قایل شدن به ولادت این شخص خیالی برای چه؟
آنها برای فرار از سؤالهای که همواره از جانب مخالفانشان طرح میشد، و برای رهایی و نجات از تلهای که خود برای خود گذاشته بودند به سبب وضع قوانین و مقرراتی که خود اختراع و ابداع نموده بودند، و همچنین به سبب اصول و مبانیی که برای بیان اوصاف امام و ویژگیهایش و همچنین شروطی که میبایست در او موجود باشند، وضع نموده بودند، مجبور به ساختن و پرداختن امام خیالی و وهمی، و ایجاد و اختراع چنین پیشوای افسانهای و خیالی شدند و گفتند:
اول: «امام تا زمانی که وصیت نکند و وصی و جانشین خود را انتخاب نکند، نمیمیرد» [۵۱۵]!
کلینی از جعفر روایت نموده که گفت:
«امام تنها وقتی میمیرد که جانشین پس از خود را بشناسد و برای او وصیت کند» [۵۱۶].
دوم: امامت جایز نیست جز برای اولاد و فرزندان و نوادگان او چنانکه کلینی از جعفر روایت نموده است که گفت: «هرگز پس از حسن و حسین، امامت در دو برادر جمع نمیشود و اتفاق نخواهد افتاد، و تنها در علی بن حسین این امر اتفاق افتاد که آن هم بر اساس آیهی: ۷۵ انفال بود. پس بعد از علی بن حسین امامت جز در اولاد و فرزندان و نوادگان او اتفاق نخواهد افتاد» [۵۱۷].
کلینی از عبد الله بن عمربن علی بن ابی طالب روایت نموده است که:
«از ابو عبد الله پرسیدم: خدا نکند، زبانم لال، اگر تو بمیری چه کسی امام میشود؟ ایشان به پسرش موسی اشاره نمود. گفتم: اگر او هم مُرد؟ گفت: فرزندش. گفتم: اگر فرزندش فوت کرد و او یک برادر بزرگ و یک فرزند کوچک داشت آن وقت کدام یک امام میشود؟ گفت: فرزندانش یکی پس از دیگری – و در نسخهی صوافی چنین نقل شده است- فرزندش سپس فرزند او و به این ترتیب تا ابد [۵۱۸].
و برای تقویت و تأکید این قاعده و قانون، از علی بن موسی الرضا نقل نمودهاند که از او پرسیده شد: آیا امامت در عمو/کاکا و دائی/ماما امکان دارد؟ او گفت: خیر، گفتند: برادر چطور؟ گفت: خیر، گفتند: پس چه کسی امام میشود؟ گفت: فرزندم در حالی که او در آن روز فرزندی نداشت [۵۱۹]منظور از این سخن، این است که: باید او فرزندی داشته باشد چرا که وجود فرزند برای او یکی از دلایل صحت امامت است.
سوم: امامت باید همواره در بزرگترها و فرزندان ارشد باشد نه در کوچکترها، چنانکه کلینی از علی بن موسی روایت نموده که گفت:
«برای امامت نشانههای هست. از جمله باید فرزند ارشد [۵۲۰]او باشد [۵۲۱].
و همچنین از جعفر روایت نمودهاند که گفت: «امر امامت، به فرزند بزرگتر واگذار میگردد مگر در صورتی که بیماری و نقص جسمانی داشته باشد» [۵۲۲].
و علی بن موسی بن جعفر نیز هنگامی که در بارهی نشانههای امامت از او سؤال شد، گفت: «بزرگی از لحاظ سن یکی از نشانههای امامت است [۵۲۳].
چهارم: گفتهاند که: جز امام ، کسی امام را نمیشوید (در هنگام فوتش) چنانکه از علی رضا نقل نمودهاند که گفت: «هما نا امام را کسی جز یکی از أئمه غسل نمیدهد» [۵۲۴].
پنجم: برازندگی زره و لباس جنگی پیامبر جبرای او، چنانکه از باقر روایت نمودهاند که ایشان نشانههای امامت را بر شمرد و گفت: یکی از علامتهای آن، این است که اگر لباس جنگی پیامبر را بپوشد، برای او هم اندازه و مناسب است اما اگر لباس غیر پیامبر را بپوشد، به اندازه یک وجب، بزرگتر یا کوچکتر خواهد بود و برای او برازنده و مناسب نخواهد بود [۵۲۵].
ابن بابویهی قمی نیز مانند این روایت را از علی بن موسی الرضا- امام هشتم شیعیان- روایت نموده است که گفت:
«تن پوش و زره رسول الله جبرای او برازنده است» [۵۲۶].
جعفر بن باقر، بر امامت پسرش موسی، به این روایت استدلال نموده است- به گمان آنها-چنانکه عبد الرحمن بن حجاج روایت نموده است که به جعفر گفتم: «فدایت شوم، مدتی است که خدمت نمیرسم و شرف حضور در خدمت را نداشتهام. راستی پس از جناب عالی چه کسی کار و بار مسلمانان را به عهده میگیرد؟ گفت: موسی ذره وجوشن را پوشیده است به تنش برازنده و مناسب بود» [۵۲۷].
ششم: اسلحهپیامبر جنزد او میباشد. چنانکه کلینی از علی بن موسی بن جعفر روایت نموده است که گفت: «اسلحهی پیامبر جنزد ما به منزلهی تابوت در بنی اسرائیل است، و هرجا که اسلحهی پیامبر جوجود داشته باشد، امامت نیز نزد آن شخص خواهد بود [۵۲۸].
هم چنین میگوید: «صاحب این امر (امامت) به سه ویژگی و نشانه شناخته میشود که غیر او کسی این نشانهها را ندارد: به نسبت امام قبل از خود، بهترین مردم است. و وصی او است. و اسلحهی پیامبر جپیش او میباشد [۵۲۹].
هفتم: امام با شهامتترین، شجاعترین، داناترین مردم است. کلینی از ابو الحسن روایت نموده است که گفت: «ما، امامان در علم و شجاعت یکسان هستیم» [۵۳۰].
و همچنین حر عاملی از علی بن موسی بن جعفر روایت نموده است که گفت:
«امام یکه تاز زمان خود میباشد و کسی در علم، همسان و هم طراز او نیست و بدیل و جایگزین ندارد، شبیه و مانند ندارد، تمام فضل و بر ری از آن او است بدون آنکه آنها را کسب نموده باشد، بلکه از جانب خدا به او بخشیده شدهاند [۵۳۱].
ابن بابویه قمی نیز از علی بن موسی بن جعفر روایت نموده است که گفت: «امام نشانههای دارد از جمله: با شجاعتترین و داناترین مردم است» [۵۳۲].
هشتم: امام، احتلام و جنب نمیشود. چنانکه از علی بن موسی بن جعفر روایت نمودهاند [۵۳۳].
نهم: امام آگاه است به تمام آنچه بوده و آنچه خواهد بود، و چیزی بر او پوشیده نیست، او تمام کتابهایی که از جانب خداوند نازل شدهاند در اختیار دارد و همهی آنها را به هر زبانی که نازل شدهاند، میداند [۵۳۴].
و چیزهای زیاد دیگر در این زمینه.
ابن بابویهی قمی از علی بن موسی بن جعفر روایت نموده است که گفت:
«برای شناخت امام علامت و نشانههای هست. از جمله: از همهی مردم دانا تر، دادورتر، پرهیزگارتر، بردبارتر، با شجاعتتر، سخاوتمندتر و عابدتر است، ختنه شده به دنیا میآید، پاکیزه است، پشت سر خود را میبیند همانگونه که جلو خود را میبیند، سایه ندارد، وقتی که از مادرش متولد میشود روی دو کف دستش افتاده و با صدای بلند شهادتین را میگوید، احتلام نمیشود، چشمانش میخوابند اما دلش همیشه بیدار است و نمیخوابد، حدیث را روایت میکند، لباس جنگی پیامبر جبرایش برازنده و به تنش مناسب است، ادرار و مدفوع ندارد چرا که خداوند زمین را مسؤل بلعیدن و فروبردن آنچه از او خارج میشود در خود نموده است، بدنش از مشک خوشبوتر است، به مردم از خودشان برای آنها دلسوزتر است، از پدر و مادر برایشان مهربانتر است، در برابر خدا از همهی مردم متواضعتر است، به آنچه مردم را فرا میخواند، خود عمل میکند، و از آنچه مردم را باز میدارد خود بیشتر از آن دوری و پرهیز میکند، دعاهایش مستجاب و پذیرفته شده هستند حتی اگر از سنگ دعا کند آن را به دو نصف تقسیم میشود، همواره اسلحهی پیامبر جو شمشیر علی (ذوالفقار) پیش او هستند، کتاب و دفتری دارد که نام همهی شیعیانش از اول تا قیامت، در آن ثبت شده است، و دفتری دارد که نام دشمنان و مخالفانش از اول تا قیامت در آن نوشته شده است، جامعه نزد اوست، تو چه دانی جامعه چیست؟ جامعه دفتری است که طول آن هفتاد متر است و تمام نیازمندیهای بشر در آن موجود است، جفر بزرگ و جفر کوچک نزد او میباشند، تو چه میدانی جفر بزرگ و جفر کوچک چیستند؟ جریان و داستان بز و گوسفند، تمام دانش دنیا، از عرش تا فرش و از دیه تا خراش بدن انسان و حتی پوست و نیمه پوست و ثلث آن نیز در آنها (جفر بزرگ و کوچک) موجود است، مصحف فاطمه پیش او است».
و در حدیث دیگری آمده که: «امام از جانب روح القدس تأیید میگردد، و میان او و خدا ستونی از نور وجود دارد که اعمال و کردار بندگان در آن میبیند و هرگاه جهت راهنمایی و گرفتن معلومات، نیاز داشت، از طریق آن مطلع و آگاه میگردد» [۵۳۵].
و در پایان، از جعفر روایت است که گفت: اگر زمین از امام خالی گردد فرو میرود و نابود میشود [۵۳۶].
و میگوید: «اگر در زمین جز دو نفر باقی نماند یکی از آنها امام خواهد بود» [۵۳۷].
تمام آنچه بیان شد اساس و پایههای هستند که امامت امامانشان را روی آن بپا نهادهاند که در واقع بیشتر آنهای که امامش میخوانند، نه اینکه تمام این اوصاف را ندارند بلکه تنها قسمتی از آنها را هم نداشته و ندارند، تازه برخی از آنها حتی فرزند ارشد پدرش نبوده است مانند: موسی کاظم و حسن عسکری، و بعضی دیگر از آنها، هیچ یک از امامان در هنگام فوتش او را غسل نداده است مانند: علی بن موسی بن جعفر چرا که در موقع فوتش، پسرش محمد جواد عمرش از هشت سال تجاوز نکرده بود.
و همچنین مانند موسی بن جعفر که پسرش علی رضا او را غسل نداد؛ زیرا در آن موقع، او غایب بود.
لازم به ذکر است که: محمد بن رضا- امام هشتم آنها- در هنگام وفاتش در مدینه بود [۵۳۸].
و همچنین حسین بن علی، ثابت نشده که پسرش علی زین العابدین او را غسل داده باشد؛ زیرا در هنگام فوتش لشکریان ابن زیاد مانع او میشدند.
برخی از آنها لباس پیامبر جبرایش مناسب نبوده است مانند محمد بن علی رضا؛ چرا که در هنگام فوت پدرش، سن او از هشت سال تجاوز نمیکرد و همچنین پسرش علی بن محمد به کودکی از دنیا رفت.
و بعضی از آنها اسلحهی پیامبر ج را در اختیار نداشته است، چرا که اگر آن را در اختیار میداشت، برادرش زید با او به نزاع و اختلاف نمیپرداخت. و همچنین مانند موسی بن جعفر که عبدالله افطح و غیر او به منازعه و اختلاف پرداختند.
بعضی دیگر از آنها داناترین مردم نبودهاند، آخر چگونه بچهای از همهی مردم داناتر میباشد در صورتی که از خود شیعهها روایت شده است وقتی که از بچهای گمان میبردند که در آینده امام میشود، امور تعلیم و تربیتش را به دیگری واگذار میکردند تا آگاهی و رشدش را از او یاد بگیرد. و همچنین بزرگان شیعه و رهبرانشان در مورد علم و آگاهی برخی از امامانشان، از جمله جعفر بن باقر شک کردهاند، مگر نه این است که زراره بن اعین، بزرگترین راوی آنها، کسی که خود جعفر در مورد او میگوید: «رحمت خداوند بر زرارة بن اعین، اگر او نمیبود احادیث پدرم نیست و نابود میشدند» [۵۳۹].
این زراره در مورد جعفر و پدرش میگوید: «خداوند ابو جعفر را رحمت کند، راستی در دل من چیزهای در مورد او هست» [۵۴۰].
و در جای دیگری نیز در مورد او میگوید:
«یار و رفیق شما نیز در مورد اقوال و سخنان بزرگ مردان آگاهی ندارد» [۵۴۱].
و ابو بصیر مرادی در مورد علم و آگاهی موسی پسر جعفر، همین طور قضاوت نمودهاست. ابو بصیر مرادی، آن شخصیتی است که شیعه او را یکی از چهار پایه و رکن خود در روایات احادیث میدانند، همان کسی که جعفر بن محمد او را به بهشت وعده داده است [۵۴۲].
کشی از شعیب عقرقوفی روایت نموده که نزد او از ابوالحسن یاد کرده است. پس ابو بصیر گفت: من فکر میکنم که یار ما ابو الحسن در علم و آگاهی به حد کمال نرسیده است. و در روایت دیگری میگوید: به نظر من، ابو الحسن دانشش کامل نشده است [۵۴۳].
اما در مورد شجاعت نیز، پس از حسین بن علی، هیچ یک از ائمهی آنها در میان مردم به این وصف معروف نبوده است- آنگونه که روایات خودشان حاکی است- بلکه تمام روایات آنها عکس آن را اثبات نمودهاند. و هیچ کدام از آنها در برابر حکام و فرمانروایان زمان خود، نه تنها کوچکترین مبارزهای نکردهاند بلکه بیشتر آنها کاملاً مطیع فرمانروایان زمان خود بودهاند. و بعضی از آنها بگونهای وامانده و بیجرأت بودهاند که حتی نتوانستهاند به عمو زادههای خود که علیه سلاطین و فرمان روایان جنگیدهاند کوچکترین کمکی بکنند.
و برخی دیگر به حدی ترسو بودهاند که مردم را برای اطاعت و فرمانبرداری از حاکمان زمان خود فرا خواندهاند. چنانکه در فصل قبل به تمام این موارد اشاره گردید.
لازم به ذکر است تمام آنچه بیان نمودیم مطابق روایات خود آنها بوده. وتمام چیزهایی که حسن انجام داده است، و آنچه به او گفته شده یا در مورد او گفته شده، معروف و مشهوراست.
و در مورد بعضی از آنها نص وارد شده که احتلام میشدند. مانند علی بن ابی طالب و حسن و حسین. چنانکه از پیامبر جروایت نمودهاند که فرموده است:
«لا يحل لأحد يجنب في هذا المسجد إلا أنا وعلي وفاطمة والحسن والحسين».
برای کسی جایز نیست که در این مسجد جنب شود جز من و علی و فاطمه و حسن و حسین [۵۴۴].
اما در مورد علم به همه چیز و آنچه بوده و خواهد بود. میگوییم: اگر چنان میبود که آنها میگویند، میبایست همهی أئمه یک نواخت به مسایل جواب دهند چرا که میدانستند که چه کسی از شیعیان مخلص آنها است، و چه کسی از مخالفین آنها است چنانکه نوبختی میگوید:
عمر بن ریاح میگوید: در مورد مسئلهای از اباجعفر سؤال نمودم و او هم جوابی به من داد. سپس در سال بعد همان سؤال را از او پرسیدم امام این بار به گونهای دیگر جواب داد، لذا به ابوجعفر گفتم: این جواب، خلاف جواب پارسال تو است. پس او گفت: گاهی اوقات جواب ما به مقتضای تقیه عوض میشود. به همین جهت از امامت و کار و بار او دچار شک شبهه شدم. پس از مدتی یکی از یاران ابو جعفر به نام محمدبن قیس را دید و به او گفت: من سؤالی را از ابو جعفر پرسیدم، او جوابی را به من داد اما پس از یک سال همان سؤال را از او پرسیدم، این بار جواب دیگری را به من داد، پس از او پرسیدم چرا هر بار به گونهای جواب میدهی؟ گفت: به خاطر تقیه. و خدا میداند که من این سؤال را برای عمل کردن از او پرسیدم و قصد پذیرفتن و اجرای آن را داشتم، پس چرا در برابر من تقیه نمود در حالی که من تصمیم بدی نداشتم. محمد بن قیس گفت: شاید کس ناشناسی در آنجا بوده و به خاطر آن تقیه نموده باشد. گفت هردو بار به صورت خصوصی از او سؤال کردم و هیچ کس دیگری در آنجا نبود. پس به خاطر تقیه نبوده بلکه واقعا فراموش کرده بود که سال قبل چه جوابی به من داده بود و در حقیقت در جوابش لو رفت. لذا از آن پس امامت او را قبول ندارم و او را امام به حساب نمیآورم، چون امام نباید هیچ گاه و به هیچ دلیلی فتوای باطل بدهد [۵۴۵].
کلینی نیز در کتاب خود «الکافی» مانند این روایت را از زراره بن أعین، در مورد ابی جعفر روایت نموده است و میگوید:
«سؤالی را در مورد مسئلهای از ابو جعفر پرسیدم پس او جوابی را به من داد. مرد دیگری آمد و عین همان سؤال را از او پرسید، اما امام بر خلاف آنچه به من جواب داده بود، به او جواب داد. دیری نگذشت که مرد دیگری آمد و دقیق همان سؤال را پرسید اما این بار عکس دو جواب اول را به او گفت. بعد آن دو مرد رفتند و من گفتم: ای فرزند رسول خدا! آن دو مرد از اهل عراق و از شیعیان خودتان بودند که از شما سؤال نمودند، پس چرا هرکدام را به گونهای جواب دادی؟ گفت: ای زراره! این برای ما بهتر و برای شما نیز خوبتر و ماندگارتر است چرا که اگر بر امری متفق و متحد شوید، مردم به ضرر ما، شما را تصدیق میکنند و همین امر باعث از بین رفتن ما و شما میگردد.
زراره میگوید: سپس به ابو عبد الله گفتم: پیروان شما اگر آنها را وادار به گذر از لب تیغ یا آتش کنید از دستور و فرمان شما سر باز نمیزنند، و فرمان بردارانه از شما اطاعت میکنند. اما شما کاری میکنید که وقتی از نزد شما رفتند دچار اختلاف و سر در گمی بشوند. سِرّ این کار شما چیست؟ در جواب ، همان جواب پدرش را به من داد [۵۴۶].
و همچنین اگر آنها غیب را میدانستند چرا برخی کشته میشوند و برخی دیگر مسموم شده و از بین میروند. آنگونه که روایات خودشان حاکی است، چنانکه میگویند:
«هیچ امامی نیامده مگر اینکه کشته شده، یا مسموم گردیده و از بین رفته است» [۵۴۷].
پس چرا کشته یا مسموم شدهاند مگر آنها ندانستهاند و بدان آگاهی نداشتهاند؟
اما مسئلهی تکلم به همهی زبانها، چیزی نیست جز خرافات و افسانههای واهی و مزخرف، که خودشان آن را ساخته و پرداختهاند و خرَد مردم را بدان مسخره میکنند.
اینها، همان چیزهای هستند که شیعه را در بنبست قرار داده و آنها را به تلهای گرفتار نموده که نمیتوانند از آن، نجات و رهایی یابند.
و چون که حسن عسکری فرزندی نداشته است، متوجه شدهاند که تمام قواعد و قانونهایشان به هم خورده و به شکست مواجه شده و پایههایشان دچار تزلزل و انهدام گشته و هیچ راه حلی برای توجیه و تأویل نداشتهاند آن گونه که سابقینشان به آن تمسک میجستند و همچنین در یافتهاند که هیچ راه گریز و فراری ندارند جز اینکه شخص معدوم و خیالی را به وجود بیاورند تا به وسیلهی آن بتوانند در آینده از عهدهی تمام سؤالهایی که ناشی از عدم وجود آن اوصافی که به عنوان علامت و نشانه برای امام قرار داده بودند، برآیند. علاوه برتمام اینها، امامت حسن عسکری در معرض خطر و اتهام قرار گرفت چرا که بسیاری از نشانههایی که برای امامت تعیین و قرار داده بودند، در او وجود نداشتند. از جمله: خلف و بازمانده نداشته تا برایش وصیت کند- و قبلاً بیان داشتیم که طبق نظر آنها، امام بدون وصیت نخواهد مرد- و همچنین امامی وجود نداشته که او را غسل دهد و جوشن پیامبر جرا به تن کند.
آخر کسی که وجود نداشته است چگونه حکم عالم و دانا و باشجاعت بودنش صادر میشود؟!
واز همه مهمتر اینکه: زمین از وجود حجت تهی میگردید و دنیا بدون امام میشد که این هم اصلا درست نیست!!
لذا بسیار تلاش نمودند و محاوله کردند اما جوابی برای این سؤالها نیافتند. چرا که عدم وجود فرزند برای حسن عسکری تنها به نقص و ایراد در امامت او پایان نمیداد. بلکه این گام اول بود برای شکست و انهدام بنیان أئمهی دیگر، چرا که آنها بودند که این قواعد و قوانین را پیریزی نمودند که در بیشتر آنها موجود نبوده و به همین دلیل تمام نقشههایشان غلط از آب در آمد و یاوهگوییهایشان به سراب تبدیل میشد، در حالی که آنها به گمان خودشان معصوم و از گناه و خطا بدور بودند. و هرچه میگفتند از روی الهامی بود که به آنها القا میشد!!. مگر نه این است که نوبختی، شیعهی متعصب و مشهور، یکی از بزرگان و رهبران این سلسله، متکلم و فیلسوف که از لحاظ اعتقادی از نژاد دوازده امامیها است رک و راست و صاف میگوید:
«شیعه پس از فوت حسن عسکری دچار درماندگی و اختلاف و چند دستگی شدند و به فرقهها وگروههای متعددی تقسیم شدند».
گروهی گفتند : حسن نمرده بلکه زنده است و پنهان گردیده و او قائم است و در آینده ظهور میکند. - سبب این سخن – این بود که به گمان آنها فوت امام بدون داشتن فرزند و خلف غیر ممکن بود؛ چرا که نباید زمین خالی از وجود آن باشد.
گروه دیگر گفتند: حسن بن علی مرده است اما پس از فوتش بازگشت نموده و حالا در قید حیات است. و اگر چنانچه پسری میداشت، ممکن و صحیح بود که بمیرد و بازگشت هم نکند؛ زیرا امامت برای خلف و بازماندهاش ثابت میشد اما حالا که پسر نداشته مرگ او غیر ممکن است و همچنین او برای کسی وصیت ننموده است در حالی که امام نمیمیرد تا برای امام پس از خود وصیت نکند، لذا درست است که او مرده است اما پس از مرگش باز به این دنیا رجعت نموده است.
گروه دیگری گفتند: در واقع جعفر امام است، نه حسن زیرا حسن فوت کرده و پسری از او به جا نمانده است در حالی که امام نمیمیرد تا وصیت نکند و وصی خود را تعیین ننماید. پس حسن امام نبوده چون نه فرزندی داشته است و نه وصیت نموده است.
گروه دیگر گفتند: امام بعد از علی، جعفر نبوده چرا که جعفر خصلتهای زشت و ناپسند را داشته و به آنها شهرت یافته است. و حسن هم امام نبوده؛ زیرا او در حالی فوت نموده که نه پسر داشته و نه وصیت نموده است و این غیر ممکن است. پس بعد از علی، پسرش محمد امام بوده که در حال حیات پدرش فوت نموده است.
گروه دیگر گفتند: پس از علی، حسن امام بوده وپس از او نیز برادرش جعفر امام است. و اما آنچه از جعفر روایت شده که امامت در دو برادر جمع نمیشود، این در صورتی است که امام قبلی فرزند پسر داشته باشد. حال که او پسر نداشته، لابد امامت به برادرش تعلق میگیرد.
و سخنان وآراء بسیار دیگر در این زمینه وجود داشته و دارند.
آنگاه ناچار شدند که بگویند: حسن پسری داشته است. آخر چگونه امامی که امامتش ثابت است و وصیت نموده و امور و کار و بارش بر آن جاری شده، و این، نزد خاص و عام مشهور است. سپس فوت نموده اما پسر نداشته است؟.
گروهی از آنها در رد این سخن گفتهاند: اصلا حسن فرزند نداشته است؛ چرا که ما نهایت کوشش نمودیم و از هر طریق ممکن دنبالش را گرفتیم اما اثری از او نیافتیم، واگر این سخن در مورد حسن درست باشد که گفته شود او فرزندی داشته و پنهان گردیده است، در حالی که کسی او را ندیده است. پس در مورد هر مردهای که فرزند نداشته باشد نیز درست است که بگوییم: او فرزندی داشته و حالا پنهان است. و همچنین درست است که بگوییم پیامبرخدا جنیز پسری داشته است. وابو الحسن رضا، غیر از ابا جعفر، سه پسر دیگر داشته که یکی از آنها امام است؛ زیرا خبر وفات حسن بدون داشتن فرزند همانند خبر وفات پیامبر جبدون پسر است. در صورتی که عبد الله بن جعفر پسر نداشته و همچنین رضا چهار پسر نداشته است. پس فرضیهی وجود فرزند برای حسن باطل و بیاساس است. اما در اینجا مسئلهی دیگری مطرح است و آن اینکه فرض کنیم در یکی از سفرهایش کنیزکی از او بار دار شده که هرگاه به دنیا میآمد، او امام میشد چرا که امکان ندارد امامی فوت کند و جانشین نداشته باشد. و همچنین، نباید زمین تهی از امام و حجت گردد.
گروه دیگری گفتهاند: حسن فرزندی داشته که هشت ماه پس از فوتش به دنیا آمده است و آنهایی که ادعا میکنند که در حیات خود فرزند داشته است دروغ میگویند و ادعای باطلی دارند، چرا که اگر چنین چیزی وجود میداشت، از دید مردم مخفی نمیماند، اما او فوت نمود و کسی فرزند او را ندید و نشناخت، اما قضیهی حامله بودن آن کنیزک، قبلا نزد سلطان و سایر مردم ثابت و آشکار بود و به خاطر آن از تقسیم میراثش خود داری نمودند تا اینکه هشت ماه پس از فوت پدرش بدنیا آمد و حاکم دستور داد که او را محمد، نام نهند و بدان وصیت نمود و او مخفی و پوشیده ماند و کسی او را ندید. و در این اواخر گروه دوازدهم، یعنی امامیها گفتند: همهی این سخنان در این رابطه باطل و بیاساسند، بلکه خداوند از فرزندان حسن بن علی حجتی را خواهد فرستاد. و امامت در دو برادر، پس از حسن و حسین، جمع نمیشود و اگر چنانچه این مسئله درست میبود، قول یاران اسماعیل بن جعفر و مذهبشان درست میبود و امامت برای محمد بن جعفر ثابت میبود. و همچنین درست نیست که زمین تهی از وجود حجت گردد و اگر دنیا از وجود حجت خالی گردد تمام دنیا وآنچه در آن است نیست و نابود میشود. بر این اساس ما معتقد به وفات حسن هستیم و بدان اقرار میکنیم و همچنین معتقد هستیم که از سلالهی پاک ایشان فرزندی وجود داشته که او قائم و هم اکنون پنهان گشته است. و برای هیچ کسی درست نیست که به دنبال آثار او باشد و صحیح نیست که نام او را ببرند و از مکان و محل استتارش سؤال نمایند، جستن برای آنان حرام و غیر صحیح است [۵۴۸].
این بود حقیقت آشکار و شفافی که از ضرورت ایجاد فرزندی برای حسن عسکری گزارش میدهد و هیچ نیازی به شرح وحاشیه و توضیح ندارد.
[۵۱۵] فرق الشیعة، نوبختی (ص:۱۲۳). [۵۱۶] اصول کافی، کتاب "الحجة" فصل: امام، امام پس از خود را میشناسد (جلد:۱ ص: ۲۷۷). [۵۱۷] اصول کافی، کتاب "الحجة" فصل: اثبات امامت در فرزندان و نوادگان امام. و این که امامت در برادر و عمو تکرار نخواهد شد. جلد۱ ص: ۲۸۶. [۵۱۸] اصول کافی، کتاب "الحجة" فصل: اثبات امامت در فرزندان و نوادگان امام. و این که امامت در برادر و عمو تکرار نخواهد شد. جلد۱ ص: ۲۸۶. [۵۱۹] همان منبع ص: ۲۸۶. [۵۲۰] این، دلیل بسیار قوی و قاطع است برای اسماعیلیها که میگویند: امام بعد از جعفر، اسماعیل پسرش بوده؛ زبرا اسماعیل بزرگترین فرزند او بوده است. [۵۲۱] الأصول من الکافی (جلد:۱ ص:۲۸۴). [۵۲۲] اصول کافی. کتاب: الحجة. فصل: اموری که موجب امام شدن میشوند. (جلد: ۱ ص: ۲۸۴). [۵۲۳] همان منبع. [۵۲۴] اصول کافی. فصل: امام را جز امام، نباید بشوید (ص:۳۸۴). [۵۲۵] اصول کافی. فصل: موالد ائمه (جلد ۱ص: ۳۸۹). [۵۲۶] عیون أخبار الرضا، فصل: آنچه در مورد نشانههای امامت، از امام رضا روایت شده است (جلد ۱ص: ۳۱۲). [۵۲۷] اصول کافی (۱/۳۰۸). [۵۲۸] اصول کافی (ص: ۲۸۴). [۵۲۹] اصول کافی (ص: ۳۷۹). [۵۳۰] اصول کافی (ص: ۲۷۵). [۵۳۱] الفصول المهمة، فصل: واجب است که امام داناترین مردم باشد (ص: ۱۴۲). چاپ قم، ایران. [۵۳۲] کتاب «الخصال» ابن بابویه قمی (جلد ۲ص: ۵۲۸). چاپ تهران. [۵۳۳] نگاه: عیون أخبار الرضا: (جلد۱ ص: ۲۱۳). و کتاب: الخصال (جلد۲ ص: ۵۲۸). [۵۳۴] کافی، کلینی، کتاب الحجة (جلد ۱ص:۲۲۷، ۲۶۰)، و الفصول المهمة، حر عاملی (ص: ۱۵۵). [۵۳۵] کتاب الخصال، قمی (ص:۵۲۷، ۵۲۸). [۵۳۶] أصول کافی، فصل: زمین از امام خالی نخواهد بود (جلد ۱ ص: ۱۷۹). [۵۳۷] همان منبع. [۵۳۸] عیون اخبار الرضا (جلد۲ ص: ۲۴۹). [۵۳۹] رجال کشی (ص:۱۲۴). [۵۴۰] رجال کشی (ص: ۱۳۱)، مبحث شرح حال و زندگی زراره بن أعین. [۵۴۱] رجال کشی (ص:۱۳۳). [۵۴۲] نگاه: رجال کشی (ص :۱۵۲). مبحث زندگی نامه و شرح حال ابو بصیر مرادی. [۵۴۳] رجال کشی (ص:۱۵۴). [۵۴۴] عیون أخبار الرضا (ج ۲ص:۶۰). [۵۴۵] فرق الشیعة، نوبختی (ص:۸۰-۸۱). [۵۴۶] أصول کافی، کتاب علم، باب اختلاف حدیث (ج ۱ص: ۶۵). [۵۴۷] أصول کافی (ج:۱ ص: ۳۷۵)، عیون أخبار الرضا (ج ۱ص: ۲۱۴). [۵۴۸] چکیدهای از نوشتهی نوبختی در این زمینه در کتابش فرق الشیعة، (ص:۱۱۹وبه بعد).