شیعه و شیعه گری

فهرست کتاب

فصل چهارم: دگرگونی تشیع اول و شیعیان نخست و نقش و تأثیر سبئیه بعد از شهادت عثمانسو دوران خلافت علیس

فصل چهارم: دگرگونی تشیع اول و شیعیان نخست و نقش و تأثیر سبئیه بعد از شهادت عثمانسو دوران خلافت علیس

قصد ما از نوشتن این کتاب ذکر حوادثی نیست که در تاریخ رخ دادهاند، بلکه هدف ما، ذکر تاریخ سبئیه و برشمردن جنایات و رسوایی‌ها و زشتی‌هایی است که آنها مرتکب شدهاند، اما برای بیان تاریخ این گروه یاغی که در اسلام عقاید ویژهای را تأسیس کردند و فرقهای مخصوصی را تشکیل دادند ناگزیر به ذکر برخی حوادث و اتفاقات تاریخی هستیم که سبئیه در آنها نقش بزرگی ایفا کردهاند و اگر دسیسه‌ها و توطئه‌های آنها نبود حتی آن حوادث هم اتفاق نمیافتاد، و این که با توفیقات الهی و تقدیر و آسان کاری او پیرامون آن حوادث، کتاب ما مستقل و منزه و پاک از خرافات و خالی از داستانسرایی و افسانه‌پردازی و به دور از دروغ پردازی و باطل‌گرایی باشد، دروغ پردازی و باطل سرایی‌هایی که بیشتر دشمنان اسلام و دشمنان امت محمد جبرای بدگویی و زشت نشان دادن گذشتگان و بزرگان این امت به کار میبرند، و این کار (توفیق تألیف چنین کتابی) برای خدا سخت نیست.

بحث ما فقط منحصر به حوادثی است که به موضوع ما مربوط میشوند، و از دیگر وقایع اجتناب میکنیم چون پیوند مستقیمی با موضوع ما ندارند و ما میخواهیم مختصر و کوتاه بنویسیم نه با طول و تفصیل، پس میگوییم:

وقتی که امام مظلوم، عثمان بن عفانسبه شهادت رسید پنج روز شهر مدینه بدون امیر باقی ماند، یا امیر و فرمانروایش یکی از قاتلان عثمان بود به نام «غافقی بن حرب»، و سبئیه و دیگر قاتلان در اطرافش بودند که در بارهی این که چه کسی بعد از عثمان سخلیفه و امیر المؤمنین باشد دارای خواهش‌های نفسانی متفاوتی بودند، جز سبئیه که فقط به نام علیسندا سر میدادند و تنها پشت ایشان خود را پنهان میکردند، در حالی که او از آنها مبرّا و بیزار بود، قبلاً نیز، گذشت که عبدالله بن سبأ مکّار که در پشت همهی این نقشه‌ها و دسیسه‌ها قرار داشت، با اهل مصر بود، بنابراین، آن طغیان گران اوباش و فرومایه‌ها، در رأی و نظراتشان اختلاف داشتند، دستهای طلحه، دستهای زبیر و گروهی علی را میخواستند، اما هر سه نفر از کاندید شدن ابا داشتند و نمیپذیرفتند، چون میدانستند که آن گروه چقدر پلید و طغیانگرهستند، و در توطئه برای انهدام کیان و حضور اسلام، و نابودی دولت اسلامی که از هر طرف مورد هجوم قرار گرفته بود، با یکدیگر متحد هستند و می‌خواهند دولتی که جز در عصر طلایی عثمان؛ عصر و دورهای که به ندرت میتوان نمونهی آن را از لحاظ فتوحات و غزوات فراوان در تاریخ اسلام یافت، را نابود سازند. سپس سبئیه از این سه نفر مأیوس و نا امید گشتند و نزد سعد بن ابی وقاص؛ فاتح ایران رفتند، و از آنجا به نزد پسر خلیفه فاروق اعظم، عبدالرحمن بن عمر. اما جواب هیچ کدام غیر از جواب سه نفر از «عشرهی مبشره» نبود که رسول خدا جمژدهی بهشت به آنها داده بود. این شما و این هم، آنچه قدیمی‌ترین تاریخ نگار؛ طبری، دربارهی این مسأله نگاشته است و هر کدام از ابن کثیر، ابن اثیر و ابن خلدون و غیره با او موافق هستند:

«محمد بن عبدالله، طلحه بن اعلم، ابوحارثه و ابوعثمان، گفتند: مردم بعد از قتل عثمانسپنج روز بدون امیر باقی ماندند و امیرشان، غافقی بن حرب بود. در تلاش و التماس از کسی بودند که به سرپرستی امور و خلافت، قیام کند، اما کسی را پیدا نمیکردند، مصریان یک بار نزد علی رفتند اما او خود را در میان دیوار و باغ‌های مدینه پنهان کرد، اما وقتی او را ملاقات کردند، آنها را از خود راند و هر بار از آنها و از درخواست و پیشنهادشان اظهار برائت و بیزاری مینمود، و کوفیان در طلب زبیر بودند، اما او را پیدا نمیکردند و هر جا که او میرفت سراغش را میگرفتند و کسی را نزد او میفرستادند اما او از پیشنهاد آنها اظهار بیزاری میکرد. بصریان طلحه را میخواستند و هر گاه که آنان را میدید، از خود دورشان میکرد و پی درپی از درخواست و سخنانشان تبرا مینمود. در حالی که آنها همه برکشتن عثمان، متفق بودند، اما در انتخاب کسی که موافق هواهای نفسانی آنها باشد، اختلاف داشتند. وقتی کسی را نیافتند که تمایل نشان دهد یا جواب بدهد، شر و بدی آنها را بر اولین کسی متفق کرد که خواستهی آنها را اجابت کند وگفتند: هیچ کدام از آن سه نفر را انتخاب نمی‌کنیم، بنابراین، دنبال سعد بنابیوقاص، فرستادند و گفتند: تو از اهل شوری هستی و ما به اتفاق رأی تو را انتخاب میکنیم، پس بیا تا با تو بیعت کنیم، او هم به آنها جواب داد که من و ابن عمر، از شوری خارج شدهایم و در هیچ حال نیازی به آن ندارم و این ضرب المثل آورد و گفت:

لا تخلطن خبیثات بطیبة
واخلع لباسک منها وانج عریانا

یعنی: پاک را با پلید و ناپاکان آمیخته مکن، لباست را از آن درآور تا عریان نجات یابی.

سپس نزد عبدالله ابن عمر آمدند و گفتند: تو پسر عمر هستی، برای این امر بپاخیز و قیام کن، پس ایشان گفت: به خدا سوگند این امر انتقام به دنبال دارد و من به آن تعرض نمیکنم، جویای کسی دیگر باشید بنابراین، حیرت زده و سرگردان ماندند، نمی‌دانستند چه کار کنند، در حالی که کار، کار خودشان بود و مشکل را خودشان ایجاد نموده بودند [۲۲۸].

سرگردانی و نگرانی آنها، تنها به علت این بود که می‌دانستند، هر کسی بدون مشورت آنها و بدون نظر خواهی از آنها، ولایت امر را به دست گیرد، در بارهی آنها به شمشیر حکم میکند و قصاص امام مظلوم و خلیفهی رسول الله جو شوهر دو دختر او و پسر عمویش و قیام کنندهی به حق، دارای سخاوت و جوانمردی و حیاء، عثمان بن عفانسرا از آنها خواهد گرفت. و ابن کثیر هم تصریح نموده و در روایتی یاد آور شده که آن قوم سبئی، وقتی که از همه نا امید شدند و در کارشان سرگشته ماندند، گفتند:

«اگر ما بدون بر سر کارگذاشتن کسی بعد از قتل عثمان، به شهرهای‌مان برگردیم، مردم دچار اختلاف میگردند و ما سلامت نخواهیم بود» [۲۲۹].

سپس نزد اهل مدینه آمدند و آنها را جمع کردند:

«پس سعد و زبیر بیرون رفته بودند و طلحه را در بوستان خود یافتند و دیدند بنی امیه همه فرار کرده‏اند، جز کسانی که توان فرار نداشتند، و ولید و سعید هم، اولین کسانی بودند که به جانب مکه در رفتند. مروان هم در پی آنها رفته بود و یکی پس از دیگری خارج شده بودند. وقتی که اهالی مدینه را جمع کردند، مصریان گفتند: شما اهل شوری هستید و امامت با شما منعقد می‏گردد، و امر و فرمان شما بر امت جاری می‏گردد، بنگرید و مردی را منصوب کنید که ما هم تبعیت کنیم. به شما دو روز مهلت می‏دهیم، به خدا سوگند اگر بعد از این مدت، کار را به پایان نبرید فردا علی و طلحه و زبیر و مردم زیادی را می‏کشیم. مردم دور علی جمع شدند و گفتند: با تو بیعت می‏کنیم تو خود می‏بینی چه بر سر اسلام آمده است، و در بین تمام شهرها، ما به چه بلایی گرفتار شده‌ایم [۲۳۰]. علیسبه آنها پاسخ ردّ داد و به روایت مقدس‌ترین کتاب شیعه یعنی، نهج البلاغه فرمود: از من دست بردارید و کس دیگری را بطلبید، ما به کاری اقدام نمی‏کنیم که دارای صورت‌ها و رنگ‌های مختلف است، دل‌ها بر آن استوار نیست و عقل‌ها زیر بار آن نخواهند رفت، سیاهی، آفاق را فراگرفته، راه روشن تغییر یافته است، و بدانید که اگر من دعوت شما را بپذیرم طبق آنچه خود می‌دانم، عمل خواهم کرد، به سخن گوینده و سرزنش توبیخ کننده گوش نمی‌دهم، و اگر مرا رها کنید تا مانند کسی چون شما باشم، شاید به سخنان شما بیشتر گوش دهم، و فرمان کسی را که شما او را والی و زمامدار قرار می‏دهید، بهتر انجام دهم، وزیر و مشاور بودن من برای شما بهتر است از این که امیر و زمامدار باشم [۲۳۱].

و در میان تاریخ نویسان، طبری، در تاریخ خود [۲۳۲]و ابن اثیر در الکامل [۲۳۳]این مطلب را ذکر کرده‌اند. اما شورشیان با اکراه و اجبار وادارش کردند:

«اشتر [۲۳۴]دستش را گرفت و با او بیعت کرد و مردم نیز با او بیعت کردند آنکه بیعت کرد» [۲۳۵].

همانطور که علیساین را نیز ذکر کرد و در نامهای که به اهل مصر نوشت یا در خطبهای بیان فرمود، مطابق آنچه شیعه از او نقل کرده‌اند:

«حتی علیه عثمان به سرزنش و بدگویی پرداختید سپس آمدید و او را کشتید، سپس نزد من آمدید، تا بیعت کنید اما من از آن ابا کردم و راضی نبودم و خویشتن داری کردم، پس با من درگیر شدید و دستم را گشودید اما من آن را بستم، دستم را کشیدید اما من آن را عقب کشیدم و در اطراف من ازدحام کردید تا جایی که گمان می‏کردم، یکدیگر را به قتل می‏رسانید یا من را می‏کشید، گفتید: با تو بیعت کردیم، جز تو کسی را پیدا نمی‏کنیم، و جز به تو راضی نیستیم، بیعت می‏کنیم، نه متفرق میگردیم و نه اختلاف در رأی داریم، بنابراین، با شما بیعت کردم و مردم را به بیعت فراخوندم، هر کس با میل و رغبت بیعت کرد، قبول کردم و هر کس سر باز زد او را مجبور نکردم و ترکش کردم [۲۳۶].

و شریف رضی هم در نهج البلاغه، تحت عنوان «امر بیعت» همین را نقل کرده است [۲۳۷].

پس هرکس بیعت کرد که کرد و کسی هم که موقعیت را مناسب ندید، بیعت نکرد. از جمله کسانی که در میان اصحاب از بیعت امتناع ورزیدند آن طور که مورخین ذکر کردهاند:

سپس مردم بیعت کردند و سعد را آوردند، گفت: پس از بیعت مردم، بیعت میکنم، پس علی گفت: رهایش کنید. و ابن عمر را آوردند او نیز، همین حرف را زد. و گفت: ضامنی را بیاور، گفت: ضامنی نمی‌یابم، مالک اشتر گفت: اجازه بده او را بکشم، پس علی گفت: اجازه بده من کفیل او باشم. انصار بیعت کردند و حسان بن ثابت، کعب بن مالک، مسلمه بن خالد، ابوسعید خدری، محمد بن مسلمه، نعمان بن بشیر، زید بن ثابت، رافع بن خدیج، فضاله بن عبید، کعب بن عجره و سلمه بن سلامه بن وقش تأخیر کردند. و از مهاجرین نیز عبدالله بن سلام و صهیب بن سنان، اسامه بن زید، قدامه بن مظعون و مغیره بن شعبه بیعت را به تأخیر انداختند. اما نعمان بن بشیر انگشتان نائله همسر عثمان و پیراهنی را که عثمان هنگام شهادت بر تن داشت گرفت و فریاد کنان به شام پیوست [۲۳۸]اما طلحه گفت: در حالی بیعت کردم که شمشیر روی سرم قرار داشت [۲۳۹].

و زبیر گفت: «یکی از راهزنان، عبدالقیس، نزد من آمد پس در حالی بیعت کردم که شمشیر بر گردنم بود [۲۴۰]، و در روایتی چنین آمده که: قوم طلحه را آوردند، گفتند: بیعت کن، گفت: من به ناچار و اجبار بیعت میکنم. سپس زبیر را آوردند همین را گفت [۲۴۱].

و دستهای گفته‌اند: آن دو نفر به شرط اقامهی حد قصاص خون از قاتلان عثمان، بیعت کردند [۲۴۲].

وگفته‌اند: فقط طلحه بیعت کرد اما زبیر، سلمه بن سلامه و اسامه بن زید بیعت نکردند [۲۴۳].

و مدائنی از زهری روایت کرده است که: گروهی از مدینه به شام گریختند و با علی بیعت نکردند [۲۴۴].

پس بیعت با امام علیساینگونه منعقد گردید، سبئیان و فریب خوردگان آنها، از قاتلان عثمانسدر میان بیعت کنندگان با علیسخود را پنهان کرده بودند و در پشت یاوران او به اختلاف پرداختند و او را از هر طرف احاطه نمودند، همانگونه که طبری ذکر کرده وقتی که علیسبعد از بیعت، اولین سخنرانی را کرد و خواست به منزل برگردد، سبئیه گفتند:

خذها إليك واحذر أبا الحسن
إنما نمرُّ الأمر إمرار الرسن
صَوْلَةَ أقوامٍ كأسداد السُّفُن
بِمَشْرَفيّاتٍ كغُدرانِ اللبن
ونَطعُنُ المُلكَ بِلَينٍ كالشَّطَن
حتى يُمَرَّنَ على غيرِ عَنن

یعنی: آن را به سمت خود بگیر و از پدر حسن بر حذر باش ما حکومت را همچون افسار و نخ می‌بریم. سطوت و قدرت اقوام مانند موانع کشتیها با شمشیرهای سفید مانند کف شیر است، و به ملک و قدرت حاکمه لطمه می‌زنیم با نرمی مانند بند و طناب تا بدون خیر و برکت برود.

لشکریان ایشان را ترک کردند و به چیزهای که به آنها داده شده بود سرگرم بودند و مورد عیبجویی قرار گرفتند و نزد آنها برگشتند و نتوانستند از او امتناع کنند تا این که علی گفت:

إني عجزتُ عجزةً لا أعتذر
سوف أكيسُ بعدها وأستمر
أرفَعُ من ذَيلي ما كنتُ أجُر
وأجمَعُ الأمرَ الشّتيتَ المنتشر
إن لم يُشاغبني العَجولُ المُنتَصِر
أو يترُكوني والسلاحُ يُبْتَدَر

یعنی: من عاجز و درمانده شدهام و معذرت نمیآورم بعداً هوشیار خواهم بود و استمرار خواهم داشت.

بلند می‌کنم آن قسمت از دامنم را که بر زمین میکشم، و امر آشفته و پراکنده را سر و سامان میدهم.

اگر یاور شتاب زده مرا شیفته و مجذوب خود نگرداند یا ترکم نکند و اسلحه از هر جانب با شتاب به سوی من نشانه نرود.

طلحه و زبیر با جمعی از اصحاب نزد علی جمع شدند و گفتند: ای علی! ما شرط بسته بودیم که حدود را اقامه کنی و این قوم در خون آن مرد شریک هستند و خود را سزاوار مجازات کردهاند، علی فرمودند: برادران من، آنچه را شما می‌دانید من نسبت به آن بی‌خبر نیستم اما با قوم و گروهی چه کار کنم که ما دست آنها هستیم نه آنها در دست ما، آگاه باشید که بردگان شما همراه با آنها شوریده‏اند و اعراب شما با آنها جمع شده‌اند و آنها در میان شما هستند، هر چه بخواهند بر سرتان می‏آورند، آیا جایی برای قدرت بر آنچه می‏خواهید می‏بینید؟ گفتند: نه، فرمود: پس نه، به خدا سوگند من هم ان شاءالله، رأیی جز رأی شما نخواهم داشت، این امر، امر جاهلیت است، چون شیطان در زمانی که شریعتی در زمین باشد، کسانی را که به آن عمل کرده‌اند، رها نمی‌کند، چون دسته‏ای رأی شما را دارند و دسته‏ای دیگر خلاف آن را، و دسته‏ای نه این و نه آن را، تا مردم آرام شوند و قلب‌ها درجای خود قرار گیرند، و حق گرفته شود، آرام و منتظر باشید تا به وقت خود، جواب را بگیرید، پس برگردید. برای قریش سخت بود، چون نمی‌نتوانستند از آن وضعیت بیرون آیند، و فرار بنی‌امیه و پراکندگی قوم، مردم را به هیجان آورده بود. و برخی می‏گفتند: به خدا سوگند اگر این مسأله افزایش یابد، نمی‏توانیم بر این اشرار پیروز شویم و از آنها انتقام بگیریم، اما کار را رها کردند چون حرف علی مناسب‌تر بود. و برخی دیگر گفتند: ما وظیفه‏ی خود را انجام می‏دهیم چون علی به رأی و امور خود سرگرم است [۲۴۵].

و به خاطر همین بود که پسر عمویش، عبدالله بن عباس، او را از گرفتن بیعت منع نمود، همان گونه که قبلاً بیان نمودیم که پسرش حسن، او را از ماندن در مدینه درحالی که سبئیه هرچه میخواستند انجام می‌دادند، برحذر داشت،.

ابن عباس گفت:

[أطعني وادخل دارك، والحق بمالك بينبع، وأغلق بابك عليك، فإن العرب تجول جولة وتضطرب ولا تجد غيرك، فإنك والله لئن نهضت مع هؤلاء اليوم ليحملنك الناس دم عثمان غداً، فأبى علي].

«از من اطاعت کن و برو به داخل خانهات و به اموالت در«ینبع» ملحق شو، و در خانهات را برخود ببند، چون عرب در گردش هستند و اضطراب دارند، و جز تو کسی را پیدا نمیکنند، به خدا سوگند اگر تو امروز با این‌ها قیام کنی، مردم فردا خون عثمان را به گردن تو می‌اندازند.» اما علی نصایح ابن عباس را قبول نکرد [۲۴۶].

اما منع کردن حسن ایشان را از ماندن در مدینه، در آن روزی که سبئیه بر آنجا مسلط شدند، این را هم تاریخ نویسان ذکر کرده‌اند [۲۴۷].

کم کم سبئیه قدرت گرفتند و موالی و بادیه نشینان، اطرافشان جمع شدند تا این که قضیه بزرگ شد. علیسبا استفاده از فاصله انداختن بین سبئیه و برده‌ها و بادیه نشینان در صدد تضعیف قدرت و شکست شوکتشان برآمد، و در بین مردم ندا سرداد و فرمود:

«بیزاری خود را از هربنده‌ای که نزد مولایش برنگردد، اعلام می‌کنم» سبئیه و بادیه‌نشینان یکدیگر را برای جنگ تشویق کردند و گفتند: ما فردایِ مثل آنان را داریم (نوبت ما هم می‌رسد) [۲۴۸].

هم چنین علی سگفت:

«ای مردم! اعراب بادیه را از خود برانید، و گفت: ای اعراب بادیه نشین! به آبهای خود ملحق گردید» سبئیه قبول نکردند و اعراب نزدشان آمدند [۲۴۹].

وقتی که مردم و در رأس آنها، بزرگان اصحاب دیدند که سبئیه روز به روز بر اخلال گری و طغیانشان میافزایند، در حالی که دستهایشان هنوز به خون امام مظلوم آغشته بود و علاوه بر این‌ها میخواستند افراد اوباش و فاسق و جنایتکاری را در اطراف خود نگه دارند - به طوری که که رواج و نشر عقاید بیگانه را در میان آنها آغاز کرده بودند - در چنین وضعیتی مردم از علیسدر خواست کردند که قصاص خون عثمان را با زور شمشیر بگیرد، امیر المؤمنین از نفوذ و قدرت سبئیه بیمناک بود و از آنها مهلت خواست چون سبئیه نیرومند و صاحب نفوذ بودند. تاریخ نویسان برای معذرت در کوتاهی از خونخواهی و اقامه‏ی حد قصاص، الفاظ و کلمات متعددی از ایشان (علیس) نقل کرده‏اند. حافظ ابن کثیر در تاریخ خود می‌نویسد:

«وقتی بیعت با علی صورت گرفت طلحه و زبیر و بزرگان صحابهشنزد علی رفتند و از او تقاضای اقامهی حد قصاص و گرفتن خون عثمان کردند، علی از آنها معذرت خواهی کرد که این‌ها طرفداران و پشتیبانانی دارند و او در این وضعیت، چنین کاری برایش ممکن نیست، پس زبیر از او درخواست کرد که او را والی کوفه قرار دهد تا از آنجا لشکر بیاورد، و طلحه نیز، درخواست زمامداری بصره نمود تا از آنجا لشکر کشی کند و شوکت و قدرت آن خوارج و ابلهان بادیه نشین را درهم شکنند که در قتل عثمان با آنها همکاری کردند. علیسبه آنها گفت: مرا مهلت دهید تا دربارهی این مسأله فکر کنم [۲۵۰].

و عبارت متن طبری از این قرار است:

«بزرگان صحابه گفتند: ای علی! ما با تو شرط بستیم که حدود را برپا داری، و این گروه در قتل این مرد شریک بودند و خود را مستحق مجازات ساختند، علی گفت: ای برادرانم! آنچه شما میدانید من هم به آن ناآگاه نیستم، اما چگونه در حالی که ما در تصرف آنها هستیم آنها را زیر قدرت و سیطرهی خود درآوریم. آگاه باشید که بردگان شما هم با آنها شوریده‌اند و اعراب و بادیه‌نشینان شما نیز، به آنها ملحق شده‌اند، و آنها در میان شما هستند هر چه بخواهند بر سر شما میآورند، آیا راهی برای تسلط بر آنچه میخواهید، میبینید؟ [۲۵۱].

اما ابن اثیر از او چنین نقل میکند:

«چه کنم با قومی که آنها مالک ما شده‌اند نه این که ما مالک آنها باشیم» [۲۵۲].

اما ابن خلدون جواب علیسرا چنین ذکر کرده است:

«بر آنچه شما میخواهید قدرت ندارم، تا وقتی که مردم آرام نشوند و من به امور نیندیشیم، تا آن وقت حقوق مردم گرفته نخواهد شد» [۲۵۳].

همه پراکنده شدند و برخی دربارهی قتل عثمان بسیار حرف زدند [۲۵۴]. این مسایل، طلحه و زبیر را از قصاص قاتلان امام مظلوم عثمانسنا امید کرده بود و از مدینه خارج شدند و آنجا با مادر مؤمنان عایشهلملاقات کردند و از طرف دیگر، مبادلهی نامه در بین علی و معاویهبشروع شده بود، چون علی، معاویه را از شام عزل کرد و عبدالله بن عباس را والی شام قرار داد، ابن عباس گفت:

«این چه رأی و نظری است، معاویه مردی است از بنی امیه و او پسر عموی عثمان است و او والی شام بود. و من هیچ گونه امنیتی ندارم از این که به خاطر عثمان گردن من زده شود» [۲۵۵].

علی، عذر ابن عباس را قبول کرد و از او گذشت نمود، در حالی که او به این کارها سرگرم بود، سبئیه آتش فتنه و آشوب را شعله ور می‌ساختند و برای فساد و آشفتگی اوضاع تلاش می‏کردند، و کینه و دشمنی و خشم را بر می‌افروختند و بر آتش زیر خاکستر باد می‏زدند تا آتش خاموش شده‌ی جنگ بین مسلمانان را مشتعل گردانند، و شیعیان علی را بر ضد هر کسی که خونخواه عثمان بود و خواهان قصاص قاتلان بود- به ویژه معاویهس- تشویق می‌کردند که از تواضع در برابر خلافت علی و تسلیم شدن به زمامداری او، امتناع می‏ورزید، به دلیل این که، بیعت علی صحیح نبوده است، چون شوری تشکیل نشده و اهل حل و عقد با او بیعت نکرده‏اند، و جز مردانی معدود از مهاجرین و انصار و از اهل مدینه، کسی او را انتخاب نکرده بودند.

علاوه بر همهی اینها، قاتلان عثمان و سبئیه در لشکرگاه علی پناه گرفته بودند، و در پناه او حفظ شدند.

به تمام این مسایل در فصل اول با سند تاریخی و ذکر مورخین، اشاره نمودیم، در حالی که آنها همچنان به رد و بدل کردن جواب مشغول بودند، فرستادهی معاویهسرسید و گفت: آیا من در امان هستم؟ علیسگفت: آری همانا سفیر کشته نمیشود، گفت: من قومی را ترک کردهام که جز با گردن زدن (و قصاص از قاتلان عثمان) راضی نمی‌شوند، سپس نامه را ابلاغ نمود و اجازهی خروج خواست، علی گفت: برو بیرون، گفت: آیا من در امان هستم؟ گفت: تو در امان هستی [۲۵۶].

سبئیه برای بیشتر تیره شدن روابط و ایجاد جنگ و درگیری از مرحلهی سخن به مرحلهی شمشیر، مشغول فعالیت شدند، این هم عبارت مورخین در این باره:

«سبئیه گفتند: این سگ فرستادهی سگ هاست او را بکشید، و فریاد کشید: ای مضر، ای قیس، اسب و تیر، من به خدای ذوالجلال، قسم می‌خورم که چهار هزار اخته شده بر شما وارد میشوند، نگاه کنید چقدر مرد و اسب. شورشیان بر سر او ریختند و مضر از او دفاع کردند و می‌گفتند: ساکت باش، ساکت باش، اما او میگفت نه بخدا، این‌ها نجات نخواهند یافت، اکنون وقت آن وعده‌هایی است که علیه آنها داده شده است، میگفتند: ساکت باش. سپس میگفت: مجازاتی که از آن بیمناک بودند وقتش فرا رسید، به خدا کارشان به آخر رسید و هیبت و شوکتشان رفت، به خدا همین امروز ذلتشان را می‌بینم» [۲۵۷].

و این عبارت و واژه‌های بیان شده از سبئیه، به صراحت از چیزی خبر می‌دهند که برای آن تلاش میکردند، شروع به نشر اخبار دروغ و فتنه انگیز و شایعه‌های بی‌اساس و افترا، کردند تا در بین مسلمانان شمشیر به حرکت در آید و جنگ و درگیری آغاز گردد و به زد و خورد و کشتار یکدیگر سرگرم شوند و دیگر سبئیه را فراموش کنند و از خودشان و کارهایشان روگردان شوند، و اختلاف و تنش و فاصلهها شدت یابد و جنگ و کشتار، طولانی گردد. تمام هدف و آرزویشان این بود.

وقتی که شنیدند، طلحه و زبیر با عایشه لدر مکه ملاقات داشتهاند، شروع کردند به تشویق علیسو شیعیان او برای جنگ با اهل شام، قبل از این که مسأله بزرگ شود و خطر جدی گردد، پس علیسبه مردم دستور داد برای حرکت به جانب شام آماده شوند، اهل مدینه سستی نشان دادند و پسرش حسن، دختر زادهی رسول خدا جاو را از آن کار بازداشت و گفت:

«ای پدر! این کار را رها کن چون باعث ریختن خون مسلمانان و ایجاد اختلاف و تفرقه در میان آنها میگردد».

اما علی حرفش را قبول نکرد و بر جنگ مصمّم بود و لشکر را آماده کرد و پرچم را به دست محمّد حنفیه داد [۲۵۸].

همان گونه که زیاد بن حنظلهی تمیمی او را از آن کار باز میداشت:

نزد علی آمد و مدت زمانی با او نشست سپس علی به او گفت: ای زیاد آماده شو، گفت: برای چه چیزی آماده شوم؟ گفت برای جنگ با شام، زیاد گفت: مدارا و نرمی بهتر است وگفت:

ومن لم یصانع في أمور کثیرة
یضرس بأنیاب ویوطأ بمنسم

یعنی: هر کس در بسیاری از امور مدارا و سازش نکند با دندان گازش میگیرند و زیر سم اسبها لگد مال میگردد.

درحالی که مردم انتظار می‌کشیدند، زیاد خارج شد، گفتند: خبر چیست؟ گفت: ای قوم شمشیر! پس فهمیدند که چکار میخواهد بکند [۲۵۹].

به طرف شام حرکت نکرد تا خبر خروج ام المؤمنین عایشه و طلحه و زبیرش به بصره رسید که خواهان انتقام خون عثمان بودند، بنابراین با جمعی از مردم عجله کرد تا از ورود آنها به بصره جلو گیری کند:

بیشتر اهل مدینه سستی نشان دادند و بعضی هم خواسته‏اش را اجابت نمودند، شعبی می‏گوید: در این فرمان جز شش نفر از اصحاب بدر، هیچ کس با او برنخاست و نفر هفتمی وجود نداشت، و عده‏ای هم گفته‌اند: تنها چهار نفر از اهل بدر در آن جنگ شرکت داشتند. و ابن جریر و غیر او گفته‏اند: از جمله کسانی که علی را اجابت نمودند، از بزرگان اصحاب: ابوهیثم بن تیهان، ابوقتاده‏ی انصاری، زیاد بن حنظله، و خزیمه‏ بن ثابت بودند. و منظور از خزیمه همان فردی نیست که شهادت دادن او برابر با شهادت دو نفر است چون او در زمان عثمانسفوت نمود. و علیس همراه با لشکری که قبلا ذکر شد به طرف بصره حرکت کرد اما علی، ابن عباس را جانشین خود بر مدینه کرد و قثم بن عباس را در مکه گذاشت و این در پایان ماه ربیع الآخر سال سی و شش بود، و علی با حدود نهصد جنگجو از مدینه خارج شد. عبدالله بن سلامسدر ربذه با علی ملاقات کرد، افسار اسبش را گرفت و گفت: ای امیر المؤمنین، از شهر بیرون نرو، به خدا قسم اگر خارج شوی، سلطه و قدرت مسلمانان هرگز به آنها بر نمیگردد، برخی مردم او را ناسزا گفتند، علی گفت: رهایش کنید او مرد خوبی است و از اصحاب نبیجبود، و حسن بن علی در راه نزد پدرش آمد و گفت: واقعا تو را بر حذر داشتم، اما گوش نکردی، فردا به سختی و بدون یاور و یاری دهنده کشته می‏شوی، علی به او گفت: تو همیشه مانند جاریه عاطفه و مهربانی داری، از چه چیزی من را باز داشتی که نافرمانیت کرده‏ام، گفت: آیا قبل از کشته شدن عثمان از تو تقاضا نکردم که از شهر خارج شوی تا در وقت کشته شدنش تو در آنجا نباشی؟ تا کسی حرفی برای گفتن نداشته باشد! آیا به تو نگفتم بعد از قتل عثمان با مردم بیعت نکن تا اهل تمام شهرها بیعت خود را نفرستند؟ واز تو درخواست نمودم که وقتی آن زن و آن دو مرد خارج شده‌اند، در خانه‌ات بنشینی تا صلح کنند، اما قبول نکردی؟

علیسگفت: اما این که گفتی قبل از قتل عثمان خارج گردم، ما هم مانند عثمان محاصره بودیم، و اما بیعت کردنم با مردم قبل از آمدن بیعت شهرها، دوست نداشتم این امر ضایع گردد، و اما دربارهی این که از من خواستی در خانه بنشینم و آنها بروند هر کاری می‌خواهند بکنند، تو میخواهی مثل کفتار اطرافم محاصره شود و گمان کند کسی او را نمی‌بیند تا وقتی که پشت پایش شکافته گردد آنگاه بیرون شود، وقتی که خود به چیزهایی فکر نکنم که برایم لازم است و کمکم میکند چه کسی به آن بیندیشد و به فکر باشد؟ از من دست بردار پسرم!.

وقتی که خبر به او رسید که آن گروه در بصره چه کردهاند، محمد بن ابوبکر و محمد بن جعفر را به سوی آنان فرستاد و برای بصریان نوشت: همانا من شما را بر اهل شهرهای دیگر برگزیدهام و مشتاق شما هستم و از حادثهای که پیش آمده فارغ شدهام، پس یاری دهنده و پشتیبان دین خدا باشید، و با ما به پاخیزید، ما اصلاح میخواهیم تا این امت به سمت برادری برگردند، وکسی را به سوی مدینه فرستاد وآنچه می‌خواستند از اسلحه و سواری فراهم آوردند [۲۶۰].

در مدینه، مکه، کوفه و بصره مردم در اطراف هردو گروه جمع شدند که بیشتر اصحاب پیامبر که حاضر بودند از هر دو طرف، انزواء و گوشه‌گیری را برگزیدند، ام‌المؤمنینلبا همراهانش در بصره مستقر شدند وعلیسو همراهانش در «ذی قار» جای گرفتند. سپس علی، قعقاع بن عمرو را فراخواند و او را در سمت سفیر، نزد طلحه و زبیر به بصره فرستاد، آنها را به الفت و وحدت دعوت کرد و تفرقه و اختلاف را به عنوان مشکل بزرگ با آنها مطرح نمود، بنابراین، قعقاع عازم بصره شد و ابتدا نزد عائشهلرفت و عرض کرد:

«ای مادر! چه چیزی تورا به این شهر کشاند؟ گفت: پسرم، اصلاح بین مردم. از او تقاضا کرد دنبال طلحه و زبیر بفرستد تا نزد ایشان حاضر شوند، بعد حاضر شدند و قعقاع گفت: من از ام‏ّالمؤمنین سؤال کردم چه چیزی شما را به این جا کشانیده است؟ در پاسخ فرمود: تنها برای اصلاح بین مردم آمده‏ام، گفتند: ما هم همینطور، گفت: به من بگویید این اصلاح چگونه صورت می‏گیرد؟ و بر چه اساسی است؟ به خدا سوگند اگر آن را بدانیم، صلح می‏کنیم و اگر آن را ندانیم و نشناسیم، صلح نمی‏کنیم، گفتند: قاتلان عثمان، چون قطعاً اگر این مسأله ترک شود قرآن ترک شده است، گفت: چیزی که شما آن را مصلحت می‏دانید، قصاص قاتلان عثمانساست، اما مفاسد دیگری از آن حاصل می‏گردد که از آن بیشتر است، و همانطور که شما نمی‌توانید انتقام خون عثمان را از «حرقوص بن زهیر» بگیرید چون شش هزار نفر در برابر کسی که بخواهد او را بکشد از او دفاع میکنند، علی بیشتر از شما از انتقام خون عثمان معذور است و انتقام او را تا وقتی به تأخیر می‌اندازد که برایش ممکن گردد و بر آنها مسلط شود، چون در تمام شهرها، اختلاف نظر وجود دارد. سپس به آنها اعلام کرد که جمع زیادی از مضر و ربیعه به سبب همین مسأله، برای جنگ با آنها جمع شدند. عائشه ام المؤمنینلبه او گفت: تو چه میگویی؟ گفت: من میگویم حادثهای که به وقوع پیوسته، چارهاش تسکین و آرام کردن است، وقتی آرام شد، مشغول می‌شویم، پس اگر شما با مابیعت کنید این نشانهی خیر و بشارت و رحمت و انتقام خون است، و اگر براین امر لجاجت و اصرار بورزید نشانه‌ی شر و از دست دادن ملک و فرمانروایی است، پس سلامتی را برگزینید به شما داده میشود و کلید خیر باشید همانگونه که در ابتدا چنان بوده‌اید، و ما را در معرض بلا قرار ندهید تا خود هم در معرض آن قرار نگیرید و خدا هر دو دستهی ما را برزمین بزند و شکست دهد، و سوگند به خدا، من این را میگویم وشما را به آن دعوت میکنم، و من می‌ترسم که قضیه تمام نشود تا خدا خواست خود را از این امت برآورده سازد؛ زیرا بهرهاش کاسته شده، که این بلاها بر او فرود آمده است، واقعاً این حادثه، امری بسیار بزرگ است و مانند کشتن یک مرد به دست یک مرد نیست، و نیز مثل کشتن یک نفر با چند نفر نیست، و مثل کشتن یک نفر توسط یک قبیله هم نیست، گفتند: واقعاً به حق گفتی و خوب گفتی پس برگرد، اگر علی آمد و او هم بر رأی تو بود مسأله اصلاح میشود، هر که راضی است راضی باشد و هرکه به آن ناخوشایند بود ناخوشایند باشد. نزد علی برگشت و خبر را به ایشان گفت برایش خوشایند بود، مردم را آمادهی صلح کرد هر کس راضی است که راضی باشد و آنکه خشنود نیست، خشنود نباشد، و عایشه به علی پیغام فرستاد و اعلام نمود که او تنها برای صلح آمده است، پس هر دو دسته خوشحال شدند، و علیسدر میان مردم برخاست و سخنرانی کرد، دوران جاهلیت و بدبختی و کارهای آن را یادآور شد و اسلام و خوشبختی اهل اسلام به خاطر الفت و جماعت را بیان کرد که خداوند چگونه بعد از پیامبر ج، آنها را بر بیعت ابوبکرصدیق و بر بیعت عمر بن خطاب و بعد بر خلافت عثمانشمتحد نمود، سپس این حادثه بر امت جاری گردید، دستهای در طلب دنیا بودند و به کسانی که خدا به ایشان نعمت و فضیلتی ارزانی کرده بود، حسادت می‌ورزیدند، و خواستند اسلام را به عقب برگردانند، و خدا امرش را در جای خود میرساند [۲۶۱].

همراهان ام المؤمنین، سی هزار نفر بودند و بیست هزار نفر نیز با علیسبودند [۲۶۲].

و اما سبئیه و در رأس آنها عبدالله بن سبأ و قاتلان عثمانسبا تمام دقت، هر حرکت کوچک و بزرگ از قبیل تلاش برای صلح و اصلاح و اتحاد و اتفاق رأی را از جریانات بین دو گروه، زیر نظر گرفته و از آن مراقبت میکردند. و در اندیشه بودند که چگونه نقشه و توطئه و دسیسه‌های خود را برای ایجاد آشوب و فساد و برپاکردن جنگ در بین مسلمانان پیش ببرند، اما کار به جایی رسید که تصور نمیکردند به آنجا برسد، خصوصاً وقتی که امیر المؤمنین علی در اردوگاه لشکریان، به ایراد سخنانش پرداخت و گفـت: «آگاه باشید، من فردا حرکت می‌کنم، پس برگردید و کسانی که بر کشتن عثمان یاری کردهاند با من حرکت نکنند (یعنی، زمامداری به آنها داده نمی‌شود) [۲۶۳].

همین که سبئیه این حرف را شنیدند، فهمیدند که سرانجام آنها به کجا میرسد.

در اینجا به آنچه در تاریخ نوشته شده بر میگردیم که الفاظ آن از ابن کثیر است: «وقتی که علیساین حرف را زد، قاتلان امیرالمؤمنین عثمان و سرانشان مثل اشتر نخعی، شریح بن اوفی، عبدالله بن سبأ معروف به ابن سوداء، سالم بن ثعلبه، غلاب بن هیثم و غیره با دو هزار و پانصد نفر جمع شدند که از لطف خدا در میانشان صحابی وجود نداشت، گفتند: این رأی چیست؟ در حالی که علی به خدا سوگند به کتاب خدا آگاه‌تر است از کسانی که خونخواه عثمان هستند، و در عمل به آن از آنها نزدیکتر است وقتی که اینگونه سخن گفت، فردا مردم را علیه شما جمع میکند، و منظورش از آن قوم، فقط شما بودید، پس شما با این تعداد کم در میان آنها چکار می‌کنید؟

مالک اشتر گفت: فهمیده‌ایم که رأی طلحه و زبیر در بارهی ما چیست و تا امروز رأی علی را نمی‌دانستیم، پس اگر با آنها صلح کرد حتماً بر خون ما صلح می‌کند، و اگر اینطور بود علی را هم به عثمان ملحق میکنیم و آن قوم باسکوت کردن از ما راضی می‌شوند، ابن سوداءگفـت: چه نظر بدی داری! اگر او را کشتیم که کشتیم!! ما جماعت قاتلان عثمان با دو هزار و پانصد نفر، و طلحه و زبیر و یارانشان با پنج هزار، شما یارای مقاومت در برابر ایشان را ندارید و آنها تنها هدفشان، شما هستید. غلاب بن هیثم گفت: آنها را رها کنید، بیایید برگردیم و به برخی شهرها بپیوندیم و با کمک آنها از خود دفاع کنیم، ابن سوداء گفت: چه سخن نابجایی گفتی، به خدا قسم آن موقع مردم شما را میربایند. سپس ابن سوداء- خدا خوار و رسوایش گرداند- گفت: ای قوم! جماعت شما در معرض دسیسه‌های مردم قرار دارند، وقتی که مردم غافل شدند جنگ و آشوب را بین مردم به راه اندازید و نگذارید آنها که با هم جمع شوند و هر کس همراه شماست چاره‏ای جز جنگ و دفاع ندارد و طلحه و زبیر و همراهانشان به جنگ مشغول می‏شوند، و به خواسته‏ی خود نمی‏رسند، و با آنچه نمی‏پسندند، روبرو می‌شوند. آنها رأی خود را روشن و آشکار کردند و متفرق شدند. صبح، علی برگشت و از کنار عبدالقیس عبور کرد و با همراهان خود رفت تا در گوشه‏ای پیاده شدند و از آنجا هم رفت و قصد بصره کرد و طلحه و زبیر و همراهانشان رفتند که با او ملاقات کنند و نزدیک قصر عبیدالله بن زیاد جمع شدند و مردم نیز، هرکدام در ناحیه‏ای پیاده شدند. علی از لشکریانش سبقت گرفته بود و آنها هم به او ملحق می‏شدند پس سه روز در آنجا ماند و در میانشان پیغام رد و بدل می‌شد و این روزها برابر بود با نصف جمادی الآخر سال سی و شش هجری قمری. برخی به طلحه و زبیر اشاره کردند که علیه قاتلان عثمان از فرصت استفاه کند، طلحه و زبیر گفتند: علیسبه آرام بودن در این مسأله اشاره کرده است و ما پیغام مصالحه برای ایشان فرستاده‏ایم. علی در میان مردم برای ایراد سخنانش برخاست، اعور بن نیار منقری نزد او برخاست و درباره‏ی اقدام علیه اهل بصره سؤال کرد، فرمود: اصلاح و خاموش کردن انتقام، تا مردم بر خیر و نیکی جمع گردند و وحدت و یکپارچگی این امت شکل گیرد، گفت: اگر به ما جواب ندادند؟ فرمود: وقتی که آنها ما را ترک کنند، ما هم آنها را ترک می‏کنیم، گفت: اگر ما را ترک نکردند؟ فرمود: آنهارا از خود دفع می‏کنیم، گفت: آیا در این مسأله آنها هم مثل ماهستند؟ فرمود: آری. و ابوسلام دالانی برخاست و پیش علی رفت و گفت: آیا آن قوم برای خونخواهی دلیلی دارند اگر در آن خدا را در نظر بگیرند؟ فرمود: بله. گفت: آیا تو برای خونی که آنها می‏خواهند، حجتی داری اگر درآن مسأله خدا را در نظر بگیری؟ فرمود: بله. گفت: آیا تو در به تأخیر انداختن خونخواهی، دلیلی داری؟ فرمود: بلی. گفت: پس حال ما و حال آنها چگونه خواهد بود اگر ما فردا مبتلاشویم؟ فرمود: من امیدوارم هر کس از ما یا آنها کشته شود و قلبش برای خدا پاک باشد وارد بهشت گردد [۲۶۴].

اینگونه مسأله پیش می‏رفت و هر دو طرف برای اصلاح جلو می‏رفتند و برای صلح قدم‌های سریع بر می‌داشتند، و ابن سبأ و طرفدارانش نیز، نقشه‏ی یک توطئه را می‏کشیدند و بافت آن را محکم می‌کردند، مؤمنان مخلص، از یاوران عثمان و یاوران علی از جریان پشت‌پرده خبری نداشتند، اما دسیسه‌پردازان توطئه‌گر، کاملا بر آنچه در حال وقوع بود، هوشیار و آگاه بودند، هردو دسته پیاده شدند و نزد یکدیگر نماینده فرستادند، علی نزد طلحه و زبیر، نامه فرستاد و گفت: اگر شما برآن قراری هستید که قعقاع به خاطر آن از شما جدا شد، دست نگه دارید تا در این امر فکر کنیم، آنها هم جواب نامه را فرستادند و گفتند: ما تصمیمی گرفتیم و قعقاع را به خاطرآن فرستادیم که صلح بین مردم است. نفس و درونها آرامش و سکون یافت و هر دو گروه با جمعی از اصحاب و لشکریان جمع شدند [۲۶۵].

هیچ امری را از صلح بهتر نمی‌یافتند و جنگ بر طرف شد، وقتی دیدند مسأله کم کم دارد حل میشود [۲۶۶]مردم، آن شب را با صلح سپری نمودند، همانگونه که طبری گفته است:

شب را در صلح و صفا سپری کردند، شبی را گذراندند که مانند آن را ندیده بودند به سبب موفقیت در برطرف کردن اختلاف و تنشی که عده‏ای مشتاق آن بودند و بر آن اصرار می‏ورزیدند وکسانی که خون عثمان را بر گردن داشتند، بدترین شب را گذراندند، شب گذشت در حالی که آنها به هلاکت و نابودی نزدیک می‌شدند و تمام شب مشغول مشاوره با یکدیگر بودند [۲۶۷].

و ابن کثیر میگوید: مردم بهترین شب را سپری کردند و قاتلان عثمان بدترین شب را گذراندند [۲۶۸].

این شب، شبی بود بُرنده و قاطع، که چشمان یهود دشمن کینه توز و دار و دستهی خشمگین از اسلام و ملت اسلام و فریب خوردگان آنها، حتی برای یک لحظه هم به خواب نرفتند. اینک شما و الفاظ تاریخ:

«مردم بهترین شب را گذراندند، و برقاتلان عثمان بدترین شب گذشت، قاتلان عثمانسشب را به مشاوره سپری کردند و بر این نکته اتفاق کردند که در تاریکی شب جنگ را بر انگیزانند، قبل از طلوع فجر برخاستند در حالی که نزدیک به دو هزار نفر بودند، هر گروه به طرف نزدیکان خود رفتند و بر آنان با شمشیر هجوم بردند و هر طایفهای به سمت قومش دوید تا از او دفاع کند، مردم از خواب بیدار شدند و اسلحه برداشتند و گفتند: اهل کوفه به ما شبیخون زدهاند و خیانت کردهاند، گمان کردند که این خبر از جانب یاران علی است، لذا خبر را به علیسابلاغ کردند، چرا مردم برآشفتهاند؟ ایشان هم گفت: اهل بصره به ما شبیخون زدهاند، هر دو گروه خروشان، مسلح شدند و بر اسب پریدند، بدون این که کسی بداند این اتفاق به چه علت به وقوع پیوسته است، تقدیر امر خدا چنین بود. جنگ برپاشد و سواران چابک به مبارزه با یکدیگر برخاستند و دلیران به جنب و جوش افتادند، و هر دو دسته برابر هم ایستادند در حالی که بیست هزار نفر همراه علی، و سی هزار نفر با عائشهبوهمراهانش بودند. إنّا لله وإنّا إلیه راجعون.

سبئیه، دار و دسته‏ی ابن سوداء، از قتل عام دریغ نمی‏کردند، منادی علی فریاد می‏کشید: آگاه باشید دست نگه دارید، آگاه باشید دست نگه دارید! اما کسی نمی‏شنید، کعب بن سوار، قاضی بصره، نزد عائشه آمد و گفت: ای ام المؤمنین! به داد مردم برسید شاید خدا توسط شما، بین مردم صلح برقرار نماید. ایشان در کجاوه‏اش نشست و اطراف آن را با زره پوشاندند و رفت تا در جایی قرار بگیرد که حرکت مردم را ببیند، به یکدیگر حمله کردند و به جوش و خروش افتادند و عادت آن زمان، براین بود که به مجروح، حمله نشود و فراری، دنبال نشود اما با این حال هم، تعداد بسیار زیادی کشته شدند [۲۶۹].

طبری و ابن اثیر، در روایت خود این را افزودهاند:

«سبئیه مردی را در نزد علی گذاشته بودند تا هر چه را که میخواستند به او اعلام کنند، علی پرسید: این چیست؟ آن مرد گفت: ناگهان گروهی به ماشبیخون زدند، آنها را برگرداندیم، اما ما را دنبال کردند و مردم شوریدند» [۲۷۰].

اینچنین، آن بلای بزرگ به وقوع پیوست به طوری که قربانیان آن، به هزاران نفر رسید، تاجایی که علیسبه فرزندش حسن میگفت:

«ای پسرم، کاش پدرت بیست سال، پیش از این روز مرده بود. حسن گفت: ای پدر، تو را ازآن بازداشتم. سعید بن عجرة از قتاده از حسن از قیس بن عباده روایت کرده که گفت: روز جنگ جمل، علیسفرمود: ای حسن! کاش پدرت بیست سال پیش مرده بود، حسن گفت: ای پدر! تو را از آن بازداشتم. گفت: پسرم، نمی‌دانستم که کار به این جا می‌کشد» [۲۷۱]. جنگ با سقوط شتری که کجاوهی ام المؤمنین روی آن بود بعد از این که هفتاد نفر از آنان که افسارش را گرفته بودند، کشته شدند، به پایان رسید. اینک آخرین قسمت آن را از تاریخ «الکامل ابن اثیر» ذکر میکنیم:

«وقتی که شتر سقوط کرد محمد بن ابوبکر همراه عمار به طرف آن رفتند، کجاوه را برداشتند و کنار گذاشتند، محمد دستش را به داخل کجاوه برد، عائشه گفت: کیست؟ محمد گفت: برادر نیکوکارت، گفت: دور شو، گفت: آیا چیزی به تو اصابت کرده است؟ گفت: تو چه کار داری. گفت: پس گمراهان کیست؟ گفت: بلکه هدایت‌یافتگان. و عمار به عائشه گفت: مادر، ضربه زدن پسرانت را امروز چطور دیدی؟ گفت: مادر تو نیستم. گفت: مادر ما هستی اگر هم نخواهی، عایشه گفت: افتخارتان این است که ظفرمند هستید و انتقام گرفته‏اید، زهی خیال باطل، به خدا قسم ظفرمند و پیروز نگردد کسی که این، خوی و عادتش باشد، کجاوه را بلند کردند و گذاشتند کسی نزدیک آن نبود، علی نزد عائشه آمد و گفت: مادر، حالت چطور است؟ گفت: خوبم، گفت: خدا تو را ببخشد. گفت: و تو را هم ببخشد. اعین بن ضبیعه بن اعین مجاشعی آمد تا به کجاوه نزدیک شد و داخل آن را نگاه کرد، عایشه گفت: دور شو، خدا تو را لعنت کند. آن بدبخت گفت: حمیرا را می‌بینم. عائشهلفرمود: خدا پرده‏ی اسرارت را پاره کند و دستت را قطع و عیوبت را برملا و آشکار گرداند. بعدا ًدر بصره کشته شد و لختش کرده بودند و بدون لباس او را در یکی از خرابه‌های «ازد» پرت کرده بودند. سپس افراد نامی و برجسته، نزد عائشه آمدند از جمله، قعقاع بن عمرو و به ایشان سلام کردند، فرمود: من دیروز دو مرد را دیدم که چست و چابک، رجز می‏خواندند، آیا تو آن دو نفر رامی‏شناسی؟ گفت: بله، او همان کسی بود که به تو گفت: نافرمان‌ترین و نامهربان‌ترین مادری که می‏شناسیم تویی، و دروغ گفت چون تو بهترین مادری هستی که می‌شناسیم، عائشهلفرمود: به خدا سوگند آرزو داشتم بیست سال قبل از این مرده بودم ...

علیسسه روز در بصره ماند و اعلام کرد جنازه‌ها را دفن کنند، مردم بیرون آمدند و آنها را دفن کردند و علی درمیان جنازه‌ها می‏گشت وقتی که به جنازه‏ی کعب بن سوار رسید، گفت: آیا گمان می‌کنید که ابلهان با او خارج شده‏اند، و رأی شما بر این خبر است؟ و نزد عبدالرحمن بن عتاب آمد و گفت: این پیشوای قوم بود، یعنی: در اطرافش جمع می‌شدند. برای نماز میت صف می‌بستند، علی بر طلحه بن عبیدالله گذر کرد که کشته شده بود، گفت: افسوس برای تو ای ابا محمد، إنالله وإنّا إلیه راجعون، به خدا سوگند، دوست نداشتم قریشیان را مرده ببینم تو به خدا آن طور هستی که شاعر میگوید:

فتی کان یدنیه الغنی من صدیقه
إذا ما هو استغنی ویبعده الفقر

جوانمردی که بی‌نیازی او را به دوستش نزدیک می‌کند وقتی که بی‌نیاز گردد، و فقر او را دور گرداند.

و بر هر کسی می‏گذشت که در او نیکی دیده بود، می‏گفت: کسانی تصور می‏کنند که جز اوباش و افراد فرومایه به طرف ما خارج نشده‌اند در حالی که عابد مجتهدی مثل این، در میانشان بوده‏است. علی بر کشته‌شدگان از اهل بصره و کوفه نماز خواند و بر جنازه‏ی قریشیان از هر دو دسته نیز نماز خواند، و دستور داد نزدیکان و خویشاوندان در گور بزرگی دفن شوند و تمام چیزهایی را که در اردوگاه لشکریان بود جمع آوری کرد و به مسجد بصره فرستاد» [۲۷۲].

سپس علیسهمهی تجهیزات لازم از جمله، مرکب و زاد و ذخیرهی سفر را برای ام المؤمنین عائشهلتهیه نمود و تمام همراهانی که نجات یافته بودند مگر کسی که میخواست بماند، با ایشان به سوی مدینه حرکت کردند، و علی چهل زن نامدار از اهل بصره را برایش برگزید و گفت: ای محمد! آماده شو ایشان را به مدینه ببر. روز بازگشت عائشهلمردم ایستادند و ام المؤمنین بیرون آمد و با مردم خدا حافظی کرد و گفت: ای پسرانم! ما همدیگر را بر سستی و فزون‌طلبی توبیخ میکنیم، پس کسی از شما کس دیگری را در برابر چیزی (خبری) که به او می‌رسد لوم و عتاب نکند، به خدا قسم بین من و علی از قدیم چیزی نبوده جز آنچه بین یک زن با بستگان شوهرش روی می‌دهد، و او نزد من از سرزنش کنندگان برگزیدهی من بوده است. علی هم گفت: ای مردم! راست میگوید، میان من و او جز این، چیزی نبوده است، و ایشان همسر پیامبرتان جدر دنیا و آخرت است. عائشهلدر اول ماه رجب روز شنبه سال ۳۶هـ از بصره خارج شد و علیسمسافت چند میل، ایشان را بدرقه نمود و پسرانش را یک روز با او فرستاد [۲۷۳].

این آخرین قسمت از توطئه و نقشه‌های یهود بود که خواستیم، بیان کنیم که چگونه آن یهودی ملعون وارد اسلام شد و کفرش را پنهان کرد و به دوستی و محبت علی و اهل بیتش تظاهر نمود و خود و طرفدارانش، کارهایی آنچنان شنیع و زشت مرتکب شدند که به خاطر آن ام المؤمنین محبوبهی رسول‏الله جعائشهلو امیر المؤمنین علیس پرورش یافتهی آغوش و دامن رسول خدا ج، هردو تمنا و آرزوی مرگ داشتند.

و قبل از اتمام موضوع پیرامون جنگ، میخواهم یادآوری نمایم که علیسکسانی را که با او جنگیدند، کافر به حساب نیاورده است همانطور که قبلاً در این باره از مورخین نقل شد و خود شیعه نیز به این امر اقرار کردهاند چون همان روایاتی را که اهل سنت روایت کرده‌اند، آنها هم در کتاب‌هایشان نقل کرده‌اند:

«از جعفر، او نیز از پدر خود روایت کرده است که علی÷به لشکریانش میفرمود: ما به خاطر تکفیر با آنها نجنگیدیم، وآنها هم بر کفر با ما نجنگیدند، بلکه ما نظرمان این بود که ما بر حقیم وآنها هم خود را برحق میدانستند» [۲۷۴].

حمیری شیعه، روایت دیگری را از جعفر، او هم از پدرش، محمدباقر، بیان میکند که:

«همانا علی÷نه شرک و نه نفاق را به هیچ کدام از کسانی که با او جنگیدند نسبت نداد، بلکه میفرمودند: آنها برادران ما هستند و بر ما تجاوز کردند» [۲۷۵].

و این همان روایتی است که شیخ الاسلام ابن تیمیه و ذهبی و ابن عساکر و غیره از جعفر بن محمد از پدرش، باقر، روایت کرده‌اند که گفت:

«علی روز جنگ جمل و روز جنگ صفین، شنید که مردی حرف‌های افراطی میزند، لذا فرمود: جز خیر و نیکی نگویید، آنها تنها برادران ما هستند که گمان کردند ما علیه آنها تجاوز کردیم و ما هم گمان کردیم که آنها بر ما تجاوز کردهاند پس با آنها جنگیدیم» [۲۷۶].

و درآخر: وقتی که علیساز جنگ جمل فارغ شد، سبئیه از اظهار پلیدی و اسرار پوشیدهی درون خویش امتناع نکردند. حافظ ابن کثیر بعد از ذکر مجموع کشته شدگان جنگ جمل، چنین مینویسد:

مجموع کسانی که در روز جمل از هردو طرف کشته شدند، ده هزار نفر بودند، پنج از این‌ها وپنج از آنها ـ رحمت خدا برآنها باد ـ و خدا از صحابیان راضی باد. بعضی از علیسدر خواست نمودند که اموال یاران طلحه و زبیر را تقسیم کند، اما از آن کار امتناع ورزید، سبئیه از او انتقاد کردند و گفتند: چگونه خونشان حلال است اما اموالشان حرام؟ این سخن به ایشان ابلاغ شد، فرمود: کدامیک از شما دوست دارد که ام المؤمنین سهم او گردد؟!! آن قوم ساکت ماندند، و به این علت وقتی که وارد بصره شد اموال بیت المال را بین یاران تقسیم کرد که سهم هرکدام پانصد بود و فرمود: همین اندازه از سهم شام نیز برای شما باشد، اما سبئیه از او بدگویی کردند و اینجا و آنجا چیزهایی میگفتند [۲۷۷].

***

[۲۲۸] طبری، (ج ۵، ص: ۱۵۵). ابن کثیر، (ج۷، ص:۲۶۶). ابن اثیر، (ج۳، ص: ۹۹). ابن خلدون، (ج۲، ص: ۱۵۱). [۲۲۹] البدایة والنهایة، (ج۷، ص: ۲۲۶). [۲۳۰] طبری، (ج ۵، ص:۱۵۶). الکامل، ( ج ۳، ص:۹۹). ابن خلدون، (ج۲، ص: ۱۵۱). [۲۳۱] نهج البلاغه، خطبه: ۹۱ و ۹۲. این بر خلاف میل آنان که نمی‌پسندند بزرگترین دلیل است بر اینکه علیسخود را امام منصوب از جانب خدا به حساب نیاورده، چون اگر چنین بود در انتخاب یا رد خلافت حق نظر وانتخاب نداشت چون خداوند متعال می‌فرماید: ﴿وَمَا كَانَ لِمُؤۡمِنٖ وَلَا مُؤۡمِنَةٍ إِذَا قَضَى ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥٓ أَمۡرًا أَن يَكُونَ لَهُمُ ٱلۡخِيَرَةُ مِنۡ أَمۡرِهِمۡۗ وَمَن يَعۡصِ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ فَقَدۡ ضَلَّ ضَلَٰلٗا مُّبِينٗا٣٦[الأحزاب: ۳۶] «و هیچ مرد و زن مؤمنى را نرسد که چون خدا و فرستاده‏اش به کارى فرمان دهند براى آنان در کارشان اختیارى باشد و هر کس خدا و فرستاده‏اش را نافرمانى کند قطعا دچار گمراهى آشکارى گردیده است». این است کلام صادر شده از علی و منقول در مقدس‌ترین کتاب‌های شیعه. قطعا سخنی است جدا کننده و قضاوتی است قاطع و واضح و صریح میان ما و کسانی که بر خلاف این عقیده دارند، و به این دلیل است که ابن ابی الحدید با این که شیعه بوده گفته که: این کلام امام علی دلیل است بر این که نص صریح از جانب رسول خدا جبر امامت او وجود نداشته چون مجاز بوده که بگوید: مرا رها کنید و در طلب کسی دیگر باشید، و نیز اجازه داشته که بگوید: من وزیر شما باشم بهتراست از این که امیر باشم، و نیز نمی‌توانست بگوید: شاید من به حرف شما بیشتر گوش کنم و اطاعت نمایم (شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۷، ص۳۳-۳۴). همانگونه که تنها امتناع ورزیدنش از قبول خلافت، حجت قاطع است علیه شیعیان، و عبارت‌هایی از این قبیل زیادند که برخی از آنها بعداً ذکر خواهند شد. [۲۳۲] ج۵، ص۱۵۶. [۲۳۳] ج۳، ص۱۹۲. [۲۳۴] مالک اشتر نخعی از سران فتنه. [مصحح] [۲۳۵] ابن کثیر، (ج ۵، ص: ۲۲۶). [۲۳۶] الغارات، ثقفی کوفی شیعه. چاپ تهران، (ج ۱، ص:۳۱۰-۳۱۱). شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید شیعه، (ج۶، ص:۹۶-۹۷). بحار الأنوار، ملا باقر مجلسی (ص: ۵۱-۵۲). [۲۳۷] نهج البلاغه، چاپ بیروت، (ص: ۱۹۵). [۲۳۸] ابن خلدون، (ج۲، ص:۱۵۱). ابن اثیر، ( ج۳، ص: ۹۸). ابن کثیر، (ج۷، ص: ۲۲۶). [۲۳۹] طبری، (ج ۵، ص: ۱۵۴). الکامل، (ص:۹۹). [۲۴۰] همان منبع، (ص:۱۵۷). ابن خلدون، (ج۲، ص: ۱۵۱). [۲۴۱] همان منبع، (ص: ۱۵۸). [۲۴۲] الکامل، ابن اثیر (ج۳، ص: ۹۸). [۲۴۳] الکامل، ابن الأثیر (ج: ۳ ص: ۹۸). [۲۴۴] البدایة والنهایة، (ص: ۲۲۶). [۲۴۵] طبری، (ج:۵، ص:۱۵۸). [۲۴۶] تاریخ طبری، (ج:۵، ص:۱۶۰). ابن اثیر، (ج۳، ص:۱۰۱). ابن خلدون، (ج:۲، ص:۱۵۱). [۲۴۷] تاریخ طبری، (ج: ۵). [۲۴۸] تاریخ طبری، (ج۵، ص: ۱۵۸. ابن اثیر، ج، ۳ص:۱۰۰). [۲۴۹] طبری، (ج: ۵، ص:۱۵۸). ابن اثیر، (ج:۳، ص:۱۰۰). [۲۵۰] البدایة والنهایة، (ج۷، ص: ۲۷۷-۲۷۸). [۲۵۱] طبری، (ج۵، ص: ۱۵۸). [۲۵۲] ابن اثیر، (ج۳، ص:۱۰۰). [۲۵۳] نمی‌دانم چه چیزی امیر المؤمنین علی را واداشته که در اقامه‏ی حد بر پسر امیر المؤمنین فاروق عبید الله عجله کند که هرمزان او را کشت با وجود این که ده سال ازآن حادثه گذشته بود، و این قضیه مورد اختلاف است از چندین جهت همینطور که گذشت، در حالی که در خونخواهی و قصاص قاتلان امیر المؤمنین عثمان، امام مسلمانان و خلیفه‏ی رسول خدا ه و داماد او، مهلت قرار می‏داد و آن را به تأخیر می‏انداخت؟ اما عثمان کجا و هرمزان کجا؟ وعبید الله بن عمر کجا و ابن سبأ و سبئیه کجا؟ دومّ: نمی‌دانم چه چیزی علیسرا در آن وضعیت تنگ و دشوار وادار به عجله کردن در عزل و برکناری والیان و کارگزاران عثمان کرده که به جای آنها پسر عموها و نزدیکانش را قرار دهد؟ سوّم: و نمی‌دانیم چرا در عزل و برکناری امیر معاویه از زمامداری شام عجله کرده که امیر المؤمنین ابوبکر صدیقساو را منصوب کرده بود و عمر فاروق ماندن او در آن سمت را تأیید نمود و بعد از او هم خلیفه راشد سوم عثمان او را بر همان منصب ابقا نمود. علاوه بر تمام این‌ها یک شکایت هم از معاویه اعلام نشد با وجود آن همه شکایاتی که از کارگزاران به عمل می‏آمد و نصیحت ابن عباس؛ پسر عمو و نزیکترین نزدیکانش به او و نصیحت زیرک‌ترین مرد عرب؛ مغیره بن شعبه که معاویه را عزل نکند و او را بر کارش ثابت گرداند، بر علیسکارگر نیفتاد، همانطور که ابن عباس خود می‏گوید: «ای امیر المؤمنین، به من بگو مغیره برای چه نزد تو آمد؟ فرمود: بعد از دو روز از قتل عثمان پیش من آمد و گفت: باید تنها باشیم من هم با او در نشستم، او گفت: رخصت نصیحت هست؟ تو از همه بهتری و من خیر خواه تو هستم و با تو مشورت می‌کنم و نظرم بر این است که امسال کارگزاران عثمان را در جای خودشان باقی بگذار، برایشان نامه بنویس که به کار خود ادامه دهند، وقتی که با تو بیعت کردند و از کار اطمینان حاصل کردی هر که را خواستی عزل کن و هر که نخواستی جای خود مستقر باشد، گفتم: سوگند به خدا در این کار سازش نمی‌کنم و کار را به انسان فرومایه نمی‌دهم، گفت: حرفم نمی‌پذیری حد اقل فقط معاویه را عزل مکن، چون معاویه شجاعت دارد و نزد اهل شام هیبت دارد و از او اطاعت می‏کنند، و ثابت ماندن او حجتی است به نفع تو، عمر بن خطاب او را والی کل شام قرار داد، گفتم: نه قسم به خدا معاویه را دو روز بر کارداری خود قرار نمی‌دهم، ابن عباس بیرون رفت و دوباره برگشت و گفت: من با تو مشاوره کردم آنچه گفتم، تو نپذیرفتی، تو به کارت فکر کن اگر حق را یافتی برای تو نشاید که در کارت حیله کنی. ابن عباس گفت: به علی گفتم: اولین کسی که با تومشاوره کرد خیرخواهت بود اما آخری به تو غش و خیانت کرده و من به تو توصیه می‌کنم که معاویه را ثابت بدار اگر با تو بیعت کرد عزل او از جایگاهش بر من. علی گفت: گفتم: نه به خدا جز شمشیر به او نمی‌دهم، سپس به این شعر مثل آورد:
ما میتةٌ إن مُتُّها غیرَ عاجِزٍ بعارٍ
إذا ما غالت النفس غَولُها
گفتم: ای امیر المؤمنین تو مرد شجاعی هستی؛ اما در امور جنگ کاردانی لازم را نداری. (تاریخ طبری). هیچ یک از این‌ها را نمی‌دانم جز این که علیسمعصوم نبوده و این کارهایش اجتهاد بوده که گاهی به حق اصابت کرده است و گاهی به خطا رفته (و به طور قطع در این امور به خطا رفته است).
[۲۵۴] ابن خلدون، (ج۲، ص: ۱۵۱). [۲۵۵] طبری، (ج: ۵، ص:۱۶۰). [۲۵۶] الکامل، ابن اثیر (ج۳، ص: ۱۰۴). [۲۵۷] ابن اثیر، (ج۳، ص:۱۰۴). طبری، (ج:۵، ص:۱۶۳). [۲۵۸] البدایة والنهایة، (ج ۵، ص:۱۶۳). ابن اثیر، (ج ۳، ص:۱۰۴). [۲۵۹] الکامل، ابن اثیر، (ج۳، ص:۱۰۴). [۲۶۰] البدایة والنهایة از حافظ ابن کثیر، (ج۷، ص: ۳۳۳). ابن اثیر، (ج۲، ص: ۱۱۳). طبری، (ج: ۵، ص: ۱۶۹). ابن خلدون، (ج۲، ص: ۱۵۷). [۲۶۱] ابن کثیر، (ج۷، ص: ۲۳۷-۲۳۸). طبری، (ج۵، ص:۱۹۱-۱۹۲). ابن خلدون، (ج۲، ص: ۱۶۲). [۲۶۲] طبری، (ج ۵، ص: ۲۰۲). [۲۶۳] البدایة والنهایة، (ج۷، ص: ۲۳۸). طبری، (ج ۵، ص:۱۹۴). ابن کثیر، (ج۳، ص:۱۲۰). [۲۶۴] ابن کثیر، (ج۷، ص: ۲۳۸). طبری، (ج ۵، ص:۱۹۵). ابن اثیر، (ج ۳، ص:۱۳۰). ابن خلدون، (ج ۳، ص: ۱۶۰-۱۶۱). [۲۶۵] ابن کثیر، (ج ۷، ص:۲۴۱). [۲۶۶] طبری، (ج ۵، ص: ۲۰۳). [۲۶۷] طبری، (ج ۵، ص: ۲۰۲). الکامل، (ج ۳، ص: ۱۲۳). [۲۶۸] البدایة والنهایة، (ج، ۷ ص:۲۳۹). ابن خلدون، (ج۲، ص: ۱۶۲). [۲۶۹] البدایة والنهایه، (ج۷، ص: ۲۳۹). طبری، (ج ۵، ص: ۲۰۲-۲۰۳). الکامل، (ج۳، ص: ۱۲۳-۱۲۴). [۲۷۰] ابن اثیر، (ج ۳، ص: ۱۲۴). طبری، (ج ۵، ص: ۲۰۳). [۲۷۱] البدایة والنهایة، (ج۳، ص:۲۴۰). [۲۷۲] الکامل، (ج: ۳، ص: ۱۳۱-۱۳۰). [۲۷۳] طبری (تحت عنوان تجهیز عایشه از بصره)، (ج ۵، ص: ۲۲۵). [۲۷۴] قرب الإسناد، الحمیری شیعه، چاپ ایران، (ص۴۵). [۲۷۵] قرب الإسناد، الحمیری شیعه، چاپ ایران، (ص۴۵). [۲۷۶] منهاج السنة، ابن تیمیه، (ج ۳، ص:۶۱). المنتقی (ص: ۱۳۵). تهذیب ابن عساکر (ج ۱ص: ۷۳). و السنن الکبری (ج ۸ ص: ۱۷۳). [۲۷۷] البدایة والنهایة، ابن کثیر، (ج ۷، ص: ۲۴۴). طبری، ج ۵، ص:۲۲۳).