شیخ احمد یاسین زندگی و مبارزه

فهرست کتاب

حادثه معلولیت شیخ

حادثه معلولیت شیخ

ساحل دریا محل مناسبی برای جوانان جهت انجام آسوده فعالیت‌های ورزشی و تمرینات بود. در الشاطی قهوه خانه و هتل وجود نداشت. به همین خاطر منطقه‌ای مشاع و عمومی متعلّق به ساکنان نوار غزّه به شمار می‌رفت. بدین وسیله جوانان مسلمان با آزادی کامل و بدون هیچگونه مزاحمت به آنجا می‌رفتند و به فعّالیت می‌پرداختند.

مهمترین ورزشی که جوانان جنبش اسلامی به آن می‌پرداختند، شنا بود. و بیشتر اوقات از صخره‌های ساحل دریا به عنوان جایگاهی برای پریدن به داخل آب صاف و آرام دریا استفاده می‌کردند. ورزش‌های دیگری برای تقویت جسم وجود داشت، از جمله این ورزش‌ها می‌توان به این ورزش اشاره کرد: تعدادی از جوانان با حالتی ورزشی به شکل رکوع خم می‌شدند و دیگران صف می‌کشیدند و بر روی پشت او می‌پریدند به این شکل که دست‌هایشان را روی پشت او می‌گذاشتند و با تکیه بر آن می‌پریدند. مربّی جوانان غالباً مرحوم عبدالله صیام فرمانده یکی از نبرد «خلده» بیروت در سال ١٩٨٢م بود.

این حادثه در سال ١٩٥٢م برای شیخ اتفاق افتاد. در همان سال دفاتر اخوان بازگشایی شد و فعالیت‌های آن به خصوص پس از انقلاب مصر، که در آغاز با جنبش اسلامی رابطه خوبی داشت، در اوج خود بود. به نظر می‌رسد این رابطه خوب نقشه‌ای بود که از سوی عبد الناصر برای محدود ساختن فعالیت‌های اخوان و پیشگیری از پیوستن این گروه به مخالفان، در صورت انحراف از مسیر صحیح اداره کشور، طرّاحی شده بود.

در روز حادثه، شیخ احمد طبق معمول کتابش را برای مطالعه به الشاطی برد. زیرا الشاطی، تنها جایی برای ورزش‌کردن نبود بلکه محّل مطالعه نیز بود. زیرا خانه‌هایی که سازمان کمک رسانی سازمان ملل «آنروا» ساخته بود، اعضای خانواده به سختی می‌توانستند درآن بخوابند و اگر کسی می‌خواست غیر از خوردن و خواب کاری انجام دهد، به ناچار می‌بایست یا به خیابان و یا به الشاطی می‌رفت. شیخ طبق عادت خود از خانه خارج شد و دوستانش فواد عیسی [و] ابو دیه را دید که در انتظار او هستند. همراه آن‌ها به سمت الشاطی به راه افتاد. البته خانواده شیخ نمی‌دانستند که فعالیت‌های ورزشی وی سازمان یافته و تحت نظارت یک سازمان فعّال آن زمان صورت می‌گیرد. شیخ و دوستانش به آنجا رسیدند و تمرینات ورزشی خود را شروع کردند. اخلاق اسلامی به خوبی در فعالیت‌های آن‌ها نمایان بود. همه به رقابت می‌پرداختند و تلاش می‌کردند تا افرادی را که بیشتر از دیگران توان تحمّل دارد، بشناسند. این تمرین که در اجرای آن با هم رقابت می‌کردند، عبارت بود از اینکه روی سر خود می‌ایستادند و پاها را به شکل مستقیم به طرف آسمان بلند می‌کردند و بوسیله دست خود را نگه می‌داشتند. هر کسی بیشتر از دیگری صبر می‌کرد معنایش این بود که قدرتش بیشتر است.

هنگام شروع رقابت شیخ جلو رفت و گفت : یک ساعت کامل می‌توانم بدون خستگی این کار را انجام دهم! این حرکت یکی از حرکت‌های ژیمناستیک بود که جوانان برای اثبات نرمی بدن خود آن را انجام می‌دادند. شیخ جلو رفت و تمرین را اجرا کرد و مدّتی بر چنین وضعیتی مکث کرد. ایشان از آنجا عواقب وخیم دست‌زدن به کارهای بالاتر از حّد توان را به خوبی در نیافته بود، بیشترین وقت ممکن خود را در حالت یاد شده نگه داشت و از اثبات عهد خود (یک ساعت) صرف نظر نکرد تا اینکه ناگهان روی زمین افتاد. دوستانش سعی کردند که او را روی پا نگه دارند، امّا بدنش به کلی سفت و خشک شده بود و نمی‌توانست روی پای خود بایستد و یا بنشیند. دوستش عبد الله یونس، که به نظر می‌رسد بعدها به جرگه جنبش اسلامی درآمد، و سنّش در آن زمان حدود ١٦ سال بود، او را به خانه برد برادران شیخ بدن او را مالش دادند، امّا این کار مفید واقع نشد در نتیجه او را به کلینیک وکالت الغوث بردند که در شرق اردوگاه در منطقه الرّماد قرار داشت. هنگامی که تحت معاینه قرار گرفت مشخّص شد که تیره پشت شیخ آسیب دیده است و مهره‌های گردنش نیز فرو رفته است. شیخ به مدّت دو ماه کامل چنین وضعیتی داشت. وی در طول این مدت اصلاً نمی‌توانست حرکت کند و خوردن، خوابیدن و قضای حاجتش همگی با کمک خانواده‌اش (برادران و مادرش) صورت می‌گرفت. این حادثه سبب شد که مادر شیخ بیشتر از دیگر برادران شیخ به او مهر بورزد و در نتیجه بیش از دیگران بر لزوم درمان او اصرار ورزد. الحمدلله شیخ توانست پس از مالشِ مستمر و طولانی، حرکت کند. امّا با این وجود راه رفتن و کلّیه حرکات او غیر طبیعی بود و نمی‌توانست مانند دیگر دوستانش قدم بردارد. هنگام راه رفتن پاهایش را می‌کشید و به دنبال هر قدمی را که بر می‌داشت گرد و خاک بلند می‌شد.

این حادثه تاثیری بر عزم واراده شیخ نداشت و او را زمین گیر نکرد، بلکه او هموراه تلاش می‌کرد تا بر این مشکل که شبیه به بیماری دائمی بود، غلبه کند. شیخ ضعف را مبنای حرکت به سوی توانمندی قرار داده است، چنان‌چه تحصیلات خود را همچنان پی گرفت و مقطع راهنمایی را در سال ١٩٥٥م و دبیرستان را در سال ١٩٥٨م ادامه داد .

شیخ توانست وارد دانشگاه شود، اولاً به علّت مشکلات مادی، درآمد اندک خانواده و اینکه برادرانش توانایی تامین مخارج هنگفت دانشگاه را نداشتند؛ دوم اینکه بسیاری از خانواده‌ها کسب مدرک دیپلم را پایان دوره تحصیل می‌دانستند. به ویژه که دارندگان این مدرک، می‌توانستند بلافاصله در شغل معلّمی در نوار غزّه و حتی برای سنوات مشخّصی در مصر کار کنند. به علاوه شیخ با وضعیتی که داشت نمی‌توانست مسافرت و یا به دور از خانواده زندگی کند، زیرا به مراقبت دائم نیاز داشت. بنابراین ترجیح داد که در نوار غزّه بماند و به حرفه معلمی بپردازد تا بدین وسیله از رنج و زحمت برادرانش بکاهد و زندگی جدیدی تشکیل دهد و سرو سامان بگیرد. شیخ بر این نکته پافشاری می‌کرد که دانشگاه به صورت تنها منبع علم آموزی در نیاید. به همین خاطر همیشه کتاب می‌خرید و به مطالعه آن‌ها می‌پرداخت. پیوستن ایشان به جنبش اسلامی او را برای مطالعه گسترده‌تر منابع دینی تشویق کرد، چرا که فعّالیت چاپ و نشر کتاب‌های اسلامی در آن زمان خیلی پایین بود و کتاب‌ها و منابع اسلامی موجود هم صرفاً در دسترس علمای قدیمی قرار می‌گرفت.

شیخ از هنگامی که این حادثه برایش اتفاق افتاد (تقریبا کلاس ششم ابتدایی بود که برای او رخ داد) زندگی و تحصیلات خود را به شکل طبیعی ادامه داد. وضعیت جسمانی او به گونه‌ای بود که روی انگشتان پایش راه می‌رفت و به زور قدم بر می‌داشت. در هر قدمی برای حفظ توازن بدنش به اندازه ممکن پایش را روی زمین محکم می‌گذاشت لذا در هر قدم، گرد و خاک بلند می‌شد و اگر روی زمین سختی راه می‌رفت، می‌افتاد.

انگشتان دست شیخ همراه با کف دستش خشک و سفت شده بود و با دشواری می‌توانست قلم به دست گیرد.

اگر چنین حادثه‌ای برای جوانی دیگر اتفّاق افتاده بود، به علّت ترس از مواجهه با جامعه، شرم و حیا و خود کم بینی هرگز به مدرسه نمی‌رفت و خود را به مخاطره نمی‌انداخت. زیرا شیوه راه رفتنش، تمسخر و استهزای جوانان بی‌بندوبار و هرزه آن زمان، که از قضا کم هم نبودند‌، را بر می‌انگیخت. امّا شیخ با اعتماد به نفس و تکیه بر قدرت مشکل زدای خویش به رفتن به مدرسه ادامه داد. او یقیناً در راه رفتن و یا بازگشت از مدرسه با تمسخر و استهزا مواجهه می‌شد امّا همه این‌ها را به خاطر رغبتی که به ادامه زندگی طبیعی خود داشت، تحمّل می‌کرد و بی‌اعتنا به اینگونه ناملایمات، زندگی طبیعی خود را پی گرفت و مانند دیگر افراد در ساختن جامعه مشارکت کرد. یقیناً فشار جامعه و تمسخراتی که شیخ با آن روبرو شد، در عزم و اراده او خللی وارد نکرد، دلیل آن هم این است که توانست کلیه سال‌های تحصیلی را با موفّقّیت پشت سر بگذارد و بالأخره در سال ١٩٥٨م یعنی شش سال پس از وقوع حادثه، به اخذ مدرک دیپلم نایل آید .

گرفتن دیپلم، پایان مقطع مهمی در زندگی جوانان بود. جوانان پس از گذراندن این مقطع دو راه فراروی خود داشتند: یا به دانشگاه می‌رفتند و یا به شغل معلّمی روی می‌آوردند. در آن زمان تعداد معلّمان نوار غزّه کم بود. برعکس، تعداد دانش آموزانی که به مدرسه روی می‌آوردند چه در مدارس وکالت الغوث و چه در مدارس دولتی زیاد بود.