گفتگویی آرام و مفید بین محمد و احمد

پدید آمدن شیعه

پدید آمدن شیعه

احمد: السلام علیکم ورحمة الله ... خوش آمدی محمد.

محمد: وعلیکم السلام ... خوش آمدی برادرم احمد.

احمد: می‌بینم که گرفته و ناراحتی گویا چیزی ذهنت را به خودش مشغول کرده است.

محمد: بله، و ای کاش چیز ساده‌‌ای می‌‌بود، چون آن وقت راه‌ حلی می‌‌داشت، ولی امر مهمی است.

احمد: آن چیست ای محمد؟

محمد: من از اختلاف موجود بین شیعه و اهل سنت رنج می‌برم.

احمد: درست است! نظرت چیست که با همدیگر در مورد قضایای مهمی که اندیشه‌‌ها و معتقدات اهل سنت و شیعه و امکان تقارب و نزدیکی این دو گروه با همدیگر را روشن می‌کند گفتگو و مناقشه کنیم؟

محمد: بله، این خیلی مهم است که ما در مورد آنچه برادران و پیروان یک دین که اینک دچار تفرقه هستند گفتگو و مناقشه کنیم.

احمد: امیدوارم ناراحت نشوی، و باید در مطرح کردن این قضایا صراحت داشته باشم، خوب شما شروع کنید.

محمد: وقتی هدف ما رسیدن به حق است هرگز ناراحت نخواهم شد، گفتگو را در مورد پدید آمدن شیعه آغاز می‌کنیم، از جمله چیزهایی که برای هیچ مسلمانی پوشیده نیست این است که شیعه همراه با دعوت محمد پدید آمد و از آن روزگار تخم آن کاشته شده است، اما به علت آن که بعد از وفات پیامبر جاصحاب به مفهوم امامت و وصایت پایبند نماندند نور و روشنایی تشیع پنهان گردید.

احمد: قضیه شناخت حق ائمه -چنان‌که علمای شیعه ادعا می‌کنند- کهن‌تر و قدیمی‌تر از آن است که تو می‌گویی و گمان می‌بری، علمای شیعه گفته‌‌اند که همه پیامبران می‌دانستند که باید حق ائمه را بشناسند، در [أصول کافی ۱/۴۳۷] از ابی الحسن روایت شده که گفت: «ولایت علی در همه صحیفه‌‌های پیامبران نوشته شده است، و هیچ پیامبری مبعوث نشده مگر با نبوت محمد و وصیت علی».

و بعضی از علما همین سخن تو را گفته‌‌اند و همچنین در میان عوام همین مشهور است، نوبختی در [فرق الشیعة ص ۱۷] می‌گوید که شیعه در زمان پیامبر جپدید آمد و به آن‌ها می‌گفتند شیعیان علی، و این افراد به خاطر آن که از همه بریده و به علی گرویده بودند و معتقد به امامت او بودند معروف و مشهور بودند، از جملۀ آن‌ها می‌توان به مقداد بن اسود، و سلمان فارسی و ابوذر و عماربن یاسر اشاره کرد.

همچنین ابن ندیم در کتابش [الفهرست ص ۲۴۹] گفته است که شیعه بعد از جنگ جمل پدید آمد و علی آن‌ها را برگزیدگان و دوستان نامید.

محمد: پس پدید آمدن شیعیان ربطی به مردی که ابو السوداء عبدالله ‌بن سبأ خوانده می‌‌شود ندارد و این فرد چنان‌که خواندی وجودی نداشته و افسانه است.

احمد: انسان دشمن چیزی است که آن را نمی‌داند، و حق را با بررسی و کاوش و اخلاص می‌توان شناخت، و این مردی که شما منکر وجود او هستی در کتاب‌های معتبر شیعه مانند فرق الشیعة نوبختی و رجال الکشی و شرح نهج البلاغة و غیره از آن اسم برده شده است.

محمد: از سخن تو چنین می‌فهمم که پدید آمدن شیعه علت آن این نبود که ابوبکرسخلافت را از امیر المؤمنین علیسغصب کرد.

احمد: قضیه آن گونه نیست که اهل عاطفه و هواپرستان ارائه می‌‌دهند، ابوبکر صدیق با بیعت اهل حل و عقد و اجماع اصحاب به خلافت رسید و همه او را پسندیده و قبول کردند، ابتدا در سقیفه با او بیعت کردند و سپس برای بار دوم در مسجد با او بیعت شد، و همچنین عمر و عثمانباینگونه به خلافت رسیدند، و وقتی عثمانسکشته شد مردم به علیسروی آوردند تا او را امیر و حاکم خود قرار دهند، علی به آن‌ها گفت: «مرا بگذارید و کسی دیگر غیر از من را جستجو کنید؛ من امری را در پیش‌رو دارم که جهت‌‌ها و رنگ‌‌ها مختلفی دارد و به دل‌ها نمی‌نشیند، و عقل‌ها نمی‌پذیرند، اگر مرا رها کنید من همانند یکی از شما هستم و شاید از همۀ شما بیشتر از امیرتان اطاعت کنم و اگر من وزیر و مشاورتان باشم بهتر از آن است که امیرتان باشم» [۲]. و همچنین مفید در الارشاد همانند این را از علی روایت کرده است، و این دلالت می‌نماید که نصی در مورد خلافت علی نیاده است.

محمد: تو با این سخنت می‌خواهی از جایگاه و اهمیت امامت و رهبری امت بکاهی، و می‌خواهی بگویی که پیامبر جامت را بدون وصی و خلیفه رها کرده است؟!

احمد: امامت و رهبری مسلمین یکی از قضایای مهم در شریعت اسلامی به شمار می‌رود، اما نمی‌توان گفت که رکن اساسی دین است و اگر کسی بدان ایمان و باور داشته باشد به بهشت می‌رود، و نمی‌توان گفت که امامت از مقام نبوت بالاتر است چنان‌که هادی تهرانی در کتاب [ودایع النبوة ص ۱۱۴] چنین گفته است: «امامت از نبوت مهمتر و بزرگ‌تر است، و امامت مقام سومی بود که خداوند بعد از نبوت و خلیل قرار دادن آن را به ابراهیم عطاء کرد».

محمد: شاید این نظر همین عالم باشد و بقیه روحانیون شیعه چنین نظری ندارند!

احمد: روایت‌‌ها پاسخ پرسش تو را می‌‌دهند، الکاشف الغطاء در کتاب [أصل الشیعة ص ۵۸] می‌گوید: «امامت همانند نبوت منصی الهی است» و خمینی در کتاب [الحکومة الإسلامیة ص ۵۲] می‌گوید: «امام دارای مقامی محمود و درجه‌‌ای بلند و خلافتی تکوینی است که همه ذرات جهان هستی در برابر ولایت و سلطه او فروتن‌‌اند، و یکی از ضروریات مذهب ما این است که أئمه ما دارای مقامی هستند که هیچ فرشته مقرب و هیچ پیامبری بدان نمی‌‌رسد».

محمد: اما باید بدانی که روحانیون شیعه با الهام از سیرت پیامبر جبه این قضیه اهمیت می‌‌دهند.

احمد: اگر این قضیه تا این حد مهم می‌‌بود پس چرا پیامبر جآن را نادیده گرفته است و برای پیروان خود به صراحت در این باره چیزی نگفته است؟ و همچنین در قرآن که از هر گونه تحریف و تغییر مصون و محفوظ است به این قضیه اشاره نشده است، و پیامبر جبه صورت واضح این امر را بیان نکرده است نه در آخرین لحظات زندگی‌اش به این قضیه اشاره کرد و نه در بزرگ‌ترین گردهم ‌آیی مسلمین در حجة الوداع وقتی فرمود: «شاید سال آینده شما را نبینم» از آن یادی نمود، و اگر قضیه امامت اینگونه می‌بود که شما می‌گویید بهترین فرصت برای مطرح کردن آن در حجة الوداع بود که از گوشه و کنار جزیرۀ عربی مردم جمع شده بودند، پس قضیه از چنان اهمیتی که شما می‌گویید برخوردار نیست تا بتوان گفت که از ارکان دین است.

و خمینی علت عدم توجه پیامبر جبه این قضیه را چیزی دیگر می‌داند.

محمد: آن علت چیست؟ شاید امام -قدس الله سره- این ابهام را روشن می‌‌کند.

احمد: خمینی در کتاب [کشف الأسرار ص ۱۵۰] می‌گوید: «پیامبر جدر آغاز دعوت در مکه از ترس، مسئله امامت را پنهان می‌کرد تا آن که خداوند به او چنین فرمان داد:

﴿۞يَٰٓأَيُّهَا ٱلرَّسُولُ بَلِّغۡ مَآ أُنزِلَ إِلَيۡكَ مِن رَّبِّكَۖ وَإِن لَّمۡ تَفۡعَلۡ فَمَا بَلَّغۡتَ رِسَالَتَهُۥۚ وَٱللَّهُ يَعۡصِمُكَ مِنَ ٱلنَّاسِۗ إِنَّ ٱللَّهَ لَا يَهۡدِي ٱلۡقَوۡمَ ٱلۡكَٰفِرِينَ ٦٧[المائدة: ۶۷].

«ای پیغمبر هر آنچه از سوی پروردگارت بر تو نازل شده است (به مردم) برسان و اگر چنین نکنی، رسالت خدا را نرسانده‌ای و خداوند تو را از مردمان محفوظ می‌دارد خداوند گروه کافران را هدایت نمی‌نماید».

سپس خداوند به پیامبر فرمان داد:

﴿۞إِنَّ ٱللَّهَ يَأۡمُرُكُمۡ أَن تُؤَدُّواْ ٱلۡأَمَٰنَٰتِ إِلَىٰٓ أَهۡلِهَا[النساء: ۵۸].

«بی‌گمان خداوند به شما دستور می‌‌دهد که امانت‌‌ها را به صاحبان امانت برسانید».

خمینی در کتاب حکومت اسلامی ص۸۱ در توضیح این آیه می‌گوید: «خداوند به پیامبر فرمان می‌‌دهد که امانت یعنی امامت را به صاحب آن که امیر المؤمنین÷است برساند و امیر المؤمنین باید او را به آنان که بعد از او قرار دارند آن را بسپارد و اینگونه...».

یعنی علی÷صاحب امر است و پیامبر جوظیفه دارد که امانت را به او برگرداند، و چنان‌که می‌دانید چنین تفسیری دلیلی ندارد، به اضافه اینکه تفسیر امانت به امامت تحریف کلام خدا و نادیده گرفتن سبب نزول آیه است.

محمد: ولی خلیفه اول با تعیین خلیفه بعد از خود با اصل شورا مخالفت کرد و تعیین جانشین به معنی تحمیل بر مسلمین است!

احمد: تحمیلی وجود نداشته است، و هر کس سیرۀ صدیقسرا بررسی کند خواهد دانست که ایشانسبه شدت مصلحت امت را مدنظر داشت، بنابراین تعیین جانشین یک امر ناگهانی نبود، بلکه مردم از او خواستند که فرد شایسته‌ای را بعد از خودش به آن‌ها معرفی نماید از این رو او آن‌ها را وصیت کرد که بعد از او عمر را به عنوان امیر خود بپذیرند، و اگر کسی سیرۀ عمرسرا بررسی کند خواهد دید که انتخاب ابوبکر انتخابی درست و به جا بوده است، و اما به کسی که نسبت به شیخین (ابوبکر و عمرب) کینه می‌‌ورزند چه می‌‌توان گفت؟! و چنان‌که گفته‌‌اند: «وعین الرضا عن کل عیب کلیله: ولکن عین السخط تبدي الساویا»آن که دوست دارد و راضی است از همه عیب‌‌ها چشم می‌‌پوشد و آن که ناخشنود است بدی‌‌ها را آشکار می‌کند.

محمد: این مقوله که امامت منصبی الهی و امتداد نبوت است آیا دلیلی دارد؟

احمد: این سوال را باید از کسی پرسید که امامت را از ضروریات مذهب می‌داند و برای امام ناشناخته و موهوم نمایندگانی قرار می‌دهد و تا آن که به ولی فقیه می‌‌رسد، و مراجع بی‌‌شماری داریم، آیا مسلمان نباید دلیل این سلسله مراتب را بداند؟

و شرایط رسیدن به این نیابت چیست؟ و این نوع علما چه خصوصیت‌‌هایی دارند؟ و آیا برای چنین عقیده و باوری در قرآن و سیره پیامبر جدلیلی هست؟

محمد: از اینکه دوباره از موضوع امامت می‌‌پرسم مرا ببخشید، من در پرتو سخنان شما چنین می‌فهمم که در شریعت هیچ نصی برای امامت علی و ائمه بعد از او نیامده است!

احمد: به فرض آن که پیامبر تصریح کرده باشد که علی بعد از او خلیفه است، و صدیقسخلافت را از او غصب کرده باشد، آیا نمی‌‌بینیم که بهترین دوران اسلام از نظر فتوحات و امنیت و وحدت دوران خلیفه اول و دوم و ابتدای خلافت عثمانشبوده است؟!

پس برادرم محمد به من بگو اگر آن‌ها با بزرگ‌ترین رکن دین چنان‌که بعضی گمان می‌‌برند مخالفت کرده‌اند چگونه خداوند آن‌ها را در کارها موفق گردانده‌ است؟! و همچنین در طی این مدت طولانی هیچ سخنی از امامت به میان نیامده و هیچ کس نمی‌گفت که خلافت از صاحب اصلی آن که علی ‌بن ابی طالبساست غصب شده است!

محمد: پنهان کردن این قضیه بر دور اندیشی امیر المؤمنینسدلالت می‌کند که او با پنهان کردن این قضیه می‌خواست تا مسلمین را از تفرقه و اختلاف دور بدارد.

احمد: به فرض آن که آنچه می‌گویی درست باشد، اما وقتی امیر المؤمنین علیسکشته شد و خلافت به حسنسرسید می‌‌بینیم که حسن با میل خود خلافت را به معاویهسسپرد آیا امام معصوم حق دارد که از این رکن بزرگ دست بکشد و آن را به کسی بسپارد که مقامش از او پایین‌تر است، و شش ماه بعد از کشته شدن پدرش با میل خودش آن را به او بسپارد؟!

و در بسیاری از کتاب‌های تاریخی می‌خوانیم که بعد از دست کشیدن حسن از خلافت، حکومت معاویه سال‌‌ها ادامه داشت و مسلمین مناطق زیادی را فتح کردند و دین اسلام را به جاه‌‌های زیادی رسانده و امت اسلامی در رفاه و امنیت بسیار خوبی زندگی به سر می‌بردند. پس قضیه واضح است، چون نسلی که همراه پیامبر جبودند منشأ و شیوه دینی آن‌ها واضح و روشن است و هر کس از سیره پیامبر جاطلاع داشته باشد در شیوۀ و روش و رفتار آن‌ها کوچک‌ترین ابهامی را نخواهد دید.

[۲] نهج البلاغة ص ۱۳۶.