شیخ احمد یاسین زندگی و مبارزه

فهرست کتاب

نکات و کرامات

نکات و کرامات

دکتر عبدالعزیز رنتیسی که در زمان اسارت شیخ با او همراه بود نکاتی را از ایشان نقل می‌کند و می‌توان آن‌ها را از کرامت‌های شیخ دانست یکی این بود که زمانی که آنان (شیخ احمد یاسین، دکتر عبدالعزیز رنتیسی و یک جوان به نام نصر صیام در زندان صهیونیستی کفاریونا روزانه به حیات زندان می‌رفتند در همان زندان تعدادی از یهودیان نیز زندانی بودند. لباس‌های این یهودیان پر از شپش بود و این مسئله موجب شده بود که همه زندان آلوده شود.

دکتر رنتیسی می‌گوید: «شپش‌ها به ما نیز سرایت کردند و ما آن‌ها را از بدن‌ها و لباس‌هایمان دور کرده یا می‌کشتیم، در همان زمان ما از این در تعجب بودیم که شیخ با اینکه در یک پتو نشسته بود و هیچ حرکتی نداشت، شپش‌ها مطلاقاً به او نزدیک نمی‌شدند و در بدن و لباس ایشان حتی یک شپش هم مشاهده نشد.

این موضوع باعث خنده هرسه نفر ما شده بود و شیخ به شوخی می‌گفت از شما می‌خواهم که بیایید یک شپش در لباس‌هایم پیدا کنید. دکتر رنتیسی می‌گوید: ما از علت این پرسش شیخ آگاه نبودیم، اما آنچه را که او به شوخی بیان می‌کرد حقیقت داشت و من (دکتر رنتیسی) هم به او جواب می‌دادم، شپش‌ها دنبال سالم‌ترین‌ها و در نقاطی که خون جریان دارد می‌گردند و خداوند هم از شما خبر دارد و شپش‌ها را از شما رانده است! ابو محمد! اگر شما هم خاراندن را خوب می‌دانستید از دست شپش‌ها آسوده نبودید!»(٢٥).

اما داستان دوم که بیش‌تر به کرامت شباهت دارد، آنگونه که دکتر رنتیسی می‌گوید این است که: در یکی از روزهای جمعه که روز ملاقات بود طبق معمول به اتاق ملاقات رفتیم تا با خانواده‌هایمان دیدار کنیم، آن روز خانواده شیخ و نصر صیام آمده بودند ولی خانواده من نیامده بود، به همین خاطر به شدت دلتنگ شده بودم، زیرا اولین بار بود که خانواده من نمی‌آمد. پس از ملاقات با هم بازگشتیم شیخ نیز مرا دلداری می‌داد و می‌گفت: چه بیایند و چه نیایند بر خدا توکل کن و تحمل داشته باش. من هم گفتم که به خدا توکل دارم اما پریشان شده‌ام و قادر به حفظ قرآن نیستم (دکتر در آن وقت مشغول حفظ قرآن بود و توانست که در همان دوره زندان قرآن را کاملا حفظ کند) دکتر رنتیسی می‌گوید: هنگامی که خود را اینگونه پریشان دیدم به درگاه خدا پناه برده و این دعا را خواندم: بار الها اگر تو از خدمت من و کارم برای شیخ راضی هستی پس مرا از خانواده‌ام مطمئن کن من هنوز دعایم را تمام نکرده بودم که پلیس زندان خبر آورد که خانواده‌ات برای ملاقات آمده‌اند و با او رفتم و خانواده را ملاقات کردم در راه بازگشت یک پلیس از دروزی‌ها مرا نصیحت کرد که قدر شیخ را بدانم و از او خوب نگهداری کنم. دکتر رنتیسی می‌گوید که آن را یک حقیقت دانستم و آرام شدم و خداوند را سپاس گفتم(٢٦).