آنگاه که نسیم ایمان وزید

فهرست کتاب

خوش باشید اهل وطن، ما که به سفر رفتیم

خوش باشید اهل وطن، ما که به سفر رفتیم

هنگام برگشت از سفر ایشان یک سال و ده ماه در وطن ماندند، این مدت توقف همگی در آمادگی هجرت و تهیه‌ی اسباب جهاد گذشت. برای این منظور ایشان نامه‌ی بلیغ و مؤثری برای مردم ارسال فرمودند، که در آن مردم را به حمیت اسلامی تشویق و به دست کشیدن از راحت‌طلبی و رفاه و ترک وطن و خانمان دعوت می‌کردند و برای این کار ایشان واعظان و مبلغان زیادی را به مناطق دعوت می‌کردند و برای این کار ایشان واعظان و مبلغان زیادی را به مناطق مختلف اعزام فرمودند، که آن‌ها در مسلمانان روحیه‌ی جهاد و عشق شهادت را دمیدند و عده‌های الهی و مژده‌های خداوندی این کار و با ترک آن به چه وعید و نکبتی خواهند رسید را یادآور شدند و برای آن‌ها به اثبات رساندند که زوال دولت‌های اسلامی، نابودی دین و اشاعه‌ی فساد در زندگی اجتماعی مسلمین همه، ریشه در ترک این فریضه‌ی دینی دارد و اثرات نحس آن به جوامع غیر مسلمان حتی به حیوانات و گیاهان و مزارع نیز می‌رسد و این همه زیان به علت احساس مسؤولیت مسلمانان و غرق‌شدن شان در عیاشی و رفاه و مصلحت اندیشی آن‌ها می‌باشد. [۱۲]

و این دورانی بود که مسلمانان در پنجاب بدترین وضع را داشتند. آن‌ها در این محل در وضع بسیار نکبت بار و ذلیلانه‌ای بسر می‌بردند. ظلم و زور حکام، اسلام ستیزی آن‌ها، قتل، غارت، سنگدلی و درندگی، هتک حرمت و ربودن زنان، توسط نظامیان به کثرت بوقوع می‌پیوست [۱۳].

بی‌احترامی به مساجد با کمال جرأت انجام می‌گرفت. و مسلمانان با کمال سکوت و بی‌حالی، این وضع را مشاهده می‌کردند و با زبان حال می‌گفتند: ﴿وَمَا لَكُمۡ لَا تُقَٰتِلُونَ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ وَٱلۡمُسۡتَضۡعَفِينَ مِنَ ٱلرِّجَالِ وَٱلنِّسَآءِ وَٱلۡوِلۡدَٰنِ ٱلَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَآ أَخۡرِجۡنَا مِنۡ هَٰذِهِ ٱلۡقَرۡيَةِ ٱلظَّالِمِ أَهۡلُهَا وَٱجۡعَل لَّنَا مِن لَّدُنكَ وَلِيّٗا وَٱجۡعَل لَّنَا مِن لَّدُنكَ نَصِيرًا٧٥[النساء: ۷۵].

«چرا در راه خدا نمی‌جنگید در صورتی که مردان، زنان و کودکان ناتوان پیوسته می‌نالند که پروردگارا! ما را از این کشور ستمگران نجات بده و از غیب برای ما پشتیبان و یاوری بفرست».

سیدآقا صلاح دیدند که فعالیت شان را، از منطقه‌ی مظلومی آغاز کنند که، مسلمانان آنجا در سلطه‌ی یک دولت نظامی لگام گسیخته گرفتاراند و پس از آن به هند رو بگردانند که آن را استعمار انگلیس، برای خودش یک گاو شیرده می‌پندارد. بنابراین لازم است آغاز کار از منطقه‌ای باشد که از یکسو از سلطه‌ی انگلیسی‌ها خارج و دور از دسترس‌شان باشد. ثانیاً: مردم آن محل در غیرت و شهامت، جوانمردی و سوارکاری، انگشت نما و ضرب المثل باشند و از بدو تولد بطور طبیعی از فنون جنگی و نشیب و فراز اسلحه آگاهی کامل داشته باشند.

این منطقه در محدوده‌ی مرز شمال غربی افغانستان و پنجاب قرار دارد. قبایل آن‌ها در نیروی بدنی و آزادگی نامدار و معروف بودند. هیچ وقت در مقابل قدرت خارجی و بیگانه سر تسلیم خم نکرده‌اند و رشدشان از ابتدا در جنگجویی بوده است. در یاران سیدآقا تعداد زیادی از نژاد افغانی بودند که نیاکان‌شان در جنگ‌های مختلف در تلاش معاش زندگی یا حس بخت آزمایی به هند سر درآورده بودند و ماندگار شده بودند. بعلت وابستگی با ارتش در استخدام رسمی، سلطنت مغول یا حکومت «اوده» بودند.

در بین آن‌ها بسیاری از فرماندهان با تجربه‌ی ارتش (که ذکرشان قبلاً مطرح شده است) در مناطق مختلف هند، مشغول خدمت بودند. در ارتش لکهنو و حومه‌ی آن شباهت ستون فقرات را داشتند. در این قبایل افغانی، بسیاری از اعوان، انصار و حلقه بگوشان معنوی و یاران وفادار بسر می‌بردند، پیشنهاد هجرت به این منطقه از طرف آن‌ها مطرح شد که موطن بستگان، اقوام یا دوستان‌شان بود. سیدآقا این پیشنهاد را پذیرفتند و تصمیم گرفتند مرکز فعالیت‌شان، در همین منطقه باشد و آغاز این جهاد پربرکت از همین محل قرار بگیرد.

دوشنبه جمادی الاخری ۱۲۴۱هـ.ق (۱۷ ژانویه ۱۸۲۶م) روز هجرت ایشان بود. بطرف مقابل جنوبی رود «سئی ندی» خیمه ایشان برپا بود.

روز دوشنبه در تودیع بستگان، اقوام و دوستان سپری شد. شب هنگام به کشتی سوار شدند. افراد زیادی برای بدرقه آمده بودند. عده‌ای روی کشتی و عده‌ای دیگر در آب بودند. ایشان در ساحل دو رکعت نماز شکر خواندند، با الحاح و زاری دعا آغاز کردند. این سپاسگذاری و شکر برای فتح سلطنتی نبود و این وداع هم از مکانی نبود که اسباب رفاه و آسایش یا عوامل عزت و سربلندی آن مبهم و معدوم باشند و دل با آن هیچ گونه وابستگی نداشته باشد، بلکه جایی بود که خانواده‌ی ایشان از ۱۵۰ سال قبل آنجا زندگی می‌کرد و با گوشه گوشه‌ی آن محل عشق و علاقه داشتند. جایی که برای شخص ایشان رفاه و احترام کامل، موجود بود. چیزی که خیلی از نامدارهای جهان، از آن محروم‌اند. اما ایشان هدفی که برای زندگی خویش درنظر گرفته بودند برای رسیدن به آن، محل مناسب نبود و بنابراین بجز از وداع دایمی آن، چاره‌ی دیگری نداشتند. هنگامی که از عزیزترین خاک وطن که چهل بهار زندگی در آنجا گذرانده بودند، می‌خواستند وداع کنند، بنابراین به دیار محبوب چنان سجده‌ی شکری بجا آوردند که هیچ‌کس هنگام رسیدن به وطن محبوب یا فتح سلطنتی بجا نمی‌آورد.

تمام شب بستگان‌شان مرد و زن به چادر ایشان رفت و آمد داشتند، هجرت و فراق ایشان، دل همگان را متاثر و منقلب کرده بود. بجز از بستگان که در سفر هجرت و جهاد همرکاب بودند، دیگر بستگان پس از این جدایی، بار دیگر موفق به دیدارشان نشدند. حتی هردو همسر، دختر گرامی (ساره) برادرزادگان سید اسماعیل و سید یعقوب هم بار دیگر، موفق به دیدار نشدند. در این لحظات هم وداع شونده و هم وداع کنندگان این را کاملاً حس می‌کردند که حالا دیگر ملاقات فقط در یک صورت ممکن است و آن در صورتی که حق تعالی ایشان را مظفر و پیروز برگرداند و کل کشور هند به دارالاسلام تبدیل گردد. یا اهالی وطن پیش این مهاجران فی سبیل الله بروند و این هردو صورت بظاهر غیر مقدور بود.

بالاخره لحظه‌ی حرکت فرا رسید، ایشان نگاه خداحافظی به آبادی خویش (دایره شاه علم الله) جایی که کودکی‌شان را گذرانده بودند، انداختند جایی که در آغوش آن، تربیت شده بودند، گوشه گوشه‌ی آن را از ته دل، دوست داشتند. جایی که در نهرهای آن بارها شنا کرده بودند و هرگوشه مساجدش گواه رکوع و سجده‌ی ایشان بود، جایی که خاطرات شیرین و درخشان و لحظاتی بیاد ماندنی گذرانده بودند. ایشان از روی تنفر نمی‌خواستند از آنجا بروند، بلکه تا این روز هم دل ایشان، از محبت فطری و طبیعی آن مملو بود و از مردم محل احساس رضایت و سپاسگذاری داشتند، اما ایشان رضایت الله، را بر رضایت خویش، ترجیح دادند، خواسته‌ی دین را برخواسته‌ی نفس برتری دادند، آرامش روحی و روانی را بر آسایش جسمی، ترجیح دادند. در واقع جلوه‌ای از حلاوت ایمانی، احساس مسؤولیت و عشق و علاقه‌ی دین بود که ایشان را از محل گمنام رای بریلی تا محل شهادت بالاکوت کشانده و برد.

﴿قُلۡ إِن كَانَ ءَابَآؤُكُمۡ وَأَبۡنَآؤُكُمۡ وَإِخۡوَٰنُكُمۡ وَأَزۡوَٰجُكُمۡ وَعَشِيرَتُكُمۡ وَأَمۡوَٰلٌ ٱقۡتَرَفۡتُمُوهَا وَتِجَٰرَةٞ تَخۡشَوۡنَ كَسَادَهَا وَمَسَٰكِنُ تَرۡضَوۡنَهَآ أَحَبَّ إِلَيۡكُم مِّنَ ٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦ وَجِهَادٖ فِي سَبِيلِهِۦ فَتَرَبَّصُواْ حَتَّىٰ يَأۡتِيَ ٱللَّهُ بِأَمۡرِهِۦۗ وَٱللَّهُ لَا يَهۡدِي ٱلۡقَوۡمَ ٱلۡفَٰسِقِينَ٢٤[التوبة: ۲۴].

«بگو ای پیامبر، اگر پدران‌تان و پسران‌تان و برادران‌تان و همسران‌تان و قبیله تان و اموال بدست آورده تان و کاسبی تان که از کساد آن می‌ترسید و خانه‌های مورد علاقه‌تان پیش شما محبوب‌تر از خدا و رسول و جهاد در راه او باشد پس منتظر (کیفر) الهی باشید. و الله قوم نافرمان را هدایت نمی‌دهد».

[۱۲] برای تفصیل بیشتر مراجعه شود به «صراط مستقیم» باب چهارم و نامه‌های سید اقا در «سیرت احمد شهید» چاپ چهارم. [۱۳] تفصیل این وضعیت را در کتب مؤرخینی چوم ماککم یبدل گریفن و کهنیالال میتوان دید و تصویر این وضع اسفبار تاریخ هند را دکتر اقبال/ در شعری چنین ترسیم کرده است:

خالصه شمشیر و قرآن را ببرد
اندر آن کشور مسلمانی بمرد