اخلاق اسلامی

فهرست کتاب

امید و رجاء

امید و رجاء

حکایت می‌‌شود که فرمانده‌ای در یکی از جنگ‌ها شکست خورده و یأس بر او چیره گشته و امیدش را از دست داده بود. به همین دلیل سپاهیانش را ترک کرد و به جای دوری در بیابان رفت و در کنار سنگ بزرگی نشست.

در همین حین، مورچه‌ی کوچکی را دید که سعی می‌کرد دانه‌ی گندمی را به لانه‌اش در بالای صخره ببرد. وقتی مورچه سعی داشت دانه را با خود به بالای صخره ببرد، دانه سقوط می‌‌کرد و مورچه برای حمل دوباره‌ی دانه برمی‌گشت. هربار دانه می‌‌افتاد و مورچه برمی‌گشت و بار دیگر سعی می‌کرد که آن را بالا ببرد... و این عمل تکرار می‌‌شد.

فرمانده‌ی جنگی همچنان ناظر کوشش بسیار مورچه بود و سعی مداوم او در حمل دانه را دنبال می‌‌کرد تا آنکه بالآخره مورچه موفق شد دانه را به لانه‌اش برساند. فرمانده‌ی شکست خورده، از این منظره‌ی عجیب شگفت‌زده شد و با امید و اراده‌ی مصمم از جایش برخاست و بسوی مردانش بازگشت و آنان را جمع کرد و روحیه‌ی تهور و دلگرمی را به آنان بازگرداند و آن‌ها را برای مقابله در جنگی دیگر آماده نمود. در این نبرد فرمانده‌ی مذکور توانست بر دشمنانش پیروز شود. سلاح اصلی او در این نبرد، امید و دوری از یاس و نومیدی بود که آن را از یک مورچه‌ی کوچک یاد گرفته و بکاربسته بود.

پیامبر اکرم جداستان مردی را که نود و نه نفر را کشته بود برای یارانش بیان می‌‌کند: مرد خواست که به درگاه خدای تعالی توبه کند. برای اینکار از یک فرد زاهد پرسید: آیا توبه برای من جایز می‌‌باشد؟ آن عابد جواب داد: خیر. مرد برآشفت و او را نیز کشت و با او عدد صد (صد کشته) را کامل کرد. بعد از کشتن عابد سرگشتگی و پشیمانی او بیشتر گشت. بنابراین از عالم درستکاری سؤال نمود: آیا می‌‌توانم توبه کنم؟ مرد صالح به او گفت:

بله، برای تو توبه جایز می‌‌باشد، ولی باید روستایت را که اهل آن بدکردارند ترک کرده و به روستایی که اهالی آن درستکارند بروی تا با آنان خداوند را عبادت کنی.

مرد از روستایش خارج شد و به‌سوی روستای گفته شده عزیمت کرد تا شاید خداوند توبه‌اش را قبول کند، ولی در راه فوت کرد و به روستای مذکور نرسید. آنگاه ملائکه‌ی رحمت و عذاب فرود آمدند و بینشان اختلاف افتاد که کدام‌شان روح او را برگیرند. خداوند به آن‌ها وحی کرد که مسافتی را که مرد در آن مرده است اندازه بگیرند. اگر به روستای صالحان نزدیک بود در دفتر ثبت ملائکه‌ی رحمت نوشته شود وگرنه او نصیب ملائکه‌ی عذاب می‌‌شود.

سپس خداوند تبارک و تعالی به زمین بین او و روستای صالحان وحی کرد که نزدیک شود و به دیگری امر نمود که دور شود. بنابراین مرد نصیب ملائکه‌ی رحمت شد و خداوند توبه‌اش را قبول کرد زیرا او به امید بخشش و رحمت خداوند متعال و به طمع آمرزش و رحمت پروردگار سبحان هجرت نموده بود. [این داستان از یک حدیث متفق علیه بر گرفته شده است].