فصل اول: تولد و نشو و نمای شیخ
بسم الله الرحمن الرحیم
شیخ احمد یاسین در روستای الجوره فلسطین در سال ١٩٣٦ به دنیا آمد. خانواده ایشان در آن روز، در مزرعه خود واقع در دو کیلومتری شمال روستا، مشغول کشاورزی بودند. کشاورزان در آن دوره هنگام رسیدن میوهها و سبزیجات بیشتر اوقات خود را در مزارعشان میگذراندند. در واقع هدف از این کار مواظبت از میوهها و نظارت بر جمعآوری آنها بود.
در شب آن روز، مادر شیخ اگر چه از شدت درد زایمان به خود میپیچید، اما به گونهای تحمل کرد که فرزندانش متوجه درد و ناراحتی مادرشان نشدند. از آنجا که فریاد کشیدن زن هنگام زایمان، خلاف حجب و حیا بود، او هم از خوف آن که مبادا دیگران صدایش را بشنوند، دم بر نیاورد. شوهرش به او کمک کرد، و دیگر نیازی به قابله پیدا نکرد. فردا صبح، پدر، فرزند بزرگ خود را که بعداً ابو نسیم نام گرفت، بیدار کرد و از او خواست برای خرید بعضی مایحتاج و لوازم ضروری به روستا برود. معمولاً چنین کارهای برعهده سرپرست خانواده بود، به همین خاطر پسرش که نمیدانست خداوند برادری به او عطا کرده است، علت این کار را از پدرش پرسید. پدر به او گفت: «مادرت وضع حمل کرده و خداوند پسر بچهای به او عطا فرموده است». همچنان که شتاب و عجله از عادت کودکان است، پسر از پدرش پرسید که چه اسمی برای این نوزاد در نظر گرفتهاند؟ پدر به او گفت: «مادرت دوست دارد اسم او را احمد بگذارد». دلیل اینکه مادر شیخ چنین اسمی را برای او برگزید این است که شبی در خواب دید خداوند پسری به او عطا فرموده است و از او خواسته بود که نامش را احمد بگذارد. به همین خاطر مادر شیخ در نامگذاری بچهاش به این اسم تردیدی به خود راه نداد؛ اما پدر شیخ به خاطر اختلافی که با شخصی به اسم احمد پیدا کرده بود، دوست داشت اسم دیگری بر فرزندشان بگذارند.
پدر شیخ فرد محترمی در روستا بود و نه تنها در خانواده بلکه در کل روستاشان و مقام خاصّی داشت و به مقام بالاتر از کدخدای روستا، یعنی: اعظوی ارتقا یافت. دارنده این مقام، نماینده روستا در اجتماعات و در میان گروههای سیاسی و اجتماعی مهم بود.
ایشان در مناطق مختلف روستا بیش از ٩٥ دونُم زمین داشت. این زمینها در عسقلان، بئر ابوجرموع و در منطقه صور قرار داشت و به زیر کشت پرتقال و انگور رفته بود.
ابو نسیم میگوید: وضعیت اقتصادی بسیار خوبی داشتیم و تقریباً از ثروتمندترین افراد روستای الجوره بودیم. پرتقالهای خود را برای فروش به شهر مجدل میبردیم و هر سبد پرتقال را با یک قِرْش و نیم به فروش میرساندیم.
پدر شیخ با چهار زن ازدواج کرد. از زن اوّلی تنها صاحب یک دختر شد و هنگامی که مادرش از دنیا رفت پدر شیخ او را به ازدواج مردی درآورد و دختر آن مرد را به همسری گرفت. زن اوّل، مسنتر از پدر شیخ بود به دلیل اینکه قبل از این ازدواج، همسر برادر بزرگ پدر شیخ بود. زیرا مردم طبق عادت خود که میترسیدند زن سهم خود را از زمین بخواهد او را به ازدواج برادر متوفی در میآوردند. این امر به خاطر محافظت از املاک خانوادگی بود. این عادت مردم آن روز بود که در واقع به انتشار ازدواج فامیلی انجامید، کاری که برخلاف سنت مطهر پیامبر بزرگ اسلام بود که مردم را به ازدواج با بیگانگان فرامی خواند. البته این مسأله علت اصلی ازدواج با همسر برادر متوفی نبود بلکه یکی از دلایل گسترش این نوع ازدواج بود. اما مردم آن زمان چنین روشی را پیش گرفتند تا بدین وسیله از نابودی ثروتهای خانوادگی از طریق تقسیم ماترک خانواده یا پدر میان دختران، جلوگیری کنند.
هنگامی که شیخ احمد یاسین متولد شد، از سلامتی خوب و رشد طبیعی برخوردار بود. ایشان کودکی فعّال، باهوش، شاداب و پر تحرّک بود. زمانی که پدر ایشان زندگی را بدرود گفت، سه سال از عمر شیخ نگذشته بود. مرگ پدر تغییر چشمگیری در شیوه زندگی خانواده ایجاد کرد. بدین صورت که مسئولیت امرار معاش بر دوش پسر ارشد خانواده، ابونسیم افتاد که در آن زمان ١١ سال بیشتر نداشت.
مرگ زود هنگام پدر، احمد را مجبور کرد که برای امرار معاش با برادرانش همکاری کند. فلسطین در آن زمان مملو از اردوگاههای ارتش انگلیس اشغالگر بود. در آن زمان که جنگ جهانی دوم در اوج خود بود، انگلستان این اردوگاهها را در منطقه به منظور آغاز مخالفت با حضور آلمان در خاور عربی و شمال آفریقا ایجاد کرده بود. علاوه بر انگستان تعداد دیگری از کشورهای متحدین و در راس آنها استرالیا در منطقه حضور داشتند. نیروهای استرالیا کمکهای زیاد و حقوق بالایی را دریافت میکردند. در این دوره صنایع محلی و کشاورزی فلسطین فعال شدند. زیرا راههای مواصلاتی این منطقه به اروپا به علت حضور ناوگان آلمان و زیردریاییها که کشتیهای متحدین را تعقیب میکردند، بسته بود و در نتیجه نیروهای متحدین مجبور شدند از تولیدات محلّی استفاده کنند.
در این دوره، اوضاع فلسطین آرام بود و خبری از جنگ و درگیری در آن نبود. از این رو مردم تولیدات خود را به اردوگاههای ارتش انگلستان و متحدین میفروختند. به علت اینکه فلسطین به منطقه محل استراحت سربازان و افسران خارجی نزدیکتر بود، کودکان و بچّههای فلسطینی به راحتی شیرینی و میوه به داخل این اردوگاهها میبردند و به نیروهای موجود در آن میفروختند.
شیخ پس از فوت پدرش علاقه زیادی برای مشارکت در تامین درآمد خانواده داشت، به همین خاطر تصمیم گرفت که به برادرانش کمک کند. وی شیرینی و میوه به داخل اردوگاههای متّحدین میبرد و میفروخت. همه از جمله بستگان و حتّی سربازان موجود در اردوگاه شیخ را بسیار دوست داشتند. آنها به خاطر خوش طینتی و با نشاط بودن شیخ او را دوست داشتند.
عمه ایشان با مقایسه شیخ و برادرش بدر (که یکی از چپگرایان نوار غزه به شمار میآید) در مورد تضاد فکری و دینی میان آن دو میگوید: خانواده شیخ دو جفت کفش برای شیخ و برادرش خریدند. هردو برادر از شدّت خوشحالی استحمام کردند و با پوشیدن لباس تمیز به مسجد رفتند. در مسجد آنچه که اصلاً قابل پیش بینی نبود، اتفاق افتاد. ماجرا از این قرار بود که بدر هنگام خروج از مسجد متوجّه شد که کفشهایش نیست و لذا گریه کنان به خانه بازگشت. امّا کفشهای شیخ، دست نخورده سر جای خودش بود! همچنان که کودکان معمولاً کفشهای تازه را دوست دارند و بسیار به آنها توجّه میکنند و نمیگذراند حتی ذرهای گرد و غبار روی آنها بنشیند، بدر هم خیلی کفشهایش را دوست داشت. عمّه شیخ قبل از وفاتش میگوید: ریشههای این حادثه بر روحیه بدر تاثیر گذاشت و موجب شد که از مسجد و فعالیتهای آن از جمله نماز و خواندن قرآن متنفّر شود. این امر بر رفتار و اندیشه بدر تاثیر گذاشت، به گونهای که وی بعدها به یکی از ارکان چپ گرایان در نوار غزّه تبدیل شد؛ درست برعکس شیخ که به یکی از شاخصترین افراد دعوت اسلامی نه تنها در نوار غزه بلکه در کلّ فلسطین (اگر نگوییم در همه جهان) تبدیل شد. شیخ که سّن و سالی از او نگذشته بود، افراد خانواده و بستگانش او را «‹احمد َسعًده»› صدا میکردند. البته این کنیه پس از مرگ پدرش و در انتساب به مادرش، سعده عبدالله الهبیل، به او داده شد. نویسنده کتاب «شیخ احمد یاسین الظاهره المعجزه و اسطوره التّحدّی» میگوید: علّت اینکه شیخ را احمد سعده صدا میکردند این بود که با دیگر کسانی که در میان بستگان شیخ، همین اسم را داشتند، اشتباه نشود.
شیخ هنگامی که به سنّ مدرسه رسید در مدرسه ابتدایی الجوره ثبت نام کرد. این مدرسه در نزدیکی مقام حسن مجتبی س در شمال غربی روستا واقع بود. شیخ احمد در اوّلین روزهای زندگی تحصیلی خود بسیار کوشا و زرنگ بود. به نحوی که در مقطع ابتدایی همیشه جز پنج نفر اوّل بود.
در این روزها جنگ جهانی دوم واپسین نفسهای خود را میکشید و مسأله فلسطین دوباره مطرح شد و در اثنای جنگ وقتی انگلستان سیاست آرام سازی و برخورد مثبت با عربها را اتخاذ کرد، آرامش منطقه را فراگرفت و مسأله فلسطین دوباره به عنوان عامل مؤثّری در سیاستها و معادلات منطقه، خود را نشان داد.
امّا انگلستان دوباره به سیاست بازی با مواضع و الفاظ و یک بام و دو هوا در مورد عربها بازگشت؛ یعنی از یک سو در نتیجه فشار داخلی از ناحیه یهودیان انگلستان و مجلس عوام و فشار خارجی از ناحیه حکومت آمریکا که لابی صهیونیستی آشکارا بر آن فشار میآورد، سیاست حمایت مطلق از یهودیان را در پیش میگرفت و از سوی دیگر، در صدد آرام سازی عربها بود، زیرا به این نتیجه رسیده بود که مواضع بسیاری از کشورهای عربی با قضیه فلسطین گره خورده است. و لذا نمیخواست از یک طرف با آلمان بجنگد و از طرف دیگر کشورهای عربی را علیه خود بشوراند و معادله جنگ به نفع آلمان رقم بخورد؛ زیرا اگر کشورهای عربی علیه انگلستان قیام، و از دول محور پشتیبانی میکردند، دیگر پایگاههای انگلستان در این کشورها در امان نبودند و نمیتوانستند مأمورّیت خود را به نحو احسن انجام دهند.
پس از جنگ، انگلستان سیاست جدیدی را در پیش گرفت که عبارت بود از نقض وعدههایی که در کتاب سفید در سال ١٩٣٩م تقبّل کرده بود. انگلستان در این کتاب متعهد شده بود که پس از ٥ سال مانع مهاجرت یهودیان به فلسطین شود و با جلوگیری از فروش زمینها، مقدّمات تشکیل دولت فلسطین مورد رضایت طرفین را فراهم کند. امّا تحت فشار آمریکا ١٠٠ هزار یهودی را در داخل اراضی عربی فلسطین اسکان داد. در پی این اقدام انگلستان، عربها بار دیگر برآشفتند و بدین ترتیب کمشکش میان دو طرف از سال ١٩٤٦ شروع شد و همگام با نزدیک شدن به موعد انگلستان مبنی بر ترک فلسطین، این کشمکشها بالا گرفت.
این کشمکشها دامن گیر ساکنان فلسطین نیز شد و آنانی که قادر به حمل سلاح بودند، با خریدن سلاحهایی آنها را پیش خود نگه داشتند. حمل سلاح در آن زمان افتخاری ملّی و خانوادگی و قبیلهای به حساب میآمد. مردان برای خرید سلاح و مشارکت در این درگیریها زیور آلات زنان خود را فروختند و کسانی که زیور آلاتی برای خرید اسلحه نمییافتند، یا قطعهای از اراضی خود را میفروختند و یا اینکه از همسایهها قرض میگرفتند.
وقتی ارتشهای عربی برای کمک به فلسطینیان وارد فلسطین شدند، شیوهای در پیش گرفتند که مورد قبول فلسطینیان واقع نشد. ارتشهای عرب، اسلحهها را از افراد غیور و مبارز فلسطینی گرفتند و بخشی از آن را میان کسانی که مناسب میدیدند، توزیع کرده و بقیه را نزد خود نگه داشتند. این امر در اغلب موارد موجب رنجش و بروز شکاف میان مبارزان عرب و اهالی فلسطین شد. شیخ احمد یاسین درآن زمان سنّ کمی داشت و اگر چه رخدادهای اطراف خود را کاملاً درک نمیکرد، امّا با مشاهده تکاپوی نظامی جوانان که نارجنک به خود بسته و سلاح به دست گرفته بودند، همچون دیگر کودکان هم سن و سال خود، دچار شور و حماسه درونی میشد. در این هنگام همراه با فراگیر شدن جنگ، بحران روحی عربها نیر افزایش یافت و ارتش مصر در اجرای قطعنامه اتحادیه عرب مبنی بر پیوستن به ارتشهای عربی، در سال ١٩٤٧ وارد جنگ شد. ارتش مصر بدون هیچ مانع بزرگی به پیشروی در داخل فلسطین ادامه داد تا اینکه به شهر«مجدل» رسید. با اینکه ارتش مصر همچنان پیشروی میکرد اما در عین حال خود را برای دفاع از اراضی و شهرهای تحت تصرفشان آماده میکردند. در همین راستا با بزرگان و افراد سرشناس فلسطین در منطقه جلسهای را تشکیل داد و از آنها خواست که به مردم توصیه کنند به به تپههای شنی کنار دریا بروند و شهرها را که تحت بمباران هواپیماها و توپخانه صهیونیستها بودند، تخلیه کنند. ارتش مصر نیز در اطراف و مرکز شهرها مستقر شد. در این اجتماع کد خدا عبد حسن سؤال کرد، چرا به تپههای شنی برویم آیا این به خاطر کمی مردان است یا کمبود سلاح؟ امّا کسی به او جواب نداد. کارها همین طور بدتر میشد و نبردها شدّت مییافت تا اینکه به شهر َعسقلان کشیده شد. در این هنگام خانواده شیخ موقتاً روستای الجوره را ترک کرده و به شهر غزّه در مجاورت آن نقل مکان کردند. خانواده شیخ هنگام ترک روستا به دو گروه تقسیم شدند: گروه اوّل شامل ابو نسیم و برخی از افراد خانواده بود. این گروه برخی از انعام و خوردنیها و حبوبات را در قایقی گذاشتند و به سوی منطقه الشاطیء کنونی در نوار غزّه حرکت کردند. گروه دوم شامل شیخ و ابو علی و مادرشان بود، آنها پیاده از ساحل دریا گذشتند و وارد غزّه شدند. در این مسافرت شیخ «نمد» پوشیده بود که از موی بز و پشم زبر و بافته شده بود. فصل تابستان و هوا بسیار گرم بود. خانواده شیخ هنگام بستن بار سفر، توشه زیادی با خود نبردند و در طول راه از میوه باغها و باغچههای سبزی میخوردند، تا اینکه به شهر غزّه رسیدند و در آنجا در نزدیکی مجتمع مسکونی ابو حصیره سکنی گزیدند. پس از آن به بیشههای منطقه شیخ عجلین نقل مکان کردند. با حمله قایقهای اسرائیلی به کلیه پناهندگان الشاطی، خانواده شیخ شبانه تصمیم به ترک آنجا گرفتند و به سمت جنوب وادی غزّه حرکت کردند، جایی که از لحاظ امنیتی مناسبتر بود، پس از رسیدن به آنجا در منطقه کروم ابومدین ساکن شدند. در این منطقه شعبهای از وکالت الغوث (نمایندگی سازمان ملل در امور آوارگان فلسطینی) وجود داشت که کمکها و چادر در بین پناهندگان توزیع میکرد.
در این دوره سازمان کمک رسانی سازمان ملل «آنروا» موادّ غذایی فراوان، متنوّع و مرغوبی را در میان پناهندگان توزیع میکرد. با وجود اینکه، این کارها مأموریت اصلی وکالت الغوث بود، امّا هدف این نماد نه، خدمت به پناهندگان فلسطینی بلکه ماندگار ساختن مردم در منطقه جدید و ممانعت از بازگشت آنان به خانهها و اراضی اوّلیه خود در داخل فلسطین اشغالی بود.
خانواده شیخ پس از گذشت حدود ٦ یا ٧ ماه در این منطقه سر و سامان گرفت و برادران شیخ در حرفههای مختلف مشغول به کار شدند. ابو نسیم، برادر برزگ شیخ، به کار صید ماهی میپرداخت و ابو علی، برادر دوم وی به حرفه بافندگی روی آورد. در این هنگام شیخ با سن کمی که داشت، مْصّر بود که بیکار ننشیند. به همین خاطر تصمیم گرفت در تأمین درآمد خانواده سهیم شود. با وجودی که سنّ وی اقتضا نمیکرد امّا به مدّت شش ماه در رستوران آل ابو حصیره کار کرد. این رستوران در کنار ساحل دریا قرار داشت شکل آن و وسایل موجود در آن ابتدایی بود و تنها کلبهای با چند عدد میز و صندلی بود که مشتریان روی آنها مینشستند. آشپزخانه این رستوران هم اتاقکی چوبی بود.
شیخ از برادرانش خواست تا او را در احداث رستورانی در نزدیکی رستوران ابو حصیره کمک کنند. برادرانش به او پاسخ مثبت دادند و وسایل مورد نیاز یک رستوران را برای او خریداری کردند. شیخ به مدّت چند ماه در این رستوران کار کرد و خدماتی به مشتریان ارائه میکرد. وی در طول این مدّت سودهای اندکی بدست آورد. امّا چند ماه از احداث رستوران نگذشته بود که احساس لطیف مطالعه و گرایش به کتابهای تحصیلی به او دست داد. بنابراین تصمیم گرفت دوباره به مدرسه برگردد. در این هنگام مدارس، ثبت نام از دانش آموزان را تازه شروع کرده بودند. شیخ از ابو نسیم خواست که وسایل مدرسه را برای او بخرد. ابو نسیم نیز که نمیخواست فرصت یادگیری و آموزش را که خود و برادرش ابوعلی از دست داده بودند، از شیخ بگیرد خواسته او را برآورده ساخت. ابو نسیم که خود را سرپرست خانواده میدانست، بسیار با شیخ مهربان بود و وی را در مدرسه راهنمایی کرمل ثبت نام کرد. شیخ در این مدرسه، دوباره حیات تحصیلی خود را پس از وقفهای به مدّت بیش از یک سال آغاز کرد.
نویسنده کتاب «الشيخ احمد ياسين الظاهرة ال-معجزة» میگوید: اوّلین مدرسهای که شیخ در آن تحصیل کرد، مدرسه امام شافعی بزرگترین مدرسه غزّه بود. در این مدرسه دو شیفت تدریس میشد که در شیفت صبح دانش آموزان شهر غزّه و در شیفت بعد از ظهر دانش آموزان پناهندگان، سر کلاس درس حاضر میشدند. اما به خاطر مسافت نسبتاً زیاد میان اردوگاه الشاطی و مدرسه امام شافعی، به احتمال بیشتر و همانگونه که برادر بزرگتر شیخ هم یاد آور شده، وی در مدرسه کرمل تحصیل کرده است. زیرا که این مدرسه به اردوگاه نزدیکتر بود.
شیخ مقطع ابتدایی خود را در سال ١٩٥٢م میلادی به اتمام رساند و مقطع راهنمایی را هم در همان مدرسه در سال ١٩٥٥م به پایان رساند . پس از گذراندن راهنمایی، وارد دبیرستان فلسطین شد. این دبیرستان در فاصله یک کیلومتری منزل شیخ قرار داشت و تقریباً از مهمترین دبیرستانهای نوار غزّه بود. زندگی سیاسی در آن برهه و طرحهای سیاسی برای اسکان آوارگان و حلّ مشکل قضیه فلسطین در اوج خود بود. دبیرستانها در این برهه به صورت مکان بازتاب اوضاع اجتماعی غزّه در آمده بودند به گونهای که جنبشهای سیاسی و دینی از دبیرستانها سر در میآوردند. جنبش اخوان المسلمین از فعّالترین جنبشهای نوار غزّه بود. اخوان المسلمین بخش بزرگی از دانش آموزان را در خود جای داده بود. تا حدی که بیشتر مبصران کلاسها که در مبا رزات انتخاباتی برنده میشدند، از اعضای جنبش اسلامی بودند.
شیخ سالهای نخستین جوانی خود را در این فعّالیت شدید فکری و سیاسی گذراند و برای حضور در اجتماعات هیأتهای اخوان المسلمین که به نوار غزّه میآمدند، دائماً به مسجد ابو خضره میرفت. شیخ اباصیری و شیخ غزّالی حضور و نقش قابل توجّهی در این برهه از زمان داشتند .
جنبش اسلامی برنامههای سازمان یافته تربیتی، فرهنگی و ورزشی برای جوانان داشت. جوانان میان فعّالیت ورزشی خود با فعّالیت فرهنگیشان ارتباط ایجاد میکردند و به دلیل قرار داشتن منزل شیخ در کنار ساحل دریا (که بعدها تبدیل به اردوگاه الشاطی شد) الشاطی مهمترین ورزشگاهها را در خود جای داده بود.
این فعالیتها توجّه شیخ را به جنبش اسلامی که مشتاقانه به عضویت آن درآمده بود، جلب کرد و در سال ١٩٥٥م پس از گذراندن مقطع راهنمایی برای مطمئن شدن از صلاحیت و تقوا و پاکی نیتش در خدمت به اسلام و مسلمانان با جنبش بیعت کرد و همراه با عبدالرحمن بارود، که بعدها شاعر شد و مدرک دکتری رشته ادبیات عرب را در مصر بدست آورد در یک اُسره وارد شدند.
پیوستن ایشان به جنبش اسلامی بر اساس ایمان عمیق به دین اسلام و شور و شوق غیرقابل وصف وی برای فعّال سازی جامعه و آشنا کردن مردم با اسلام بود. ایشان میدید که بسیاری از افراد جامعه از راهی که خداوند برای بندگانش اختیار کرده است، برگشتهاند و در نهایت به حزب کمونیست فلسطین و جریانهای ملّی گرای دین ستیز پیوستهاند. لذا تلاش کرد که عنصری اساسی و سالم در بافت رو به رشد باشد و لذا وارد مسیر صحیح شد؛ مسیری که وی را به خشنودی مردم، و قبل از آن به خشنودی پروردگار میرساند.