آنگاه که نسیم ایمان وزید

فهرست کتاب

نوجوان زخمی

نوجوان زخمی

سید موسی جوان هفده، هجده ساله‌ای بود، از روزی که پدرش سید احمد علی در جنگ «پهولری» شهید شد، سید موسی همیشه افسرده و غمگین بود، گاه گاهی به دوستانش می‌گفت اگر روزی فرصت شرکت در جنگی را پیدا کنم، ان‌شاءالله مرا وسط مزرعه تلاش بکنید. منظورش این بود، من هم می‌جنگم به شهادت خواهم رسید، سید آقا هم از این وضعیت او آگاه بود. او در دسته‌ی سواره نظام رساله‌دار عبدالحمید خان بود، هنگامی که لشکر از تورو به طرف مایار حرکت کرد، سیدآقا به او گفتند: تو اسب خودت را به یکی از برادران دیگر بده و خودت با دسته‌ی پیاده‌ی ما همراه باش. عرض کرد شما مرا به حال خودم بگذارید، هنگامی که هجوم درّانی‌ها فرا رسید او افسار اسبش را کشید و به وسط آن‌ها حمله برد و با شمشیر خیلی‌ها را کشت و عده‌ای را زخمی کرد، خودش هم زخمی شد، اما می‌جنگید، هنگامی که از شدت و کثرت زخم‌ها، دست‌ها از کار افتاد و چند زخم به سر هم داشت، بی‌حال شده از اسب افتاد.

خاوی خان می‌گوید من از دور شنیدم یک نفر زخمی افتاده است دارد الله الله می‌گوید، چون نزدیک رفتم شناختم که سید موسی است، خون از زخم‌های سر می‌ریخت چشم‌هایش بسته بود، پرسیدم آقای موسی شما را بردارم ببرم؟ پرسید: شما کی هستید؟ و چه کسی پیروز شد؟ گفتم من خاوی خان هستم و سیدآقا پیروز شدند. با شنیدن این حرف گفت: الحمدلله، و کمی نیرو گرفت، و گفت مرا ببرید، من او را پشت سر خودم سوار کردم و آوردم، سیدآقا با دیدن بی‌قراری او فرمودند: او را به حجره‌ی مسجد مایار برسانید و بعضی ازدوستانش را برای خدمت تعیین فرمود.

مولوی سید جعفر علی می‌نویسد که: سیدآقا به دیدنش تشریف بردند و فرمودند: این پسرک، مردانه‌وار جنگید و حق مالک حقیقی را ادا کرد. آنگاه خطاب به خودش فرمودند: الحمدلله دست و پای شما در راه الله بکار رفت و تلاش شما مقبول گشت، حالا اگر کسی را ببینی، بر اسب هواری سوار است و با زدن قوزک پا آن را می‌دواند، حسرت نخورید که اگر دست و پای من سالم می‌بود من هم مثل شهسواری بودم، زیرا دست و پای شما را حق تعالی به دربارش پذیرفت و بی‌نهایت مبارک شدند، دست و پایی که در راه رضای مولایش بکار بروند و قربان شوند، جای بسی سعادت است و اگر کسی را ببینی با چابکی شمشیر می‌زند حسرت نخورید که اگر سالم بودم من هم مجاهد نستوه با شمشیر می‌جنگیدم، زیرا دست و پای شما، مقام بلندی یافته‌اند، که در راه الله زخمی شده‌اند و از طرفی از دست و پاهای سالم هرلحظه احتمال ارتکاب گناه وجود دارد، اما پاداش دست و پای شما پیش حق تعالی ثبت شده است. برادر سیدنا علی مرتضیس، حضرت جعفر طیار وقتی در جنگ هردو بازو را از دست دادند حق تعالی با دادن لقب ذوالجناحین در بهشت به او دو بازوی زمرد عنایت فرمود.

سید موسی عرض کرد من با هزاران زبان شکر خدا را بجا می‌آورم و به این حالت کاملاً راضی و شاکر هستم و در دلم کوچک‌ترین شکوه‌ای از الله تعالی ندارم. چون برای همین کار و همرکابی شما اینجا آمده بودم.

الحمدلله که دارایی خودم را در این عبادت برتر صرف کردم، اما یک خواهشی از شما دارم که شما روزانه یک بار از دیدار خودتان مشرف بفرمایید چون من دست و پایی ندارم که بخدمت برسم بجز از این محرومیت، دیگر هیچ احساس ناگواری ندارم.

با شنیدن این حرف سیدآقا به پدر بزرگ ابوالحسن فرمودند من به شما مآموریت می‌دهم هرلحظه دیدید من از کارهای دیگر فراغت یافتم فوری مرا یادآوری کن تا خودم پیش سید موسی بیایم. آنگاه سید موسی خیلی ستودند و تشویق کردند و تشریف بردند. (منظورة السعداء).