شیعه و شیعه گری

فهرست کتاب

فرقه‌های شیعه در ایام موسی کاظم

فرقه‌های شیعه در ایام موسی کاظم

سپس کسانی هم که معتقد به امامت موسی بن جعفر بودند به فرقه‌های متعددی تقسیم شدند؛ هم در حال حیات او و هم بعد از وفاتش. همانگونه که نوبختی شیعه میگوید:

سپس جماعتی از وابستگان ولایت موسی بن جعفر، تا قبل از این که ایشان برای مرحلهی دوّم، زندانی شود در بارهی او اختلافی نداشتند و تا آن موقع بر امامتش ثابت بودند، اما بعد از آنکه برای بار دوم زندانی شد و در زندان رشید وفات یافت دربارهی امامت او دچار اختلاف شدند و به پنج فرقه منشعب شدند [۴۲۰].

و این در سال یکصد و هشتاد و سه بود.

فرقه اول: گفتند: موسی در زندان سندی بن شاهک، وفات یافت و یحیی بن خالد برمکی با انگور و رطب زهر آلودی که برایش فرستاد او را مسموم کرد؛ و بعد از او علی بن موسی الرضا امام است؛ بنابر این نام این فرقه را «قطعیه» گذاشتند چون در بارهی وفات او و امامت پسرش علی بعد از مرگ او قاطع بودند و شک و تردیدی نداشتند و بر راه و روش او بودند.

فرقهی دوّم گفتند: موسی بن جعفر نمرده است؛ و تاشرق و غرب زمین را تصرف نکند و آن راپر از عدل و داد نکند (همانگونه که پر از جور و ستم شده است) نمی‌میرد؛ و گفتند: او قائم مهدی است؛ و گمان می‌کردند که او از زندان خارج شده است و کسی او را در روز ندیده و بر او مطلع نبوده و شاه و دار و دستهاش به دروغ، مدعی مرگ او هستند، بلکه او خود را پنهان نموده است؛ و در این باره از جعفر، روایتی را نقل می‌کردند که گفته بود: او قائم ناپیداست؛ پس اگر سرش از بالای کوهی برشما فرود آمد، باور نکنید که او مرده باشد، زیرا او قائم است [۴۲۱].

این فرقه را موسویه می‌گفتند چون در انتظار موسی بن جعفر، هستند [۴۲۲].

و نیز آنها را «مفضله» میگفتند چون خود را به یکی از سران به نامِ مفضل بن عمر، نسبت می‌دادند که در میانشان دارای مقام والایی بود [۴۲۳]و به آنها «ممطوره» نیز می‌گویند چون وقتی این گفته‌ها را مطرح ساختند مردم به آنها گفتند: به خدا سوگند شما جز سگ‌های رانده شده، نیستید و منظورشان سگ‌های خیس شده از باران بود چون گفته‌هایشان بیش از حد زشت و رکیک بودند پس مردم هم آنها را طرد کردند [۴۲۴].

ابن حزم هم در کتاب «الفصل» از آنها یاد کرده است.

فرقهی دوّم گفتند: او قائم است و وفات هم یافته است وتا وقتی که او برگردد و قیام و ظهور کند، کس دیگری حق امامت ندارد. و چنین می‌پنداشتند که او بعد از مرگ، برگشته اما خود را در جایی پنهان کرده است؛ زنده است و امر و نهی می‌کند و یارانش با او ملاقات دارند و او را میبینند. در این باره نیز، به روایاتی از پدرش استناد می‌کردند که گفته بود: او را قائم میگویند زیرا بعد از مرگ قیام می‌کند [۴۲۵].

فرقهی سوم گفتند: او مرده است و قائم است چون با عیسی بن مریم÷شباهتی دارد و هنگامی که قیام کرد، بر میگردد و زمین را پر از عدل و داد می‌کند همانگونه که پر از جور و ستم شده است؛ و به دست عباسیان کشته می‌شود، پس او کشته شد [۴۲۶].

فرقه‏ی چهارم گفتند: نمی‌دانیم آیا کُشته شده یازنده است چون در باره‏ی او، روایات فراوانی داریم، مبنی بر این که او مهدی قائم است پس تکذیب آن روایات جایز نیست؛ و در باره‏ی وفات پدر و اجداد او هم، به ماخبر رسیده و خبر این وفاتها نیز، به علت شهرت وتواترشان، قابل تکذیب نیستند و همچنین مرگ پدیده‏ای، حق است و خدا هر چه بخواهد، انجام می‏دهد؛ پس در این جا در باره‏ی وفات یا زنده بودنش، مکث می‌کنیم و بر ولایت او پا بر جا می‏مانیم و از آن تجاوز نمی‌کنیم تا مسأله‏ی کسی که مدعی جانشینی او است و خود را در جای او منصوب کرده است ـ منظورشان علی بن موسی الرضا است ـ روشن شود؛ و چنانچه، صحت امامت او مانند پدرش از روی نشانه‌هایی همچون اعتراف او به فوت پدر و به امامت خودش، برای ما روشن شد، در این صورت او را بر امامت تصدیق می‌کنیم و تسلیم می‌شویم [۴۲۷].

و رازی در «اعتقادات فرق المسلمین والمشرکین» [۴۲۸]و اشعری در «مقالات الاسلامیین» [۴۲۹]و ملطی در «التنبیه» [۴۳۰]و اسفراینی در «التبصیر» [۴۳۱]و بغدادی در «الفرق بین الفرق» [۴۳۲]و مفید در «الارشاد» [۴۳۳]و شهرستانی در «الملل والنحل» [۴۳۴]همین مطلب را ذکر کرده‌اند.

در این جا فرقهی دیگری هم، به نام «بشریه» وجود دارد که نوبختی آن را چنین ذکر کرده است:

«بشریه» یاران محمد بن بشیر، مولای بنی اسد، از اهل کوفه بودند که می‌گفتند:

همانا موسی بن جعفر نمرده است و زندانی هم نشده، بلکه او زنده و غایب است و او همان مهدی قائم است و در زمان غیبت خود محمد بن بشیر را جانشین و وصی خود قرار دادهاست و مهرش را به او سپرده و تمام علوم مورد نیاز رعیّت را به او آموخته و تمام کارها را به او واگذار کرده و او را در مقام خویش قرار داده است؛ پس محمد بعد از او امام است و بعد از مرگ خود، پسرش سمیع را وصیّ قرار میدهد پس سمیع نیز، امام خواهد بود؛ و کسی که وصی باشد اطاعتش واجب است تا وقتی که موسی ظهور و قیام کند، بنابراین، مردم هر صدقه و نذوراتی که قبلا به امام می‌دادند تا زمانی که امام غایب است، باید به جانشینان او تحویل دهند.

همچنین، گمان می‌کردند که علی بن موسی و هر کس از اولاد موسی که مدعی امامت باشد، حلال زاده نیستند؛ و نسب آنها را نفی می‌کردند و هر کس ازخانودهی علی بن موسی که ادعای امامت میکرد و نیز، کسانی که او را امام می‌دانستند تکفیر می‌شدند و خون و اموالشان را مباح و حلال می‌دانستند.

همچنین گمان می‌کردند که فرایض خداوند تنها پنج وعده نماز و روزهی ماه رمضان است و حج و زکات و سایر واجبات را انکار می‌کردند، و نیز تماس جنسی با زنان و پسر را جایز می‌دانستند و در این باره فرمودهی خدا را دربارهی فرزند، دلیل قرار می‌دادند که میفرماید:

﴿أَوۡ يُزَوِّجُهُمۡ ذُكۡرَانٗا وَإِنَٰثٗاۖ[الشورى: ۵۰].

«یا آنها را پسر[ان] و دختر[انى] توأم با یکدیگر مى‏گرداند».

و معتقد به تناسخ بودند پس معتقد بودند که همهی ائمه، یکی هستند که تنها از بدنی به بدن دیگر منتقل می‌شوند، پس مساوات بین آنها را در تمام اموال واجب می‌دانستند و هر مال و ثروتی که وصی برای مصرف در راه خدا به آن وصیت می‌کرد، بایستی به سمیع بن محمد و دیگر اوصیای او بعد از مرگش، داده می‌شد.

«کشی» در کتاب «الرجال» خود، اینچنین از محمد بن بشیر، یاد کرده است:

وقتی که ابوالحسن÷درگذشت، و مردم بر او ایستادند؛ در آن حال محمد بن بشیر که اهل شیّادی و تردستی و کارهای عجیب و غریب بود و به آن شهرت داشت، ادعا کرد که امامت در موسی بن جعفر متوقف شده و او در بین مردم نمایان بوده و همه او را می‌دیدند؛ اهل نور او را به صورت نور و اهل کدورت به صورت کدر و مانند خودشان با جسم انسانی و گوشت می‌دیدند؛ سپس از همه ناپدید شد در حالی که او مانند گذشته همچنان در میان آنها است اما مانند گذشته، نمی‌توانند او را ببینند.

او، محمد بن بشیر، اهل کوفه و از موالی بنی‌اسد بود و طرفدارانی داشت که میگفتند: همانا موسی بن جعفر نمرده و زندانی هم نشده بلکه او زنده است و ناپدید شده و او مهدی قائم است و در زمان غیبت، محمد بن بشیر را جانشین و وصی خود قرار داده و مُهرش را به او سپرده است و تمام علوم مورد نیاز رعیت را به او آموخته و تمام امور را به او واگذار کرده واو را در مقام خویش قرار داده است؛ پس محمد بعد از او امام است ... و کسانی از اهل بیت، او را که ادعای امامت می‌کرد و نیز، کسانی که او را امام می‌دانستند، تکفیر کردند و خون و اموالشان را مباح و حلال دانستند.

وگمان کردند هر که به محمد بن بشیر منسوب باشد ثابت قدم و راه یافته است، و محمد بن بشیر، پروردگار است و در بدن همهی کسانی که منتسب به او هستند، حلول کرده است و او از کسی زاییده نشده و کسی را نمی‌زاید و او در این حجاب، پوشیده شده است.

این فرقه و فرقهی «مخمسه» و «علیاویه» و هواداران ابی‌الخطاب، گمان می‌کردند که هر کس بگوید من از خانوادهی محمد، هستم در ادعای انتسابش، بر باطل است و بر خدا دروغ میبندد. محمد در مذهب «خطابیه» و علی در مذهب «علاویه»، کسانی هستند که خدا در بارهی آنها فرموده است:

﴿وَقَالَتِ ٱلۡيَهُودُ وَٱلنَّصَٰرَىٰ نَحۡنُ أَبۡنَٰٓؤُاْ ٱللَّهِ وَأَحِبَّٰٓؤُهُۥۚ قُلۡ فَلِمَ يُعَذِّبُكُم بِذُنُوبِكُمۖ بَلۡ أَنتُم بَشَرٞ مِّمَّنۡ خَلَقَۚ[المائدة: ۱۸].

«و یهودان و ترسایان گفتند ما پسران خدا و دوستان او هستیم؛ بگو: پس چرا شما را به [کیفر] گناهانتان عذاب مى‏کند [نه] بلکه شما [هم] بشرید از جمله کسانى که آفریده است».

پس اینان دروغ می‌گفتند که گمان می‌کردند، محمد و علی پروردگارند و از کسی زاده نشدهاند و کسی از آنها زاده نشده؛ الله متعال [پاک و] منزه است و از آنچه مى‏گویند بسى والاتر است. و سبب کشته شدن محمد بن بشیر، ـ لعنت خدا بر او باد- این بود که شیّاد و اهل تردستی و فریب بود، و طوری وا نمود می‌کرد که گویی او بر علی بن موسی الرضا÷مطلع است و در بارهی موسی بن جعفر می‌گفت او خداست و برای خودش مدعی نبوت بود. و این شیّاد، شکلی را در قیافهی ابی‌الحسن با لباس ابریشمی نمایش می‌داد و آن را با دارو و چیزهایی که روی آن می‌مالید، شبیه انسان می‌کرد و بعد آن را جمع می‌کرد و هر گاه که میخواست شیّادی کند آن را باد می‌کرد؛ پس بلند می‌شد و به هواداران خود می‌گفت: اگر دوست دارید ابا الحسن را ببینید و بدانید که من پیامبر هستم، بیایید او را به شما نشان دهم؛ آنها را با خود به اتاقی می‌برد در حالی که هیکل جمع شده، همراهش بود؛ بعد میگفت: آیا در منزل، کسی را می‌بینید که ایستاده باشد، و آیا جز من و شما کس دیگری اینجا هست؟ میگفتند: خیر، می‌گفت: پس شما بیرون بروید، وقتی که بیرون می‌رفتند در پشت پردهای آن را روی پا قرار می‌داد سپس پرده را کنار می‌زد و کسی را در شکل و قیافهی ابا الحسن می‌دیدند که قابل انکار نبود و خود در کنارش می‌ایستاد و با تردستی طوری نمایش می‌داد که گویی با او درگوشی حرف می‌زند، سپس اشاره میکرد که دور شوند و پرده را در بین مردم و او قرار می‌داد و دیگر او را نمی‌دیدند.

واو علاوه بر این، دارای مهارت در تردستی و شیادی بود که مردم مانند آن را ندیده بودند بنابراین، با آن گمراه می‌شدند.

این کار، مدتی ادامه یافت تا این که خبر به یکی از خلفاـ فکر می‌کنم هارون یا خلیفه‌ای بعد از اوـ رسید که او زندیق و بی‌دین است، پس او را دستگیر کرد و خواست گردنش را قطع کند، که گفت: ای امیر المؤمنین، مرا نگه دار؛ من چیزهایی را برایت فراهم می‌کنم که مورد رغبت و علاقهی شاهان باشد، پس او را نکشت و آزادش گذاشت؛ سپس او دولابی را آورد و آن را صاف کرد و آویزان نمود و بین تخته‌ها، سیماب قرار داد پس دولاب پر از آب می‌شد و تختهها هم پر می‌شدند و سیماب‌‌ها به خاطر وزن تخته‌ها واژگون میشدند، پس دولاب گشاد می‌شد و به طور اتوماتیک کار می‌کرد و آب را در باغچه می‌ریخت، پس خلیفه از آن خوشش آمد. علاوه بر این، کارهای دیگری انجام می‌داد که با کمک آنها، ادای آفرینش بهشت را در می‌آورد تا این که روزی، تعدادی از تخته‌ها شکستند و سیماب‌ها بیرون آمدند و دولاب از کار افتاد و راز کار، آشکار شد؛ و نیز اعتقاد به تعطیل شریعت و اباحیگری و بی‌بند و باری، بر او ظاهر شد [۴۳۵].

درزمان او، دو نفر دیگر نیز، ادعای امامت کردند: یکی حسین بن حسن المثنی بن حسن بن علی که مادرش زینب، دخت عبدالله بن حسن بن حسن بن علی بود [۴۳۶].

او در ایام ابوموسی هادی عباسی، نوهی ابوجعفر منصور، ادعای امامت کرد و یحیی و سلیمان و ادریس، پسران عبدالله بن حسن، و عبدالله حسن افطس، و ابراهیم بن اسماعیل طباطبا، و عمر بن حسن بن علی بن حسن بن حسین، و عبدالله بن اسحاق بن حسن ثانی المثنی، و عبدالله بن جعفر بن محمد، و عبدالله بن جعفر بن باقر، و عبدالله و عمر پسران اسحاق بن حسن بن علی (زین العابدین) و غیره با او بیعت کردند [۴۳۷].

حتی اصفهانی گفته است: کسی از طالبیها جز حسن بن جعفر بن حسن المثنی از بیعت با او تخلف نکرد، پس او را بخشید و مجبور به بیعتش نکرد.

و در مورد موسی بن جعفربن محمد ـ امام معصوم هفتم به گمان شیعه ـ عنیزه قصبانی می‌گوید: موسی بن جعفر را بعد از مغرب دیدم نزد حسین، اهل فخ (نام شهری در شش کیلو متری مکه) رفت و سر فرود آورد، شبیه حالت رکوع و گفت: می‌خواهم که هنگام بیعت، مرا در تنگنا قرار ندهی، سپس مدتی سکوت کرد و جواب نداد، بعد سرش را بلند کرد و گفت: تو در آزادی قرار داری [۴۳۸].

کلینی هم، این مطلب را در کتاب خود «الکافی» ذکر کرده است و میگوید:

عبدالله بن مفضل، مولای عبدالله بن جعفر بن ابی‌طالب، برای ما نقل کرد و گفت: وقتی که حسین بن علی که در روستای فخ کشته شد و بر آن شهر تسلط یافت؛ موسی بن جعفر را برای بیعت فراخواند، و وقتی آمد، گفت: ای پسر عمو! بر عهدهی من تکلیفی مگذار که عمویت بر اباعبدالله گذاشت و کاری از من سر بزند که نمی‌خواهم انجام دهم، چنانکه از ابی‌عبدالله کارهای سر زد که نمی‌خواست انجام دهد. حسین گفت: من فقط چیزی را به تو پیشنهاد می‌کنم، اگر مایل بودی وارد کار شو، اما اگر خودت نخواهی، برتو تحمیل نمی‌کنم [۴۳۹].

دومین کسی که در دوران او، ادعای امامت کرد، یحیی بن عبدالله بن حسین المثنی بود؛ کلینی به ذکر او هم پرداخته و گفته است:

او برای موسی بن جعفر، نامه نوشت و او را دعوت کرد و گفت: کسی که از پشتیبانان دین خدا و دعوت او است، به من خبر داده است که با وجود اظهار شفقت و مهربانی، ترک یاری می‌کنی... و پنهان کردی همان چیزی را که پدرت پنهان کرد، و در قدیم هم، ادعای چیزی (امامت) کردید که حق شما نبود و اعمالی انجام دادید که خدا نمی‌خواست، پس سرگردان و گمراه شدید؛ و من شما را بر حذر می‌دارم همانطور که خدا تورا از عقوبتش می‌ترساند. پس ابوالحسن موسی بن جعفر برایش نوشت: از موسی بن جعفر...گفتهای که من مردم را از تو باز داشتهام، چون شیفتهی چیزی هستم که در دست تو قرار دارد... من تو را از نافرمانی خلیفه، برحذر می‌دارم [۴۴۰]و تو را به نیکی با او و فرمانبرداری از او، تشویق و ترغیب میکنم و از تو می‌خواهم برای خود، امان بخواهی پیش از آنکه چنگال‌ها تو را بگیرند و از هر طرفی دچار خفگی شوی و در پی نجات برآیی، اما کسی را نیابی تا این که خدا برتو منت بگذارد و با منّ و فضل خود و با دل‌نرمی خلیفهی خدا، تو را نگه دارد؛ پس خلیفه تو را امان دهد و به تو رحم نماید و در تو پیوند خویشاوندی با رسول خدا را حفظ کند. والسلام على من اتبع الهدى [۴۴۱].

این بود، فرقه‌های شیعه در ایام موسی و بعد از او. و این بود عقاید و افکار آنها که در کتاب‌های شیعه و سنی، به اثبات رسیده است، و نیز گفته شده است:

وقتی که از عمره بر میگشت از سوی هارون الرشید همراهی شد، سپس هارون به حج رفت و او را با خود همراه کرد سپس از راه بصره برگشت و سندی بن شاهک، او را زندانی کرد پس در زندان بغداد در بیست و پنجم ماه رجب سال دویست و هشتاد و سه، در پنجاه و چهار یا پنجاه و پنج سالگی وفات یافت و در مقبرهی قریش دفن شد [۴۴۲].

[۴۲۰] فرق الشیعة، اثر نوبختی، ص:۱۰۰. [۴۲۱] منبع سابق، ص۱۰۱. [۴۲۲] الفَرق بین الفرق، ص۶۳. [۴۲۳] مقالات الإسلامیین، تألیف: اشعری، ج۱ ص۱۰۱. [۴۲۴] إعتقادات فرق المسلمین والمشرکین، ص:۵۴. [۴۲۵] فِرق الشیعة، ص:۱۰۱. [۴۲۶] همان، ص: ۱۰۲. [۴۲۷] همان، ص: ۱۰۳، ۱۰۴. [۴۲۸] (ص: ۵۴). [۴۲۹] (ج۱: ص:۸۸). [۴۳۰] (ص: ۳۸). [۴۳۱] (ص: ۴۲). [۴۳۲] (ص: ۶۴). [۴۳۳] (ص: ۳۰۲). [۴۳۴] (ج: ۲ ص:۳ پاورقی ۴). [۴۳۵] رجال کشی، ص: ۴۰۵-۴۰۷. [۴۳۶] مروج الذهب، طبری، ابن کثیر و غیره. [۴۳۷] مقاتل الطالبیین. تألیف: اصفهانی شیعی، (ص: ۴۵۶- ۴۴۶). [۴۳۸] منبع سابق، (ص: ۴۴۷). [۴۳۹] الأصول من الکافی (ج۱، ص: ۳۶۶). [۴۴۰] به صدق نگاه کن که چگونه خود را آشکار می‌کند اگر چه دروغگو هم آن را بگوید، امام معصوم شیعه -به گمانشان- مردم را از نافرمانی خلیفه‏ی عباسی و شورش بر ضد او باز می‌دارد، پس آیا شکی باقی می‌ماند دراین که اولاد علی چنین ادعایی نکرده‌اند که این شیعیان به آنها نسبت می‌دهند؟؟! [۴۴۱] الأصول من الکافی (ج۱، ص: ۳۶۷). [۴۴۲] فرق الشیعه، (ص: ۱۰۵-۱۰۶).