمرزد».
چون گفتار رسول خدا به پایان رسید، اشکهایم خشکید به طوریکه حتی یک قطره هم احساس نکردم. به پدرم گفتم: از جانب من به رسول خدا ج پاسخ گوی.
پدرم فرمود: به خدا سوگند نمیدانم چه پاسخی خدمت رسول خدا عرض کنم.
به مادرم گفتم: به رسول خدا پاسخ گوی.
مادرم فرمود: نمیدانم خدمت رسول خدا چه بگویم.
پس شروع به سخن گفتن کردم: ـ در حالی که زنی کم سال بودم و قرآن را زیاد نخوانده بودم ـ به خدا سوگند، میدانم که شما این داستان را شنیدهاید و این شایعه چنان کارگر افتاده و آن را باور نمودهاید. اگر بگویم که من از این اتهام برئ هستم ـ و خدا میداند که از آن برئ هستم ـ شما مرا تصدیق نمیکنید. اگر اعتراف کنم و اتهام را بپذیرم ـ در حالی که خداوند میداند که من از آن برئ هستم ـ شما حتماَ مرا تصدیق میکنید. به خدا سوگند، من مثالی را نمییابم که خدمت شما عرض دارم، مگر فرموده پدر یوسف را که فرمود:
﴿فَصَبۡرٞ جَمِيلٞۖ وَٱللَّهُ ٱلۡمُسۡتَعَانُ عَلَىٰ مَا تَصِفُونَ﴾ [یوسف: ۱۸].
«صبر جمیل را پیش میگیرم و بر آنچه که میگوئید خداوند یاری دهنده است و از او تقاضای یاری دارم».
سپس خود را از این پهلو به آن پهلو گردانیدم و بر بستر خود آرمیدم در حالی که روح و جانم مالامال برائت از این اتهام بود، چون من يقين داشتم كه از اين گناه بری هستم، میدانستم كه خداوند مرا از آن تبرئه خواهد كرد؛ ولی نمیدانستم كه برائت من در قرآن به صورت آياتی كه برای هميشه تلاوت خواهد شد، نازل میشود. احتمال میدادم كه خداوند تبرئۀ مرا در خواب پيامبرش ج به او اعلام میدارد.
عایشه میگويد: به خدا سوگند! هنوز رسول خدا ج از جايش تكان نخورده بود و هيچ يكی از كسانی كه داخل خانه بودند، خارج نشده بودند كه وحی بر آن حضرت ج نازل گرديد و آثار نزول وحی برايشان پديدار شد و عرقها از چهرهاش مانند دانۀ مرواريد سرازير گرديد؛ پس از اينكه آثار وحی برطرف گرديد، رسول خدا ج خنديد و اولين سخنی كه بر زبان آورد، اين بود كه فرمود: ای عایشه! خدا نيز تو را تبرئه كرد.
عایشه میگويد: مادرم گفت: بلند شو، دستهای پیامبر اکرم ج را ببوس. گفتم: خير؛ بلكه من فقط شكر خدا را به جای میآورم. اين آيات نازل گرديد:
﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ جَآءُو بِٱلۡإِفۡكِ عُصۡبَةٞ مِّنكُمۡۚ لَا تَحۡسَبُوهُ...﴾ [النور: ۱۱-۲۰].
که این آیات همه دربارۀ برائت من بود.
ابوبكر صديقس پس از نزول تبرئۀ عایشه گفت: به خدا سوگند! كه بعد از اين به مسطح چيزی نخواهم داد. او همواره به مسطح به خاطر اينكه مردی بينوا و از خويشاوندانش بود، کمک مینمود. آن گاه اين آيه نازل گرديد:
﴿وَلَا يَأۡتَلِ أُوْلُواْ ٱلۡفَضۡلِ مِنكُمۡ وَٱلسَّعَةِ أَن يُؤۡتُوٓاْ أُوْلِي ٱلۡقُرۡبَىٰ وَٱلۡمَسَٰكِينَ وَٱلۡمُهَٰجِرِينَ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِۖ وَلۡيَعۡفُواْ وَلۡيَصۡفَحُوٓاْۗ أَلَا تُحِبُّونَ أَن يَغۡفِرَ ٱللَّهُ لَكُمۡۚ وَٱللَّهُ غَفُورٞ رَّحِيمٌ ٢٢﴾ [النور: ۲۲].
ابوبکر صدیق فرمود: بلکه به خدا سوگند من دوست دارم که خداوند بر من ببخشاید بنابراین انفاق و کمک مالی بر مسطح را از نو آغاز کرد و فرمود:
به خدا سوگند، هرگز این کمک را از او قطع نخواهم کرد.
عایشه میگويد: رسول خدا ج از همسرش، زينب بنت جحش، در مورد من سؤال كرده بود. او گفته بود: ای رسول خدا ج! من گوشها و چشمهايم را از عذاب خدا بازمیدارم و در مورد او جز خير چيز ديگری نمیدانم. عایشه میگويد: زينب از ميان ساير همسران رسول خدا ج با من رقابت میكرد و خداوند به خاطر تقوايی كه داشت او را حفاظت كرد، اما خواهرش، حمنه، كه همواره به خاطر زينب با من درگير بود، از كسانی بود كه در اين شايعه شركت داشت. (صحیح بخاری و صحیح مسلم).
بدینسان سیده عائشه با الطاف خدای سبحان و به شهادت کلام ربانی از محنت وارده سر بلند بیرون آمد و کلام خدا بر پاکی و پاکیزگی و برائت او گواهی داد، شهادتی که روزگار نمیتواند آن را محو کند و گذشت سالها بر آن نمیتواند تأثیری بر جای نهد و یا همانند آ ن را بیافریند.
آری این برائت و اعلام پاکی ام المؤمنین از جانب خدا مقام او را در قلب گرامی رسول خدا ج افزود و عزت او را نزد آن حضرت ج و مؤمنین تا روز قیامت پایدار نمود.
موقف خاورشناسان در قضیۀ افک
استاد عقاد ـ رحمت خدا بر او بادا ـ در کتابش "الصدیقة بنت الصدیق" موقف خاورشناسان در قضیه افک را عرضه نموده و بر کسانی که هنوز هم به صحت داستان افک جزم دارند و یا در نفی آن قاطع نیستند، پاسخ داده و گفته است: غرض ابن سلولِ منافق همان غرضی است که تا به امروز در روزگار ما افرادی به آن متشبث گردیدهاند تا از این طریق راهی پیدا کنند که اسلام و پیامبر اسلام ج را مورد طعن قرار دهند، به ویژه این طریقی است که مبشرین مسیحی درمیان خاورشناسان در آن قدم گذاشتهاند.
برخی از این افراد ادب و تربیت را رعایت نموده و حادثه افک را موضوعی بعید دانستهاند، چنانکه مویر(Muir) پس از اشاره به این داستان گفته است: «سیرت عائشه قبل و بعد از این حادثه ما را وا میدارد که به برائت او از این اتهام اعتقاد داشته باشیم».
بعضی از آنان حکایت را نقل کرده و آن را با معجزاتی در آمیخته اند که جز انسان مسلمان آنها را تصدیق نمیکند، چنانکه واشنطن ارونگ در سیرت پیامبر ج این کار را انجام داده، به طوری که قضیه را قاطعانه نفی نکرده و راه را برای بگو مگو باز گذاشته است.
برخی از آنان هم از حقیقت تجاوز کردهاند و روایات وارده در این موضوع را تحریف کرده و در گزارشات تاریخی خیانت کردهاند و چنین پنداشتهاند که سیده عائشه یک روز کامل از پیامبر ج دور شده تا با صفوان مصاحب و همراه باشد که این قول خلاف تمام آن چیزی است که درباره قصه افک به ما رسیده و نقل گردیده است که درمیان این گروه رودویل (Rodwell) صاحب ترجمه معانی قرآن را میتوان عنوان کرد، آنجا که او در حاشیه ترجمهاش در سوره النور به تحریف حقیقت پرداخته است.
این جمعهی که از آنان نام برده شد کسانی هستند که بیش از سایر خاورشناسان در این قضیه جنبه احتیاط را مراعات کردهاند.
ولی مبشرین مسیحی که بیپروا به تحریف حقیقت دست یازیدهاند، این احتیاط را مراعات نکردهاند، بلکه به صحت داستان جزم کردهاند و بعضی از آنان گفتهاند: محمد ج خود آیاتی را در سوره النور آورده تا به این ترتیب زمینۀ عذاب و مجازات کسانی را که از همسرش بدگوئی کرده بودند فراهم سازد.
علت این امر آن است که این مبشرین نسبت به قرآن کریم جاهل اند و این جهل آنان را گرفتار چنین تهمتی ساخته، که بدون علم به منابع و موارد خبر، در آن فرو روند و طبل رسوایی خود را به صدا در آورند.
بسیار جای تأسف است که ما تحت تأثیر گروهی خبرچین و دروغپرداز قرار گیریم و در گناهی بزرگ با آنان شریک شویم و بدون علم از گمان آنان پیروی کنیم و چنین پنداریم که اخلاق مردم و حقایق تاریخ مرهون و وقف اخبار ساختگی و بیپایه آنها است، درحالی که این شایعه بحثی نیست که متکی به عقل و دانش باشد و یا گمانی نیست که بر قرینهای بنا شده باشد بلکه دروغی است که برای مؤرخ درست نیست که به آن اعتنا کند و سوء نیتی است که شایسته انسان نمیباشد و تأیید این دروغ و تهمت در حق یک زن پاک نهاد، پستی و ذلتی است که برای مردان بزرگوار شایسته نیست که در آن وارد شوند. قصد ما از اینکه به بخشی از این بدگوییها و دروغ پردازیها اشاره کردیم این است که بدانیم بر ما واجب است تا خود را به اندازه ضخامت اغراض پلید دشمنان اسلام، از آنها برحذر داریم. موضوعی که از زمان صدر اسلام تا روزگار ما هنوز جمعی درصدد ترویج آن هستند، پس از ما نیز کسانی سعی خواهند کرد بر این دروغ بزرگ صحه بگذارند. به راستی چرا مردمانی این همه جسارت به خرج میدهند تا بر یک زن بیگناه اتهام وارد سازند؟ واقعیت این است که آنان قصد تشکیک دعوت پیامبری را دارند که این زن بیگناه همسر او است.
کسی که این دروغهای واهی و بیاساس را میپذیرد، در واقع عقل خود را فریب داده است، زیر که بسیاری از اموری را تصدیق کرده که هر کدام از آن امور نیاز به دلیل دارد در حالی که دلایل همه بر ضد باور او است.
شخصی که این دروغ را قبول میکند باید بپذیرد که صفوان بن معطل مردی بوده که به خدا و اسلام و پیامبر ایمان نداشته است و اینکه سیده عائشه ـ همسر پیامبر ـ به پیامبر ایمان نیاورده و به دین او عمل نمیکرده است، در صورتیکه بر هیچکدام از اینها دلیلی وجود ندارد. بلکه همه دلایل گواهی میدهد که صفوان و عائشه هر دو به خدا و اسلام و پیامبر ایمان داشتهاند و قدم به قدم از حضرت پیروی کرده و او را الگوی ایمان خود قرار داده بودند.
براستی بعد از همه اینها آیا میدانیم که این همسر پیامبر کیست؟ آری او دختر ابوبکر صدیق است که حتی در دوران جاهلیت از او کاری خلاف اخلاق انسانی سر نزده و در این خاندان هیچگونه عادت جاهلی دیده نشده است، پس چگونه ممکن است در اسلام و در کنار پیامبر اسلام، تن به چنین رسوائی داده باشد (پناه بر خدا).
در این قضیه حتی قویترین دلایل هم نمیتواند چیزی را به اثبات برساند، چه برسد به این دروغ واهی و بیاساس. اکنون بر کسی که این شایعه را به عنوان حقیقت میپذیرد لازم است تا از خود بپرسد: رابطه خیالی صفوان با ام المؤمنین چگونه پدید آمده است؟
آیا در آن شب معین این ارتباط پدید آمده است؟
این مرد چگونه توانست با ام المؤمنین گفتگو را آغاز کند در حالی که وی در هودج خود قرار داشت، و ماموران هودج حرمت خاندان رسول خدا ج را مراعات میکردهاند و مسئولیت و وظایف خود را به نحو احسن انجام میدادهاند؟
وانگهی هیچگونه شکی نیست که این صفوان میدانسته که ام المؤمنین به شوهرش ایمان دارد و هیچگونه تنگ دلی نسبت به حضرت در طول زندگیاش احساس نکرده است، بنابر این:
چگونه ممکن است صفوان به خود چنین جرئتی دهد که از روی هوس به چنان امری دست یازد؟ و عقل چگونه میتواند باور کند که همسر پیامبر و دختر ابوبکر صدیق به صورت تصادف به چنان گناهی دچار گردد؟ و علاوه بر همه اینها مسلم بوده که هیچ سرّی از پیامبر پنهان نخواهد ماند و خداوند راز را بر پیامبرش برملا خواهد ساخت، چنانچه حدیث افک و و این شایعه و دروغ بزرگ را برملا کرد و شایعهسازان را رسوا نمود، همه این گفتارها بیمایه و باطل است که جز خبرچینان و فتنه انگیزان آگاهانه و یا ناآگاهانه آن را نمیپذیرند.
آری این پندار نادرست را جز منافقین مدینه و کارگزاران آنان که در روزگار ما به عنوان مؤرخ نامیده میشوند، باور نمیدارند و این گروه از آنرو بدان باور داشتهاند که به پیامبر اسلام ایمان ندارند بلکه اینان فرو مایگان غافل و نادانی هستند که در وادی گمراهی سرگردان شدهاند. (نقل از کتاب صدیقه دخت صدیق به اختصار)
این روشی را که استاد عقاد در تکذیب این شایعه پیش گرفته و در آن به وحی آسمانی استناد نکرده، بلکه آن را به وسیله عقل محک زده است. روشی است که هم مسلمان آن را میپسندد و هم غیر مسلمان و البته قبل از استاد عقاد صحابی جلیل ابوایوب انصاری نیز به همین روش در موضوع این شایعه پاسخ داده است:
همسر ابوایوب از او پرسید: یا ابا ایوب، آیا میدانی مردم درباره عائشه چه میگویند؟
فرمود: آری و این دروغ است ام ایوب! آیا شما رضایت داری که به چنان گناهی آلوده شوی؟
ام ایوب گفت: خیر به خدا سوگند من هرگز تن به چنان ذلتی نمیدهم.
ابوایوب فرمود: به خدا سوگند عائشه از شما بهتر است ـ و سزاوار آن است که او نیز هرگز به چنین گناهی تن ندهدـ لذا این داستان ساختگی و دروغی بیش نیست. (تفسیر ابن کثیر)