آنگاه که نسیم ایمان وزید

فهرست کتاب

موقعیت طلایی که از دست رفت

موقعیت طلایی که از دست رفت

آوازه‌ی سیدآقا به مناطق دور و دراز سفر نمود و مردم پروانه‌وار دور ایشان را می‌گرفتند و در بیعت با ایشان شرکت می‌کردند. امراء پیشاور (که از قدیم الایام دنبال منافع مادی بودند و هرچیز را در ترازوی نفع و ضرر مادی موازنه می‌کردند و ستاره‌ی اقبال هرکسی را درخشان می‌دیدند به طرف او گرایش می‌کردند) با دیدن این وضعیت احساس کردند که از این قدرت پیشرو دوری کردن و در لاک خویش فرو رفتن بضررشان تمام خواهد شد و از طرفی ترک ریاست، منصب و جاه، عادات و رسوم قبیله‌ای و دور ریختن کردارهای خرافی برای‌شان شاق بود، چون در آن رسوم و خرافات احکام شرعی و پیروی از دین جایی نداشت. در آن روش، اصول اروپایی مسیحی و جاهل در مورد دین و سیاست رایج بود که «در آنچه از آن خدا است به خدا بدهید و آنچه از آن شاه است به شاه بدهید»، دین از نظر آن‌ها محدود بود. در عبادت و اذکار و چند موضوع فقهی محدود که شرح و تفسیر در اختیار و انحصار روحانیون امام مسجد معلم عربی یکی از مدارس بود، غیر از این دیگر امور مالی، انتظامی، سیاسی، معاملات، معاشرت، و کلیه‌ی مسایلی که مربوط به اختیارات دولت و حکومت بود، آن‌ها دست حکام و امرایی بود که از نیاکان، آن را به ارث برده بودند و کسانی که این دولت را با زور شمشیر و قدرت بازو بدست آورده بودند. این افراد با مشکل پیش سیدآقا حاضر شدند، یک طرف منافع فردی، مصالح شخصی، عادات جاهلانه‌ی رسوم قبیله‌ای بود، طرف دوم این قدرت جدید که دارای خصوصیات دینی و سیاسی و قدرت و شهرت آن روز به روز داشت بیشتر می‌شد. و عموم مردم به آن داشتند می‌گرویدند. فکر می‌کردند که اگر بموقع نجنبند و پیش قدم نشوند از کاروان زندگی عقب خواهند ماند. و در صف آخر هم بمشکل جایی گیر خواهند آورد. از طرف سوم از این موضوع ناراحت بودند که روابط حسنه، حمایت و اعتمادی که با رنجیت سینگه دارند با این کار، از بین خواهد رفت.

بالاخره همراهی با سیدآقا را به بقیه‌ی مسایل ترجیح دادند. پیش سیدآقا نامه‌هایی از امراء «سمّه» [۲۱] برای تائید و حمایت آمده بود. این منطقه‌ای آزاد بود و از دسترس آقایان نامبرده دور بود، آن‌ها احساس کردند که بدین وسیله می‌توانند به این منطقه‌ی سرسبز و حاصل‌خیز دسترسی و تسلط پیدا کنند. برای ملاقات آینده سیدآقا و اظهار ملاطفت و نیازمندی همین بود احساس عامل مهمی بود، بهرحال با درنظر گرفتن این امور، سردار یارمحمد خان، سردار سلطان محمد خان پیرمحمد خان هرسه برادر با لشکر و توپخانه‌ی خویش در محلی بنام سرمائی به فاصله‌ی پنج مایلی نوشهره متوقف و منتظر ماندند، سیدآقا مطلع شدند، آنجا تشریف بردند و از آن‌ها بیعت گرفتند.

پس از آن، مجاهدان از گوشه گوشه‌ی منطقه جمع می‌شدند تا تعدادشان هشتاد هزار نفر رسید و لشکر اسلامی به شیدو [۲۲] حرکت کرد، پس از رسیدن به آنجا، لشکر امراء پیشاور هم مشتمل بر بیست هزار نفر به آن‌ها پیوست که جمعاً به یکصد هزار نفر رسید. چند روزی زیر پرچم اسلام لشکری جمع شدند، اگر نظر لطف الهی شامل حال می‌شد، افغان‌ها لیاقت توفیق الهی را داشتند و برای اسلام و مسلمین مخلص می‌بودند، امراء تکبر و منیت نمی‌داشتند، اهمیت و حساسیت زمان را درک می‌کردند، جنگ سرنوشت‌ساز زیاد دور نبود، که مسیر تاریخ اسلام در هند را بکلی عوض می‌کرد، چون این جماعت مخلصان و مجاهدان که پس از مدت‌ها سر به کف به میدان کارزار آمده بود، در حق اسلام و مسلمین کاملاً وفادار، از منیت و نفس پرستی، آزاد بودند، دارای سرپرستی قاید و رهبری بودند که در فهم و درک دین، دارای نظر دقیق و نکته سنج، صاحب عزم راسخ و طرفدار سرسخت غلبه‌ی اسلام، صاحب کلیه‌ی خصوصیات و صفات رهبری و رفتارش با خدا و بندگان خدا کاملاً آشکار و بدون آلایش بود، علاوه بر آن، این جماعت دلی دردمند، مغزی متفکر، فطرتی سالم و نیروی بدنی و زور بازو داشت و از هر قشری عضو داشت و از طرفی دیگر ذلت و خواری مسلمانان به انتهای خویش رسیده بود، به همین علت عموم مردم، به همین جماعت چشم دوخته بودند و بسیاری از بندگان مخلص و محبوب حق تعالی، کلیه‌ی علماء و مشایخ چیره و برگزیده‌ی هند دعاگوی این جماعت بودند، تاریخ نویس دست از قلم برداشته بود که بایی جدید برای تاریخ قدیم ما بنویسد. تاریخ قدیم که تلخی‌های ناموفق، اختلاف و تفرقه، از دست دادن فرصت‌های طلایی، نمک نشناسی، محسن آزاری، خیانت امراء و حکام، غرور و فریب وزراء، نیرنگ دوستان و بی‌وفایی یاران و مناظر رنگارنگ و تلخ دیگر را دیده بود.

آیا امروز این تاریخ اجازه می‌دهد، یک برگی تابناک تحت عنوان فتح و اقبال، تیتر جدیدی به رشته تحریر درآورد.

اما متاسفانه این تاریخ بجای ثبت برگ جدید در این معرکه‌ی حق و باطل، همان صفحات قدیمی‌اش را ورق زد. کما اینکه در غذای امیر جماعت مجاهدان، سم ریختند، که اثر شدیدی بر جسم و اعصاب وارد شد و پی در پی غش می‌کرد. در لحظاتی که میدان کارزار گرم بود و دو طرف در جنگ دست و پنجه نرم می‌کردند که سیدآقا لحظه‌ای در بی‌هوشی و لحظه‌ای دیگر به هوش می‌آمدند. که این پیام (ناخالص) یارمحمد خان که شما شخصاً در جنگ شرکت کنید رسید و برای سواری ایشان فیلی فرستاده بود که پایش می‌لنگید و منظورش این بود که سیدآقا به اسارت سیک‌ها دربیاید و میدان برای خودش صاف گردد، سیدآقا در همین وضع بر فیل سوار شد و در جنگ شرکت کردند. در این لحظات جنگ شدت بیشتری گرفت و نشان‌هایی از پیروزی دیده می‌شد و بعضی از مردم در همین وضع نیمه بی‌هوش مژده پیروزی، به ایشان رسانده بودند.

در این جنگ امراء پیشاور و لشکرشان از خود بی‌نهایت سردی نشان داده بودند، در همین لحظات گلوله‌ای از طرف سیک‌ها به کنار یارمحمد خان افتاد، او بلافاصله عنان اسبش را برگرداند و از میدان جنگ فرار کرد، همراه او لشکرش نیز قرار کرد، در نتیجه کل فشار جنگ بر دوش مجاهدان افتاد، آن‌ها هم با کمال شجاعت و جوانمردی در مقابل دشمن استقامت کردند.

بیماری سیدآقا طولانی شد، اما حق تعالی خیری را برای مسلمانان درنظر داشت، و سیدآقا هم چند روزی برای خدمت اسلام و مسلمین از حیات ایشان باقی بود، ایشان بار بار استفراغ می‌کرد و هربار مقداری از سموم بیرون می‌ریخت، افراد صاحب نظر لشکر، نظر دادند فعلاً صلاح در این است که موقتاً عقب‌نشینی شود و لشکر در دژ محکمی قرار بگیرد تا آرامش و تسلط بر اعصاب در افراد و سلامتی کامل سیدآقا برگردد و آنگاه بموقع مناسب مجدداً تهاجم شروع شود. از طرفی دیگر سیک‌ها با همکاری و همفکری امراء پیشاور توطئه‌ی اسارت و دستگیری سیدآقا را طراحی کرده بودند. اما فیلبان مخلص و باهوش به نیرنگ آن‌ها، پی برده به سیدآقا پیشنهاد داد شما فوراً از این محل تغییر مکان بدهید. کما اینکه تعدادی از مجاهدان سیدآقا را به دامنه‌ای کوه بردند از دید دشمن پنهان کردند و عموم مجاهدین که بیشترشان زخمی هم بودند به روستاهای اطراف پنهان شدند. که در آنجا آن‌ها برای پانسمان، مداوای زخم‌ها و تنفسی کوتاه فرصتی پیدا کردند.

مسلمانان محلی با گرمی و خنده‌رویی از آن‌ها پذیرایی کردند. در استقبال و خدمت هیچ گونه کوتاهی نکردند. سپس خود سیدآقا هم آنجا تشریف بردند که با دیدار ایشان چشم مردم محل روشن شد و بخاطر سلامت ایشان از خدا سپاسگذاری و شکر کردند. هنگامی که همه مردم یکجا جمع شدند، آنگاه سیدآقا خطاب به آن‌ها فرمود: «این وضعی که برای خودم و دیگر دوستان پیش آمد، در اثر خطا و خلاف ادبی است که به دربار حق تعالی از طرف ما سر زده است و این خود یک امتحان الهی است، حق تعالی بنده و دیگر مجاهدان را، در همچنین مواردی، ثابت‌قدم نگهدارد. زحمت ما را به راحتی تبدیل بفرماید. مسموم شدن خودم نیز خالی از حکمت نیست. چون این خودش یکی از سنت‌های رسول اکرم ج است، که حق تعالی توفیق آن را نصیبم کرد. آنگاه سیدآقا سرلخت به دربار الله با الحاح و زاری دعا کردند که بار الها! همه‌ی ما بندگان پست و خاکسار توییم، ناتوان و بی‌کسیم، بجز تو حامی و یاوری نداریم، به خطاهای ما، ما را نگیر، به رحمتت از ما بگذر و به راه راست خودت ما را ثابت قدم نگهدار و آن‌هایی که از راه سرپیچی کرده‌اند، هدایت‌شان بکن، با چنین کلماتی بار بار دعا می‌کردند، مردم آمین می‌گفتند، پس از دعا ایشان همه را دلداری دادند، که برادران! حق تعالی بر شما فضل و کرم خواهد فرمود.

بعدها روشن شد این همه توطئه‌ای بود که یارمحمد خان جهت رضایت رنجیت سینگه ‌طراحی کرده بود. [۲۳]

این خبر مسرت‌انگیز در دربار لاهور با سرور خاصی گوش کرده شد، چون دولت لاهور در همه‌ی این مدت در نگرانی و تشویق بسر می‌برد، که این جنگ سرنوشت‌ساز (برای تغییر مسیر کل تاریخ کشور کافی بود) چه نتیجه‌ای خواهد داد، هنگامی که حکام لاهور این مژده را شنیدند که یاران مخلص پیشاوری‌شان، آن‌ها را از زحمت جنگ نجات داده‌اند، حالا دیگر با لشکر با عزم و عظمت مقابله‌ای نخواهند داشت، لشکری که از مدت‌ها منتظر مقابله با آن‌ها بود، از خوشحالی در پوست نمی‌گنجیدند، کما اینکه برای آن جشن مفصلی گرفتند، توپخانه شلیک کرد، مغازه‌ها آراسته شدند، مهاراجه جشن عام رسمی اعلام کرد و بعنوان اظهار سرور، پول زیادی بین فقراء تقسیم شد. [۲۴]

با همه‌ی این مسایل در عزم و اراده‌ی سیدآقا کوچک‌ترین ضعف و تزلزلی ایجاد نشد، ایشان با شور و شوق جدید، از نو فعالیت و تبلیغات و دعوت به جهاد را از سر گرفتند، در مناطق «بنیر» و سوات، که از نظر جغرافیایی دارای اهمیت زیادی بودند و آنجا قبایل جنگجوی زیادی از افغان‌ها زندگی می‌کردند، دوره‌های اصلاح و تبلیغ انجام دادند در هر روستا و دهکده روزها و گاهی هفته‌ها توقف می‌فرمودند، در ملاقات علما و مشایخ محل، حرارت ایمانی‌شان را که زیرا خاکستر قرار گرفته بود شعله‌ور می‌ساختند، غیرت دینی و حمیت اسلامی و درک صحیح فکرشان را تحریک می‌کردند.

در همین ایام از هند دسته‌های زیادی از مجاهدان به ایشان پیوستند. در بین شان علما و نظامیان پرشور و با تجربه و جوانان پرانرژی زیادی همراه بودند، در همین دوران ایشان، هیأتی را با مقداری هدیه و سوغات پیش والی چترال فرستادند و او را برای شرکت در جهاد و یاری مجاهدان دعوت فرمودند.

افرادی که در این سفر پیوستند، بین آن‌ها مولانا عبدالحی و شیخ قلندر نیز بودند، که کاروانی هشتاد نفری از مجاهدان آورده بودند، شیخ احمدالله میرتهی قریب به هفتاد نفر، شیخ مقیم رامپوری نزدیک به چهل نفر جوان سازمان یافته، که در امور جنگی، ماهر و درکارهای اسلحه متخصص بودند، در این دوران مبارک هزاران نفر بدست مبارک ایشان برای توبه و جهاد بیعت کردند، مردم به کثرت اصلاح شدند، برادرزاده‌های قهر و خانواده‌های متفرق آشتی کردند و شیر و شکر شدند.

پس از دوره سه ماهه‌ی ایشان که در آن تعداد زیادی از افراد جدید با ایشان پیوستند، دسته‌های زیادی در بیعت ایشان درآمدند، ایشان به پنجتار که در مرز سوات قرار دارد برگشتند، سه طرف آن، باکوه‌های بلندی محصور است، بنابراین بصورت یک دژ محکمی درآمده است، سردار فتح خان که سردار قبیله خدوخیل بود، با ایشان بیعت کرد و ایشان را به این محل دعوت و آن محل را برای قرارگاه ارتش و مرکز فعالیت قرار دادن پیشنهاد داد، سیدآقا با پذیرفتن پیشنهاد ایشان در برگشت از سوات و بنیر همین‌جا را مرکز قرار دادند.

[۲۱] سمه شهری است بین پیشاور و مردان در این منطقه قبیله یوسف‌زئی آباد بود، سید آقا انجا توقف فرمود، حامیان و طرفداران‌شان اینجا زیاد شد. [۲۲] شیدو بمسافت چهار مایلی اکوره به جانب شرق آن قرار دارد. [۲۳] یک مؤرخ هندوی معاصر بنام «لاله سوهن لال» در کتابش عمدة التواریخ نوشته است که در منطقه این خبر معروف است که یارمحمد خان در غذای سید آقا سم ریخته بود و در وسط جنگ همراه با سربازانش فرار کرده بود، چون او با رنجیت سینگه روابط دوستانه و صمیمیت کامل داشت. [۲۴] ظفرنامه از دیوان امرنا تحوص ۱۸۱.