چگونه امامت امامانشان را ثابت نمودهاند؟
تمام انچه گذشت بررسی قضیه از بعدی بود. از بعد دیگری نیز اگر قضیه را مورد بررسی قرار دهیم خواهیم دید که آنها برای اثبات امامت امامانشان هیچ گونه دلیل و مدرکی نداشته و ندارند با وجود اینکه ادعای نص در این زمینه را دارند و معتقداند که هیچ کسی امام نمیگردد جز با وجود نص از جانب امام قبل از او. و باید امام قبلی اشاره نماید و بگوید که پس از من، فلان شخص امام است. و بدین منظور فصلهای را در کتابهای خود به این موضوع اختصاص دادهاند مانند کلینی و... که در کتابهای خود فصلی را تحت عنوان (باب الإشارة والنص) را برای هرکدام از امامان خود تعیین و تخصیص دادهاند. اما جای تعجب اینجا است که خود أئمهی آنها از جانب امام پیش از خود تعیین نشدهاند آنگونه که روایات آنها بیان میدارند، و همچنین هیچکدام از آنها دارای آن شروط و اوصافی نبودهاند که خود برای امام ذکر نمودهاند مانند وصیت، بزرگ بودن، مناسب بودن و برانداز بودن جوشن و زره جنگی پیامبر بر بدنشان، وجود اسلحهی پیامبر نزد آنها، غسل پدران خود به هنگام فوت آنها، باشجاعت بودن آنها، آگاهی به غیب و بسیاری دیگراز اوصاف و خصلتهایی که آنها را نشانه و علامت و شروط امامت قرار دادهاند که قبلاً نیز به آنها اشاره نمودیم.
بلکه بر عکس برای اثبات ادعای خود به خزعبلات و خرافات و نیرنگ و جادوهایی روی آوردهاند که اگر نص یا وصیت یا اشارهای از جانب خدا یا امام یا کسی دیگر میداشتند هرگز به این خرافات و افسانه سراییها روی نمیآوردند. به عنوان مثال میگویند:
«پیرزنی از شیعیان علی و حسن و حسین که بسیار مسن بود نزد علی بن حسین، ملقب به زین العابدین آمد و گفت: من پیش علی بن حسین آمدم در حالی که بسیار سالخورده بودم و عمرم به یکصد و سیزده سال رسیده بود و لرزش تمام بدنم را فرا گرفته بود، او را دیدم که در حالی که مشغول عبادت و سجده و رکوع بود، من از خودم نا امید شده بودم و فکر میکردم تازه راه را نمییابم، پس او با انگشت سبابهاش به سوی من اشاره نمود، در همین حال به سن جوانی باز گشتم و جوان شدم [۵۴۹].
و همچنین ذکر نمودهاند: وقتی که حسین کشته شد، محمد بن حنفیه پیش علی بن حسین رفت و به او گفت: پدرت کشته شده و وصیت نکرده است و من عموی تو و همزاد پدرت میباشم و از علی به دنیا آمدهام و از نظر سن از تو بزرگتر و قدیمیتر هستم و با توجه به کم سنی و جوانی تو، من شایستهتر و لایقتر به امر امامت هستم. لذا در مسئلهی وصیت و امامت با من منازعه و کشمکش و اقامهی دلیل نکن. اما علی بن حسین سخن او را رد کرد و گفت: با من بیا به نزد حجر الاسود تا او را حکم و قاضی قرار دهیم ببینیم چگونه میان ما قضاوت میکند، هردو به سوی حجر الاسود رفتند، وقتی که به آن رسیدند علی بن حسین به محمد بن حنفیه گفت: تو شروع کن و در آستانهی خدا تضرع و نیایش کن و از او بخواه که حجر الاسود به سخن آید. پس محمد بن حنفیه شروع نمود به گریه و زاری و تضرع در پیشگاه خدا و از او خواست که حجرالاسود به نطق آید اما حجر الاسود جوابی به او نداد. سپس علی بن حسین دعا نمود واز خدا خواست که حجر الاسود، سخن آید، پس به حرکت و جنب و جوش در آمد به گونهای که نزدیک بود از جایش کنده شود سپس خداوند او را به سخن آورد و به زبان عربی روان و آشکار گفت: خدا گواه است که وصیت و امامت از آن علی بن حسین است.
و همچنان از موسی بن جعفر روایت نمودهاند: هنگامی که میان او، و برادرش عبد الله- که بزرگترین فرزند جعفر بود- اختلاف بر سر امامت حاصل شد. موسی دستور داد که مقداری هیزم را در وسط خانه جمع کنند، و فردی را به سوی برادرش عبد الله فرستاد تا به آنجا بیاید. عبدالله آمد و موسی همراه گروهی از امامیهها بود. وقتی که موسی نشست دستور داد که: ای آتش روشن شو! پس هیزمها آتش گرفتند و کسی نمیدانست که چگونه این آتش روشن شده است تا اینکه هیزمها اخگر و زغال افروخته شدند، سپس موسی برخاست و بالباسهایش رفت در درون آتش ایستاد و برای مدت طولانی در آنجا ماند و با مردم صحبت میکرد، سپس بلند شد و لباسهایش را تکان داد و گرد و غبارش را از آن زدود و به میان مجلس باز گشت و به برادرش گفت:
«اگر فکر میکنی که تو، پس از پدرت امام هستی. برو داخل آن آتش و در آنجا بنشین» [۵۵۰].
کلینی داستان دیگری را برای اثبات امامت موسی بن جعفر و شایستهتر و لایقتر بودن او برای امامت از برادران بزرگ ترش موسی و اسماعیل و غیر آنها، نقل میکند. بدین ترتیب که شخصی پیش موسی بن جعفر آمد و از او پرسید: چه کسی امام میشود؟ موسی گفت: اگر به تو خبر دهم قبول میکنی؟ گفت: آری فدایت بشم! گفت: من امام هستم. گفت: به چه دلیل؟ گفت: برو نزد آن درخت- و با دستش اشاره نمود به درخت خارداری به نام ام غیلان- و به او بگو: موسی بن جعفر به تو میگوید: قبول کن، گفت: پیش آن درخت رفتم و گفتم: موسی بن جعفر چنین میگوید. به خدا سوگند، دیدم که زمین شکافته شد تا اینکه آن درخت در محضر او ایستاد سپس به او اشاره نمود که باز گردد، پس سرجایش باز گشت [۵۵۱].
و همچنین امامت محمد بن علی رضا را این گونه ثابت میکنند که شخصی پیش او آمد و گفت: «به خدا قسم، من میخواهم در مورد مسئلهای از تو سؤال کنم، اما شرم دارم. پس او گفت: پیش از آن که سؤال را بپرسی من جواب را به تو میدهم، تو میخواستی در مورد امامت از من سؤال کنی! گفتم: آری به خدا قسم میخواستم همین را بپرسم. پس گفت: من امام هستم، گفت: نشانهی آن چیست؟ عصایی که در دست او بود، به سخن آمد و گفت: این مولای من، امام این عصر و زمان است و او حجت خدا است [۵۵۲].
بدین ترتیب به مبارزه و معارضهی اصول و پایههای که خود آن را وضع نمودهاند مبنی بر اینکه: امامت جز با نص و اشاره ثابت نمیگردد و حتما باید امام قبل از خود آن را تعیین نماید پرداختهاند. چرا که ائمهی آنها- به گمان خودشان- با یکدیگر اختلاف نداشته و در میان آنها نزاع و کشمکش صورت نگرفته مگر در صورتی که نص و وصیت و اشاره وجود نداشته و معلوم نشده باشد حتی در میان پسران یک پدر. اگرنه هیچ نیازی به ساختن این خزعبلات و خرافات نداشتهاند.
این از جهتی، از ناحیهی دیگری نیز نصی که آن را به عنوان اثبات کنندهی امامت ائمهشان قرار دادهاند، چیزی جز ادعا نیست و هیچ گونه دلیلی محسوب نمیشود، چنانکه ابن حزم در کتاب الفصل خود ردی را که بر شیعه و ادعای نص داشتن آنها در این زمینه دارند، ذکر نموده و میگوید:
مهمترین دلیل شما در رابطه با وجوب امامتی که تمام فرقههای شما ادعای آن را دارند، تنها دو صورت دارد.
اول: نص با ذکر اسم امام.
دوم: شدت نیاز به آن جهت بیان شریعت، چرا که علم و دانش آن تنها نزد او موجود است و نزد غیر او یافت نمیشود. حالا بگویید: محمد بن علی بن حسین به کدام یک از دلایل فوق، بر برادرانش زید و عمر و عبدالله و علی و حسین، اولویت دارد؟ اگر بگویند: نصی از جانب پدرش بر امامت او وجود دارد. یا نصی از جانب پیامبرجبر امامت باقر وجود دارد. این ادعا از دروغهای دیگرشان تازهتر و شگفتانگیزتر نیست، و در این خصوص تفاوتی با کیسانیه ندارند که آنها هم ادعای نص بر امامت محمد ابن حنفیه میکنند. و اگر میگویند: از برادرانش گرامیتر و برتر بوده است، این هم ادعای بدون دلیل است؛ زیرا فضل از کسی که نزد خدا برتری دارد، پس گرفته نمیشود به خاطر کسی که انسانها او را برتر میدانند چرا که بسا اوقات، ظاهر انسان خلاف باطنش است. و همچنین از آنها میپرسند: چه چیزی موسی بن جعفر را شایستهتر و سزاوارتر به امامت، از برادرش محمد یا اسحق یا علی قرار داد؟ برای جواب این هم جز ادعا راه دیگری را ندارند. باز از آنها سؤال میشود که: چه چیزی علی بن موسی را در میان برادرانش که هفده نفر بودند، به امامت تخصیص داد؟ جز ادعا چه جوابی دارند!.
و به چه دلیل، محمد بن علی بن موسی، از برادرش علی بن علی شایستهتر به امامت است؟ و به چه دلیل، علی بن محمد به امامت سزاوارتر است از برادرش موسی بن محمد؟ و همچنین به چه برهان و منطقی، حسن بن علی بن محمد بن علی بن موسی، از برادرش جعفربن علی، شایستهتر به امامت است؟ آیا برای همهی اینها جز ادعای دروغینی که صاحبش هیچ گونه حیا و شرمی ندارد، جواب دیگری وجود دارد؟.
آیا اگر کسی چنین ادعایی را برای حسن بن حسن، یا برای عبدالله بن حسن، یا برای برادرش حسن بن حسن، یا برای برادر زادهاش علی بن حسن، یا محمد بن عبدالله که در مدینه بود، یا برای برادرش ابراهیم، یا برای یکی از فرزندان عباس یا بنی امیه یا هر قوم و قبیلهی دیگری از مردم، مینمود، آیا در حماقت و بیخردی با آنها (شیعه) فرق و تفاوت داشت؟
در حقیقت، کسی که کمترین عقل و خرد را داشته باشد و اندکی ایمان و ذرهای حیا را داشته باشد، به چنین چیزهای مشغول نمیگردد. پس ادعای وجود نص بر امامت، باطل و بیاساس است [۵۵۳].
علاوه برهمهی اینها، امامیه (اثنی عشری) یا جعفریه، یا روافض- همچنانکه خداوند آنها را این چنین نام گذاری نموده است- میگویند: امام از لغزش و اشتباه معصوم است، و از جانب خدا تعیین میگردد، و گردنش از بیعت غیر او آزاد است.
اما در مورد معصوم و منصوب بودنش از جانب خداوند، هیچ کتابی از کتابهای آنها وجود ندارد که فصلی را به این موضوع اختصاص نداده باشد و این مسئله، موضوعی است بسیار مشهور و از ذکر مصدر و منبع برای آن، بینیاز است.
و اما اینکه میگویند: امام بیعت هیچ کسی را در گردن ندارد، چنانکه کلینی ذکر میکند: هشام بن سالم بعد از وفات جعفر پیش موسی بن جعفر رفت در حالی که او (هشام) گریه میکرد و درمانده و حیران بود و نمیدانست به کجا و به سوی چه کسی برود. آیا به مرجئه پناه ببرد؟ یا به قدریه؟ یا به زیدیه؟ به سوی معتزله برود یا به سوی خوارج؟. به او (موسی) گفت: فدایت شوم، پس از فوت پدرت تکلیف ما چیست؟ در جواب گفت: اگر خدا بخواهد تو را هدایت کند هدایتت خواهد کرد. هشام میگوید: گفتم: قربانت برم پس تو امام هستی؟ گفت: منظور من این نبود. هشام میگوید: در دل خود گفتم من راه حل مسئله را نیافتم، پس به او گفتم: فدایت شوم تو باید امام باشی؟ گفت نه. پس احترام و بزرگواری او به حدی در دل من ایجاد شد که مگر خدا بداند. و آن قدر از او شرم کردم که تنها از پدرش آن طور شرم نمودهام [۵۵۴].
و در بسیاری از کتابهای شیعه، آمده است که: امام نباید بیعت کسی را در گردن داشته باشد.
برای تکمیل بحث و بهره مندی بیشتر از موضوع نگاهی کوتاه و گذرا داریم بر سه وصف و ویژگیی که امام باید آنها را داشته باشد. تا بحث ما از هر نظر کامل و فراگیر باشد. و میگوییم:
«عصمت، که آن را از خواص و ویژگیهای امام قرار دادهاند، و برای امامت ائمهشان، بدان احتجاج واستدلال میکنند که هیچ کس غیر از آنها معصوم نمیباشد [۵۵۵].
این هم برایشان اثبات نمیگردد، و اقوال و احوالشان گواه بر آن است . علی بن ابی طالب - که به گمان شیعه نخستین امام معصوم آنها است-، پسر ارشدش حسن- دومین امام معصوم آنها- در مسئلهی بیعت گرفتن از مردم پس از شهادت عثمان ذی النورین با او اختلاف داشت، همانگونه که در قضیهی بیرون رفتن علی برای مبارزه با خون خواهان عثمان، نیز با او مخالف بود چنانکه در فصل دوم در همین کتاب، بیان کردیم. و این اختلاف بیان گر آن است که یکی از آنها (علی یا حسن) بر حق و دیگری غیرمصاب و در اشتباه بوده است؛ زیرا یکی از آنها رأیی و نظری داشته است و آن دیگری مخالف رأی او بوده است پس لابد یکی از آنها مصاب و برحق بوده و دیگری در اشتباه و خطا بوده است.
و در تاریخ به اثبات رسیده که علی پس از اتفاق حادثهی بزرگ و ویرانگر جمل، رأی حسن را درست دانست و از رأی خود پشیمان و متأسف بود.
دوم: خود علی به اشتباه و خطای خود اعتراف نموده، آنجا که میگوید:
[لا تكفوا عن مقالة بحق أو مشورة بعدل، فإني لست آمن أن أخطيء].
(از سخن حق و مشورت دادگرانه، خود داری نکنید چرا که من مطمئن نیستم که اشتباه نکنم) [۵۵۶].
سوم: تاریخ نگاران ذکر نمودهاند هنگامی که حسن، میخواست با معاویه صلح نماید عدهای زیادی با او مخالف بودند از جمله، یکی از آنها برادرش حسین بود. در حالی که هردو، امام و معصوم بودند- به گمان شیعهها- اما با وجود آن، امام حسن توجهی به رأی و نظر امام حسین نداشت و با معاویه صلح نمود درحالی که امام حسین کراهیت و ناخوشنودی خود از صلح امام حسن با معاویه را ابراز میداشت و میگفت:
[لو جز أنفي كان أحب إليّ مما فعله أخي].
(اگر بینیم بریده میشد برایم دوست داشتنیتر بود از آنچه برادرم (با معاویه) انجام داد) [۵۵۷].
در این قضیه هم ظاهراً یکی مصاب و بر حق، و دیگری در اشتباه و خطأ بوده است.
نمونهی این نوع رویدادها و اختلافها بیش از صدها موردند.
اما مسئلهی منصوب بودنشان از جانب خدا نیز ادعای بیش نیست و هیچ گونه دلیلی از جانب خدا برای اثبات آنان وجود ندارد، و مادام وحی قطع شده و نزول جبریل بر کسی امکان ندارد و این راه مسدود شده است، هرکسی میتواند ادعا کند که خداوند او را منصوب نموده است. اما مهم وجود دلیل بر ادعایش میباشد.
و اما اینکه امام نباید بیعت کسی را در گردن داشته باشد، این ادعا نیز در هیچ کدام از امامان تحقق نمییابد حتی در علیس چه رسد به حسن عسکری، مگر در امام خیالی و مزعوم آنها، مهدی منتظری که هنوز هم به دنیا نیامده و هیچگاه به دنیا نخواهد آمد!.
چرا که از نظر تاریخی و حتی در کتابهای خودشان ثابت شده که: هر امامی از أئمهی آنها، با امام و خلیفهی زمان خود بیعت نموده است.
مثلاً، امام نخست آنها- به گمان شیعهها- علی بن ابیطالب با ابوبکرصدیق، سپس عمرفاروق، سپس عثمان ذیالنورین بیعت نموده است [۵۵۸].
همان گونه که حسن- که دومین امام معصوم آنهاست – با معاویه بیعت نمود [۵۵۹].
و همان گونه که حسین- سومین امام معصوم آنها- نیز با او بیعت نمود [۵۶۰].
و علی بن حسین نیز با یزید بیعت نمود و به فرمان برداری از او نیز اقرار نمود- آنگونه که روایات خودشان بیان میدارد- در حالی که او چهارمین معصوم شیعهها محسوب میگردد [۵۶۱].
و همچنین سایر أئمه.
این بود حقیقت شروط لازم برای امامت که از جانب آنها قرار داده شده بود که به اعتراف و اقرار خود امامانشان، و همچنین در کتابهای آن قوم، تمام این شرایط در آنها منتفی و غیر موجود بودهاند.
[۵۴۹] اصول کافی، فصل: چیزی که میان ادعای حق و باطل در امر امامت فاصله و تمایز حاصل میکند (ج ۱ص: ۳۴۷). [۵۵۰] کشف الغمة، اردبیلی (ج ۳ ص: ۳۷). [۵۵۱] اصول کافی (ج۱ص: ۲۵۳). اعلام الوری، طبرسی (ص: ۳۰۲). [۵۵۲] أصول کافی (ج۱ص: ۳۵۳). [۵۵۳] الفصل فی الملل والأهواء والنحل، ابن حزم (ج ۴ص: ۱۰۲-۱۰۳). [۵۵۴] اصول کافی، کتاب «الحجة»، فصل: چیزی که میان ادعای حق و باطل در امر امامت فاصله و تمییز ایجاد میکند (ج ۱ص: ۳۵۱-۳۵۲). [۵۵۵] نگاه: منهاج الکرامة، حلی (ص:۷۱ و به بعد). [۵۵۶] أصول کافی، به نقل از أعیان الشیعة، محسن أمین (ج ۱ ص: ۱۳۶). [۵۵۷] أعیان الشیعة، جزء أول، قسمت أول: (ص:۶۵). [۵۵۸] برای آگاهی بیشتر از نصوص ثابت شده از طریق کتابهای خود شیعهها، به کتاب ما: الشیعة وأهل البیت، چاپ لاهور- پاکستان مراجعه فرمایید. [۵۵۹] مروج الذهب، مسعودی شیعی (ج ۲/ص: ۴۳۱)، و رجال کشی (ص: ۱۰۲). [۵۶۰] رجال کشی (ص:۱۰۲). [۵۶۱] کافی، کلینی (ج ۸ ص: ۲۳۴- ۲۳۵).