ترجمه و شرح «مشکوة المصابیح»- جلد چهارم

فهرست کتاب

فصل اول

فصل اول

در این مبحث از کتاب، ذکر چند نکته، لازم می‌نماید:

۱- باد: حرکت شدید یا ضعیف هوا که در اثر به هم خوردن تساوی وزن مخصوص در نقاط مختلف کره‌ی زمین به وجود می‌آید و اغلب بادهای ضعیف یا شدید و پردامنه، ناشی از اختلاف فشار جواست؛ و هوا از ناحیه‌ای که فشار جو در آن بیشتر است به طرف ناحیه‌ای که فشار جو در آن کمتر است، حرکت می‌کند.

۲- خداوند بلند مرتبه، بادها را برای به حرکت درآوردن کشتی‌ها در دریاها، رام و مقهور کرده است. بادها بر دریاها و اقیانوسها می‌وزد و صحنه‌ی آنها را در می‌نوردد و کشتیهای بزرگ و کوچک را به حرکت در می‌آورند و به نقاط مختلف زمین برای انجام مقاصد انسانها رهسپار می‌کند.

آری انسانها به وسیله‌ی کشتیهای بزرگ و کوچک، که باد آنها را به حرکت در می‌آورد، صحنه‌ی دریاها و اقیانوسها را می‌نوردند و به این وسیله به نقاط مختلف زمین، برای انجام مقاصد و منافع خود سفر می‌کنند، و این حرکت با کشتیهای بادبانی، معلول بادهای منظمی است که در سطح اقیانوسها [از قطب شمال و جنوب زمین به سوی خط استوا، و از خط استواء به سوی قطب شمال و جنوب] می‌وزند.

بادها علاوه بر اینکه بر دریاها و اقیانوسها می‌وزند و کشتیهای غول پیکر [که گاهی به اندازه‌ی یک شهر وسعت دارند و در آن میدانها و مراکز تفریحی و زمین بازی و حتی بازار وجود دارد] را حرکت می‌دهند، سطح خشکیها، کوهها و درّه‌ها و جلگه‌ها را جولانگاه وزش خود قرار می‌دهند، و گاهی با حرکت دادن امواج اقیانوسها، آنها را به طور مداوم به هم می‌آمیزند تا محیط آماده‌ای برای زیست موجوداتِ زنده‌ی دریا فراهم گردد، و زمانی با انتقال دادن گرمای مناطق گرمسیر به مناطق سردسیر، و انتقال سرمای مناطق سردسیر به مناطق گرمسیر، کمک به تعدیل هوای کره‌ی زمین می‌کنند.

و گاه با جابجا کردن هوای مسموم و فاقد اکسیژن شهرها به بیابانها و جنگلها، وسایل تصفیه و تهویه را برای بشر فراهم می‌سازند.

و گاهی گرده‌های نر را بر قسمتهای ماده‌ی گیاهان می‌افشانند و به تلقیح و باروری آنها کمک می‌کنند و میوه‌های رنگارنگ و مختلفی را به ما هدیه می‌کنند و بذرهای گوناگون را بر گستره‌ی خاکی می‌گسترانند.

۳- خداوند بلند مرتبه بادها را برای تلقیح و باروری درختان و گیاهان، رام و مقهور کرده است. تلقیح: یعنی گُشن دادن؛ مایه‌ی درخت خرمای نر را به درخت خرمای ماده داخل کردن تا بارور گردد.

علوم جدیدِ تجربی، ثابت کرده است که بادها از مهمترین وسائل بارور ساختن گیاهان و نباتات هستند، بدین گونه که باد دانه‌های بارورکننده را از گیاه نر به سوی گیاه ماده حمل می‌کند، تا عملیه‌ی باروری و گرده‌افشانی انجام بگیرد، و این عملیه در بسیاری از گیاهان و درختان، یک عملیه‌ی ضروری بلکه حتمی می‌باشد، و قرآن کریم، هزار و چهارصد و اندی سال قبل در آیه‌ی ۲۲ سوره‌ی حجر به این مسئله اشاره کرده است که بادها گرده‌های نر را بر قسمتهای ماده‌ی گیاهان می‌افشاند و به تلقیح و باروری آنها کمک می‌کنند و میوه‌های رنگارنگ و مختلفی را به ما هدیه می‌کنند و بذرهای گوناگونی را بر گستره‌ی هستی می‌گسترانند.

۴- خداوند بلند مرتبه، باد را فرمانبردار سلیمان÷کرد. سلیمان نبی÷از خداوند بلند مرتبه خواست تا حکومتی به او دهد که هیچ‌کس نتواند بعد از او بگوید که حکومت او از طریق غلبه و ظلم و اجبار بر مردم به دست آمده است، لذا خداوند متعال به او مواهبی را عنایت کرد:

۱- باد را مسخّر فرمان او ساخت که به نرمی هر کجا او مایل بود جریان می‌یافت، و صبحگاهان فاصله‌ی یک ماه را می‌پیمود و عصرگاهان فاصله یکماه را.

۲- خداوند متعال، شیاطین و جنیان را مسخر او ساخت که برای او ساختمان می‌ساختند، و غوّاصی می‌کردند و به این ترتیب خداوند نیروی آماده‌ای برای کارهای مثبت را در اختیار او گذاشت و شیاطین و جنیان که طبیعتشان تمرّد و سرکشی است آنچنان مسخر او شدند که در مسیر سازندگی و استخراج منابعِ گرانبها قرار گرفتند.

۳- علم سخن گفتن با پرندگان را به او تعلیم و آموزش داد.

۴- حکومت او را در زمین پابرجا و استوار ساخت.

۵- پرندگان و حیوانات در اختیار او بودند.

۶- حکومت بی‌نظیر داشت.

۷- و موهبت دیگر خداوند به حضرت سلیمان÷، مهار کردن گروهی از نیروهای مخرّب بود، زیرا به هر حال در میان جنیان افرادی بودند که به عنوان یک نیروی مفید و سازنده قابل استفاده به حساب نمی‌آمدند، و چاره‌ای جز این نبود که آنها در بند باشند تا جامعه از شر مزاحمت آنها در امان بماند.

آری خداوند عزوجل قادر است تا بادی را که کشتیهای عظیم و غول پیکر را بر سطح دریاها و اقیانوسها به حرکت در می‌آورند، و سنگهای سنگین آسیاها را می‌چرخانند و بالن‌ها را بر فراز آسمان به شکل هواپیما به حرکت در می‌آورند، مسخّر و فرمانبردار حضرت سلیمان÷کند، و این جسم لطیف را با این قدرت خیره کننده در اختیار او قرار دهد.

و اینکه چگونه باد به فرمان او بود؟ و با چه سرعتی حرکت می‌کرد؟ و سلیمان و یارانش به هنگام حرکت به وسیله‌ی باد، بر چه چیز سوار می‌شدند؟ و چه عواملی آنها را از سقوط و کم و زیاد شدن فشار هوا و مشکلات دیگر حفظ می‌کرد؟ و... اینها مسائلی هستند که جزئیات آن بر ما روشن نیست، و همین قدر می‌دانیم که این از جمله‌ی خوارق عاداتی بود که در اختیار پیامبران قرار می‌گرفت، و یک موهبت فوق‌العاده و یک اعجاز بود، و این امور در برابر قدرت عظیم پروردگار امر ساده‌ای است.

۱۵۱۱ - [۱] (مُتَّفق عَلَیهِ)

عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «نُصِرْتُ بِالصَّبَا وَأُهْلِكَتْ عَاد بالدبور» [۴۱۱].

۱۵۱۱- (۱) عبدالله بن عباس س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «به وسیله‌ی باد «صبا» (باد شرقی، در جنگ خندق، بر دشمنان و بدخواهان،) یاری داده شدم؛ و قوم عاد نیز به وسیله‌ی باد «دبور» (باد غربی) نابود گردیدند».

[این روایت را بخاری و مسلم روایت کرده‌اند].

شرح: «صبا»: بادی است که از جانب مشرق می‌وزد.

«دبور»: بادی است که از طرف غرب می‌آید.

«نُصرتُ بالصبا»: در ماه شوّال سال پنجم هجری، «غزوه‌ی احزاب» یا «جنگ خندق» به وقوع پیوست. سبب این جنگ یهودیان بودند؛ و ماجرا از این قرار بود که هیأتی از یهود «بنی نضیر» و یهود «بنی وائل» نزد قریش مکه رفتند و آنها را به جنگ علیه رسول خدا ج برانگیختند، هیأت یهودی بعد از توافق با قریش، نزد قبیله‌ی «غطفان» رفتند و آنها را نیز به جنگ علیه رسول خدا ج و اهل مدینه فرا خواندند و آماده نمودند. و سپس نزد بقیه‌ی طوائف و قبائل دور و نزدیک رفتند و طرح جنگ علیه مدینه و موافقت قریش را عرضه کردند و حمایت و موافقت همه را بدست آوردند و بدین طریق یک اتحادیه‌ی نظامی تشکیل گردید که مهمترین اعضای آن قریش، یهود، و غطفان بودند، و بدین طریق ارتش ده هزار نفری آماده‌ی نبرد با مسلمانان مدینه گردید و «ابوسفیان» به فرماندهی کل قوا منصوب گشت.

وقتی رسول اکرم ج و مسلمانان از لشکرکشی دشمنان اسلام به مدینه و تجمّع احزاب برای جنگ با اسلام اطلاع یافتند، و همگی به فکر افتادند که در مقابل این لشکر بزرگ چه کار کنند؟ بالاخره خود را برای جنگ آماده کردند و قرار گذاشتند که داخل مدینه بمانند و از آن دفاع نمایند (ارتش مسلمانان در این جنگ بالغ بر سه هزار نفر رزمنده بودند).

اینجا بود که حضرت سلمان فارسی پیشنهاد کرد که دور مدینه را خندق حفر کنند. رسول اکرم ج این پیشنهاد را پذیرفت و فوراً دستور داد در قسمت شمال غربی مدینه که زمین هموار است و بیم نفوذ دشمن از آن طرف می‌رود، خندق بکنند.

حضرت رسول اکرم ج مسئولیت حفر خندق را میان اصحاب تقسیم کرد و هر ده نفر موظف بودند اندازه‌ی چهل ذراع حفر نمایند. طول خندق حدود پنج هزار ذراع، و عمق آن حدود هفت تا ده ذراع بود و عرض آن نه ذراع و اندی بود، و خود رسول خدا ج شخصاً در حفر خندق شرکت کرد.

قریش با ارتش ده هزار نفری خود به سوی مدینه حرکت کردند و در جوار مدینه مستقر شدند. «غطفان» نیز با تمام متّحدین خود شرکت داشت و حضرت رسول اکرم ج هم به اتفاق سه هزار نفر از مسلمانان برای مقابله با کفار آماده شد. مشرکین، مسلمانان را در محاصره قرار دادند، گویی آنها در قلعه محبوس بودند، و این محاصره تقریباً یک ماه طول کشید. و بالاخره خداوند امدادهای غیبی خود را برای پیامبرش نازل فرمود و آن اینکه به باد شدیدی مأموریت داد که در آن شبهای سرد زمستان بر دشمنان بوزد، و این باد تند چنان وزیدن گرفت که دیگهای غذای دشمنان را وارونه می‌کرد و خیمه‌هایشان را به هوا پرت می‌نمود؛ و کفار و دشمنان را مجبور کرد تا از اطراف مدینه کوچ کنند و به سوی مناطقشان برگردند، و بدین ترتیب جنگ پایان یافت. و در این غزوه، حداکثر هفت نفر از مسلمانان شهید شدند و از مشرکین چهار نفر به هلاکت رسیدند.

«و اهلکت عاد بالدبور»: خداوند بلند مرتبه، هر گروه ستمگر و نافرمان و عاصی و گناهکار، و کافر و زندیق، و مشرک و چندگانه‌پرست را به نوعی مجازات می‌کند؛ بر برخی از آنها «طوفان و باد شدید و کوبنده توأم با سنگریزه» می‌فرستد، همچون «قوم عاد» که طوفان شدید و بسیار کوبنده‌ای در مدت هفت شب و هشت روز بر آنها مسلط کرد و خانه‌هایشان را با آن در هم کوبید و جسدهایشان را همچون برگهای پائیزی به اطراف پراکنده ساخت.

و برخی دیگر را «صیحه‌ی آسمانی همراه با زمین‌لرزه» فرا گرفت، همچون «قوم ثمود»، و برخی دیگر از آنها را در زمین فرو می‌برد، و این مجازاتی بود که در مورد «قارون» (آن ثروتمند مغرور و مستکبر بنی اسرائیل) تحقق یافت، و گروه دیگری از آنها را هم غرق می‌کند، همچون «فرعون و هامان» و اتباع آنها و «قوم نوح» و گروهی دیگر را بر آنها «باران سنگ» می‌باراند، همچون «قوم لوط».

«عاد»: یکی از پیامبرانی که نام او در قرآن آمده است، حضرت هود÷است؛ او به سوی قوم «عاد» مبعوث شد. برخی از مؤرخان بر این باورند که «عاد» بر دو قبیله اطلاق می‌شود:

۱- قبیله‌ای که در گذشته‌های بسیار دور، زندگی داشتند و قرآن از آن‌ها تعبیر به «عاد الاولی» کرده است. آن‌ها احتمالاً قبل از تاریخ، زندگی می‌کرده‌اند.

۲- قبیله‌ی دوم که در دوران تاریخ بشر، و احتمالاً حدود هفتصد سال قبل از میلاد مسیح÷وجود داشتند و به نام «عاد» مشهورند، و در سرزمین «احقاف» یا «یمن» زندگی می‌کردند.

این قبیله، قامت‌هایی بلند و اندامی نیرومند داشتند و به همین دلیل، جنگجویانی زبده محسوب می‌شدند.

به علاوه، از نظر تمدن ظاهری نیز پیشرفته بودند؛ شهرهایی آباد و زمین‌هایی خرّم و سرسبز و کاخ‌های عظیم و باغ‌های پرطراوت داشتند. برخی می‌گویند: «عاد»، نام جدّ این قبیله است؛ و قبیله را معمولاً به نام جدّ آن قبیله می‌خواندند.

قرآن در بیان چگونگی عذاب الهی بر قوم عاد می‌گوید:

﴿ إِنَّآ أَرۡسَلۡنَا عَلَيۡهِمۡ رِيحٗا صَرۡصَرٗا فِي يَوۡمِ نَحۡسٖ مُّسۡتَمِرّٖ١٩ [القمر: ۱۹].

«ما تندباد وحشتناک و سردی را در یک روز شومی که (هفت شب و هشت روز) ادامه داشت، بر آنان وزان و روان کردیم».

سپس در توصیف این تندباد می‌گوید:

﴿ تَنزِعُ ٱلنَّاسَ كَأَنَّهُمۡ أَعۡجَازُ نَخۡلٖ مُّنقَعِرٖ٢٠ [القمر: ۲۰].

«بادی که مردمان را از زمین برمی‌داشت، به گونه‌ای که گویی تنه‌های درختان خرمایی هستند که از جا کنده شده باشند».

قوم عاد، اندامی قوی و هیکل‌هایی درشت داشتند و برای حفظ خود از تندباد، گودال‌ها و پناهگاهی زیرزمینی ساخته بودند؛ امّا قدرت تندباد در آن روز، به حدّی بود که آن‌ها را از پناهگاههایشان ریشه‌کن می‌کرد و به این طرف و آن طرف می‌افکند! حتی گفته‌اند که آن‌ها را چنان با سر به زمین می‌کوبید که سرهایشان از تنشان جدا می‌شد!

باد، به قدری شدید بود که نخست دست و سرهای آن‌ها را برکند و با خود برد و بعد، سایر بدن‌هایشان همچون نخل بی‌شاخ و برگ که از زمینی کنده شده باشد، به هر گوشه و کنار پرتاب می‌گشت.

قرآن در توصیفی دیگر در مورد عذاب این قوم سرکش می‌گوید:

﴿ وَفِي عَادٍ إِذۡ أَرۡسَلۡنَا عَلَيۡهِمُ ٱلرِّيحَ ٱلۡعَقِيمَ٤١ مَا تَذَرُ مِن شَيۡءٍ أَتَتۡ عَلَيۡهِ إِلَّا جَعَلَتۡهُ كَٱلرَّمِيمِ٤٢ [الذاریات: ۴۱-۴۲].

«در سرگذشت قوم عاد نیز پند و عبرتی است. بدان‌گاه که تندباد بی‌خیر و برکتی (که مرگ و نابودی ایشان را به همراه داشت) به سوی ایشان وزان کردیم؛ به هر چیزی که برمی‌خورد بر جایش نمی‌گذاشت، مگر این که همچون استخوان پوسیده و پودر شده‌اش می‌کرد».

«عقیم» بودن بادها، زمانی است که ابرهای باران‌زا با خود حمل نکند، گیاهان را تلقیح ننماید و فایده و برکتی نداشته باشد و جز هلاکت و نابودی چیزی همراه نیاورد.

تعبیر آیات فوق، نشان از آن دارد که تندباد قوم عاد، یک تندباد معمولی نبود، بلکه علاوه بر تخریب و درهم کوبیدن و به اصطلاح، فشارهای فیزیکی، دارای سوزندگی و مسمومیتی بود که اشیای گوناگون را می‌پوساند.

آری؛ این گونه است قدرت خداوند که با یک حرکت سریع «نسیم»، اقوام نیرومند و پر سر و صدایی را چنان درهم می‌کوبد که تنها اجساد پوسیده‌ای از آن‌ها باقی می‌ماند.

۱۵۱۲ - [۲] (مُتَّفَقٌ عَلَیهِ)

وَعَنْ عَائِشَةَ قَالَتْ: مَا رَأَیْتُ رَسُولَ الـلّٰهِ ج ضَاحِكًا حَتَّى أَرَى مِنْهُ لَهَوَاتِهِ إِنَّمَا كَانَ یتبسم فَكَانَ إِذَا رَأَى غَیْمًا أَوْ رِیحًا عُرِفَ فِی وَجهه [۴۱۲].

۱۵۱۲- (۲) عایشه ل گوید: هرگز ندیدم که رسول خدا ج چنان بخندند که فضای داخل دهانشان را ببینم، بلکه پیوسته، تبسّم می‌کردند؛ و روش پیامبر ج بر آن بود که هرگاه ابری را می‌دیدند، یا وزش بادی را احساس می‌کردند، آثار نگرانی و اضطراب در چهره‌شان نمایان می‌شد، (به نحوی که چهره‌ی مبارکشان دگرگون می‌شد و از خانه بیرون می‌رفتند و دوباره به خانه برمی‌گشتند و به جلو و عقب گام برمی‌داشتند؛ و همین که باران می‌بارید، این حالتشان برطرف می‌گردید).

[این روایت را بخاری و مسلم روایت کرده‌اند].

شرح: «لهواته»: لهوات، جمع «لهاة»: زبان کوچک؛ ملازه.

«ما رأیتُ رسول الله ج ضاحکاً حتی اری منه لهواته انّما کان یتبسّم»: در بیشتر مردم، خندیدن بر لبخند و تبسّم، غلبه دارد و حال آن که در رسول خدا ج برعکس این قضیه بوده است و لبخند ایشان، بر بلند خندیدنشان غلبه داشته است؛ و اندوهگین بودن پیامبر اکرم ج از بیم خداوند بلند مرتبه، مانع لبخند بر لب داشتن آن حضرت ج برای مردم نیست.

خوانندگان، می‌توانند در مورد «خنده‌ی رسول خدا ج» به ترجمه و شرح کتاب «الشمائل المحمدیه» (مشهور به «شمائل ترمذی»)، تألیف: امام ترمذی؛ با ترجمه و شرح: فیض محمد بلوچ، ج ۱ صص - ۵۰۵- ۵۲۵ مراجعه نمایند.

۱۵۱۳ - [۳] (مُتَّفق عَلَیهِ)

عَنْ عَائِشَةَ ل قَالَتْ: كَانَ النَّبِیُّ ج إِذَا عَصَفَتِ الرِّیحُ قَالَ: «اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُكَ خَیْرَهَا وَخَیْرَ مَا فِیهَا وَخَیْرَ مَا أُرْسِلَتْ بِهِ وَأَعُوذُ بِكَ مِنْ شَرِّهَا وَشَرِّ مَا فِیهَا وَشَرِّ مَا أُرْسِلَتْ بِهِ» وَإِذَا تَخَیَّلَتِ السَّمَاءُ تَغَیَّرَ لَونه وحرج وَدَخَلَ وَأَقْبَلَ وَأَدْبَرَ فَإِذَا مَطَرَتْ سُرِّیَ عَنْهُ فَعَرَفَتْ ذَلِكَ عَائِشَةُ فَسَأَلَتْهُ فَقَالَ: «لَعَلَّهُ یَا عَائِشَةُ كَمَا قَالَ قَوْمُ عَادٍ: [فَلَمَّا رَأَوْهُ عَارِضًا مُسْتَقْبِلَ أَوْدِیَتِهِمْ قَالُوا: هَذَا عَارِضٌ مُمْطِرُنَا]»

وَفِی رِوَایَةٍ: وَیَقُولُ إِذَا رَأَى الْـمَطَرَ «رَحْمَةً» [۴۱۳].

۱۵۱۳- (۳) عایشه ل گوید: هرگاه، ‌هوا توفانی می‌شد، رسول خدا ج این دعا را می‌خواندند:

«اللهمّ انّی أسألك خیرها وخیر مافیها وخیر ما اُرسلت به؛ واعوذ بك من شرّها وشرّ ما فیها وشرّ ما ارسلت به». «بار خدایا! من خیر آن و خیر چیزی را که در آن وجود دارد و خیر آنچه را که به خاطر آن، فرستاده شده است، از تو خواهانم؛ و از بدی آن و بدی آنچه که در آن وجود دارد و بدی آنچه که به خاطر آن فرستاده شده است، به تو پناه می‌برم».

(عایشه ل در ادامه گوید:) و هرگاه آسمان، خوب ابری و آماده‌ی بارندگی می‌شد و امکان داشت که از آن، باران فرو ریزد، چهره‌ی آن حضرت ج دگرگون می‌شد و از خانه بیرون می‌رفتند و دوباره به داخل خانه برمی‌گشتند و به جلو و عقب گام برمی‌داشتند؛ و همین که باران می‌بارید، نگرانی‌شان از بین می‌رفت و شاد می‌گردیدند.

عایشه ل که از جریان باخبر شده بود، علّت آن را از پیامبر ص پرسید؛ آن حضرت ج فرمودند:

«ای عایشه! چه می‌دانم، شاید این، مانند همان ابری باشد که چون قوم عاد آن را دیدند، گفتند:

﴿ فَلَمَّا رَأَوۡهُ عَارِضٗا مُّسۡتَقۡبِلَ أَوۡدِيَتِهِمۡ قَالُواْ هَٰذَا عَارِضٞ مُّمۡطِرُنَا [الأحقاف: ۲۴].

«هنگامی که ابری را دیدند که در افق آسمان گسترده می‌شود و به سوی سرزمین‌های ایشان رو می‌آورد، (خوشحال شدند و) گفتند: این ابر، بر ما باران را می‌باراند».

و در روایتی دیگر، چنین آمده است: هرگاه پیامبر ج ابری را در آسمان می‌دیدند، چنین دعا می‌کردند:

«رحمة»؛ «بار خدایا! آن را مایه‌ی رحمت بگردان (نه مایه‌ی عذاب!).»

[این روایت را بخاری و مسلم وایت کرده‌اند].

شرح: «عصفت الریح»: توفان رخ داد.

«تخیّلت السماء» هوا ابری شد و امکان داشت که از آن، باران فرو ریزد؛ هوا، خوب ابری و آماده‌ی بارندگی می‌شد.

«سُرِّی عنه»: حالت نگرانی و اضطراب، از پیامبر ج برطرف می‌شد.

«رحمة»: در روایت بخاری، چنین آمده است:

«عن عایشة: انّ رسول الله ج کان اذا رأی المطر، قال: «اللهمّ صَیّباً نافعاً» (بخاری، ح ۱۰۳۲).

«عایشه ل گوید: هرگاه رسول خدا ج بارندگی را می‌دید، این دعا را می‌خواند:‌ «اللهمّ صَیّباً نافعاً»؛ «بار خدایا! باران را سودبخش ومفید بگردان».

به هر حال، برای هر مسلمان و حقگرا، مستحب و زیبنده است که به هنگام سختی‌ها و حوادث، چالش‌ها و دغدغه‌ها، ناهمواری‌ها و ناملایمات، نزول بلایا و مصیبت‌ها، صاعقه‌ها، وزش باد شدید، زلزله، خرابی و امثال آن‌ها، از روی اخلاص و صداقت و اعتقاد و عمل و با تضرّع و زاری و عجز و لابه به درگاه خداوند بلند مرتبه، دعا نماید؛ چون خداوند می‌فرماید:

﴿ فَلَوۡلَآ إِذۡ جَآءَهُم بَأۡسُنَا تَضَرَّعُواْ [الأنعام: ۴۳]

«پس چرا وقتی که عذاب سخت ما را دیدند، تضرّع و زاری نکردند»؟

در مواقع حوادث و نوازل، علاوه بر دعا در پیشگاه خدا، سنّت است که به صورت انفرادی هم نماز بخوانند، تا انسان غافل نماند؛ چون پیامبر اکرم ج هرگاه باد سختی می‌وزید، به نماز و نیایش و دعا و تضرع به پیشگاه پروردگار جهانیان، رو می‌آوردند.

۱۵۱۴ - [۴] (صَحِیح)

وَعَنِ ابْنِ عُمَرَ قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج «مَفَاتِیحُ الْغَیْبِ خَمْسٌ ثُمَّ قَرَأَ: [إِنَّ اللهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ وَیُنَزِّلُ الْغَیْثَ]»الْآیَة. رَوَاهُ البُخَارِیّ [۴۱۴].

۱۵۱۴- (۴) عبدالله بن عمر س گوید: مفاتیح غیب، پنج چیز است؛ آن‌گاه این آیه را تلاوت فرمودند:

﴿ إِنَّ ٱللَّهَ عِندَهُۥ عِلۡمُ ٱلسَّاعَةِ وَيُنَزِّلُ ٱلۡغَيۡثَ وَيَعۡلَمُ مَا فِي ٱلۡأَرۡحَامِۖ وَمَا تَدۡرِي نَفۡسٞ مَّاذَا تَكۡسِبُ غَدٗاۖ وَمَا تَدۡرِي نَفۡسُۢ بِأَيِّ أَرۡضٖ تَمُوتُۚ إِنَّ ٱللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرُۢ٣٤ [لقمان: ۳۴].

«آگاهی از فرارسیدن قیامت، ویژه‌ی خداست و اوست که باران را می‌باراند و آگاه است از آنچه در رحم‌های (مادران) است؛ و هیچ کسی نمی‌داند فردا چه چیز فراچنگ می‌آورد؛ و هیچ کسی نمی‌داند که در کدام سرزمین می‌میرد؛ قطعاً خدا، آگاه و باخبر (از موارد مذکور است)».

[این روایت را بخاری روایت کرده است].

شرح: «مفاتیح الغیب»:

خزانه‌های غیب یا کلیدهای غیب (مفاتیح الغیب) همه در نزد خدا است و جز او، کسی آن‌ها را نمی‌داند.

«مفاتیح»: جمع «مِفْتَحٌ» به معنای «کلید» است؛ و نیز ممکن است جمع «مَفْتَحٌ» به معنای «خزینه» و مرکز نگهداری چیزی باشد.

در صورت اول، معنای عبارت «مفاتیح الغیب» چنین است که تمام کلیدهای غیب به دست خدا است؛ و در صورت دوم، تمام خزانه‌های غیب در نزد او است.

این احتمال نیز وجود دارد که هردو معنا، در یک عبارت مراد باشد؛ و همان‌طور که در علم اصول ثابت شده است، مانعی از استعمال یک لفظ در چند معنا وجود ندارد؛ و در هر صورت، این دو، لازم و ملزوم یکدیگرند؛ زیرا هر کجا خزانه‌ای است، کلیدی وجود دارد.

ولی بیشتر به نظر می‌رسد که «مفاتیح»، به معنای کلیدها باشد، نه خزائن؛ زیرا هدف در اینجا بیان علم خدا است؛ و آن، با مسأله‌ی کلید - که وسیله‌ی آگاهی از ذخایر گوناگون و مختلف است - متناسب‌تر می‌باشد.

در دو مورد دیگر که واژه‌ی «مفاتح» در قرآن به کار رفته است، باز هم منظور از آن، کلید است؛ و آن دو مورد، عبارتند از:

۱- ﴿ مَآ إِنَّ مَفَاتِحَهُۥ لَتَنُوٓأُ بِٱلۡعُصۡبَةِ أُوْلِي ٱلۡقُوَّةِ [القصص: ۷۶].

۲- ﴿ أَوۡ مَا مَلَكۡتُم مَّفَاتِحَهُۥ [النور: ۶۱].

به هر حال؛ حدیث بالا، بیانگر احاطه‌ی علم خدا بر همه چیز است؛ به راستی خداوند بلند مرتبه، با خبر است:

از جنبش میلیاردها موجود زنده، کوچک و بزرگ در اعماق دریاها.

از لرزش برگ‌های درختان در تمام جنگل‌ها و کوه‌ها.

از تاریخچه‌ی قطعی شگفتن هر غنچه و باز شدن گلبرگ‌ها.

از جریان امواج نسیم در بیابان‌ها و خمیدگی درّه‌ها.

از شماره‌ی واقعی سلول‌های بدن هر انسان و گلبول‌های خون‌ها.

از حرکت‌های مرموز تمام الکترون‌ها در دل اتم‌ها.

و بالاخره، از تمام اندیشه‌هایی که از لابه لای پرده‌های مغز ما می‌گذرد و تا اعماق روح ما نفوذ می‌کند... آری؛ از همه‌ی این‌ها به طور یکسان، باخبر است.

چه کسی می‌داند که بادها در هر شبانه‌روز در سرتاسر کره‌ی زمین، چه بذرهایی را از گیاهان جدا کرده و به چه نقطه‌ای می‌پاشد؛ بذرهایی که ممکن است گاهی سالیان دراز در اعماق زمین، مخفی بمانند تا آب کافی برای رشد و نموّ به دست آورند؟

چه کسی می‌داند که در هر ساعت، به وسیله‌ی حشرات و یا به وسیله‌ی انسان‌ها چند دانه از چه نوع بذر و در کدام نقطه‌ی زمین، افشانده می‌شود؟چه کسی جز خدا می‌داند در چه موقع باران می‌بارد و کدام منطقه را زیر پوشش قرار می‌دهد و دقیقاً چه مقدار در دشت و بیابان وکوه و درّه می‌بارد؟

چه کسی از تمام خصوصیات و جزئیات جنین در رحم مادر - از قبیل پسر و دختر بودن و استعدادهای درونی و ویژگی‌های بیرونی جنین و به طور کلّی، کیفیات روحی و صفات جسمانی و اوضاع حال و آینده‌ی او - باخبر است؟

کدام مغز الکترونیکی، می‌تواند تعداد برگ‌هایی که در یک روز از شاخه‌ی درختان جنگل‌ها جدا می‌شود، حساب کند؟

نگاه به منظره‌ی یک جنگل - به خصوص در فصل پاییز و به ویژه، به دنبال یک رگبار یا یک تندباد و منظره‌ی بدیعی که سقوط پی در پی برگ‌ها پیدا می‌کند - به خوبی این حقیقت را ثابت می‌کند که این‌گونه علوم، هیچ‌گاه ممکن نیست در دسترس انسان قرار گیرد.

در واقع، سقوط برگ‌ها، لحظه‌ی مرگ آن‌ها است؛ و سقوط دانه‌‌ها در مخفی‌گاه زمین، گام‌های نخستین حیات و زندگی آن‌ها است؛ خداست که از نظام این مرگ و زندگی باخبر است؛ حتّی گام‌های مختلفی را که یک دانه به سوی زندگی کامل و شکوفا شدن بر می‌دارد؛ در هر لحظه، هر ساعت، در پیشگاه علم او آشکار است.

بیان این موضوع، یک اثر «فلسفی» و یک اثر «تربیتی» دارد.

امّا اثر فلسفی آن، این است که پندار کسانی را که علم خدا را منحصر به کلّیات می‌دانند و معتقدند که خدا از جزئیات این جهان آگاهی ندارد، نفی می‌کند و به صراحت بیان می‌دارد که خدا، از همه‌ی کلّیات و جزئیات آگاهی کامل دارد.

و امّا اثر تربیتی آن، روشن است؛ زیرا، ایمان به این علم وسیع و پهناور، به انسان می‌گوید که تمام اسرار وجود تو، اعمال و گفتار تو و نیات و افکار تو، همگی برای ذات پاک خدا، آشکار و عیان است؛ با چنین ایمانی،چگونه ممکن است، انسان، مراقب حال خویش نباشد و اعمال و گفتار و نیات خود را کنترل نکند.

در اینجا، لازم می‌بینم، پیرامون «علم غیب» مطالبی را بیان دارم:

هنگامی که رسول خدا ج در شبه جزیره‌ی عربستان به نبوّت و رهبری جامعه‌ی بشری مبعوث گردید، با عدّه‌ای از افراد فاسد و دجّال صفت و شیاد و حیله‌گر که به «کاهن» و «غیبگو» معروف بودند و آنان را «عرّاف»، «کاهن» و «فال‌گیر» نیز می‌خواندند، رو به رو شد که ادعا می‌کردند غیب را می‌دانند و از گذشته و آینده با خبر هستند و از طریق ارتباط با جن و غیره علم غیب پیدا می‌کنند. پیامبر ج با این فتنه و فساد عقیدتی و اجتماعی که پایه‌ای از علم و منطق و رهنمودهای آسمانی و دلایل وحیانی و براهین شرعی نداشت به مبارزه برخاست و آیاتی را که خداوند بر او نازل کرده بود، بر ایشان تلاوت نمود و فرمود:

﴿ قُل لَّا يَعۡلَمُ مَن فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ ٱلۡغَيۡبَ إِلَّا ٱللَّهُ [النمل: ۶۵].

«بگو: جز خدا هیچ یک از کسانی که در آسمانها و زمین قرار دارند، غیب را نمی‌دانند».

پس نه فرشتگان، نه جن و نه بشر، هیچ کدام غیب را نمی‌دانند. حتی پیامبر ج از خودش نیز دانستن غیب را نفی کرد و فرمود:

﴿ وَلَوۡ كُنتُ أَعۡلَمُ ٱلۡغَيۡبَ لَٱسۡتَكۡثَرۡتُ مِنَ ٱلۡخَيۡرِ وَمَا مَسَّنِيَ ٱلسُّوٓءُۚ إِنۡ أَنَا۠ إِلَّا نَذِيرٞ وَبَشِيرٞ لِّقَوۡمٖ يُؤۡمِنُونَ [الأعراف: ۱۸۸].

و خداوند دانستن غیب را از جنیات نیز نفی کرد و فرمود:

﴿ أَن لَّوۡ كَانُواْ يَعۡلَمُونَ ٱلۡغَيۡبَ مَا لَبِثُواْ فِي ٱلۡعَذَابِ ٱلۡمُهِينِ [سبأ: ۱۴].

پس کسی‌که ادعای دانستن غیب حقیقی را می‌کند، بدون شک در برابر خدا، حقیقت و مردم دروغ می‌گوید و اسلام تنها به حمله به کاهنان و مبارزه با این دجّالها قناعت نکرده، بلکه کسانی را که نزد آنان می‌روند و از آنها چیزهایی می‌پرسند و جوابهای آنان را تأیید می‌کنند و موجبات تشویق و ترویج و فساد و گمراهی آنان را فراهم می‌سازند را شریک جرم این دروغگویان قرار داده است و آنها را نیز مقصر و گنهکار می‌داند.

پیامبر اکرم ج می‌فرماید: «مَن اَتی عرّافاً فسأله عن شیءٍ فصدّقه بماقال، لم تقبل له صلوة اربعین یوماً» [مسلم]. «کسی که نزد فالگیری برود و چیزی از او بپرسد و جواب او را تصدیق و باور نماید، چهل روز نمازش قبول نمی‌شود».

و نیز می‌فرماید: «من أَتی كاهناً فصدّقه بماقال، فقد كفر بما انزل علی محمد» [بزار]. «کسی که پیش کاهنی برود و گفته‌ی او را تصدیق نماید، به آنچه بر محمد ج نازل شده، کفر می‌ورزد».

چرا که آنچه بر حضرت محمد ج نازل شده است، اعلام می‌دارد که غیب و علم گذشته و آینده، خاصِّ خدا است و محمد ج عالم به غیب و آگاه به اخبار گذشته و آینده نیست، پس افراد غیر محمد ج به طریق اولی به غیب آگاهی ندارند.

خداوند خطاب به پیامبر ج می‌فرماید:

﴿ قُل لَّآ أَقُولُ لَكُمۡ عِندِي خَزَآئِنُ ٱللَّهِ وَلَآ أَعۡلَمُ ٱلۡغَيۡبَ...[الأنعام: ۵۰].

«بگو: من نمی‌گویم گنجینه‌های ارزاق و اسرار جهان یزدان در تصرّف من است و من نمی‌گویم که من غیب می‌دانم. چرا که کسی از غیب جهان با خبر است که در همه‌ی مکان‌ها و زمان‌ها حاضر و ناظر باشد که خدا است».

پس فالگیری، کاهنی، رمّالی، طلسم‌نویسی، کتاب باز کردن، طاس نهادن و کارهای دیگری از این قبیل که در جامعه‌ی ما انجام می‌پذیرند، به نصّ قرآن و حدیث، حرام و ناپسند می‌باشند.

پس هرگاه مسلمان این آیات صریح و روشن را در قرآن ببیند و معنای واضح آنها را درک کند و با وجود این، عقیده داشته باشد که بعضی از مخلوقات می‌توانند به خودی خود و به طور مستقیم پرده از روی غیب بردارند و اسرار آن را کشف کنند، مسلماً به آیاتی که خداوند بر محمد ج نازل نموده است، کفر می‌ورزد.

«انّ الله عنده علم الساعة»: آری، آگاهی از فرارسیدن قیامت و نزول باران و چگونگی جنین در رحم مادر، و اموری را که ایشان در آینده انجام می‌دهد و محل مرگ او، در اختیار و علم خداوند است و دیگران را به آن راهی نیست.

از این آیه به خوبی بر می‌آید که منظور از عدم آگاهی مردم از این امور پنج‌گانه، آگاهی به تمام خصوصیات و جزئیات آنها است. فی‌المثل اگر روزی وسائلی در اختیار بشر قرار گیرد و از پسر یا دختر بودن جنین به طور قطع آگاه شوند، باز این امر مسئله‌ای در صحت و درستی این آیه ایجاد نمی‌کند، چرا که آگاهی از جنین، به آن است که تمام خصوصیات جسمانی، زشتی و زیبایی، سلامت و بیماری، استعدادهای درونی، ذوق علمی و فلسفی و ادبی و سایر صفات و کیفیات روحی را بدانیم و این امر برای غیر خدا امکان‌پذیر نیست.

هم‌چنین این که باران در چه موقع نازل می‌شود؟ و کدام منطقه را زیر پوشش قرار می‌دهد؟ و دقیقاً چه مقدار در دریا و چه مقدار در صحرا و دره و کوه و بیابان می‌بارد؟ جز خدا کسی نمی‌داند و در مورد حوادث و وقایع آینده و فردا و فرداها و خصوصیات و جزئیات آنها نیز همین‌گونه است.

۱۵۱۵ - [۵] (صَحِیحٌ)

وَعَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ س قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «لَیْسَتِ السَّنَةُ بِأَنْ لَا تُمْطَرُوا وَلَكِنِ السَّنَةُ أَنْ تُمْطَرُوا وَتُمْطَرُوا وَلَا تُنْبِتُ الْأَرْضُ شَیْئًا». رَوَاهُ مُسلم [۴۱۵].

۱۵۱۵- (۵) ابوهریره س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «قحطی و خشکسالی، آن نیست که بر شما، باران فرو نریزد؛ بلکه قحطی و خشکسالی واقعی، آن است که باران بسیار بر شما فرو ریزد؛ ولی زمین چیزی (از علف‌ها و گیاهان) را نرویاند».

[این روایت را مسلم روایت کرده است].

شرح: «اَلسَّنة»: خشکسالی و قحطی؛ شداید و سختی‌ها. خداوند می‌فرماید: ﴿ وَلَقَدۡ أَخَذۡنَآ ءَالَ فِرۡعَوۡنَ بِٱلسِّنِينَ [الأعراف: ۱۳۰]؛ «ما فرعون و فرعونیان را به خشکسالی و قحطی، گرفتار ساختیم».

حدیث بالا، بیانگر قضیه‌ی شکر نعمت‌های الهی و کفران آن‌ها است.

بدون شک، خداوند بلند مرتبه، در برابر نعمت‌هایی که به ما می‌بخشد، نیازی به شکر ما ندارد و اگر دستور به شکرگزاری داده است، آن هم موجب نعمت دیگری بر ما و یک مکتب عالی تربیتی است.

مهم این است که ببینیم، حقیقت شکر چیست؟ تا روشن شود که رابطه‌ی آن با افزونی نعمت از کجاست و چگونه می‌تواند خود یک عامل تریبت بوده باشد. حقیقت شکر، تنها تشکر زبانی یا گفتن «الحمدلله» و یا به سجده رفتن نیست، بلکه شکر دارای سه مرحله است.

نخستین مرحله، آن است که به دقت بیندیشیم که بخشنده‌ی نعمت یا دفع کننده‌ی بلا و مصیبت کیست؟ این توجه و ایمان و آگاهی، پایه‌ی اول شکر است و از آن که بگذریم، مرحله‌ی زبان فرامی رسد؛ ولی از آن بالاتر، مرحله‌ی عمل است. شکر عملی، آن است که درست بیندیشیم که هر نعمتی برای چه هدفی به ما داده شده است تا آن را در مورد خودش صرف کنیم؛ که اگر این کار را نکنیم، کفران نعمت کرده‌ایم؛ همان‌گونه که بزرگان گفته‌اند: «الشکر صرف العبد جمیع ما انعمه الله تعالی فیما خلق لاجله».

و شاید به همین دلیل، قرآن، تعداد شکرگزاران واقعی را اندک شمرده است و بعد از آن که نعمت‌های بزرگی همچون آفرینش گوش و چشم و دل را برشمرده است، اضافه می‌کند: ﴿...قَلِيلٗا مَّا تَشۡكُرُونَ [الأعراف: ۱۰] مؤمنون/۲۳؛ سجده /۳۲ و ملک/۶۷)؛ «کمتر شکر او را به جای می‌آورید». و نیز می‌فرماید: ﴿ وَلَٰكِنَّ أَكۡثَرَهُمۡ لَا يَشۡكُرُونَ [یونس: ۶۰] (یونس/۶۰ و نمل /۷۳)؛ «بیشتر آن‌ها، شکرگزاری نمی‌کنند».

قرآن کریم می‌فرماید: ﴿ وَإِن تَعُدُّواْ نِعۡمَةَ ٱللَّهِ لَا تُحۡصُوهَآ [النحل: ۱۸] «و اگر بخواهید نعمت‌های خدا را شماره کنید، قادر به شمارش آن نیستید».

سرتاپای وجود ما، غرق نعمت‌های اوست؛ در هر نفسی که فرود می‌رود و برمی‌آید، نه تنها دو نعمت که هزاران نعمت، موجود است و بر هر نعمتی، شکری واجب؛ هر دقیقه‌ای که از عمر ما می‌گذرد، حیات و سلامت ما، مدیون فعالیت میلیون‌ها موجود زنده در درون بدنمان و میلیون‌ها موجود جاندار و بی‌جان در بیرون بدنمان است که بدون فعالیت آن‌ها، ادامه‌ی حیات - حتّی برای یک لحظه- ممکن نیست.

اصولاً ما از وجود همه‌ی نعمت‌ها، آگاه نیستیم و هر قدر دامنه‌ی علم و دانش بشری گسترده‌تر می‌شود، افق‌های تازه‌ای از این نعمت‌ها بر ما گشوده خواهد شد؛ افق‌هایی که کرانه‌های آن‌ها، همچنان ناپیدا است؛ آیا با این حال، در زمره‌ی ناسپاسان نیستیم؟ پاسخ این سؤال را قرآن بیان می‌کند و می‌گوید: ﴿ إِنَّ ٱللَّهَ لَغَفُورٞ رَّحِيمٞ [النحل: ۱۸]. «بی‌گمان خداوند بخشاینده و مهربان است».

آری؛ خداوند، مهربانتر و بزرگوارتر از آن است که شما را به خاطر عدم توانایی بر شکر نعمت‌هایش مؤاخذه یا مجازات کند؛ همین قدر که بدانید سرتاپای شما، غرق نعمت اوست و از ادای حق شکرش عاجز و ناتوانید و عذر تقصیر به پیشگاهش برید، نهایت شکر او را انجام داده‌اید. ورنه سزاوار خداوندیش کس نتواند که به جا آورد!.

ولی این‌ها، همه مانع از آن نیست که ما به مقدار توانایی خویش، به اِحصای نعمت‌های خداوند بپردازیم؛ چرا که این توجه هم، درجه‌ی معرفت و جهان‌بینی و جهان‌شناسی توحیدی ما را بالا می‌برد و هم شعله‌ی عشق خدا را در اعماق قلب ما فروزانتر می‌کند و هم حس شکرگزاری را در ما تحریک می‌نماید.

به همین دلیل، پیشوایان و بزرگان دین، در سخنان خود - و حتّی در دعاها و مناجات‌هایشان - به شمردن گوشه‌ای از نعمت‌های بی‌پایان خداوندی می‌پرداختند تا درسی باشد برای دیگران.

به تعبیر دیگر؛ شکر مطلق، این است که انسان، همواره به یاد خدا باشد، بی‌هیچ‌گونه فراموشی؛ و در راه او گام بردارد بدون هیچ‌گونه معصیت؛ و اطاعت فرمان او کند، خالی از هرگونه سرپیچی؛ و مسلّم است که این اوصاف، در کمتر کسی جمع می‌شود.

به راستی، چرا خدا به ما چشم داد؟ و چرا نعمت شنوایی و گویایی بخشید؟ آیا جز این بوده است که عظمت او را در این جهان ببینیم و راه زندگی را بشناسیم و با این وسائل، در مسیر تکامل گام برداریم؟ و حق را درک کنیم و از آن دفاع نمائیم و با باطل بجنگیم؟ اگر این نعمت‌های بزرگ خدا را در این مسیرها مصرف کردیم، شکر عملی اوست؛ و اگر وسیله‌ای شد برای طغیان و خودپرستی و غفلت و بیگانگی و غرور و دوری از خدا، این، عین کفران است.

کمترین، شکر، این است که نعمت را از خدا بدانیم؛ بی‌آن که قلب ما، مشغول به آن نعمت شود و خدا را فراموش کنیم، و هم‌چنین راضی بودن به نعمت او و این که نعمت خدا را وسیله‌ی عصیان او قرار ندهیم و اوامر و نواهی او را با استفاده از نعمت‌هایش زیر پا نگذاریم.

از این جا روشن می‌شود که شکر قدرت و علم و دانش و نیروی فکر و اندیشه و نفوذ اجتماعی و مال و ثروت و سلامت و تندرستی، هر کدام از چه راهی است؟ و کفران آن‌ها چگونه است؟ پس شکر نعمت، آن است که از گناهان پرهیز شود و اوامر و نواهی خدا را با استفاده از نعمت‌هایش، زیر پا نگذارد.

در حقیقت، ما دو گونه شکر داریم: شکر تکوینی و شکر تشریعی.

«شکر تکوینی» آن است که یک موجود از مواهبی که در اختیار دارد، برای نموّ و رشد خویش، استفاده کند. به عنوان مثال: باغبان می‌بیند که در فلان قسمت از باغ، درختان به خوبی رشد و نموّ می‌کنند و هر قدر از آن‌ها پذیرایی بیشتر می‌کند، شکوفاتر می‌شوند؛ همین امر سبب می‌شود که باغبان، همّت بیشتری به تربیت آن بخش از باغ درختان بگمارد و مراقبت از آن‌ها را به کارکنان خویش توصیه کند؛ چرا که آن درختان به زبان حال فریاد می‌زنند: ای باغبان! ما لایق و شایسته‌ایم؛ نعمتت را بر ما افزون کن؛ و او هم به این ندا پاسخ مثبت می‌دهد.

و امّا در بخش دیگری از باغ، درختانی را می‌بیند که پژمرده شده‌اند؛ نه طراوتی دارند، نه برگی، نه گلی، نه سایه‌ای و نه میوه و بری؛ این کفران نعمت، سبب می‌شود که باغبان، آن‌ها را مورد بی‌مهری قرار دهد و در صورتی که این وضع، ادامه پیدا کند، دستور می‌دهد که اره برپای آن‌ها بگذارند؛ چرا که:

بســوزند چــوب درختـان بی‌بـر
سزا خود همین است مر، بی‌بری را

در جهان انسانیت نیز، همین حالت وجود دارد با این تفاوت که درخت از خود اختیاری ندارد و صرفاً تسلیم قوانین تکوینی است؛ امّا انسان‌ها با استفاده از نیروی اراده و اختیار و تعلیم و تربیت تشریعی، می‌توانند آگاهانه در این راه گام بگذارند.

بنابراین، آن کس که نعمت قدرت را وسیله‌ی ظلم و طغیان قرار می‌دهد، به زبان حال فریاد می‌کشد که بار خدایا! لایق این نعمت نیستم؛ و آن کس که از آن در مسیر اجرای حق و عدالت بهره می‌گیرد، به زبان حال می‌گوید: پروردگارا! شایسته‌ام؛ افزون کن!.

این واقعیت نیز قابل تردید نیست که ما هر وقت در مقام شکر و سپاس الهی - چه با فکر؛ چه با زبان و چه با عمل - برمی‌آییم؛ خود این توانایی بر شکر در هر مرحله، موهبت تازه‌ای است؛ و بدین ترتیب، اقدام بر شکر، ما را مدیون نعمت‌های تازه‌ی او می‌سازد و بدین‌سان، هرگز قادر نیستیم که حق شکر او را ادا کنیم؛ همان‌گونه که در مناجات شاکران و سپاسگزاران آمده است که:

«چگونه می‌توانیم حق شکر تو را به جای آوریم، در حالی که همین شکر ما نیز، نیاز به شکری دارد؛ از این رو، هرگاه که می‌گوییم: «لك الحمد»؛ بر ما لازم است که به خاطر همین توفیق شکرگزاری، بگوییم: «لك الحمد».

امّا کفران نعمت:

خداوند برای آن‌ها که ناسپاسی نعمت می‌کنند، مَثلی زده است:

﴿ وَضَرَبَ ٱللَّهُ مَثَلٗا قَرۡيَةٗ كَانَتۡ ءَامِنَةٗ مُّطۡمَئِنَّةٗ يَأۡتِيهَا رِزۡقُهَا رَغَدٗا مِّن كُلِّ مَكَانٖ فَكَفَرَتۡ بِأَنۡعُمِ ٱللَّهِ فَأَذَٰقَهَا ٱللَّهُ لِبَاسَ ٱلۡجُوعِ وَٱلۡخَوۡفِ بِمَا كَانُواْ يَصۡنَعُونَ١١٢ [النحل: ۱۱۲].

«خداوند (برای آنان که کفران نعمت می‌کنند، داستان) مردمان شهری را مثل می‌زند که در اَمن و امان به سر می‌برند و از هر طرف روزی شان به گونه‌ی فراوان به سویشان سرازیر می‌شد؛ امّا آنان کفران نعمت خدا کردند و خداوند به خاطر کاری که انجام دادند؛ بلای فراگیر گرسنگی و هراس را بدیشان چشانید (و نعمت‌ها را از ایشان، سلب گردانید و بلاها بدانان رسانید)».

در این آیه، خداوند بلند مرتبه، برای آن‌ها که ناسپاسی نعمت می‌کنند؛ مَثَلی زده است: منطقه‌ی آبادی را که در نهایت امن و امان بود.

این آبادی، آن چنان امن و امان بود که ساکنانش با اطمینان در آن زندگی داشتند و هرگز مجبور به مهاجرت و کوچ کردن نبودند.

علاوه بر نعمت امنیت و اطمینان، انواع روزی‌های مورد نیازش به طور وافر از هر مکانی به سوی آن می‌آمد. امّا سرانجام، این آبادی - یعنی ساکنانش - کفران نعمت‌های خدا کردند و خدا لباس گرسنگی و ترس را به خاطر کردارشان بر اندام آن‌ها پوشانید.

این، هشداری است به همه‌ی افراد و ملّت‌هایی که غرق نعمت‌های الهی هستند تا بدانند هرگونه اسراف و تبذیر و تضییع نعمت‌ها، جریمه دارد؛ آن هم جریمه‌ای بسیار سنگین.

این، هشداری است به آن‌ها که همیشه نیمی از غذای اضافی خود را به زباله‌دان‌ها می‌ریزند.

هشداری است به آن‌ها که برای سفره‌ای که سه چهار نفر میهمان بر سر آن، دعوت شده‌اند، معادل غذای ۲۰ نفر از غذاهای رنگین، تهیه می‌بینند؛ و حتّی باقی‌مانده‌ی آن را به مصرف انسان‌های گرسنه نمی‌رسانند.

و هشداری است به آن‌ها که مواد غذایی را در خانه‌ها برای مصرف شخصی و در انبارها برای گرانتر فروختن، آن قدر ذخیره می‌کنند که می‌گندند و فاسد می‌شوند؛ امّا حاضر نیستند به نرخ ارزانتر و یا رایگان در اختیار دیگران بگذارند.

آری؛ این‌ها همه در پیشگاه خدا، مجازات و جریمه دارد و کمترین مجازات آن، سلب این مواهب است.

«کفران نعمت»، تنها به این نیست که انسان، ناسپاسی خدا گوید؛ بلکه هرگونه بهره‌گیری انحرافی و سوء استفاده از نعمت، کفران نعمت است. اصولاً، حقیقت «کفران نعمت»، همین است که بیان شد و ناسپاسگویی، در درجه‌ی دوم قرار دارد.

همان‌گونه که شکر نعمت، به معنای «صرف نعمت در آن هدفی است که برای آن آفریده شده است» و سپاسگویی با زبان، در درجه‌ی بعد است؛ اگر هزار بار با زبان، «الحمدلله» بگویی، ولی در عمل، از نعمت سوء استفاده کنی، کفران نعمت کرده‌ای!.

در همین عصری که ما زندگی می‌کنیم، بارزترین نمونه‌ی این تبدیل نعمت به کفران، به چشم می‌خورد، نیروهای مختلف جهان طبیعت در پرتو هوش و ابتکار خدادادی بشر، به دست انسان مهار شده و در مسیر منافع او به کار افتاده است.

اکتشافات علمی و اختراعات صنعتی، چهره‌ی این جهان را دگرگون ساخته و بارهای سنگین، از دوش انسان‌ها، برداشته شده و بر دوش چرخ‌های کارخانه‌ها قرار گرفته است.

مواهب و نعمت‌های الهی، بیش از هر زمان دیگر است و وسائل نشر اندیشه و گسترش علم و دانش و آگاهی از همه‌ی اخبار جهان، در دسترس همگان قرار گرفته است؛ از این رو، می‌بایست در چنین عصر و زمانی، مردم این جهان، از هر نظر، انسان‌های خوشبختی باشند؛ هم از نظر مادی و هم از نظر معنوی.

ولی به خاطر تبدیل این نعمت‌های بزرگ الهی، به کفر و صرف کردن نیروهای شگرف طبیعت در راه طغیان و بیدادگری و به کار گرفتن اختراعات و اکتشافات در طریق هدف‌های مخرّب به گونه‌ای که هر پدیده‌ی تازه‌ی صنعتی، نخست مورد بهره‌برداری تخریبی قرار می‌گیرد و جنبه‌های مثبت آن در درجه‌ی بعد است؛ خلاصه، این ناسپاسی بزرگ که معلول دور افتادن از تعلیمات سازنده‌ی پیامبران خداست، سبب شده است که قوم و جمعیت خود را به نیستی بکشانند.

[۴۱۱]- بخاری ۲/۵۲۰ ح ۱۰۳۵؛ مسلم ۲/۶۱۷ ح (۱۷-۹۰۰)؛ و مسند احمد ۱/۲۲۳. [۴۱۲]- بخاری ۸/۵۷۸ ح ۴۸۲۸؛ مسلم ۲/۶۱۶ ح (۱۴-۸۹۹)؛ ابوداود ۵/۳۲۹ ح ۵۰۹۸؛ و مسند احمد ۶/۶۶. [۴۱۳]- بخاری ۶/۳۰۰ ح ۳۲۰۵؛ و مسلم ۲/۶۱۶ ح (۱۵-۸۹۹). [۴۱۴]- بخاری ۸/۲۹۱ ح ۴۶۲۷؛ و مسند احمد ۲/۲۴. [۴۱۵]- مسلم ۴/۲۲۲۸ ح (۴۴-۲۹۰۴)؛ و مسند احمد ۲/۳۴۲).