ازدواج
پس از اینکه شیخ از لحاظ مادی روی پای خود ایستاد و استقلال یافت برادرش «ابونسیم» مساله ازدواج احمد را با برادر بزرگترش مطرح کرد. تصمیم خانواده بر این شد که دختر یکی از نزدیکان را به عقد وی در بیاورند اما شیخ به دختری دیگری تمایل نشان داد و بالآخره زیر بار فشار خانواده رفت و به خواستگاری دختر مورد نظر رفتند، اما پاسخ پدر دختر چنین بود که میبایست با فرزندش که در عربستان زندگی میکند مشورت کند. شیخ این کار را یک پاسخ منفی مودبانه تلقّی و به همین دلیل بر موضع اولیهاش در رّد این ازدواج پافشاری کرد و در نتیجه همگی به سراغ آقای حسن یاسین رفتند و از دخترش حلیمه خواستگاری کردند. خانواده عروس هم موافقت کردند و در آغاز دهه شصت ازدواج انجام گرفت. البته دختر قبلی از لحاظ زیبایی و فراست بهتر بود، امّا برای شیخ مسأله حیثیت و انتخاب مطرح بود. زندگی شیخ احمد با همسرش آرام بود. یک خانه مستقل در «اردوگاه الشاطی» اجاره کردند. همسر شیخ، زنی مهربان، زحمتکش و مطیع بود. مادر شیخ نزد او زندگی میکرد. این انتخاب مادر بود که میخواست در کنار شیخ باشد به خاطر وضعیت جسمانی شیخ یا احتمالاً به خاطر مهربانیهای شیخ و قدردانیاش از مادر و به جای آوردن حقوقش بود که دین اسلام بر آن تاکید ورزید مانند احترام، محبّت و قدردانی. هر موقعی که برادران شیخ «ابونسیم» و «ابو علی» از مادر دعوت میکردند که به دیدار آنها برود و پیش آنها مدّتی بماند، پس از گذشت اندکی برای شیخ پیغام میفرستاد که بیاید و او را به خانه خود ببرد. مادر شیخ درجواب دیگر پسرهایش میگفت: «به زندگی نزد احمد و خانوادهاش و بچههایش عادت کردهام و نمیتوانم آنها را ترک کنم». شیخ احمد از همسرش صاحب فرزندی بنام «عائد» (عائد به معنای کسی است که در حال بازگشت است و شیخ نیز به این خاطر که به وطن باز میگردند وی را به این اسم نامید) شد. امّا این کودک پس از مدّتی فوت کرد. سپس دومی به دنیا آمد و نام او را هم «عائد» گذاشت واین یکی هم وفات یافت وبعد از آن دختری به دنیا آورد و دوباره نامش را «عائده» نهادند. این یکی زنده ماند و در سال ١٩٧٨ ازدواج کرد. سپس فرزندش «محمّد» به دنیا آمد و به این دلیل کنیه شیخ «ابومحمّد» است. پس از او دو فرزند دیگر به نام عبدالحمید و عبد الغنی به دنیا آمدند. شیخ هفت دختر دارد که «عائده» بزرگترین آنها بود. رابطه شیخ با فرزندان و همسرش صمیمی و لبریز از محبّت است. روابط اجتماعی و دینی شیخ، فشار سنگینی بر دوش همسرش گذاشت؛ همسری که شبانه روز زحمت میکشید و از میهمانان شیخ پذیرایی میکرد. موقعی که شیخ متوجّه شد، فرزندانش نمیتوانند آن گونه که مطلوب خود اوست، ادامه تحصیل دهند، آنها را به سوی کارهای مفید دیگر هدایت نمود تا بتوانند زندگی شرافتمندانهای داشته باشند. از این رو «عبدالحمید» را به کار مکانیک فرستاد، امّا «محمد» چارهای جز روی آوری به صنعت «آجرکاری» نداشت تا بتواند در زمان اسارت پدر مخارج خانواده را تامین کند.