ام المؤمنین عایشه بانوی دانشمند اسلام

فهرست کتاب

روز زفاف

روز زفاف

این بهترین روز و زیباترین خاطرۀ زندگی عائشه بود که در قلبش برای همیشه نگاشته شده است، روز در آغوش گرفتن خوشبختی و سعادت... روزی که دقیقه‌ها و ثانیه‌هایش برای همیشه در روح و روانش زنده و جاویدان ماند، تا جایی که او نفس نفس زدن‌ها و تپش قلبش را بیاد دارد از او بشنویم که می‌گوید: «رسول خدا وقتی تنها شش سال داشتم مرا خواستگاری نمود و در ۹ سالگیم با من ازدواج کرد. وقتی وارد مدینه شدیم من یک ماه به سختی بیمار شدم و موهای سرم ریخت، پس از بهبودیم روزی با دخترکان هم و سن و سالم سرگرم بازی بودم که مادرم مرا صدا زد. دوان دوان بسویش رفتم، نمی‌دانستم که چرا مرا صدا می‌زند. او نیز بدون اینکه چیزی بر زبان آورد دستم را گرفت و بسوی اتاق خانه رفتیم، قلبم از فرط خستگی و دویدن نفس نفس می‌زد، برای آرام کردنم لحظه‎ای بر درِ اتاق ایستاد و چون خستگیم کمی برطرف شده بود، مرا وارد اتاق کرد، بسیاری از زنان انصار در آنجا گرد آمده بودند که با دیدن من گفتند: مبارکه إن شاء الله زندگیتان پر از خیر و برکت باشد، همیشه سعادتمند و خوشبخت گردید. مادرم مرا به آن‎ها سپرد، آن‎ها سرم را شستند و مرا آماده کردند و رفتند، من نیز تا بعد از ظهر در اتاق تنها بودم تا اینکه رسول خدا ج تشریف فرما شدند، زنها آمدند و مرا به ایشان تحویل دادند» [۳۸].

در جائی دیگر عائشه ولیمه ازدواجش را چنین و صف می‌کند: «... به خدا سوگند که جشن عروسیم شتر و یا و گوسفندی سرنبریدند، تنها سعد بن عباده سینی بزرگی از غذا برای رسول خدا ج فرستادند که ایشان آن را در بین همسرانش توزیع فرمودند، بعدها من دریافتم که آن غذا را سعد فرستاده بود» [۳۹].

البته پیامبر خدا ج برای میهمانانش نیز شیر و غذا فرستاد.

أسماء دختر یزید انصاری چنین حکایت می‌کند: من با برخی از زنان دیگر عائشه را برای زفاف آماده کردیم، پیامبر اکرم ج برای ما نیز مقداری شیر فرستاد، گفتیم، خیلی ممنون، لازم نداریم، ایشان فرمودند: «گرسنگی و دروغ را با هم جمع نکنید» [۴۰].

در حدیثی دیگر اسماء چنین می‌افزاید: «من عائشه را برای رسول خدا ج آرایش دادم، سپس نزد آنحضرت آمده ایشان را دعوت کردم که تشریف بیاورند، ایشان نیز تشریف آورده در کنار عائشه نشستند. عائشه از شدت حیاء سرش را پائین انداخته بود و تکان نمی‌خورد. من او را محکی زدم و گفتم: شیر را از دست رسول خدا ج بگیر. عائشه شیر را گرفت و مقداری از آن نوشید. پس از آن پیامبر کاسه شیر را بمن داده فرمودند که آنرا به همسرم بدهم» [۴۱].

[۳۸] بخاری و مسلم. [۳۹] السمط الثمین. [۴۰]د امام احمد ۶/۴۵۱. [۴۱] امام احمد ۶/۴۵۸.