فصل سوم: جنگ ١٩٦٧ و وقایع پس از آن
حکومت مصر دستور عقب نشینی نیروهای ویژه بین المللی را از مرزهای مصر و فلسطین اشغالی صادر کرد، تا اینکه شرایط برای جنگ آماده شود. عملاً نیز چنین شد و نیروهای ویژه بین المللی از نوار غزّه خارج شدند. در این هنگام رسانههای تبلیغاتی مصر و رژیم جمال عبد النّاصر حمله نظامی خود را با تهدیدات آغاز کردند و رادیو صدای عرب به مجری گری «احمد سعید» نیز به سکویی تبلیغاتی تبدیل شده بود که با زیرکی و مهارت خاص، اهالینوار غزّه را تحریک میکرد. تصاویر تبلیغاتی مصر در آن زمان با عنوان این مطلب که «اسرائیل» در برابر نیروهای مصری تاب مقاومت ندارد، اهالینوار غزه را ترغیب میکردند و تلویزیون مصر نیز تصاویری از تحرکات نیروهای مصری، که در خیابانهای قاهره برای رفتن به سیناء رژه میرفتند، نشان میداد. مردم مصر به این باور رسیده بودند که جنگهای ارتش مصر بیشتر به علت ناتوانی ارتش «اسرائیل» جنبه نمایشی دارد و از این چهارچوب خارج نشده است، به این تفکر، مردم مصر از تل آویو و خیابانهای آن، قدس و مقدسات فلسطین سخن میگفتند و این شعار را سر میدادند: «عبد الناصر ای عزیز فردا وارد تل آویو میشویم». در واقع این سرود قویترین عبارتی است که بیانگر تفکر مردم مصر و علاقه فزاینده آنان به شخص جمال عبد الناصر بود. در حقیقت تبلیغاتی که همزمان با حمله جمال عبد الناصر علیه اخوان در سال ١٩٦٥م صورت گرفت چنان نقش اخوان و فعالیت آنان را محدود کرد که کسی جرأت نداشت عضویت خود را در این جماعت اعلام کند، چرا که در این صورت به مزدوری آمریکا متهم میشد و هر لحظه امکان داشت بدون هیچ مقدمهای به وسیله مردم مورد أذیت و آزار قرار گیرد. در حمله به جماعت اخوان، هزاران نفر از اعضای آن بازداشت و رهبران بلندپایهاش نیز اعدام شدند. با این وجود، اعضای جماعت اخوان به طور کلی مانند کسی بود که پاورچین پاورچین در میادین مین و در نزدیک کمینگاهها قدم بر میدارند، به همین علت راهی جز دعوت خالصانه به سوی خدا، بدون اسم و عنوان خاصی نداشتند. در چنین شرایطی جنگ شروع شد و به صورت ناگهانی ابهت ارتشهای مصر، اردن و سوریه در هم شکست و زیانهای سنگینی را متحمل شدند. پس از این شکست حاکمیت «اسرائیل» تا نوار غزه، کرانه باختری، صحرای سینا و جولان گسترش یافت و مردم دچار نارحتیهای روانی و ناامیدی شدیدی شدند. جمال عبد الناصر و تفکر ملیگرایی تحت حمایت وی نیز اعتماد خود را در میان عموم مردم از دست داد اما عبد الناصر با وجودی که پس از جنگ شخصیتش خرد شده بود، به علت رواج خوی قهرمان پرستی در سطح جامعه مصر همچنان مورد توجه مردم قرار داشت.
در چنین اوضاعی، جنگ کرامه (روستایی در شرق رودخانه اردن) در سال ١٩٦٩م. میان ارتش «اسرائیل» و نیروهای فدایی فلسطین و ارتش اردن روی داد و مرحله نوینی فراروی جنبش مقاومت فلسطینی گشوده شد که موجب افزایش اعتماد به نفس آنها شد و رویکردی تازه جهت إحیای مسأله فلسطین به وجود آمد. این چنین عملیات نظامی شدت یافت و بیشتر گروههای سیاسی فلسطین به سمت تشکیل گروههای نظامی گرایش پیدا کردند. بدین ترتیب، وحدت ملت فلسطین در زیر چکمه اشغالگران مصیبتهای وارده را به لحاظ روانی جبران کرد اما مشکل بزرگ این بود که بیشتر گرایشهای مردمی یا تغییر یافت و یا اینکه در مسیر دگردیسی قرار گرفت. بخصوص پس از ارتباط مردمی میان کرانه باختری و نوار غزه و آشکار شدن خیانت رژیمهای عربی و ناتوانی آنان در تحقق انتظارات ملتهای خود و ملت فلسطین این تحول چشمگیرتر شد. این وضعیت تازه زمینه مناسبی برای فعالیت اخوان پدید آورد. اخوان هم با وجود دشواری اوضاع فرصت را هدر نداد؛ زیرا اخوانیها میدانستند که روحیه فلسطینیها بر اثر شکست در برابر «اسرائیل»، ضعیف و خرد شده است و در چنین وضعیتی به علت بیاعتمادی به محیط اطراف، همنوایی با هر نوع مکتب و جنبشی به ندرت صورت میگیرد.
دولت «اسرائیل» با توجه به پروندههای به جا مانده از حکومت مصر وجود اخوان در نوار غزه را چندان با اهمیت نمیدانست. رژیم صهیونیستی وقتی این پروندهها را بدست آورد١، مطمئن شد که جماعت اخوان المسلمین جنبشی است که شمار اعضای آن بیشتر از انگشتان دست نیست. ابو أیمن طه در این باره میگوید: دولتمردان مصر (که نوار غزه را اداره میکردند) پروندههای کاملی را در اختیار یهودیان گذاشتند که در خلال چند روز ماهیت و محتوای آن برای اشغالگران مشخص شد و زمانی که دولت اشغالگر این پروندهها را آماده یافت، دیگر در جستجوی فلان و فلان خستگی به خود راه نداد. این چنین صهیونیستها به همه چیز پی بردند و چیزی از آنها مخفی نماند. همچنین احضار تعدادی از شخصیتهای اخوان از جمله ذیاب البریناوی، موسی صایمه و برادرم عز الدین طه توسط دولت «اسرائیل» مطلب فوق را تأیید میکند چنان که اشغالگران پس از احضار آنها، بحث این پروندهها را پیش کشیده و تأکید کرده بودند که دولت «اسرائیل» از همه چیز باخبر است و همه پروندهها را به صورت کامل و آماده در اختیار دارد. البته این اولین بار نیست که در این مورد، یعنی دستیابی «اسرائیل» به پروندهها مطالبی را میشنویم بلکه گفتههای آنان، یقین ما را درباره این حقیقت تلخ بیشتر میکند. افسران اطلاعاتی «اسرائیل» در بازجویی با شخصیتهای اسلامی مذکور، آنها را در جریان فعالیتهای مخفیشان قرار دادند. البته ممکن است جنبه تبلیغاتی داشته باشد. اما اگر مصریها آن را عمداً از خود به جای گذاشته باشند مصیبت است و اگر غیر عمد دست به چنین کاری زده باشند، مصیبت آن سهمگینتر است که چرا تا این حد سستی و اهمال صورت گرفته است.
در حقیقت نیروهای اشغالگر دریافته بودند که تبلیغات ناصر مبنی بر متهمساختن اخوان به مزدوری آمریکا، مجال فعالیت آنان را تنگ کرده بود و دیگر اینکه تماس آنها با خارج در اوایل اشغال فلسططن دشوار بود و دولت غاصب «اسرائیل» میدانست که هرگونه فعالیت گروهی به امکاناتی نیاز دارد که اخوان در داخل فلسطین از آن بیبهره است.
از مسائل مهم دیگری که باعث شد نیروهای اشغالگر نسبت به اخوان بیتوجه باشند مشغولیت آنان به ساماندهی مناطق اشغالی، و بیشتر از آن، مقابله با مبارزان فلسطینی بود که فعالیت آنان در نوار غزه و «اسرائیل» و کرانه باختری افزایش یافته بود. به همین خاطر فعالیت دینی را خطرناک قلمداد نمیکرد تا چهره دمکراتیکی که «اسرائیل» سعی میکرد در عرصه جهانی از خود نشان دهد، مخدوش نگردد.
برخی نظریات نادرست که در اصل ساخته و پرداخته دستگاه تبلیغاتی «اسرائیل» است درصددند موضع گیری رژیم اشغالگر قدس نسبت به جنبش اسلامی را توجیه کند. بر اساس این نظریات، این رژیم با اغفال و اغماض از فعالیتهای جنبش اسلامی اساساً در پی این منظور بوده که با توسعه و گسترش حرکت اسلامی از تاثیر مقاومت مسلحانه بکاهد و رقیب مردمی دیگری برای سازمان آزادیبخش ایجاد کند. بعدها معلوم گردید که این نظریه، که به نظریه توازن مشهور گشت، پنداری باطل بیش نبوده است.
تاریخ ثابت کرده است که سیطره بر گروههای دینی و یا استحاله آنها با وجود تلاشهایی که استعمار در این راستا انجام داده، باز هم سخت و دشوار است. این امر به خوبی در رویارویی استعمار فرانسه با نهضت اسلامی «عبد الحمید بن بادیس» در الجزایر و مبارزه ایتالیا با عمر مختار در لیبی نمایان شد. شاید بارزترین نمونه در این باره اقدامات حکومت انگلستان در سالهای ١٩٥٤ و ١٩٥٥ برای سرکوب نیروهای مقاومت اسلامی به رهبری اخوان المسلمین در کانال سوئز (ضفاف) باشد که به شکست انجامید.
بنابراین منطقی این است که رژیم اشغالگر صهیونیستی نمیخواست دغدغهای جدید در کنار سازمانهای فلسطینی که با تشدید عملیاتهای خود سیاستمداران و ژنرالهای دشمن را هراسان کرده بودند، داشته باشد. اگر دولت عبری درصد بر میآمد از راه رخنه در جنبش اسلامی در میان نیروهای مقاومت شکاف ایجاد کند، در خود سازمانهای فلسطینی چنین کاری را میکرد زیرا این سازمانها از لحاظ ایدئولوژیک، برنامهها و گستره حضور، با همدیگر اختلاف داشتند. البته این امر بعدها که شرایط مهیا بود به وقوع پیوست.
اما واضح است که دولت عبری بعدها با ناباوری مشاهده کرد که جنبش اسلامی، با راه اندازی مراکز بهداشتی و آموزشی که به نوعی همانند مساجد عمل میکردند، به یک تشکل فعال سیاسی و اجتماعی در جامعه غزه تبدیل شده است.
زمانی که فعالیتهای حرکت اسلامی به این حد رسید، رژیم صهیونیستی دائماً در تلاش برای تضعیف و نابودی آن برآمد و همیشه در صف مخالفین حرکت اسلامی قرار میگرفت و حتی کمترین فرصت را برای تضعیف جنبش اسلامی از دست نمیداد. بستن نهادهای بهداشتی و اجتماعی وابسته به مجمع اسلامی و در عین حال، موافقت با تأسیس و ادامه کار مراکز مشابه وابسته به دیگر گروهها و انجمنها بهترین دلیل بر صحت این مدعاست. کسانی که قائل به نظریه توازن بودند در دامی افتادند که رژیم اشغالگر پهن کرده بود؛. در حقیقت دولت نظامی عبری میخواست ناکامی خود در توقیف فعالیتهای حرکت اسلامی و تبدیل آن به فعالیتهای غیر دینی را توجیه کند. زیرا هیچ تضمینی نزد دولت عبری وجود نداشت که بر رابطه رقابتی و کشاکشی که میان حرکت اسلامی و ساف وجود داشت همچنان به قوت خود باقی بماند و به همکاری و همپیمانی نیانجامد. دشمن صهیونیستی در آغاز تمایل چندانی به تحریک احساسات مسلمانان نداشت تا مبادا این اقدام، ضد اسلامی تلقی نشود. صهیونیستها به توصیه موشه دایان تروریست وزیر وقت جنگ رژیم صهیونیستی مبنی بر عدم تعرض به دین و ناموس فلسطینیان پایبند بودند.
مطلب شایان ذکر اینکه نیروهای اشغالگر و استعماری همیشه درصدد بودند مفاهیم اسلامی همچون جهاد را از اسلام بگیرند؛ از جمله اینکه انگلستان اقدام به تشکیل فرقه بهایی و قادیانی و احیای اسماعیلیان در هند و حمایت نهادهای امنیتی انگلستان از عقاید انحرافی پارهای از جنبشهای اسلامی مبنی بر ترک جهاد گواه این مدعاست. با توجه به این، به نفع هیچ نیروی اشغالگری نبود که در إحیاء و فعالسازی گروههای اسلامی که جهاد را در ضمن اعتبارات دینی خود قرار میدهند، گام بردارد. سخنان سیاستمداران «اسرائیلی»، اندکی بعد از مشارکت جماعت اخوان المسلمین در نبردهای سال ١٩٤٨ نشانگر اهمیت این جماعت و إعلان جهاد در راه خدا علیه نیروهای اشغالگر بود. در واقع مشارکت آنان در جنگ بر این نکته تأکید داشت که برای «اسرائیل» ممکن نیست مطلقاً در چنین برنامهای (فعالسازی گروههای اسلامی) که از نظر وی جنایت به حساب میآمد، مشارکت داشته باشد؟!.