اسماعیلیه
فرقهی پنجم و ششم که در بین شیعه نشأت گرفت و بوجودآمد، اسماعیلیه بودند؛ ابتدا آنها را از زبان خود شیعه، معرفی میکنیم؛ نوبختی میگوید:
«و فرقهای گمان کردند که بعد از جعفر بن محمد پسر او اسماعیل بن جعفر، امام است و آن فرقه، مرگ اسماعیل را در حال حیات پدرش، انکار نمودند و گفتند: این کار از جانب پدرش به هدف تلبیس و به اشتباه انداختن مردم بود چون ترسیده بود؛ پس این خبر را از آنها پنهان کرد. آنان گمان کردند که اسماعیل تا مالک زمین نگردد و رهبری مردم را به دست نگیرد، نمیمیرد؛، و گمان کردند که او قیام کننده است چون پدرش به امامت او اشاره کرده بود و آنها را بر این امر به تقلید وا داشت و به ایشان خبر داد که او همدم و یاور او است، و امام جز حق نمیگوید. وقتی که مرگ او آشکار شد فهمیدیم که او راست گفته بود، او قیام کننده بود و نمرده بود؛ این فرقه، اسماعیلیهی خالص هستند [۴۰۶].
آنها فرقههای زیادی دارند که به اختصار به برخی از آنها اشاره میکنیم. مفید، تحت عنوان اولاد ابی عبدالله و تعداد و نامهای آنان چنین ذکر کرده است:
اسماعیل برادر بزرگتر بود و ابوعبدالله÷به شدت او را دوست میداشت، و قومی از شیعه، گمان کردند او بعد از پدرش امام و جانشین پدر است، چون پسر ارشد بود و از همهی برادرانش مسنتر بود، و همینطور به خاطر تمایل و احترام پدرش نسبت به او. پس در حالی که پدرش در قید حیات بود، او وفات یافت و روی شانهی مردان، به مدینه نزد پدرش حمل و در بقیع مدینه، دفن گردید.
و روایت شده که اباعبدالله÷به شدت برای او گریه و ناله میکرد و بسیار اندوهگین و غمناک شد و بدون رداء و کفش همراه تابود میرفت و قبل از دفن، چندین بار، تابوت را روی زمین میگذاشتند و کفن را از صورت او بر میداشت و به او نگاه میکرد و منظورش از این کار، اثبات مسألهی وفات او بود برای کسانی که گمان میکردند او بعد از پدرش امام خواهد بود تا هیچ شبههای برایشان باقی نماند که دیگر او امام نخواهد بود.
وقتی که اسماعیل/وفات یافت، کسانی که گمان میکردند، او بعد از پدرش امامت را به عهده میگیرد، منصرف شدند اما تعداد کمی بر این اعتقاد باقی ماندند که نه از یاران نزدیک و خاصهی پدرش بودند و نه از روایت کنندگان حدیث؛ بلکه از افراد دور و کنارهگیر بودند.
وقتی که صادق÷وفات یافت عدهای از آنها به امامت موسی بن جعفر برگشتند و باقی ماندهی آنها به دو گروه تقسیم شدند: دستهای از اعتقاد به زنده بودن اسماعیل برگشتند و گفتند: پسر او محمد بن اسماعیل امام است؛ چون گمان میکردند که پدرش امام است و پسر بر حقتر است از برادر.
و فرقهی دیگری بر اعتقاد به زنده بودن اسماعیل باقی ماندند و آنها امروزه از جمله افراد شاذ و کمیاب هستند و شناخته شده نیستند. و این دو فرقه «اسماعیلیه» نامیده میشوند. و آنچه امروزه از آنها معروف است، این است که میگویند: امامت بعد از اسماعیل در فرزند او، و فرزند فرزند او است؛ تا آخر زمان [۴۰۷].
و مانند همین مطلب، در کتاب شیعیان نیز، ذکر شده است؛ مانند «شرح ابن ابیالحدید» و «أعیان الشیعة» و «الشیعة فی التاریخ». و از اهل سنت هرکدام از اشعری، بغدادی، اسفراینی، رازی، شهرستانی و تعداد زیادی از متأخرین اهل سنت نیز، آنها را ذکر کردهاند، اما در اینجا به آنچه ابن خلدون ذکر کرده است، اشاره میکنیم:
و اما اسماعیلیه گفتند: با نص صریح از جعفر ثابت است که پسرش اسماعیل، امام میباشد. فایدهی نص صریح به نظر آنها این بود که اگر چه او قبل از وفات پدرش، از دنیا رفته است؛ باید امامت در فرزندان او باقی بماند؛ مانند داستان موسی باهارون. گفتند: پس امامت از اسماعیل به پسر پنهان شدهی او محمد منتقل شده است؛ و او اوّلین امام مخفی شده بود، چون به اعتقاد آنها گاهی امام شوکت و قدرت ندارد پس خود را مخفی میکند و دعوتگران او آشکار هستند تا بر مردم حجت آورند؛ و اگر شوکت و قوت یافت آشکار میشود و دعوتش را هم علنی میسازد؛ گفتند: بعد از محمد پنهان شده، پسر او جعفر صادق و بعد از او پسرش، محمد حبیب، امام هستند و محمد حبیب، آخرین امام مخفی شده است؛ بعد از او پسرش عبدالله، مهدی است که ابوعبدالله شیعی، دعوتش را پنهانی ادامه داد و پیدرپی مردم به دعوت او ادامه دادند سپس او را از پناهگاه خود در سجلماسه بیرون آوردند و قیروان و مغرب را به تصرف خویش در آورد، سپس پسرانش بعد از او مصر را به تصرف خود درآوردند؛ همانگونه که در اخبار آنها شهرت دارد و اینها را اسماعیلیه میگویند به خاطر اینکه به امامت اسماعیل قائل بودند. و همچنین آنها را «باطنیه» میگویند به علت اعتقاد به امام باطن و مخفی و نیز آنها را «ملحده» میگویند؛ چون درمیان عقاید و گفتارشان، الحاد و بیدینی وجود دارد و آنها دارای آراء و گفتههای قدیمی هستند و مقالات و گفتههای جدیدی هم دارند که حسن بن محمد بن صباح در اواخر قرن پنجم، آنها را مطرح ساخت و او در شام و عراق دارای دژ و قلعههایی بود و پیوسته به دعوت خود ادامه میداد تا اینکه دعوتش در میان پادشاهان تُرک در مصر و پادشاهان تاتار در عراق به از بین رفت [۴۰۸].
و شهرستانی آنها را چنین ذکر کرده است:
اسماعیلیه گفتند: بعد از جعفر با نص صریح او به اتفاق فرزندانش، اسماعیل امام است؛ اما در بارهی این که در حال حیات پدرش وفات یافته یا نه، دچار اختلاف شدند؛ برخی گفتند: پدرش نمرده بلکه به خاطر سوء قصد خلفای عباسی، از روی تقیه به مرگ تظاهر نموده است؛ پس مجلسی را تشکیل داد و والی منصور بر مدینه را شاهد قرار داد.
دستهای هم گفتند: خبر وفات او راست بوده است و نص صریح امام به عقب بر نمیگردد؛ بلکه نص صریح پدرش بر امامت او، موجب ادامهی امامت در فرزندان اسماعیل است نه این که به کسان دیگری منتقل شود. پس بعد از اسماعیل، محمد، پسر اسماعیل، امام است و آن فرقه «مبارکیه» نام داشت. سپس بعضی از آنها امامت را در اسماعیل متوقف کردند و میگویند: اسماعیل غایب شده و بعداً رجعت میکند، عدهای دیگر هم امامت را به کسانی سوق میدهند که مخفی شدهاند، بعد به کسانی که ظهور و قیام میکنند [۴۰۹].
سپس به ذکر دلایل آنها در بارهی امامت اسماعیل میپردازد؛ و میگوید:
اسماعیل بن جعفر، پسر ارشد بود و در ابتدای امر بر امامت او تصریح شده است، و گفتند: صادق با هیچ زنی بعد از مادر او ازدواج نکرد و کنیزک هم نگرفت مانند روش رسول خدا جبا خدیجه و روش علی با فاطمه. اما اختلاف بر این بود که آیا او درحالی وفات یافته است که پدرش در قید حیات بود یا خیر، برخی گفتند: درست است وفات یافته است و فایدهی نص گذاشتن پدرش بر او ادامهی امامت در اولاد او است؛ همانگونه که موسی با نص صریح فرمود: بعد از من هارون جانشین است سپس هارون در حالی که هنوز برادرش زنده بود وفات یافت، پس فایدهی نص موسی انتقال امامت به اولاد او است چون نص صریح امام، به عقب بر نمیگردد و «بداء» محال است و امام به امامت هیچ کدام از فرزندانش با نص تصریح نکرده است مگر این که از پدران خود شنیده باشد و تعیین در امر نامعلوم جایز نیست.
برخی دیگر گفتهاند: او نمرده است بلکه اعلام مرگ او تقیه بود تا در معرض سوء قصد نباشد و بر این ادعا، چند نکته دلالت دارد:
یکی این که محمد که برادر کوچکش بود، نزدتابوتی که اسماعیل در آن خوابیده بود رفت و روپوش را کنار زد و به او نگریست و دید که چشمهایش باز است، با ترس نزد پدرش رفت و گفت: برادرم زنده است، پدرش گفت: همانا حال اولاد رسول خدا جدر قیامت، چنین خواهد بود. گفتند: پس علت شاهد آوردن برای مرگ او چه بود؟!
به منصور گزارش شد که اسماعیل در بصره دیده شده است که به اذن خدا برخاسته و خوب شده، منصور نزد صادق پیام فرستاد که اسماعیل زنده است و او در بصره دیده شده، صادق سجل (شناسنامهی) او را برای منصور فرستاد که گواهی والی مدینه روی آن نوشته شده بود.
گفتند: و بعد از اسماعیل، با محمد بن اسماعیل، هفتمین امام، امامت به اتمام میرسد و بعد، نوبت ائمهی پنهانی است و آنها روی زمین میگردند و دعوتگرانشان آشکار هستند.
و گفتند: هرگز زمین، خالی از امام نمیشود؛ زیرا او یا آشکار است یا پنهان. پس اگر امام ظاهر باشد، جایز است حجتش مخفی باشد؛ و هرگاه امام مخفی باشد، لابد باید حجت و دعوتگرانش مخفی نباشند.
و گفتند: احکام ائمه برعدد هفت میچرخد مانند ایام هفته، هفت آسمان و هفت ستاره. و احکام تعداد نقباء «سرکردگان» بر دوازده میچرخد و از همین رو، شیعهی امامیه، دچار شبهه شدند و عدد نقباء را بر ائمه گذاشتهاند. سپس بعد از آنها با نص ائمه، نوبت ایفای نقش مهدی قائم و فرزندانش میرسد. و مذهبشان بر این بود که هرکس وفات یابد و امام زمان خود را نشناسد بر مرگ جاهلیت مرده است و هر کس بمیرد و بیعت امام، در گردن نداشته باشد، مرگش مرگ جاهلی بوده است.
مشهورترین القابشان، باطنیه بود به علت حکمشان بر این که هر ظاهری، باطنی دارد و هرآیهای تأویلی «تفسیر رمزی» دارد. و لقبهای دیگرشان قرامطه، مزدکیه و ملحده بود. میگویند: ما اسماعیلیه هستیم چون با این نام از دیگر فرقهها ممتاز هستیم ... سپس هواداران دعوت وفکرهی جدید، این روش را به کار بردند؛ بعد حسن صباح دعوتش را به اظهار کرد و در قلعه سنگر گرفت. آغاز صعود او به قلعهی الموت (مرگ) در شعبان سال چهارصد هشتاد و سه بود بعد از این که از هجرت به سرزمین امام خود، جهت یاد گیری روش دعوت و چگونگی دعوت افراد برگشت؛ و مردم را برای اولین بار به تعیین امام قائم و پایدار در همهی زمانها، دعوت نمود و تشخیص فرقهی «ناجیه» را از سایر فرقهها، با این نکته تعیین کرد که تنها آنها امام دارند و دیگران امام ندارند [۴۱۰].
[۴۰۶] منبع سابق (ص: ۸۹ - ۸۸). [۴۰۷] مفید، الإرشاد (ص: ۲۸۵، ۲۸۴). [۴۰۸] مقدمۀ ابن خلدون، ص: ۲۰۱. [۴۰۹] الملل والنحل، شهرستانی، ج ۲، ص: ۵. [۴۱۰] الملل والنحل (ج ۲ ص: ۳۲-۳۳).