آنگاه که نسیم ایمان وزید

فهرست کتاب

عوامل جهالت، یا اسباب فلاح و هدایت

عوامل جهالت، یا اسباب فلاح و هدایت

این دورانی بود که در هند صفات شهسواری و جوانمردی به سرعت رو به زوال بود. و کارنامه‌هایی که تاریخ گذشته اقوام فاتح را روشن و تابناک کرده بود، که بر مبنای آن، آن‌ها با توجه به کمبود نفرات، این قاره‌ی پهناور را فتح کرده بودند. حالا دیگر در آن‌ها دیده نمی‌شد. رفاه و راحت‌طلبی در سرشت شان ریشه دوانده بود. حمیت اسلامی و غیرت دینی، ضعیف شده بود. انگلیسی‌ها، ایالات و مناطق را یکی پس از دیگری داشتند می‌بلعیدند. از این طرف مسلمانان در خواب خرگوشی افتاده بودند و در رفاه و عیش خویش مستغرق بودند. از این وضعیت ناگوار، آن‌ها راککی نمی‌گزید و این مرض چنان رشد کرده بود که صفات زیبایی، چون شهسواری، جانبازی، شجاعت و دلاوری و وسایل جنگ تحقیر می‌شد. آن را صفات نادانان، جاهلان و اقشار پست می‌دانستند و معتقد بودند که این صفات با علم و عبادت، وقار و آبرومندی اصلاً ارتباط ندارد.

از آن طرف در دل سیدآقا، عشق جهاد فی سبیل الله موج می‌زد. علاقه و فکر آزادسازی کشور از چنگال ستمگران، اعلای کلمة الله، تجدید حیات شوکت اسلام بر مغز و احساسات ایشان مسلط بود. همه‌ی افکار و مسایل دیگر تحت شعاع این فکر قرار گرفته بودند.

سیدآقا از کودکی به ورزش و بازی علاقه‌ی خاصی داشتند. بویژه بازی‌های پهلوانی، نظامی و مردانه را خیلی دوست داشتند. معمولاً کبدی بازی می‌کردند که بچه‌ها را به دو گروه تقسیم می‌کردند که یک گروه به قلعه‌ی گروه دوم حمله می‌کرد و آن را فتح می‌کرد. از اینرو از اوان کودکی در ایشان صفت نظامی‌گری، جا باز کرده بود. در سال ۱۲۲۷هـ.ق ایشان در ارتش نواب امیرخان والی ایالت تونک رسماً، استخدام شدند. در جبهه‌های متعددی با آن‌ها همراه بودند. نظرشان این بود از این راه، ایشان به اجرای احکام و حدود شرعی در کشور موفق خواهند شد و کشور را می‌شود به این صورت کم‌کم از چنگال ستمگران نجات داد. بهمین علت زمانی که نواب با انگلیسی‌ها مصالحه کرد و به یک ریاست کوچک قانع شد، سیدآقا همراهی او را وداع گفت.

این عشق و علاقه‌ی ایشان، در دیگر دوستانش نیز سرایت کرد و این روستای کوچک که اول فقط مرکز علم و عبادت و ذکر و تسبیح بود، به تدریج به یک پادگان ارتش تبدیل شد. حالا دیگر آنجا بجز تیراندازی، سوارکاری، فنون جنگی و تمرین نظامی، چیزی دیگر به چشم نمی‌خورد و بسیاری از علماء و مشایخ بزرگ، چشم و چراغ اشراف و اعیان، امراء و اغنیاء، فقراء و مساکین، پیر و جوان بصورت یکسان بهره‌مند می‌شدند. این روش جدید زندگی برای برخی از علماء و مشایخ عابد و زاهد که از مدت‌ها آوازه‌ی سیدآقا را می‌شنیدند خیلی ناگوار بود و تصور می‌کردند زندگی قبلی سیدآقا که از حلاوت عبادت بهره‌مند بودند و در محیط ایشان بجز ذکر و تسبیح صدایی دیگر شنیده نمی‌شد. خیلی بهتر بود، همه‌ی آن‌ها دسته جمعی با سیدآقا صحبت کردند. اما سیدآقا نظر آن‌ها را نپذیرفت و برای آن‌ها از احادیث جهاد و نگهداری مرزهای کشور اسلامی، استناد فرمود و پیشنهاد را رد کرد. [۱۰]

در لکهنو یکبار هنگامی که حضرت داشتند به اردوگاه قندهاری‌ها تشریف می‌بردند، هم خودشان هم دیگر یاران‌شان مسلح بودند، آقای عبدالباقی خان با دیدن این منظر گفتند: حضرت! کلیه‌ی کارهای شما خوب است اما این یک خصلت را من نمی‌پسندم، چون خلاف نسب عالی مقام شما است. تا حالا کسی این روش را نداشته است، شما باید به روش نیاکان‌تان بمانید، خوب است، حضرت فرمودند: کدام خصلت منظورتان است؟! گفت: همین مسلح بودن، شمشیر و تفنگ را به کمر بستن، این‌ها همه وسایل جاهلان‌اند، شما نباید این‌ها را بکار ببرید. با شنیدن این حرف از خشم رنگ شان قرمز شد و فرمودند: آقا خان به شما چه بگوییم؟! اگر درک داشته باشید، همین بس است که این‌ها از آن اسباب خیر و برکتند که حق تعالی آن‌ها را به همین بس است که این‌ها از آن اسباب خیر و برکتند که حق تعالی آن‌ها را به انبیاء عنایت فرموده بودند. تا با کفار و مشرکین جهاد کنند. بویژه پیامبر ما ج با همین وسایل و اسباب، شرّ کلیه‌ی کفار، اشرار و قلدرها را از سر جهان کوتاه کرد و در دنیا حق را رونق بخشید. اگر این وسایل نبود، شما هم نبودید و اگر هم بودید، خدا می‌داند که چه دین و مرامی داشتید.

جهاد فکر ایشان را کاملاً به خود مشغول کرده بود. هر فردی را قوی و نیرومند می‌دیدند، می‌فرمودند: «این بدرد ما می‌خورد. از محلی بنام موارییس ایالت اناو چهار نفر قدبلند و تنومند بنام‌های شمشیر خان، الله بخش، شیخ رمضان و مهربان خان برای ملاقات آمدند. حضرت با دیدن آن‌ها خوشحال شدند و فرمودند: این جوان‌ها بدرد ما می‌خورند نه پیرزادگان (نه آقازادگان) و بعد آن‌ها را خیلی ترغیب و تشویق کردند. آن‌ها با این برخورد حسنه عرض کردند، ما آدم حقیر، کارمند چهار روپیه‌ای، شما ما را اینقدر ستایش می‌کنید. بعد فرمودند: حق تعالی در جهاد به شما توفیق خدمات ارزنده‌ای خواهد داد و بعد خطاب به مهربان خان فرمودند: حق تعالی به شما توفیق یک نوع خدمت و به آن‌ها خدمتی دیگر خواهند داد، اما هردو مورد پسند و رضایت الله خواهد بود [۱۱] (وقایع ۴۴۰ و ۴۴۱).

[۱۰] در صحیح ترمذی از حضرت ابن عباسب روایت است: «دو نوع چشم را آتش جهنم لمس نمی‌کند یکی چشمی که از بیم خدا گریسته است دیگری چشمی که در راه خدا، بی‌خواب بوده و نگهبانی داده است» در حدریث دیگری است: «قدم‌های هربنده‌ای که در راه خدا اغبار آلود شده آتش آن‌ها را لمس نخواهد کرد». [۱۱] کما اینکه مهربان خان برای پذیرایی و خدمت متعلقین حضرت در سند ماند و اخیراً از آنجا به تونک رفت. و بقیه در اولین حمله دشمنان در اکوره به فیض شهادت نائل آمدند.