آنگاه که نسیم ایمان وزید

فهرست کتاب

در کشور افغانستان

در کشور افغانستان

جناب آقای سید حمیدالدین می‌نویسند: ما بسلامتی بالاخره بوقت ظهر به شهر شال [۱۵] وارد شدیم. زبان مردم این محل افغانی (پشتو) است. زبان‌های دیگر را نمی‌توانند بفهمند، این مردم با کمال ارادت و خلوص به خدمت سیدآقا رسیدند، والی این محل که از طرف محاب خان [۱۶] منصوب بود، سرداری بزرگوار و با شخصیت است، در قشیر امراء حاضر شد و برای رفع نیازهای لشکر، خبرگیری بموقع و دلداری و حمایت تلاش زیادی کرد و به جلب رضایت حضرت مشرف شد، بفاصله‌ی دو فرسخی این شهر در یک روستا، یک خانواده‌ی سید، سکونت داشت، روز سوم آن سید بعنوان ضیافت با غذا و میوه فراوان پذیرایی کرد، حضرت را همراه با صد نفر از یاران به خانه دعوت کرد و با نشاط خاصی پذیرایی کرد، همین روز والی «شال» بدست حضرت، برای جهاد و ارادت، بیعت کرد و حضرت را همراه با عده زیادی از مجاهدان، دعوت کرد و به خانه برد و حق ضیافت را اداء کرد، و برای همراهی در سفر تقاضا کرد، حضرت در حق او دعای خیر کرد و فرمود: «بموقع نیاز پیغام می‌فرستیم آنگاه شما بیایید».

روز بعد در تاریخ ۲۸ محرم الحرام حضرت از قریه‌ی خوشاب و کاریز ملا عبدالله/ کوچ فرمودند و بسوی قندهار حرکت فرمودند. صدها نفر، سوارکار از خانه‌ها بیرون آمدند و از وسط راه تا اردوگاه همراهی کردند، هزاران نفر از اشراف، علماء و فضلای شهر پیاده استقبال می‌کردند، بعلت ازدحام مردم و سواران، خیابان‌ها و راه‌ها پر شده بود و در ازدحام جمعیت شناسایی خودی از بیگانه مشکل شده بود، با این ابهت و عظمت، ایشان نزدیک شهر رسیدند، به فاصله‌ی یک مایلی در غرب شهر نزدیک «به دروازه‌ی هراتی» خیمه‌ی ایشان برپا شد و لشکر اتراق کرد.

پردل خان والی قندهار به علت سوگ برادرش شیردل خان که روز چهارم وفات او بود از عدم حضور خود، عذرخواهی کرد و وسایل ضیافت را همانجا فرستاد، حضرت برای او سلام و درود فرستاد و فرمود: من خودم فردا جهت تسلیت پیش شما می‌آیم، روز بعد همراه با چهل نفر جهت تسلیت، ملاقات شرکت در ترحیم مرحوم تشریف بردند، پردل خان همراه با برادرانش به حیاط برای استقبال آمد و با عقیدت و احترام خاصی معانقه(بغل کردن) و خوش آمد کرد، با خود به خانه برد و روی مسند خویش نشاند، پس از ادای احترام از انگیزه و وضعیت سفر سوال کردند، پس از آگاهی از تفصیل آن جهت قلت امکانات و عزم راسخ حضرت، تعجب کردند. و آن را توفیق الهی دانستند، این گفتگو و مراسم ترحیم دو ساعت به طول انجامید سپس حضرت بیرون تشریف آوردند. (مکتوب سید حمیدالدین، از مکتوبات خطی ۲۰۳ و ۲۰۴).

چهار روز در قندهار اقامت داشتند، احدی از خاص و عام نمانده بود که به حضور نرسیده باشد، هر نفر با اصرار تقاضای شرکت در جهاد را مطرح می‌کرد، نوبت بجایی رسید که هزاران نفر بدون اجازه و اطلاع به حضرت از دل خود وسایل سفر را تهیه کردند و آماده‌ی سفر جهاد شدند، حکام وقت مطلع شدند، آن‌ها برای جلوگیری از خطر و شورش به نگهبانان دروازه‌های شهر دستور دادند احدی را اجازه ندهند از شهر خارج شود، مردم آرام نمی‌گرفتند، برای حضرت پیغام فرستادند که مردم در شوق جهاد و عشق همراهی با شما بی‌قرارند و نظم شهر دارد از بین می‌رود، لذا خواهش می‌کنیم که در حرکت به کابل تعجیل بفرمایید و هرکس تقاضای همراهی کند، شما قبول نکنید.

حضرت از بیم کم لطفی، در تاریخ سوم صفر از قندهار بیرون آمد و در کاریز عبدالعزیز اتراق کردند، در چهارم صفر برای اجاره کردن شترهای سفر، به سوی کابل آنجا ماندند و در پنجم صفر به سوی کابل حرکت فرمودند و به محل قلعه‌ی اعظم خان توقف کردند.

[۱۵] این شهر متصل به دروازۀ شمالی «دره بولان» است و از «مچه قدیمی» حدوداً ۱۷ مایل فاصله دارد. (سید احمد شهید/). [۱۶] محراب خان حاکم بلوچستان بود و او پسر محمود خان و نوه نصیر خان اول بود، نصیر خان اول بلوچستان را بصورت دولت مستقل درآورده بود، او سال ۱۷۹۴م وفات یافت.