از زیبایی ادب او
ابن عساکر و ابونعیم و خطیب به سند حسن از عائشه روایت کردهاند که فرمود: من نشسته بودم و نخ میرشتم و رسول خدا ج کفش خود را وصله میفرمود. پیشانی مبارک عرق میکرد و از عرق او نور پدیدار میشد، من مبهوت شده بودم حضرت فرمودند: چرا مبهوت ماندهای؟! گفتم: پیشانی شما عرق کرده و از عرق شما نور تولید میشود. اگر ابوکبیر هذلی شما را میدید میدانست که شما به شعر او اولیتر هستید آنجا که میگوید: او از غبار هر ناپاکی و فساد شیر مبرا است و چون به صورتش بنگری عارض زیبایش براق و شور انگیز و تحرک آفرین است.
به عائشه گفته شد: ابوبکر صدیقس را برای ما تعریف کن فرمود: مردی سپید و لاغر اندام متمایل به جلو بود که ازارش به پائین کشیده میشد. پاهایش نرم و ملایم حرکت میکرد در جبینش عرق میدرخشید. چشمانش براق بود، پیشانیاش برجسته و انگشتانش بیعیب بود پس از مرگ ابوبکر صدیق بر قبرش ایستاد و فرمود: خداوند چهرهات را درخشان سازد و کوششت را بپذیرد. تو باروی برتافتن از دنیا آن را خوار کردی و با روی آوردن به آخرت آن را عزیز نمودی. اگر چه پس از رسول خدا بزرگترین حادثه مصیبت نبودن تو است و بزرگترین رنج پس از پیامبر فقدان تو است کتاب خدا اکنون در سوگ تو کسی را میخواهد که جانشین تو گردد من نیاز خود را درباره تو به پیشگاه خدا با صبر و شکیبایی جبران میکنم و با نیایش و درخواست رحمت برایت دلخوش میدارم. (فانالله وانا الیه راجعون) و بر تو سلام بادا همراه با رحمت خدا.
با تو وداع میکنم وداعی که در آن نگرانی نیست و به حکمی که دربارهات به مورد اجرا، در آمده راضی هستم و بر آن عیب نمیگیرم.
در روز حکمین در مقابل مقبره ابوبکر صدیق ایستاد و فرمود: پدرم خدایت رحمت کند، اگر آنان دنیا را برپا داشتند تو دین را بر پا داشتی که دنیا بخشی از دین است و دنیا را با آن همت والا به لرزه در آوردی و آنچه را که این گروه دنیا طلب اهمیت ندادند آن را محکم گرفتی و آنچه را که آنان محکم چسپیدند بیارزش دانستی، دنیایی که آنان آن را وطن پنداشتند بیارزش به حساب آوردی و آنچه را که بزرگ پنداشتند کوچک شمردی آنچه را که در دین آنان به دست غفلت سپردند، مراعات فرمودی، آنان امن و امان را دور و دراز پنداشتند و از توچه به هشدارها بیباک کناره گرفتند.
شما دین خود را از شکستن و درهم ریختن حفظ کردی و فردایت را خراب نکردی در مقام جوانمردی جام پیروزی را به دست آوردی و پشتت از گناهانی که این قوم بر دوش دارند سبک بار است. (العائشه والسیاسة)
وفرمود: رسول خدا ج وفات فرمودند، به خدا سوگند اگر آنچه بر پدرم از توطئههای منافقین و ارتداد عرب و... وارد گردید، بر کوههای استوار وارد میشد مقاومت نمیکردند به خدا سوگند مردم در کاری اختلاف نکردند. مگر آنکه پدرم با روح بینیاز و وارستهاش اختلاف آنان در اسلام را حل فرمود... هر کس عمر بن خطاب را دیده است میداند که او در اسلام انسانی وارسته بود به خدا سوگند او در آن لحظه در فکر کنارهگیری برای به هم بافتن شکافهایی بود که در امت پدیدار شده بود و همه نوع فشار آماده بود که بر دولت و نظام نوپای اسلام وارد گردد. اما این پدرم بود که همه این شکافها را مسدود کرد. (العائشه والسیاسة)
به عائشهل خبر رسید که گروههایی درباره ابوبکر صدیق حرفهایی میزنند، جماعتی از آنان را فرا خواند، چون حاضر آمدند پرده را انداخته و خود از پشت پرده نزدیکشان ایستاد و حمد و ثنای خدا را گفته و بر پیامبرش درود فرستاد.
و ضمن سرزنش آن فرمود: پدرم براستی پدرم کیست؟ به خدا سوگند دستها پدرم را در کنترل نداشت و از او چیزی دریافت نکرد، او مظهر پایداری و مقاومت و سربلندی بود، هیهات که دشمن بتواند با شایعه پراکنی از مقام والای او بکاهد. آری ابوبکر صدیق بود که در زمان نومیدی شما فریاد مبارزه و پیروزی سر داد و او بود که در موقع سستی شما در پیشاپیش جهاد و مبارزه قرار داشت او گوی جوانمردی را از همگان ربود و کار را به پایان برد او جوانی بود که در قریش میزیست و سپس در طریق دین کهنسال گردید. او در راه خدا رنجها را تحمل کرد و ناهمواریها را هموار ساخت و ملتش را از تفرقه و تشتت به جماعت و اتحاد سوق داد به طوری که دلهایشان را یکجا نمود. سپس با خدا معامله نمود فائده او از این کار این بود که مسجدی را بنا نهاد که در آنجا مینشست و ارزشهایی که بیهوده کاران از میان برده بودند احیاء میکرد. او مردی دل نرم بود که اشکهایش فرو میریخت و در مقابل نامردیها و ستم بیداری که بر بندگان خدا میرفت. صدای گریهاش بلند میشد پس در کنار مسجد او زنان مکه و فرزندانشان گرفتند.
(درحالیکه خدا آنان را به تمسخر میگیرد و آنان را در طغیانشان سرگردان باقی میگذارد) این کار او بر رجال قریش گران آمد و سنگدلان در پی آزار او بر آمده و تیرهای خود را بسوی او نشانه رفتند و او را آماج تیرهای خود قرار دادند پس نتوانستند در کارش رخنه و شکاف ایجاد و پیشرفت او را با شکست مواجه سازند و او همچنان بکارش استمرار داد و هیچ چیز مانع کارش نگردید تا که پایههای دین مستحکم و استوار شد و برکت آن بر خلق عیان گردید و همگان فوج فوج به اسلام روی آوردند و از هر قوم و هر دستهای به صورت فردی و جمعی بسوی دین شتافتند آنگاه بود که خداوند متعال برای پیامبرش مقام در پیشگاه خود را اختیار فرمود.
چون روح مبارک رسول خدا قبض گردید شیطان آشیانههایش را بر پا نمود و طنابهای خیمههایش را محکم و استوار کرد و مردانی تصور کردند که طمع و آزهای آنان برآورده خواهد شد لذا دست به توطئه و شورش زدند اما چگونه آنان میتوانستند بت پرستی را از نو آغاز کنند در حالی که صدیق درمیانشان بود؟!!.
پس او با سر برهنه و کمر بسته قیام کرد خودش را آماده و مهیا ساخت و اسلام را دوباره بروال اول آن بازگردانید و پوزه دشمنانش را به خاک مالید. کندی کار او را پریشان نساخت و هجوم مخالفان بر او جزئیات و پایداری نیفزود. او باکاردانی، قومی را که به کژی گراییده بودند راست نمود و نفاق را ریشه کن ساخت و بار دیگر گلستان دین را از علفهای هرزه پاک نمود و آن را آبیاری کرد.
چون حق به حقدار رسید و امور مهم در مدار اصلی خود واقع شد و خون در مسیر اصلی به جریان افتاده مرگ به سراغش آمد او برای حراست و پاسداری از ارزشهای والای اسلامی کسی را معرفی کرد که در مرحمت و سیرت و عدالت گستری برادر او و از لحاظ پایداری و صلابت در حق همانندش بود و این شخص حضرت عمر بن خطاب س بود.
او هم برای خدا پرچم دعوت را بدوش گرفت و بر طریق آن پایداری کرد او در این راستا مردی یگانه بود که توانست کفر را خوار و ذلیل کند و شرک را از میان بردارد و زمین را طوری شخم زند که انواع گلها و میوهها و نعمتها در آن بروید، و تمام مظاهر پلیدی را از زمین برکند و او نسبت به ارزشها مادی بیاعتنا بود و با بیاعتنایی به آن توانست ثروت را در بین مردم بر اساس صحیحی توزیع کند و آن را بر اساس درستی بنا نهد.
ای مردم به من بگویید در کدام کار ابوبکر و عمر شک دارید! و به کدام عملشان عیب میگیرید؟؟ آیا به روز اقامه عدل، یا در روزی که درمانده بودید و آن دو به شما نگریست و کارتان را نظام بخشیدند؟؟ از خداوند برای خود و شما استغفار میخواهم. (صفه الصفوة)