اخلاق اسلامی

فهرست کتاب

شجاعت

شجاعت

یک شب اهالی مدینه صدای بلندی را شنیده و ترس سراسر وجودشان را فراگرفت. مردم به‌سوی جایی که صدا از آن می‌‌آمد شتافتند. پیامبر جدر سر راهشان با آنان روبرو شد درحالیکه از آن مکان بازمی‌گشت. او از همه پیشتر به محل صدا رسیده بود و به آن‌ها می‌‌فرمود: «لَمْ تُرَاعُوا لَمْ تُرَاعُوا (أي لا تفزعوا)». [متفق علیه] یعنی: «نترسید... نهراسید!».

روایت می‌‌شود که حضرت عمر بن خطابسکه در بین مردم لباس پخش می‌‌کرد، لباس‌ها فقط تا ساق مردها را می‌‌پوشاند، و قسمت دیگر پایشان بیرون می‌‌ماند، حضرت عمرسنیز مانند آن‌ها لباسی را برای خود برداشت، و بر بالای منبر رفت و مردم به لباس بلندش نگاه کردند، وقتی که خطبه را آغاز کرد، گفت: ای مردم گوش کنید و اطاعت نمایید، مردی جواب داده و گفت: نه گوش می‌‌کنیم و نه اطاعت! عمر از او پرسید: چرا؟

مرد جواب داد: برای اینکه تو به ما لباس کوتاه داده‌ای و برای خودت آن لباس بلند را برداشته‌ای. حضرت عمر بن خطابسبه پسرش عبدالله امر کرد تا به مرد جواب داده و حقیقت را برای او روشن سازد. عبدالله بن عمرسبرخاست و اعلام کرد که او از سهمیه‌ی لباس خود صرف نظر کرده است تا لباس پدرش کامل باشد. مرد گفت: حال بگو! می‌‌شنویم و اطاعت می‌‌کنیم.