شیعه و شیعه گری

فهرست کتاب

زیدیه

زیدیه

علی بن حسین زین العابدین، فرزندان زیادی از خود بجا گذاشت؛ از جمله محمد که کنیه‏اش ابی جعفر باقر، و زید و عمرو... بودند، سپس شیعیان بر سر مسأله‏ی محمد بن علی و زید بن علی، دچار اختلاف شدند؛ دسته‏ای از محمد تبعیت می‌کردند، و دسته‏ای پیرو زید بودند؛ و مورخ شیعه می‌گوید:

همانا زیدیه، معتقد به امامت علی سپس پسرش حسن و برادرش حسین بعد پسرش زین العابدین و بعد پسر او زید بن علی بودند؛ او صاحب این مذهب بود و در کوفه قیام کرد و ادعای امامت کرد؛ پس کشته شد و در «کناسه» به دار آویخته شد.

و زیدیه، بعد از او امامت پسر او یحیی را برگزیدند؛ یحیی به خراسان رفت و در گرگان، بعد از آنکه به محمد بن عبدالله بن حسن بن حسن، سفارش نمود، کشته شد.

او نیز در حجاز شورش نمود و کشته شد و امامت را برای برادرش ابراهیم وصیت کرد و او هم در بصره همراه با عیسی بن زید قیام نمود و منصور سپاهیانش را با او روبرو کرد؛ بنابراین، ابراهیم و عیسی کشته شدند تا این که امامت به نوادگان عیسی منتقل شد، و عدهای دیگر گفتند: همانا بعد از محمد بن عبدالله، برادرش ادریس امام است که به مغرب فرار کرد و در آنجا درگذشت؛ و پسرش دو باره به نام او بر امورش قیام نمود و شهر فاس را طرح ریزی کرد و بدین ترتیب نوادگان او، پادشاه مغرب شدند؛ از جملهی آنها دعوت گری بود که با برادرش محمد، طبرستان را در دست گرفت و سپس در دیلم از میان آنها ناصر اطروش، این دعوت را ادامه داد و مردم زیادی بر دست او اسلام آوردند [۳۶۴].

اما نوبختی شیعه نوشته است:

زیدیه دو گروه بودند، گروهی قوی بودند و صنفی هم ضعیف و ناتوان. ضعیف و ناتوانها «عجیله» نام داشتند که پیروان هارون بن سعید عجلی بودند و فرقهای از آنها «بتریه» نامیده می‌شدند، و آنها یاران کثیر نواء، و حسن بن صالح بن حی، و سالم بن ابی حفصه، و حکم بن عتیبه، و سلمه بن کهیل، و ابی‌مقدام ثابت حداد بودند؛ و آنها کسانی بودند که مردم را به قبول ولایت علی دعوت می‌کردند، سپس ولایت او را با ولایت ابوبکر و عمر در هم آمیختند؛ پس آنها نزد عامهی مردم، فاضل‌ترین صنف بودند چون علی را برتری می‌دادند و امامت ابوبکر را اثبات می‌کردند و مقام عثمان و طلحه و زبیر را ناقص می‌دانستند و قیام علیه حکومت را با هر کدام از اولاد علی جایز می‌دانستند و برای آن، امر به معروف و نهی از منکر میکردند و امامت را برای هرکدام از اولاد علی که قیام میکرد، اثبات می‌نمودند، و در بارهی امامت، تا وقتی که قیام نمی‌کردند کسی را مدّ نظر نداشتند؛ و تمام اولاد و خاندان علی در نظرشان یکسان بودند.

اما قدرتمندان زیدیه، عبارت بودند از یاران «ابی جارود» و یاران «ابی‌خالد واسطی» و یاران «فضیل رسان» و «منصور بن ابی‌الأسود».

اما آن عده از زیدیه که «حسینیه» گفته می‌شدند، می‌گفتند: هر کس از آل محمدجبه سوی خدا دعوت نماید، اطاعت از او واجب است و علی بن ابی‌طالب زمانی امام بود که مردم را دعوت می‌کرد و امر خود را اظهار می‌کرد، و بعد از او، حسین و قتی که قیام نمود، امام بود و قبل از آن هم به شرطی امام بود که با معاویه و یزید مخالفت داشت تا وقتی که کشته شد. سپس زید بن حسین، امام بود که در کوفه کشته شد و مادرش کنیزک بود، سپس یحیی بن زید بن علی که در خراسان کشته شد و مادرش ریطه، دختر ابی هاشمعبدالله بن محمد بن حنفیه، بود، سپس پسر دیگر او، عیسی بن زید بن علی که او هم مادرش کنیزک بود، سپس محمد به عبدالله بن حسن که مادرش هند، دختر ابوعبیده بن عبدالله بن زمعه بن اسود بن مطلب بن اسد بن عزی بن قصی بود، سپس هر کس از آل محمد جکه به اطاعت خدا دعوت کرده باشد، امام است [۳۶۵].

شهرستانی، به ذکر شیعه و اختلافات آنها پرداخته است و میگوید:

زیدیه، پیروان زید بن علی بن حسین بن علی هستند که امامت را در اولاد فاطمه جاری ساختهاند و از غیر آنها، جایز نمی‌دانستند، اما صحیح می‌دانستند که هر کسی فاطمی باشد و دارای آگاهی، زهد، شجاعت و سخاوت باشد برای امامت قیام کند که چنین کسی واجب الاطاعه می‌باشد، فرقی ندارد از اولاد حسن باشد یا از اولاد حسین؛ بنابراین، طایفهای از آنها امامت محمد و ابراهیم، دو پسر عبدالله بن حسن بن حسین را قبول داشتند که در دوران منصور قیام کرده بودند و به خاطرآن قیام کشته شدند. و جایز می‌دانستند دو امامی که دارای همین اوصاف هستند و در دو جا قیام کردهاند، هر دو واجب الاطاعه شوند.

زید بن علی، خواست که در بارهی اصول و فروع دین آگاه باشد تا خود را با علم و دانش آراسته گرداند؛ بنابراین برای تحصیل علم شاگرد واصل بن عطاء غزال، سرگروه «معتزله» شد، با وجود این که واصل بن عطاء معتقد بود به این که جد او علی بن ابی طالب در جنگ‌هایی که بین او و یاران جمل و اهل شام رخ داد، به طور قطع بر صواب نبود؛ و معتقد بود که یکی از آن دو دسته بر خطا بودند اما معلوم نیست که کدام یک از آنها بودهاند؛ بنابراین، اعتزال را اقتباس کرد و تمام هوادارانش معتزله شدند. و از جمله مسائل مذهبی زید این بود که با وجود شخص فاضل، امامت کسی که فضل کمتری داشته باشد جایز است؛ پس گفت: علی بن ابی طالب از همه‏ی اصحاب فاضل‏تر بود اما خلافت به ابوبکر واگذار شد به خاطر مصلحت‌هایی که در نظر داشتند و به دلیل قاعده‏ی خاموش کردن فتنه و تصفیه‏ی قلب عامه مردم؛ چون هنوز از زمان جنگ‌هایی که در ایام نبوت به وقوع پیوست، چیزی نگذشته بود و خون قریش روی شمشیر امیر المؤمنین علی هنوز خشک نشده بود، و کینه و خونخواهی آن قوم هنوز در سینه‌هایشان محبوس بود؛ بنابراین، گرایش کامل به او نداشتند و تسلیم او نمی‌شدند و مصلحت در این بود که امر خلافت در دست کسی باشد که مردم او را دارای نرمش و نرمخویی و سازش و بامحبت می‏دانستند، و مسن‌تر و در اسلام با سابقه‌تر و به رسول خدا جنزدیک‌تر باشد، آیا ندیدی که وقتی رسول خدا در بستر بیماری می‌خواستند امور مسلمانان را به عمر واگذار کنند، مردم فریاد برآوردند و گفتند: آیا ولایت کسی را بر ما قرار می‌دهی که خشن و تند خو است؛ پس به خاطر شدت و صلابت و تندی و سختگیری در امور دین و سر سختی علیه دشمنان، راضی به خلافت امیر المؤمنین، عمر بن خطاب نبودند؛ تا این که ابوبکر آنها را آرام ساخت.

همینطور جایز است فاضل‌تر موجود باشد و کسی که از او فضلش کمتر است امام باشد و برای احکام به فاضل‌تر مراجعه نمایند و در مسائل قضائی به حکم او حکم صادر کنند.

وقتی که شیعیان کوفه این حرفها را از او شنیدند و فهمیدند که او از ابوبکر و عمر اظهار برائت نمی‌کند او را رفض و ترک نمودند و از او دور شدند، پس آنها را «رافضی» نامیدند و میان او و برادرش محمد باقر، مناظرهای صورت گرفت؛ اما نه در این باره بلکه بخاطر اینکه او شاگرد واصل بن عطاء بود و از کسی علم را یاد می‌گرفت که خطای جد او (علی بن ابیطالب) را در جنگ ناکثین و قاسطین، جایز می‌دانست، او کسی بود که برخلاف مذهب اهل بیت در بارهی «قضا و قدر» سخن می‌گفت. و از آن جهت که او شرط امام بودن را قیام کردن می‌دانست، روزی به او گفت: بنا بر مذهب و بینش تو، پدرت امام نبود چون نه قیام کرد و نه خود را آمادهی قیام می‌کرد.

وقتی که زید بن علی، کشته شد بعد از او یحیی بن زید برای امامت قیام نمود و به خراسان رفت. سپس زید بن علی در کناسه‏ی کوفه توسط هشام بن عبدالملک کشته شد و یحیی بن زید در خراسان به دست امیر خراسان کشته شد، و محمدِ امام در مدینه به دست عیسی بن هامان به قتل رسید، و ابراهیم امام در بصره به فرمان منصور کشته شد و امر زیدیه بعد از آن منظم نشد؛ تا وقتی که ناصر اطروش در خراسان ظهور یافت، به جستجوی او پرداخت تا او را به قتل برساند اما خود را پنهان نمود و در سرزمین دیلم گوشه‌گیر شد، که هنوز آن کوه و منطقه به اسلام آراسته نشده بود، پس شروع کرد به دعوت مردم برای امامت زید بن علی و مردم به او نزدیک شدند و زیدیه در این سرزمین با غلبه و سیطره باقی ماند و امامانشان یکی پس از دیگری قیام کردند و امور ولایت آنها را بر عهده گرفتند و با پسر عمویان خود از موسویان در اصول مخالف بودند و بعد از آن، قسمت عمدهی زیدیه از اعتقاد به جایز بودن غیر فاضل برگشتند و شروع کردند به طعنه و عیبجویی از صحابه، مانند شیعهی امامیه و آنها نیز سه دسته بودند:

جارودیه، سلیمانیه و بتریه. صالحیه و بتریه بر یک مذهب بودند.

«جارودیه» یعنی، یاران ابی‌جارود که ادعا میکردند، رسول خدا ج امامت را با توصیف مشخص کرده است نه با نام؛ و بعد از ایشان، علی امام بوده است و مردم در بارهی او کوتاهی کردند و توصیفاتش را شناسایی نکردند و شخص توصیف شده را طلب نکردند، و ابوبکر را با انتخاب خودشان منصوب کردند، پس با این کار مرتکب کفر گردیدند. اما ابوجارود در این اعتقاد از امام خود زید بن علی مخالفت ‌کرد چرا که او چنین اعتقادی نداشت. و جارودیه در باره‏ی توقف یا ادامه‏ی امامت، اختلاف داشتند برخی امامت را به ترتیب از علی به حسن، حسین، علی بن حسین زین العابدین، زید بن علی و به امام محمد بن عبدالله بن حسن بن حسین سوق می‌دادند و کسانی که معتقد به امامت محمد بودند با هم اختلاف داشتند؛ برخی می‏گفتند: او هنوز کشته نشده و زنده است و بعداً قیام خواهد کرد و زمین را پر از عدل و داد می‏نماید. و برخی به مرگ او اقرار می‌کردند و امامت را به محمد بن قاسم بن علی بن حسین بن علی، اهل طالقان سوق می‌دادند که در دوران معتصم اسیر گردید و نزد او برده شد، و در خانه‏اش زندانی شد تا وفات یافت.

و برخی گفتند: یحیی بن عمر اهل کوفه امام است که قیام نمود و مردم را دعوت کرد و تعداد بی‌شماری اطرافش را گرفتند، و در دوران مستعین بالله، کشته شد و سرش را نزد محمد بن عبدالله بن ظاهر، بردند حتی برخی از علویان در باره‏ی او گفته‌اند:

قـتلت أعـز من ركب المطايا
وجئـتـك استلينك في الكلام
وعـــزّ عـليّ أن ألـقـاك إلا
وفـيـمـا بـيـنـنا حـدّ الحـسام

یعنی: عزتمندترین کسی را کشتی که سوار بر مرکب شده بود. نزد تو آمدم و با نرمی با تو سخن گفتم. برایم سخت و گران است که با تو سخن بگویم و با تو ملاقات نمایم مگر میان ما تیزی شمشیر باشد.

و او یحیی بن حسین بن زید بن علی بود.

اما ابوجارود را «سرحوب» می‌گفتند، و ابوجعفر محمد بن علی بن باقر، این نام را بر او گذاشت وسرحوب نام شیطانی است که ساکن دریاست [۳۶۶].

و قاضی نعمان در قصیدهی رجزی خود چنین سروده است:

وقـالت الطائفـــة الزيديــة
مقالة لم تـكُ بالمرضية
بأنّ كـلّ قائـم يقــوم مـــن
نسل الحسين بن علي والحسن
بسيفه يدعو إلــى التقـدّم
فهو الإمام دون مَن لم يقـم
منهم ومن كل إمرئ في وقته
مستتراً قد انزوى في بيته
واتبعوا زيداً على مـا رتبــوا
من الدعاوي، وإليه نسبوا
حتى إذا قُــتـــل قامـوا بعـده
مع الحسين، حين قام وحده
واتبعوا يحيى بـن زيد إذ بـدا
ثم تــولّـوا بعـده محـمـدا
أعني ابن عبدالله من نسل حسن
وكلّهم ظل قتيلاً مرتهن
فهؤلاء عنــدهــم أئمـــــة
ومن يقوم بعدهم للأمة
وكل من سواهــم الرعيـــة
كسائر الأمة بالسوية [۳۶۷]

(یعنی: طایفه‏ی زیدیه سخن ناپسندیده گفتند، به این معنی که هرکس از نسل حسن و حسین با شمشیر خود قیام کند، و مردم را به امامت خود فراخواند تنها او امام است نه کسانی که قیام نکرده‌اند و در منزل خود گوشه‌گیری را انتخاب کرده‌اند. با این قاعده‏ای که ترتیب داده بودند از زید پیروی کردند و خود را به او منتسب کردند تا وقتی که کشته شد، آنگاه همراه حسین بودند وقتی که تنها قیام کرد، و پیرو یحیی بن زید شدند؛ وقتی که خود را آشکار ساخت، سپس بعد از او ولایت محمد را برگزیدند؛ یعنی پسر عبدالله از نسل حسن، و همه کشته شدند. پس به اعتقاد آنها این افراد امام بودند و هر کس بعد از این‌ها برای امت قیام کند، و غیر این‌ها همه رعیت هستند و به طور یکسان مانند باقی امت هستند).

و قبل از این که سخن را در بارهی آنها به پایان ببریم، می‌خواهیم در مورد شیعیان کوفه بنویسیم که چقدر بزدل و ترسو بودند و چگونه در قدیم امام خود را خوار و بی‌کس رها کردند، همان کوفهای که دربارهی عظمت آن روایات فراوان و مختلف گفتهاند، از جمله: ازعلیسروایت کردهاند که گفت: ای کوفه! گویی تورا می‌بینم که مانند چرم، پهن و گسترده می‌شوی و به بلاهای زیاد و معرکه‌ها، مبتلا می‌گردی؛ وگرفتار جنب و جوش و لرزه‌های بسیار می‌گردی و می‌دانم که هیچ جبار و مستکبری قصد بدی به تو ندارد مگر این که به دردی سرگرم کننده مبتلاگردد یا قاتلی او را به قتل برساند [۳۶۸].

و گفت روز قیامت هفتاد هزار نفر روی زمین کوفه حشر و جمع می‌شوند که صورتشان همچون ماه تابان میدرخشد. و نیز، گفته است: این شهر ما و محل معرکه‌ی ما و قرارگاه شیعیان ما است.

و جعفر بن محمد گفت: خدایا! پرتاب کن هرکس را که بر این شهر پرتاب نماید، و دشمن باش با هر کسی که با این شهر عداوت و دشمنی می‌ورزد.

و گفت: او خاکی است که ما را دوست دارد و ماهم او را دوست داریم [۳۶۹].

به این شهر و گفته‏ی دو امام بزرگ شیعه می‌پردازیم: مسعودی روایت کرده است که زید بن علی بن‏حسین که در سال صد و بیست و یک یا صد و بیست و دو شهید شده بابرادرش ابوجعفربن علی بن حسین بن‏علی مشورت نمود و به او پیشنهاد داد که به اهل کوفه تمایل و گرایش نداشته باشد چون اهل خیانت در پیمان و اهل حیله و نیرنگ هستند، و به او گفت: پدر بزرگ تو علی در آن شهر کشته شد، و عموی تو حسن آنجا زخمی گردید، و پدرت حسین آنجا کشته شد و اعمال و کارهای مردم آن شهر دشنام و ناسزا گویی به ما اهل بیت است [۳۷۰].

شیخ مفید در حالی از زید بن علی ذکر کرده است که می‌گفت: هر قومی تیزی و برندگی شمشیر را دوست نداشته باشد حتماً خوار و ذلیل می‌گردد. وقتی به کوفه رسید مردم در اطرافش جمع شدند و بر پشتیبانی و یاری از او، با او بیعت کردند و پیمان بستند، اما بعداً بیعت را نقض کردند و او را تسلیم کردند و کشته شد و در میان آنها به دار آویخته شد، نه هیچ کدام از آنها انکار کردند و نه بادست و زبان به او کمک کردند [۳۷۱].

این مسألهی زیدیه [۳۷۲]و این هم شیعیان کوفه.

در این جا علاوه برآنچه ذکر شد؛ فرقه‌های دیگری هم بودند که از این فرقه‌ها منشعب می‌شدند، مثل کسانی که عبدالله بن محمد بن عبدالله بن حسن المثنی بن علی بن ابوطالب را به امامت برگزیدند که در کوفه کشته شد و گمان می‌کردند که او امام قائم و مهدی است؛ و گفتند: او زنده است و کشته نشده و در کوهی به نام «علمیه» زندگی می‌کند، و آن کوه بزرگی است که بر سر راه مکه و نجد قراردارد- وقتی که به مکه بروی، به صورت مانعی در سمت چپ قرار دارد- که او در آنجا باقی می‌ماند تا وقتی که قیام کند، چون رسول خدا جفرمودند: مهدی قائم نامش نام من است و نام پدرش نام پدر من است.

و برادرش «ابراهیم بن عبدالله بن حسن» در بصره شورش کرد و مردم را به امامت برادرش «محمدبن عبدالله» دعوت نمود و شوکت و قدرت او شدت گرفت؛ پس منصور علیه او نیروی سواره نظام فرستاد و در جنگی که بین آنها صورت گرفت، کشته شد و «مغیره بن سعد» هم وقتی که ابوجعفر محمد بن علی وفات یافت، چنین ادعایی را اظهار نمود؛ بنابراین، شیعیان ابوعبدالله جعفر بن محمد، از او اظهار برائت کردند و او را رفض و ترک نمودند؛ پس چنین پنداشت که آنها رافضی هستند و او آن نام را بر روی آنها گذاشت، و یاران مغیره، امامی را منصوب کردند و چنین پنداشتند علی بن ابی طالب به امامت او وصیت نموده، پس علی بن حسین او را وصی خود قرار داده است سپس گمان می‌کردند که به اباجعفر محمدبن علی وصیت نموده است، پس تا وقتی که مهدی قیام می‌کند او امام است.

و امامت ابوعبدالله جعفر بن محمد را انکار کردند و گفتند: بعد از ابی جعفر محمد بن علی، در فرزندان علی بن ابوطالب امامت نیست وامام، «مغیره بن سعید» است تا قیام مهدی. و به اعتقاد آنها آن امام «محمد بن عبدالله بن حسن بن حسن» بود که نه کشته شده است و نه وفات یافته، پس این فرقه را «المغیریه» میگفتند، به نام مغیره بن سعید مولای خالدبن عبدالله قسری. سپس قضیهی مغیره را بزرگ کردند تا این که گمان کردند او پیامبر خداست و جبرئیل از جانب خدا بر او وحی نازل می‌کند؛ بنابراین، خالد بن عبدالله قسری او را دستگیر کرد و از او سؤال کرد، پس اعتراف نمود و خالد از او درخواست توبه کرد اما از توبه کردن امتناع ورزید، پس او را به دار آویخت. و نیز، از جمله ادعاهای او زنده کردن مرده‌هابود؛ و به تناسخ ارواح اعتقاد داشت و پیروان او تا امروز هم چنین می‌گویند [۳۷۳].

وطایفهای دیگر، به امامت محمد باقر بن زین العابدین اعتقاد دارند؛ و گفتند به گفتهی صریح پدرش او بعد از پدرش امام است [۳۷۴].

و بعد از وفات محمد باقر در سال یکصد و چهاردهی هـجری، شیعیانی که بعد از او باقی مانده بودند در اطراف پسر او جعفر جمع شدند چون بعضی از امامت او برگشته بودند؛ همانگونه که نوبختی می‌گوید:

اما کسانی که بر امامت علی بن ابی طالب، ثابت ماندند، سپس بر امامت حسن، حسین، علی بن حسن سپس بر امامت ابوجعفر محمد بن علی بن حسین، باقر العلوم، فرود آمدند و تا وفات ایشان بر امامت او باقی بودند جز تعداد کمی از آنها که شنیدند مردی از آنها به نام «عمر بن ریاح» ادعا میکرد که او در بارهی مسألهای از ابوجعفر سؤال کرد و او جوابی داد، سپس سال بعد نیز، در بارهی همان مسأله از او سؤال کرد اما برعکس سال قبل به او جواب داد؛ و به ابو جعفر گفت: دو جواب تو به یک سؤال متفاوت است! اما ابوجعفر گفت: پاسخ ما گاهی به خاطر تقیه است. پس در باره‏ی امامت او دچار شک و تردید شد. پس یکی از یاران ابوجعفر را دید به نام «محمد بن قیس» و به او گفت: من از ابو جعفر سؤالی را پرسیدم و او به من جواب داد، سپس سال بعد همان سؤال را از ایشان پرسیدم اما برعکس سال قبل جواب داد؛ به او گفتم: چرا اینگونه جواب می‌دهی؟ گفت: به خاطر تقیه. در حالی که خدا آگاه است، من وقتی از او سؤال کردم عزم و تصمیم قاطع داشتم بر این که با فتوای او عبادت کنم و به تقیهی او هیچ توجّهی نداشتم؛ پس محمد بن قیس گفت: شاید کسی نزدیک شما حضور داشته است که به خاطر او تقیه کرده و درست پاسخ تو را نداده است. گفت: در هیچ کدام از آن دو جلسه، جز من کسی حضور نداشت بلکه جوابش تنها برای خاموش کردن من بود و به یاد نیاورده است سال قبل چطور جواب داده تا امسال هم همان جواب را به من بدهد. بنابراین از امامت او پشیمان شد و گفت: به هیچ وجه، کسی که به باطل جواب میدهد امام نیست؛ و کسی که برخلاف رضای خدا به خاطر تقیه جواب دهد، امام نیست، کسی که قیام نکند و پردهی منزل خود را پایین آورد و درخانه بنشیند و در را قفل کند امام نیست. امام باید قیام کند و امر به معروف و نهی از منکر نماید. بنابراین از امامت او برگشت و به قول «بتریه» گرایش یافت و تعدادی همراه او از امامتش برگشتند و همراه او شدند [۳۷۵].

[۳۶۴] الشیعة فی التاریخ اثر محمد حسین زین، ص۷۰-۷۲. و همچنین کتاب: شیعه در اسلام- فارسی - اثرحسین طباطبایی، چاپ قم، ص: ۳۴. [۳۶۵] فرق الشیعه اثر نوبختی (ص: ۷۷- ۸۰). [۳۶۶] الملل والنحل، ج۱، ص:۲۰۷. و مقالات الإسلامیین، ج۱، ص: ۲۸. و مقدمه‏ی ابن خلدون، ص: ۱۷۹. و الفَرق بین الفِرق، ص: ۲۹. و التبصیر، ص:۳۲. و مقاتل الطالبیین اصفهانی شیعه، ص:۱۲۷ به بعد. [۳۶۷] الأرجوزة المختارة تألیف: قاضی النعمان، چاپ مونترال، کندا، ص: ۲۱۴. [۳۶۸] شرح نهج البلاغه تألیف: ابن ابی الحدید، ج۳، ص: ۱۹۷. [۳۶۹] مرجع سابق، ص: ۱۹۸. [۳۷۰] مروج الذهب، ج۳، ص:۲۰۶. [۳۷۱] الکافی تألیف: کلینی، ج۱، ص: ۳۰۴. [۳۷۲] درباره‏ی زیدیه خیلی مختصر بحث نمودیم چون تصمیم داریم ان شاء الله کتاب مستقلی در این باره بنویسیم. [۳۷۳] فرق الشیعة، اثر: نوبختی، ص: ۸۲ - ۸۴. [۳۷۴] الکافی، اثر: کلینی ج۱، ص:۳۰۴. [۳۷۵] فِرق الشیعه، ص:۸۰-۸۱.