شیعه و شیعه گری

فهرست کتاب

نوربخشیه

نوربخشیه

در اینجا طایفهی دیگری هست در رشته کوه‌های همالیا و کوهستان و بلتستان متصل به تبّت چین که ادعای شیعه‌گری میکنند و خود را گروهی از شیعه‌های اثنی عشری به حساب میآورند و خود را نوربخشی می‌نامند؛ زیرا منتسب به نور بخش قوهستانی متولد سال (۷۹۵هـ) می‌باشند، و می‌گویند:

او در قاوین روستای قوهستان به دنیا آمده، و پدرش از اهالی احساء بوده که از آنجا هجرت نموده و به آنجا رفته است. بعضی هم گفته‌اند: پدرش عبدالله در احساء به دنیا آمده است و پدر بزرگش محمد، در قطیف [۵۸۹]به دنیا آمده است. محمد نوربخش مرید خواجه اسحاق ختلانی، شاگرد همدانی، بوده و این مرد (همدانی) به تواناییها و شایستگی‌های او بسیار معجب بوده و به همین جهت لقب نور بخش را به او داده است [۵۹۰].

و می‏گویند: نسب او را از طریق کشفیات صوفیانه، و عالم روحانی، کشف نموده است [۵۹۱].

این مرد (محمد نور بخش) ادعا نمود که او همان مهدیی است که پیامبر جآمدنش را در آخر زمان، خبر داده است؛ زیرا نامش هم نام او، و نام پدرش هم نام پدر او است، زیرا نام او محمد و نام پدرش عبد الله بوده و همچنین کنیه‏اش را به نام یکی از پسرانش قاسم نام گذاری نموده بود و پیروانش او را به امام و خلیفه‏ی همه‏ی مسلمانان ملقب نموده بودند [۵۹۲].

و میگفت: من خود را پنهان میکردم اما آشکار نمودن آن بر من واجب شده تا بر همهی مردم حجت باشم و مردم را به راه راست هدایت کنم [۵۹۳].

او در آن زمان علیه دولت ایران قیام نمود اما دولت وقت او را گرفت. وقتی که آزاد شد به کردستان رفت و در آنجا به دعوت مردم به سوی مذهب و فکر خویش پرداخت و مردم آن سرزمین به او گرویدند و پول خود را به نام او زده و چاپ نمودند [۵۹۴].

سپس بار دیگر دست گیر شد و در روز جمعه در سال (۸۴۰هـ) در حالی که باز داشت بود، بر منبر هرات اعلان نمود که از ادعای خلافت و رهبریت مردم کناره‌گیری نموده است. سپس به سوی گیلان، و از آنحا به شهر ری هجرت نمود و در سال (۸۶۹هـ) در آنجا وفات نمود.

و در آن موقع پیروان زیادی را در شهرهای عراق و ایران داشت.

از این گفتار و شرح‌حال مختصر معلوم می‌گردد که: محمد نور بخش، شیعهی امامی نبوده چرا که شیعه‌های دوازده امامی، تنها پسرحسن عسکری را مهدی موعود می‌دانند، در حالی که بر عکس دیدگاه این گروه، او خود را مهدی به حساب میآورد تازه از آن هم بیشتردر کتاب خود، دیدگاه آنهای که پسر حسن عسکری را مهدی موعود میدانند، رد نموده و میگوید:

برخی از مردم فکر میکنند که محمد بن حسن عسکری مهدی موعود است در حالی که این چنین نیست؛ زیرا رسول خدا جدر مورد مهدی موعود، فرمودهاند:

«یواطيء اسمه اسمي وکنیته کنیتي واسم ابیه اسم أبي».

«مهدی موعود نامش، نام من است و کنیهاش کنیهی من، و اسم پدرش اسم پدر من است».

و بعضی هم گفتهاند که: نام مادرش نام مادر من است، درحالی که آن مهدیی که شیعه‌ها او را مهدی موعود میدانند. تنها نام خودش، هم نام پیامبر (محمد) است نه، نام پدر و مادر و کنیهاش [۵۹۵].

در حقیقت، محمد نور بخش شیعه‏ی اثنی عشری (دوازده امامی) نبوده بلکه صوفی، و از یاران وحدة الوجودی بوده، و قایل به انتقال ولایت از آدم و پیامبران به جمع صوفیان بوده است. و آن را از تناسخ خارج نموده وخود، نام (بروز) را به جای آن (تناسخ) قرار داد. و وصول روح به جنین در چهار ماهگی، از نظر او یک معاد انسانی بوده که وجود انسانی را به وجود حقیقی (وجود خدا) نایل نموده است. و احتمالا این طرز تفکر و بینش نوربخشیه را از فلسفه‏ی اشراقی بر گرفته باشد. چنان که دکتور محمد علی ریان این فرض را مطرح نموده، اگرچه دلیل محکم و روشنی بر این ادعا ندارد.

در میان غزلهای نوربخش شعری وجود دارد که اورا به وحدة الوجودی‌ها پیوند میدهد. و اینک آن شعر:

سواء أكنا هادين أم مهديين
فنحن بالمقارنة بالقدم أطفال مهديون
قطرة نحن من محيط الوجود
ولا عبرة بمدى طاقتنا من الكشف والشهود
فيا إلهي متى أعود من القطرة
ويا إلهي أبلغني بحر النور

«چه فرق دارد ما هدایت دهنده باشیم یا هدایت شده.

ما در مقایسه با ازل، بچه‌های هدایت شدگان هستیم.

ما قطره‌ای از بحر وجود هستیم. و مقدار و اندازهی توانایی ما در کشف و شهود مهم نیست.

ای پروردگار! چه وقت ما به قطره باز میگردیم و ای پروردگار! مرا به اقیانوس نور برسان».

نور بخش، عشق را به همان شکلی بیان میکند که ابن عربی آن رادر شعر زیر بیان نموده است.

أدينُ بدينِ الحبِّ أنَّى توجَّهتْ
رَكائِبُهُ فالحُبُّ ديني وإيماني

دین من عشق و محبت است، سواران آن به هر جا بروند من در پی آنها هستم، عشق دین من و ایمان من است.

اما جانب سلبی را از این مسئله گرفته و برداشت منفی را از آن دارد و به شعرهای لطیفی، از آن تعبیر نموده است و می‌گوید:

منذ اليوم الذي استجليت فيه طلعة حبيبي
غدوت متميزاً من الخلائق أجمعين
وذلك أني صرت مبرأً من العقيدة والمذهب
والملة كلية وأصبحت ولا دين لي

(از روزی که رخ معشوق و دوستم در آن نمایان شد، از همهی آفریده‌ها متمایز و جدا شدم.

چرا که من از عقیده و مذهب و ملت به کلی مبرّا و دور گشتم و هم اکنون دینی ندارم).

و فرو رفتن او در این عشق را بیان می‌دارد که تا حد از دست دادن کیان وهستی خود در آن اغراق نموده و فدای آن شده است بطوری که می‌پرسد:آیا من خود نور بخش هستم یا کس دیگری؟ [۵۹۶]

آری، هیچ شکی در آن نیست که وقتی صوفیها بر ایران چیره شدند و مردم را به جبر و زور وادار به قبول کردن و تن دادن به شیعه‌گری نمودند تا حدی که برای این منظور به نیروی شمشیر و اسلحه متوسل شدند، نوربخش، شیعه بودن خود را اعلان نمود. به همین جهت هنگامی که اسماعیل صفوی تستر را فتح نمود، از مردم میپرسید چه عقیده و مذهبی دارند؟ کسی که میگفت بر عقیدهی و مذهب نورالله شیخ نوربخش هستم، دیگر اورا اذیت نمی‌کرد [۵۹۷].

و بسیاری از مریدان این صوفی وحدةالوجودی به شبه قارهی هند فرار نمودند، و به کوه‌ها و مناطق دور افتادهی آنجا روی آوردند و در آنجا سکونت نموده و بر طریقه و روش صوفیانهی خود باقی ماندند. و بزرگترین دلیل بر این که این قوم شیعه (اثنی عشری) نبودند این است که، آنها فقه خاص و کیان ویژه و مدرسهی مستقلی را داشتند، اگر چه برخی از اعمال و کردار شیعه‌ها را نیز انجام می‌دادند به خصوص در مراسمه سوگواری و ماتم حسین و ... اما در بیشتر مسایل و موارد با آنها تفاوت داشتند.

و دلیل دیگر بر شیعه نبودن آنها، اغراق و زیاده روی آنان در تصوف و سلسلهی صوفیهای بود که به سهروردی و جنید بغدادی و سری سقطی متصل می‌شود؛ حال که هیچ یک از آنها شیعه نبودند. و محمد نوربخش، سلسلهی صوفیه را به عنوان سلسلهی ذهبیه ذکر مینماید، که ما آن را از کتاب خودش نقل می‌کنیم چنانکه او این سلسله را این گونه ذکر مینماید:

محمد نوربخش، خواجه إسحق ختلانی، حضرت امیرکبیر سید علی همدانی، حضرت شیخ محمد مزدقانی، حضرت شیخ علاء الدوله سمنانی، حضرت شیخ عبد الرحمن اسفرانی، حضرت شیخ أحمد الذکر جوزقانی، حضرة شیخ على لالا، حضرت شیخ نجم الدین کبرى، حضرت شیخ عمار یاسر بدیسی، حضرت شیخ أبو نجیب سهروردی، حضرت شیخ أحمد غزالی، حضرت شیخ أبو بکر نساجی، حضرت شیخ أبو علی کاتبی، حضرت شیخ أبو علی رود باری، حضرت شیخ جنید بغدادی، جضرت شیخ سری سقطی، حضرت شیخ معروف کرخی، حضرت امام علی رضا [۵۹۸].

و محمد نور بخش عبارت صریحی را در کتاب خود ذکر مینماید که بر شیعه نبودن او دلالت میکند. او در جایی که وقایع بعد از وفات پیامبر جرا بیان میکند، میگوید:

«هنگامی که پیامبرخدا جوفات نمود، مهاجر و انصار، همگی برای امارت و ریاست امور مسلمانان با ابوبکرسبیعت نمودند؛ زیرا پیامبر جدر موقع بیماریش به او دستور داده بود که نماز را برای مردم به پا دارد و امامت جماعت را به دوش بگیرد. به همین جهت تمام اصحاب با تبعیت از پیامبر جبه او بیعت دادند؛ چرا که نماز پایه و ستون دین است، چنانکه امیر المؤمنین علی÷میگوید:

«پیامبرخدا جچند شباروز مریض شد. در آن چند روز وقتی که اذان داده می‌شد، ایشان جمیگفتند: ابوبکر را بگویید نماز را به جماعت برای مردم به پا دارد. وقتی که پیامبر جفوت نمودند، فکر کردم و گفتم: وقتی که پیامبر جاو را برای نماز که پرچم اسلام و ستون دین است، انتخاب نموده است و به آن خشنود و راضی بود پس چگونه ما هم برای امور دنیای خود او را شایسته و سزاوار ندانیم، لذا به او بیعت دادیم.»

هنگامی که علیسدر روز وفات پیامبر جنزاع و اختلاف میان اصحاب را در سقیفهی بنی ساعده بر سر خلافت مشاهده نمود. انگشتر پیامبر جرا از دستش برکند و آن را به ابوبکرسداد و گفت: ای ابوبکر! برو به داد مردم برس و آنها را دریاب و بر امارت و فرمان روایی خود آنها را جمع کن. پس ابو بکرسرفت و عمرسنیز همراه او بود. عمر برای مردم خطبه داد و در مورد امارت و خلافت ابو بکرس، با مردم صحبت نمود، پس همهی مردم بالإتفاق از یمن و برکت انگشتر مبارک پیامبر جو با تدبیر و چاره اندیشیی زیرکانهی علیسبه ابو بکرسبیعت دادند و بدین ترتیب مردم از شر و بلای تفرقه دور افتادند» [۵۹۹].

به هر صورت، این بود طایفهی دیگری که در شیعه بودن آن اختلاف [۶۰۰]وجود دارد. و به نظر ما همین مقدار کافی است و در این موضوع به توضیح بیشتری نیاز نیست.

[۵۸۹] أنساب بیوتات سکان قاین (ص: ۱۵۹). چاپ تهران (۱۳۶۹). [۵۹۰] طرائق الحقائق، حاج معصوم علی (ج ۲ص: ۱۴۳). [۵۹۱] مجالس المؤمنین، تستری (ص:۳۱۴). [۵۹۲] حاشیه‏ی دیوان شمس تبریزی، با نقل از فکر شیعی و نزعات صوفیانه، تألیف: دکتور کامل مصطفى شیبی (ص: ۳۳۵). [۵۹۳] حاشیه‏ی دیوان شمس تبریزی، با نقل از فکر شیعی و نزعات صوفیانه، تألیف: دکتور کامل مصطفى شیبی (ص: ۳۳۶). [۵۹۴] مجالس المؤمنین (ص:۳۱۴). [۵۹۵] مختصر آنچه کامل مصطفى شیبی ذکر نموده است در کتاب "فکر شیعی" (ص:۳۳۳). [۵۹۶] الفکر الشیعی والنزعات الصوفیة، دکتور کامل مصطفى شیبی (ص: ۳۳۹-۳۴۰). [۵۹۷] مجمع الأوصیاء (ص:۳۰۲)، به نقل از الفکر الشیعی (ص: ۳۴۱). [۵۹۸] مشجر الأولیاء (ص: ۲). چاپ پاکستان. [۵۹۹] مشجر الأولیاء (ص:۵۱-۵۲). [۶۰۰] تعداد زیادی از علمای شیعه‏ی پاکستان را دیدم و در مورد فرقه‏ی نوربخشیه از آنها سؤال نمودم. بیشتر آنها می‏گفتند: نوربخشیه از شیعیان نبوده‏‌اند اما به خاطر جلب کمکهای مالی از طریق شیعه‌های خلیج و دولتهای عربی، ادعای شیعه‏‏ی اثنی عشری می‌نمودند و شیعیان ایران نیز این ادعا را از آنها می‌پذیرفتند به خاطر بیشتر نمودن تعداد شیعیان. وگر نه آنها از شیعیان اثنی عشری نبوده و نیستند. و برخی دیگر از آنها می‌گفتند: آنها از شیعه‌ی اثنی عشری بوده اما به سبب افکار جدید و نزعات صوفیانه‏ی خود، از اثنی عشری خالص و اصلی دور افتاده بودند.