فصل اوّل: تشیع اوّل و شیعیان نخست
واژهی «شیعه» جز بر پیروان و یاران انسان اطلاق نمیشود؛ مثلاً گفته میشود: فلانی شیعهی فلانی است، یعنی از جملهی هواداران اوست. همچنانکه «زبیدی» [۲]گفته است: هر قومی که بر امری جمع شوند آنها شیعه هستند؛ و هرکس شخصی را یاری دهد و از وی طرفداری کند شیعهی او است؛ و این کلمه از ریشهی مشایعه گرفته شده که به معنی اطاعت و پیروی است [۳].
بنابراین، استعمال این لفظ در ابتدای عصر اسلام جز به معنای اصلی و حقیقی آن نبوده است همانگونه که جز برای احزاب سیاسی و گروههای مخالف با حکومت در برخی از مسائلی که به قاضی و قضاوت مرتبط هستند، استعمال نشده است، و کاربرد آن هنگام اختلاف معاویهسبا علیسبعد از شهادت عثمانسگسترش یافت و به اتباع و پیروان علی لفظ شیعه بکار میرفت و آنها خلیفهی راشدِ چهارم یعنی علیسرا برحق و سزاوارتر برای امر خلافت میدانستند تا معاویه وغیره او، و همچنین برحق بودن او را شایعه مینمودند و در جنگ با معاویه از او پشتیبانی و طرفداری میکردند همچنانکه طرف داران و شیعهی معاویه نظرشان برعکس این بود؛ چون قاتلان عثمانسدر لشکرگاه علیسپناه گرفته بودند، و به گمان آنها زیر بال و پر علی حمایت میشدند، و چون آنها اینچنین میاندیشیدند پس به خلافت برحق علی بن ابی طالبسمعتقد نبودند، و اگر او حکم قصاص قاتلان را صادر میکرد، تسلیم خلافت و اوامر او میشدند؛ و چنانکه مورخین نقل کردهاند معاویهسبه عدی بنحاتم و یزید بن قیسأربحی و شبیث بن ربعی و زیاد بن حفصه که از جانب علیسپیش او فرستاده شده بودند و او را به بازگشت به جماعت و اطاعت از امیر دعوت میکردندگفت:
«همانا شما مرا به جماعت و اطاعت دعوت کردید، اما اکنون جماعت همراه ما است، و در بارهی اطاعت نیز، چگونه از مردی اطاعت نمایم که در قتل عثمان کمک کرده است و گمان میکند که در قتل او دست نداشته است؟ ما آن را ردّ نمیکنیم و او را به آن متهم نمینماییم [۴]اما او قاتلان عثمان را پناه داده است، پس آنها را به ما تحویل دهد تا بکشیم؛ آنگاه برای جماعت و اطاعت، دعوت شما را اجابت میکنیم [۵].
و مانند همین را به ابودرداء و أبوأمامه پاسخ داد آنگاه که از جانب علیسبه سوی او فرستاده شده بودند: «بروید نزد او و بگویید: قاتلان عثمان را گردن بزند آنگاه من اولین کسی از اهل شام هستم که با او بیعت میکنم».
و پیش از این، وقتی که علی جریر بن عبدالله را نزد معاویه فرستاد و او را به بیعت دعوت کرد، معاویه عمرو بن عاصشو سران اهل شام را خواست و با آنها مشورت کرد، اما آنها از بیعت امتناع کردند تا قاتلان عثمان کشته شوند یا تحویل داده شوند.
و مورخین نیز، ذکر کردهاند وقتی که ابودرداء و أبوأمامه نزد علی برگشتند و گفتهی سران شام را به ایشان گفتند ایشان هم فرمود:
«(قاتلین عثمان) اینهای که میبینید. پس عدهی بیشماری از این مردم بیرون آمدند و گفتند: همهی ما قاتلان عثمان هستیم؛ هرکس میخواهد، به ما تیراندازی کند» [۶].
ما اکنون در صدد بیان علل و اسباب جنگهایی نیستیم که میان علی و معاویهب و غیره انجام گرفته است، بلکه میخواهیم روشن کنیم که دوگروه بزرگ از مسلمانان، هر کدام به اجتهاد خود و به گرایشی که داشته، از کسی پیروی میکردند که قبول داشته و بر حقش دانسته و او را یاری نموده است، پس آن دو گروه را شیعیان علی و شیعیان معاویه نامیدند، و اختلاف آنها، چیزی جز اختلاف سیاسی نبود، دستهای علی را جانشین به حق و مشروع میدانستند؛ چون جانشینی او با مشورت اهل حل و عقد از مهاجرین و انصار منعقد شده بود [۷]. و دستهای دیگر معاویه بن أبی سفیانس را سزاوارترین شخص برای جانشینی میدانستند؛ چون او خواهان انتقام خون امام مظلوم و داماد رسول خدا و خلیفهی مسلمانان بود؛ همان کسی که رسول خدا جبرای گرفتن انتقام خون او در روز حدیبیه با اصحابشبیعت مشهوری را انجام دادند که بعدها «بیعت رضوان» نام گرفت، و خداوند دربارهی رضایت کامل از تمام کسانی که در آن بیعت شرکت داشتند، آیهای نازل فرمود [۸].
و همچنین واژهی شیعه بر حزب سیاسی متحد که شامل فرزندان علی و فرزندان عباس بودند، اطلاق میشد، با عبارت شیعهی آل محمّد در مقابل شیعهی بنی امیّه، و این کلمه تنها دو کاربرد داشت: بیان رأی سیاسی در بارهی کسی که نظام حاکمه را در دست داشته و کسی که حق ولایت و رهبری را داراست.
و یک نفر شیعهی مشهور، با صراحت این مطلب را از کتاب «الزینة» اثر سجستانی نقل میکند که:
«سپس، بعد از قتل عثمان و قیام معاویه و پیروان او در مقابل علی بن أبی طالب÷و اظهار خونخواهی برای عثمان، و تمایل عدهای از مسلمانان به او؛ پیروان معاویه به «عثمانیه» و پیروان علی به «علویه» معروف شدند با این حال نام شیعه بر آنها همچنان باقی بود، و این در طول مدت قدرت و سلطنت بنی امیه ادامه داشت» [۹].
و نیز از سردستهی شیعههای حلب نقل شده که میگوید:
«هر قومی که از یکدیگر پیروی کنند شیعه هستند، و هواداران هر شخص، شیعهی او محسوب میشوند. میگویند: «شَایَعَه ووالاهُ»یعنی از او طرفداری وپشتیبانی کرد؛ و شیعهها نیز، وقتی که از آن گروه پیروی کرند و به عقاید آنها معتقد شدند؛ به این اسم نامگذاری شدند، عدهای قبل از این که خلافت و جانشینی از بنی هاشم به بنی امیّه منتقل شود، و معاویه بن صخر آن را از حسن بن علی و بنی امیّه بگیرد؛ به بنی هاشم تمایل یافتند و تا آن روز، میان فرزندان علی و بنی عباس از هیچ نظری اختلاف وجود نداشت، اما همین که سفاح بنی عباس امر فرمانروایی را بدست گرفت و افراد خونریزی از آنها به حکومت رسیدند، شیطان میان آنها و فرزندان علی تفرقه انداخت، و آنچه که نمیبایست انجام گیرد، انجام گرفت و گروهی از آنها جدا شدند و فرقهی شیعه را تشکیل دادند» [۱۰].
و لفظ سیاست را تکرار کردیم چون قصد داریم در پس آن، این نکته را بیان کنیم که در بین آن قوم اختلاف دینی در خصوص اسلام و کفر و ایمان نبود همانگونه که سرورمان علیسبه این امر اقرار نمود، آنجا که خطاب به لشکریانش میفرماید:
«ای بندگان خدا، شما را به تقوای خدا توصیه میکنم و این بهترین توصیه است که میتوان بندگان را به آن سفارش کرد، وبهترین سرانجام کارها نزد خداوند است؛ در حالی که میان شما و أهل قبله جنگ در گرفته است» [۱۱].
همچنین، علیسدر نامهای که به اهالی شهرها مینویسد، این حقیقت را بیشتر توضیح و بیان نموده است آنجا که ماجرای خود با اهل صفین را بازگو میکند و حکم کسانی را که علیه او تیراندازی کردند و جنگیدند بیان نموده و موضع گیری خود را نسبت به آنها بیان میکند و میفرماید:
بدایت امرچنین بود که ما با لشکر شام روبرو شدیم، بدیهی است که پروردگار ما و آنها و دعوتمان در اسلام و ایمانمان به خدا و تصدیق رسولالله جیکی است، نه ما از آنان چیزی بیشتر داریم و نه آنان از ما بیشتردارند؛ ما یکی هستیم ... مگر این که ما و آنان در خون عثمان با هم اختلاف داشته باشیم، و ما از ریختن آن خون پاک و مبرّا هستیم [۱۲].
به خاطر همین بود که یاران خود را از دشنام و ناسزاگویی به اهل شام و یاران معاویه در روزهای جنگ در صفین منع میکرد و میفرمود:
«من خوشم نمیآید که آنها را ناسزا گویید، اگر به جای دشنام گفتن، کردار آنها را وصف کنید و حالشان را ذکر کنید، بهتر و بلیغ و رساتر است. خدایا، خون ما و خون آنها را حفظ کن و میان ما را اصلاح گردان» [۱۳].
و حدیث مشهور شیعه نیز، این حقیقت را تأیید میکند که کلینی آن را در کتاب خود، الکافی روایت کرده است. از جعفر بن محمد باقر -امام ششم معصوم به گمان شیعه- که میگوید: در ابتدای روز از آسمان نداکنندهای، ندا سر میدهد که آگاه باشید، علی و شیعهاش فائز و رستگارند، و در آخر روز ندا سر میدهد که همانا عثمان و شیعهاش فائز و رستگارند» [۱۴].
و نکتهی جالب در این جا، این که ابوالعالیه ـ تابعی مشهورـ زمانی که جوان بود به خدمت رسول خدا جرسید، اما مسلمان نشد تا دوران خلافت ابوبکرس.
ابوخلده از ایشان روایت میکند که گفت: «در دوران علی و معاویه که من جوان بودم، جنگ برایم از طعام لذیذتر بود؛ خودرا آماده کردم و نزد آنها رفتم، دیدم آنها دو صف تشکیل داده بودند که انتهای صفها دیده نمیشد، وقتی یک صف، الله اکبر سر میداد، آنها نیز سر میدادند؛ و وقتی این صف لا إله إلا الله میگفت، آنها هم میگفتند. با خود گفتم: کدام دسته را کافر بدانم؟ و چه کسی مرا مجبور کرده که به جنگ بروم؟ هنوز به پایان روز نرسیده بودم که آنها را ترک کردم و برگشتم» [۱۵].
انکار نمیکنیم که در آن جا کسانی بودند از توطئههای یهودی و افکار از پیش طراحی شدهی آنها متأثر شده و از راه راست خارج شده بودند و به این اختلافات رنگ دینی داده بودند، مانند سبئیها و کسانی که در دام یهودیان کینه توز نسبت به اسلام، افتاده بودند، و اینها همان افرادی بودند که هرگاه آتش جنگ فروکش میکرد آن را شعلهور مینمودند، که ان شاء الله بعداً در این رابطه به تفصیل بحث خواهیم کرد و شرح خواهیم داد، و البته عامهی مردم از آن اختلافها بدور بودند.
این آغاز به کاربردن واژهی «شیعه» بود؛ و سرانجام کلمهی شیعه به تمام کسانی اختصاص یافت که ولایت علی و فرزندانش را پذیرفتند و نسبت به آنها اعتقادی خاص داشتند و از دسیسههای عبدالله بن سبأ یهودی و امثال او سیراب میشدند؛ کسانی که قصد داشتند، اسلام و بزرگانش را نابود کنند، و عقاید و تعالیمش را لکه دار سازند، همانگونه که ابن اثیر در «النهایة» مینویسد:
«در اصل، کلمهی شیعه بر گروهی از مردم اطلاق میشود. و گاهی هم بر یک نفر و دو نفر یا جماعتی از مرد و زن اطلاق میشد، سپس به دستهای گفته میشد که علیسو اهل بیت او را ولیّ و امام خود میدانستند تا این که نهایتا به اسم خاصی برای آنها تبدیل شد، پس وقتی که دربارهی شیعه سخن گفته میشود معلوم است منظور چه کسانی هستند؛ یا وقتی گفته شود: در مذهب شیعه چنین است یعنی؛ نزد آن فرقه. و جمع کلمهی شیعه «شِیَع» میباشد، که اصل آن از «مشایعه» و به معنی پیروی و اطاعت است» [۱۶].
اما در پاسخ به ادعای کسانی که مدعی هستند این لفظ در عهد پیامبر جشایع بوده و همین طور تشیع و شیعیان در آن دوران بودهاند؛ باید گفت هیچ دلیل و برهانی بر این ادعا وجود ندارد. محمد حسین در کتاب «أصل الشیعة وأصولها» میگوید:
«همانا، اولین کسی که بذر تشیع را در مزرعهی اسلام پاشید، خود صاحب شریعت بود؛ یعنی تشیع همزمان و دوشادوش با اسلام بذر افشانی شده و پیوسته از جانب کسی که آن را کاشته، آبیاری و نگهداری شده، و در زمان او شکوفا شده است [۱۷]. و بعد از وفات ایشان ثمر داده است» [۱۸].
وشیعهی دیگری نیز میگوید:
«همانا تشیّع در زمان نبیّ اسلام ظاهر شد؛ در زمان کسی که به گفتهی خود، عقیدهی تشیّع علی و اهل بیت او را تغذیه میکرد، و آن را در ذهن مسلمانان استوار میساخت، و در مواقع بسیار به آن امر میفرمود» [۱۹].
و مظفری شیعه مذهب به این هم اکتفا نکرده بلکه میگوید:
«همانا دعوت به تشیع از روزی آغاز شد که نجات بخش اعظم، فریاد لا إله إلّا الله را در درهها وکوههای مکه سر داد، بنابراین دعوت به تشیع أبی الحسن÷از طرف صاحب رسالت دوشادوش با دعوت به شهادتین بوده است» [۲۰].
ناگفته نماند که در این سخن، چه مبالغه و افراطی وجود دارد؛ زیرا معنی آن این است که رسول خدا جنه به اسلام دعوت کردهاند و نه به یکتاپرستی و اقرار به رسالت خود و اطاعت و اتحاد و اتفاق و ایجاد الفت و محبت و دوستی؛ بلکه مردم را فقط به حزب گرایی وتفرقه و تشیّع علی دعوت کرده و بر حسب ادعای مظفری، علی را شریک در رسالت خود ساخته اند! در حالی که بیان کلام محکم خداوند، که در پیش و پس آن ادعای باطل راه ندارد، و قرآنی که خداوند الرحمن آن را نازل فرموده است و خودشأهم ضمانت قرائت و بیانش را به عهده گرفته است؛ خالی از تمام این حرفهای بیسر و ته است [۲۱]. بلکه قرآن آکنده از دعوت به اطاعت از خداوندأو طاعت رسول خدا جو چنگ زدن به یگانه ریسمان خدا و تمسّک به قرآن و سنت و اجتناب از غیر آنهاست. همان گونه که به اتفاق و اتحاد، دستور فرموده و به نامگذاری به اسلام و مسلمانی امر کرده است. و همچنین احادیث صحیح و ثابت زیادی از پیامبرج [۲۲]موجود است که این مسایل را در بر میگیرد و به چیز دیگری غیر از این مسایل اشاره ننموده است. خداوند میفرماید: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ أَطِيعُواْ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ وَلَا تَوَلَّوۡاْ عَنۡهُ وَأَنتُمۡ تَسۡمَعُونَ٢٠﴾[الأنفال: ۲۰].
«اى کسانى که ایمان آوردهاید خدا و فرستادهی او را فرمان برید و از او روى برنتابید در حالى که [سخنان او را] مىشنوید».
و میفرماید:
﴿۞يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ أَطِيعُواْ ٱللَّهَ وَأَطِيعُواْ ٱلرَّسُولَ وَلَا تُبۡطِلُوٓاْ أَعۡمَٰلَكُمۡ٣٣﴾[محمد: ۳۳].
«ای مؤمنان! از خدا و پیغمبر اطاعت کنید، و کارهای خود را ( با انجام معاصی) باطل مگردانید».
و میفرماید:
﴿وَأَطِيعُواْ ٱللَّهَ وَٱلرَّسُولَ لَعَلَّكُمۡ تُرۡحَمُونَ١٣٢﴾[آل عمران: ۱۳۲].
«و از خدا و پیغمبر اطاعت کنید تا که (در دنیا و آخرت) مورد رحمت و مرحمت قرارگیرید».
﴿وَمَآ ءَاتَىٰكُمُ ٱلرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَىٰكُمۡ عَنۡهُ فَٱنتَهُواْۚ﴾[الحشر: ۷].
«وچیزهائی را که پیغمبر برای شما (از احکام الهی) آورده است اجراء کنید، و از چیزهائی که شما را از آن بازداشته است، دست بکشید».
﴿وَمَن يُشَاقِقِ ٱلرَّسُولَ مِنۢ بَعۡدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُ ٱلۡهُدَىٰ وَيَتَّبِعۡ غَيۡرَ سَبِيلِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ نُوَلِّهِۦ مَا تَوَلَّىٰ وَنُصۡلِهِۦ جَهَنَّمَۖ وَسَآءَتۡ مَصِيرًا١١٥﴾[النساء: ۱۱۵].
«کسی که با پیغمبر دشمنی کند، بعد از آن که (راه) هدایت (از راه ضلالت برای او) روشن شده است، و (راهی) جز راه مؤمنان در پیش گیرد، او را به همان جهتی که (به دوزخ منتهی میشود و) دوستش داشته است رهنمود میگردانیم و به دوزخش داخل میگردانیم و با آن میسوزانیم، و دوزخ چه بد جایگاهی است!».
و میفرماید:
﴿وَمَا كَانَ لِمُؤۡمِنٖ وَلَا مُؤۡمِنَةٍ إِذَا قَضَى ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥٓ أَمۡرًا أَن يَكُونَ لَهُمُ ٱلۡخِيَرَةُ مِنۡ أَمۡرِهِمۡۗ وَمَن يَعۡصِ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ فَقَدۡ ضَلَّ ضَلَٰلٗا مُّبِينٗا٣٦﴾[الأحزاب: ۳۶].
«هیچ مرد و زن مؤمنی، در کاری که خدا و پیغمبرش داوری کرده باشند (و آن را مقرّر نموده باشند) اختیاری از خود در آن ندارند (و ارادهی ایشان باید تابع ارادهی خدا و رسول باشد). هر کس هم از دستور خدا و پیغمبرش سرپیچی کند، گرفتار گمراهی کاملاً آشکاری میگردد».
و میفرماید:
﴿فَلَا وَرَبِّكَ لَا يُؤۡمِنُونَ حَتَّىٰ يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيۡنَهُمۡ ثُمَّ لَا يَجِدُواْ فِيٓ أَنفُسِهِمۡ حَرَجٗا مِّمَّا قَضَيۡتَ وَيُسَلِّمُواْ تَسۡلِيمٗا٦٥﴾[النساء: ۶۵].
«امّا، نه! به پروردگارت سوگند که آنان مؤمن بشمار نمیآیند تا تو را در اختلافات و درگیریهای خود به داوری نطلبند و سپس ملالی در دل خود از داوری تو نداشته و کاملاً تسلیم (قضاوت تو) باشند».
و میفرماید:
﴿وَٱعۡتَصِمُواْ بِحَبۡلِ ٱللَّهِ جَمِيعٗا وَلَا تَفَرَّقُواْۚ وَٱذۡكُرُواْ نِعۡمَتَ ٱللَّهِ عَلَيۡكُمۡ إِذۡ كُنتُمۡ أَعۡدَآءٗ فَأَلَّفَ بَيۡنَ قُلُوبِكُمۡ فَأَصۡبَحۡتُم بِنِعۡمَتِهِۦٓ إِخۡوَٰنٗا﴾[آل عمران: ۱۰۳].
«و همگی به رشته (ناگسستنی قرآن) خدا چنگ زنید و پراکنده نشوید و نعمت خدا را برخود به یاد آورید که بدان گاه که (برای همدیگر) دشمنانی بودید و خدا میان دلهایتان (انس و الفت برقرار و آنها را به هم) پیوند داد، پس (در پرتو نعمت او برای هم) برادرانی شدید».
و میفرماید:
﴿وَأَطِيعُواْ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ وَلَا تَنَٰزَعُواْ فَتَفۡشَلُواْ وَتَذۡهَبَ رِيحُكُمۡۖ وَٱصۡبِرُوٓاْۚ إِنَّ ٱللَّهَ مَعَ ٱلصَّٰبِرِينَ٤٦﴾[الأنفال: ۴۶].
«و از خدا و پیغمبرش اطاعت نمائید و (در میان خود اختلاف و) کشمکش مکنید، (که اگر کشمکش کنید) درمانده و ناتوان میشوید و شکوه و هیبت شما از میان میرود (و ترس و هراسی از شما نمیشود)، شکیبائی کنید که خدا با شکیبایان است».
و میفرماید:
﴿وَإِنَّ هَٰذِهِۦٓ أُمَّتُكُمۡ أُمَّةٗ وَٰحِدَةٗ وَأَنَا۠ رَبُّكُمۡ فَٱتَّقُونِ٥٢﴾[المؤمنون: ۵۲].
«این ملّت یگانهای بوده و من پروردگار همه شما هستم، پس تنها از من بهراسید».
و میفرماید:
﴿۞مُنِيبِينَ إِلَيۡهِ وَٱتَّقُوهُ وَأَقِيمُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَلَا تَكُونُواْ مِنَ ٱلۡمُشۡرِكِينَ٣١ مِنَ ٱلَّذِينَ فَرَّقُواْ دِينَهُمۡ وَكَانُواْ شِيَعٗاۖ كُلُّ حِزۡبِۢ بِمَا لَدَيۡهِمۡ فَرِحُونَ٣٢﴾[الروم: ۳۱-۳۲].
«به سوی خدا برگشته، و از (خشم و عذاب) او بپرهیزید، و نماز را چنان که باید بگزارید، واز زمرهی مشرکان نگردید. از آن کسانی که آئین خود را پراکنده و بخش بخش کردهاند و به دستهها و گروههای گوناگونی تقسیم شدهاند. هر گروهی هم از روش و آئینی که دارد خرسند و خوشحال است».
﴿إِنَّ ٱلدِّينَ عِندَ ٱللَّهِ ٱلۡإِسۡلَٰمُۗ وَمَا ٱخۡتَلَفَ ٱلَّذِينَ أُوتُواْ ٱلۡكِتَٰبَ إِلَّا مِنۢ بَعۡدِ مَا جَآءَهُمُ ٱلۡعِلۡمُ بَغۡيَۢا بَيۡنَهُمۡۗ وَمَن يَكۡفُرۡ بَِٔايَٰتِ ٱللَّهِ فَإِنَّ ٱللَّهَ سَرِيعُ ٱلۡحِسَابِ١٩﴾[آل عمران: ۱۹].
«بیگمان دین (حق و پسندیده) در پیشگاه خدا اسلام است و اهل کتاب (در آن) به اختلاف برنخاستند مگر بعد از آگاهی (بر حقیقت و صحّت آن؛ این کار هم) به سبب ستمگری و سرکشی میان خودشان بود. و کسی که به آیات خدا کفر ورزد (بداند که) بیگمان خدا زود حسابرسی میکند».
و میفرماید:
﴿وَمَن يَبۡتَغِ غَيۡرَ ٱلۡإِسۡلَٰمِ دِينٗا فَلَن يُقۡبَلَ مِنۡهُ وَهُوَ فِي ٱلۡأٓخِرَةِ مِنَ ٱلۡخَٰسِرِينَ٨٥﴾[آل عمران: ۸۵].
«و کسی که غیر از (آئین و شریعت) اسلام، آئینی برگزیند، از او پذیرفته نمیشود، و او در آخرت از زمرهی زیانکاران خواهد بود».
و میفرماید:
﴿۞شَرَعَ لَكُم مِّنَ ٱلدِّينِ مَا وَصَّىٰ بِهِۦ نُوحٗا وَٱلَّذِيٓ أَوۡحَيۡنَآ إِلَيۡكَ وَمَا وَصَّيۡنَا بِهِۦٓ إِبۡرَٰهِيمَ وَمُوسَىٰ وَعِيسَىٰٓۖ أَنۡ أَقِيمُواْ ٱلدِّينَ وَلَا تَتَفَرَّقُواْ فِيهِۚ كَبُرَ عَلَى ٱلۡمُشۡرِكِينَ مَا تَدۡعُوهُمۡ إِلَيۡهِۚ ٱللَّهُ يَجۡتَبِيٓ إِلَيۡهِ مَن يَشَآءُ وَيَهۡدِيٓ إِلَيۡهِ مَن يُنِيبُ١٣﴾[الشورى: ۱۳].
«خداوند آئینی را برای شما (مؤمنان) بیان داشته و روشن نموده است که آن را به نوح توصیه کرده است و ما آن را به تو وحی و به ابراهیم و موسی و عیسی سفارش نمودهایم (به همه آنان سفارش کردهایم که اصول) دین را پابرجا دارید و در آن تفرقه نکنید و اختلاف نورزید. این چیزی که شما مشرکان را بدان میخوانید (که پابرجا داشتن اصول و ارکان دین است) بر مشرکان سخت گران میآید. خداوند هر که را بخواهد برای این دین برمیگزیند و هر که (از دشمنی با دین دست بکشد و) به سوی آن برگردد، بدان رهنمودش میگرداند».
و میفرماید: ﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَا مِن قَبۡلِكَ مِن رَّسُولٍ إِلَّا نُوحِيٓ إِلَيۡهِ أَنَّهُۥ لَآ إِلَٰهَ إِلَّآ أَنَا۠ فَٱعۡبُدُونِ٢٥﴾[الأنبياء: ۲۵].
«ما پیش از تو هیچ پیغمبری را نفرستادهایم، مگر این که به او وحی کردهایم که: معبودی جز من نیست، پس فقط مرا پرستش کنید».
ومیفرماید: ﴿وَإِن مِّنۡ أَهۡلِ ٱلۡكِتَٰبِ إِلَّا لَيُؤۡمِنَنَّ بِهِۦ قَبۡلَ مَوۡتِهِۦۖ وَيَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ يَكُونُ عَلَيۡهِمۡ شَهِيدٗا١٥٩﴾[النساء: ۱۵۹].
«و کسی از اهل کتاب نیست مگر این که پیش از مرگ خود به عیسی ایمان میآورد و روز رستاخیز گواه بر آنان خواهد بود».
و در آخر از جهان هستی و آنچه در آن قرار دارد خبر میدهد که رسولش خاتم النبیین محمد جرا نفرستاده جز برای آنچه قبلاً تمام پیامبران را برای آن فرستاده است، و فرمان میدهد که بگوید:
﴿قُلۡ مَا كُنتُ بِدۡعٗا مِّنَ ٱلرُّسُلِ وَمَآ أَدۡرِي مَا يُفۡعَلُ بِي وَلَا بِكُمۡۖ إِنۡ أَتَّبِعُ إِلَّا مَا يُوحَىٰٓ إِلَيَّ وَمَآ أَنَا۠ إِلَّا نَذِيرٞ مُّبِينٞ٩﴾[الأحقاف: ۹].
«بگو: من نوبرِ پیغمبران و نخستین فرد ایشان نیستم و نمیدانم (در دنیا) خداوند با من چه میکند، و با شما چه خواهد کرد. من جز از چیزی که به من وحی میشود پیروی نمیکنم، و من جز بیمدهنده آشکاری نیستم».
و میفرماید:
﴿۞شَرَعَ لَكُم مِّنَ ٱلدِّينِ مَا وَصَّىٰ بِهِۦ نُوحٗا وَٱلَّذِيٓ أَوۡحَيۡنَآ إِلَيۡكَ وَمَا وَصَّيۡنَا بِهِۦٓ إِبۡرَٰهِيمَ وَمُوسَىٰ وَعِيسَىٰٓۖ أَنۡ أَقِيمُواْ ٱلدِّينَ وَلَا تَتَفَرَّقُواْ فِيهِۚ كَبُرَ عَلَى ٱلۡمُشۡرِكِينَ مَا تَدۡعُوهُمۡ إِلَيۡهِۚ ٱللَّهُ يَجۡتَبِيٓ إِلَيۡهِ مَن يَشَآءُ وَيَهۡدِيٓ إِلَيۡهِ مَن يُنِيبُ١٣﴾[الشورى: ۱۳].
«خداوند آئینی را برای شما (مؤمنان) بیان داشته و روشن نموده است که آن را به نوح توصیه کرده است و ما آن را به تو وحی و به ابراهیم و موسی و عیسی سفارش نمودهایم دین را پا برجا دارید و در آن تفرقه نکنید و اختلاف نورزید. این چیزی که شما مشرکان را بدان میخوانید بر آنان سخت گران میآید. خداوند هر که را بخواهد برای این دین برمیگزیند و هر که به سوی آن برگردد، بدان رهنمودش میگرداند».
و خداوند سبحان رسالت و پیام پیامبران را به طور خلاصه، اینچنین بیان میفرماید:
﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَا مِن قَبۡلِكَ مِن رَّسُولٍ إِلَّا نُوحِيٓ إِلَيۡهِ أَنَّهُۥ لَآ إِلَٰهَ إِلَّآ أَنَا۠ فَٱعۡبُدُونِ٢٥﴾[الأنبياء: ۲۵].
«ما پیش از تو هیچ پیغمبری را نفرستادهایم، مگر این که به او وحی کردهایم که: معبودی جز من نیست، پس فقط مرا پرستش کنید».
به همین صورت در بسیاری از جاهای مختلف قرآن، به تفصیل هر یک از پیامبران و رسالتشان را بیان فرموده است.
و همچنین احادیث صحیح و ثابت شدهی پیامبر جنیز در این موضوع وارد شدهاند.
اما این قوم برخلاف آن چیزی هستند که خداوند و رسول گرامیش فرمودهاند، چون آنها بر این باورند که خداوندأپیامبر بزرگوارش جرا جز برای دعوت به تشیّع، گروه بندی و تفرقه، شریک قراردادن برای خدا در ذات و صفات، و شریک کردن علی و فرزندانش در نبوت و رسالت و اطاعت نفرستاده است. سپس برای اثبات آن روایاتی را ردیف میکنند که به طور کلّی باطل و جعلی هستند، هم از لحاظ روایت و هم از لحاظ متن و محتوا؛ چون راویان این احادیث شیعیانی گمراه و سرگشته هستند. و هیچ کدام از آنها در کتابهای معتبر و مورد اعتماد ذکر نشدهاند، و هم چنین این روایات از لحاظ متن و محتوا باطل هستند چون با نص قرآن کریم تعارض دارند، همینطور مخالف عقل نیز هستند، چون عقل حکم میکند که هدف اساسی شریعت و رسالت الهی، دعوت به دوست داشتن اشخاص به عنوان ولی و سرپرست برای رفتن به بهشت و نجات یافتن از آتش نیست، همانطور آیات قرآنی به طور قطع این مسایل را انکار میکند، چون قرآن دوست داشتن و محبت را برای رستگاری و سرافرازی کافی نمیداند حتی محبت خدا را. چون الله میفرماید:
﴿قُلۡ إِن كُنتُمۡ تُحِبُّونَ ٱللَّهَ فَٱتَّبِعُونِي يُحۡبِبۡكُمُ ٱللَّهُ وَيَغۡفِرۡ لَكُمۡ ذُنُوبَكُمۡۚ وَٱللَّهُ غَفُورٞ رَّحِيمٞ٣١﴾[آل عمران: ۳۱].
«بگو: اگر خدا را دوست میدارید، از من پیروی کنید تا خدا شما را دوست بدارد و گناهانتان را ببخشاید، و خداوند آمرزنده مهربان است».
و میفرماید:
﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ لَهُمۡ جَنَّٰتٞ تَجۡرِي مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُۚ ذَٰلِكَ ٱلۡفَوۡزُ ٱلۡكَبِيرُ١١﴾[البروج: ۱۱].
«مسلّماً کسانی که ایمان میآورند و کارهای شایسته میکنند، بدون شک باغهای بهشت از آن ایشان است که از زیر (کاخها و درختان) آن رودبارها روان است، و رستگاری و کامیابی بزرگ این است».
آراء و نظرات خود شیعیان نیز، دربارهی آغاز پیدایش تشیع آشفته است، چنانکه نوبختی امام شیعهها، در "الفرق" میگوید: نشأت و پیدایش تشیع جز بعد از وفات پیامبر جنبوده، همان طور که مینویسد:
«رسول خدا جدر ماه ربیع الأول سال دهم هجرت، در سن شصت و سه سالگی وفات نمود. دوران نبوت ایشان بیست و سه سال بود و مادرش آمنه دختر وهب بن عبد مناف بن زهره بن کلاب بن مره بن کعب بن لوی بن غالب بود. سپس امت اسلام به سه دسته تقسیم شدند: فرقهای از آنها، شیعه نامگذاری شدند که شیعهی علی بن ابی طالب÷بودند، و تمام اصناف شیعه از آنها منشعب شدند؛ و دستهای از آنها که انصار بودند و مدعی سلطنت سعد بن عُبادهی خزرجی شدند؛ و فرقهای نیز، مایل به بیعت با ابوبکر، پسر ابوقُحافه بودند و استدلال آنها این بود که پیامبر جباصراحت کسی را برای جانشینی تعیین نکردند، بلکه مسأله را به امت واگذار کردند تا پسندیدهترین و خردمندترین افراد قوم را انتخاب کنند. و گروهی هم به روایتی استناد میکنند که از پیامبر ج نقل شده که در شب وفاتش، ابوبکر را به امامت نماز جماعت امر کردند؛ و این را دلیل بر شایسته بودن او میدانستند و میگفتند: پیامبر ج برای امر آخرت، او را پسندیده است؛ پس ما هم او را برای امر دنیا میپسندیم؛ و خلافت را به این دلیل برایش واجب دانستند، پس این فرقه و فرقهی انصار با یکدیگر درگیر شدند و به سقیفهی بنی ساعده رفتند و ابوبکر و عمر و ابوعبیده بن جراح و مغیره بن شعبه ثقفی همراه آنها بودند، انصاریها خلافت و سلطنت را برای سعد بن عبادهی خزرجی خواستار بودند و او را مستحق آن میدانستند، پس آنها با مهاجرین به نزاع و کشمکش پرداختند تا این که گفتند: از ما امیری و از شما هم امیری انتخاب میکنیم. حجت این فرقه برآنها این بود که پیامبر جفرمودهاند: «الأئمة من قریش»یعنی، ائمه از قریش هستند. و برخی دیگر میگفتند: ایشان فرمودند: «کسی صلاحیت امامت را ندارد جز از قریش» بنابراین، انصار و پیروانشان به جانشینی ابوبکرسراضی شدند؛ جز عدهی کمی از جمله سعد بن عباده و پیروانش. که او بیعت نکرد تا وقتی که با نارضایتی از ابوبکر و عمر به طرف شام رفت و رومیها او را کشتند. برخی هم گفتهاند، جن او را کشتهاند به دلیل شعر معروفی در روایت آنها که جن گفت:
قد قتلنا سید الخزرج سعد بن عبادة
ورمیناه بسهمین فلم نخطئ فؤاده
یعنی: سید خزرج سعد بن عباده راکشتیم و او را با دو تیر زدیم و از زدن قلبش به خطا نرفتیم».
اما این رأی خالی از اشکال نیست؛ زیرا دیده نشده و معقول هم نیست که جنی، انسان را با تیر بزند و او را بکشد. پس اکثریت مردم ابوبکر را انتخاب نمودند و با او و با عمر ماندند و به آنها راضی و خشنود شدند [۲۳].
اما ابن ندیم شیعه [۲۴]بر این نظر است که تاریخ تکوین و به وجود آمدن شیعه در روز جنگ جمل بوده آنجا که میگوید:
«هنگامی که طلحه و زبیر با علی مخالفت کردند و هیچ چیزی را جز قصاص قاتلان عثمان را نپذیرفتند، و علی تصمیم گرفت تا وقتی که به أمر خدا باز نگردند با آنان بجنگد، پس کسانی را که در آن جنگ از او پیروی میکردند، شیعه نام گذاشتند» [۲۵].
و برخی از آنها گفتهاند: اسم شیعه روز جنگ صفین شهرت یافت [۲۶].
و ابن حمزه و ابوحاتم و کسان دیگری از شیعه نیز، مانند همین مطلب را نقل کردهاند، و این نظرات بیان شده، رأی ما را تأیید میکند، و ابن الحزم از متقدمین، در کتاب «الفصل» [۲۷]و احمد امین [۲۸]و تعداد زیادی از متأخرین نیز بر این رأی بودهاند.
یکی از شیعیان معاصر میگوید: «قطعا اصطلاح مستقلی که بر تشیع دلالت کند بعد از شهادت حسین بوجود آمد؛ چرا که از آن پس تشیع وجود متمایزی یافت که دارای نقش و اثر ویژهای گردید» [۲۹].
به همین خاطر است که محسن امین ناچار شد که بگوید:
«فرقی ندارد اطلاق این نام در زمان حیات پیامبر جبوده باشد یا بعد از جنگ جمل؛ و صحبت از برتری علیسو امامت او- که معنی تشیع نیز همین است- در زمان پیامبر ج هم بوده است و تا به امروز، ادامه دارد» [۳۰].
و مظفری میگوید:
«تجاهر به تشیع وآشکار شدن آن در روزگار عثمان صورت گرفت» [۳۱].
که این قول صحیحتر است؛ زیرا اسماء، قبل از مسمیهایشان بوجود نمیآیند واحزاب نیز نتیجه وجود اختلافات است، پس هنگامی که اختلاف به وجود آمد طرف داران هر رأی و نظری، حزبی را تشکیل دادند و هر گروهی نسبت به حزب خود تعصب ورزید، آن گاه جماعتها و گروهها به وجود آمد و هر کدام صاحب نامی برای خود شد، و قبل از قتل عثمان ذی النورینسو قبل از نتایج حاصل از آن واقعه، و پیش از خلافت علیسبرای ادارهی امور مسلمانان نه اختلافی بین مسلمانان وجود داشت و نه کسی تعصب داشت.
اما پس از آن واقعه، اختلافات نشأت گرفت و برخی رأی علیسرا بر گزیدند و یاوران او شدند و بعضی دیگرنیز رأی طلحه و زبیر و بعدها رأی معاویهشو پیروانش را انتخاب نمودند. ودر نتیجه دو حزب بزرگ سیاسی در میان مسلمانان بوجود آمد؛ شیعهی علیسو شیعهی معاویهس. و هر گروه، رأی خود را برای رهبری و حکومت و تدبیر امور جامعه صواب میدانست در حالی که دینشان یکی بود و یک عقیده داشتند همانطور که قبلاً گفته شد.
البته قبل از شهادت عثمانساختلافاتی وجود داشت که منجر به قتل عثمان شد اما این اختلاف جز در بین فرماندهان یهود و فریب خوردگان گرفتار در دام و دسیسههای پلید آنها، و بین مسلمانان و امامشان نبود، که در فصل جداگانهای این موضوع را ذکر خواهیم کرد، همچنانکه اختلافات سادهای میان مسلمانان وجود داشت اما این اختلافها دامنه دار و دنبالهدار نبود، بلکه بسیار جزئی و عادی بود و صرف تا لحظهای ادامه داشت که دستهی دوم به کتاب خدا و سنت پیامبر جبازگشت مینمود و فرمان خدا را اجرا و عملی میکرد که میفرماید:
﴿فَإِن تَنَٰزَعۡتُمۡ فِي شَيۡءٖ فَرُدُّوهُ إِلَى ٱللَّهِ وَٱلرَّسُولِ إِن كُنتُمۡ تُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِ وَٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِۚ ذَٰلِكَ خَيۡرٞ وَأَحۡسَنُ تَأۡوِيلًا٥٩﴾[النساء: ۵۹].
«پس هر گاه در امرى [دینى] اختلاف نظر یافتید اگر به خدا و روز بازپسین ایمان دارید، آن را بر [کتاب] خدا و [سنت] پیامبر [او] عرضه بدارید؛ این بهتر و نیکفرجامتر است».
مانند اختلافی که بین مهاجرین وانصار در روز سقیفه بوجود آمد، اما انصار از رأیشان برگشتند و به صف مهاجرین پیوستند وبه اتفاق آنها با ابوبکر بیعت نمودند؛ ودر این جا فرقهی سومی وجود نداشت آن طور که شیعه گمان میبرند، و نام مرد دیگری برای خلافت و إمارت درمیان نبود جز سعد بن عباده و ابوبکر؛ بنابراین نه اختلافی در میان آنها وجود داشت ونه نزاعی با هم داشتند و نه فرمانده و رهبرانی برای این آراء و احزاب در میان بود، همانطور که علیسشهادت میدهد، وقتی که عمرو بن الحمق، و حجر بن عدی، و حبة العرنی، و حارث اعور و عبدالله بن سبأ پس از فتح مصر، نزد او آمدند درحالی که او غمگین و اندوه بار بود ـ آنگونه که عبد الرّحمن بن جندب از پدرش جندب، روایت میکند ـ وبه او عرض میکنند:
«رأی خویش را در بارهی ابوبکر و عمر برای ما بیان کن». پس علی÷به آنها فرمود: «آیا برای این نگران شدهاید؟ و اینک مصر فتح شده است و شیعیان من در آن کشته شدهاند؟ من نامهای به سوی شما میفرستم و در آن از آنچه سؤال کردهاید به شما خبر میدهم، و از شما میخواهم که از حق من پاسداری کنید و آنچه را از حق من که ضایع کرده اید باز گردانید، پس آن را بر شیعههای من بخوانید و پشتیبان حق باشید، واینک عین متن نامه:
«از بندهی خدا امیر المؤمنین، به هر مؤمن و مسلمانی که آن را میخواندـ السلام علیکم ـ من خدایی را سپاس میگویم که هیچ معبود بحقی جز او نیست.
وبعد: همانا الله، محمد جرا به عنوان ترساننده برای جهانیان و امین برای تنزیل (قرآن) و شاهد و گواه بر این امت مبعوث گردانید، و شما ای قبیلهی عرب، در آن روز بر بدترین آیین و بدترین خانه بودید، بر سنگهای زبر و مارهای سمی و خارهای پراکنده میخوابیدید، در سرزمینی که از آب آلوده میآشامیدید، خوراک خشک و غلیظ میخوردید و خون یکدیگر را میریختید، و فرزندانتان را میکُشتید و روابط خویشاوندی را قطع میکردید، و اموالتان را در بین خود به [باطل] میخوردید، راههایتان بیمناک و نا امن بود، ودر میانتان بتهای بسیار قرار داشت، و گناه بر شما چیره شده بود و بیشترتان ایمان نمیآوردید و مشرک بودید، پس خداوند با بعثت محمد جبر شما منّت گذاشت او را از خودتان به سوی شما فرستاد، و از آنچه در کتابش نازل نموده است، فرمود:
﴿هُوَ ٱلَّذِي بَعَثَ فِي ٱلۡأُمِّيِّۧنَ رَسُولٗا مِّنۡهُمۡ يَتۡلُواْ عَلَيۡهِمۡ ءَايَٰتِهِۦ وَيُزَكِّيهِمۡ وَيُعَلِّمُهُمُ ٱلۡكِتَٰبَ وَٱلۡحِكۡمَةَ وَإِن كَانُواْ مِن قَبۡلُ لَفِي ضَلَٰلٖ مُّبِينٖ٢﴾[الجمعة: ۲].
«خدا کسی است که از میان بیسوادان پیغمبری را برانگیخته است و به سویشان گسیل داشته است، تا آیات خدا را برای ایشان بخواند، و آنان را پاک بگرداند. او بدیشان کتاب (قرآن) و شریعت (یزدان) را میآموزد. آنان پیش از آن تاریخ واقعاً در گمراهی آشکاری بودند».
﴿لَقَدۡ جَآءَكُمۡ رَسُولٞ مِّنۡ أَنفُسِكُمۡ عَزِيزٌ عَلَيۡهِ مَا عَنِتُّمۡ حَرِيصٌ عَلَيۡكُم بِٱلۡمُؤۡمِنِينَ رَءُوفٞ رَّحِيمٞ١٢٨﴾[التوبة: ۱۲۸].
«بیگمان پیغمبری (محمّد نام)، از خود شما (انسانها) به سویتان آمده است. هرگونه درد و رنج و بلا و مصیبتی که به شما برسد، بر او سخت و گران میآید. به شما عشق میورزد و اصرار به هدایت شما دارد، و نسبت به مؤمنان دارای محبّت و لطف فراوان و بسیار مهربان است».
﴿لَقَدۡ مَنَّ ٱللَّهُ عَلَى ٱلۡمُؤۡمِنِينَ إِذۡ بَعَثَ فِيهِمۡ رَسُولٗا مِّنۡ أَنفُسِهِمۡ يَتۡلُواْ عَلَيۡهِمۡ ءَايَٰتِهِۦ وَيُزَكِّيهِمۡ وَيُعَلِّمُهُمُ ٱلۡكِتَٰبَ وَٱلۡحِكۡمَةَ وَإِن كَانُواْ مِن قَبۡلُ لَفِي ضَلَٰلٖ مُّبِينٍ١٦٤﴾[آل عمران: ۱۶۴].
«یقیناً خداوند بر مؤمنان منّت نهاد و تفضّل کرد بدان گاه که در میانشان پیغمبری از جنس خودشان برانگیخت. (پیغمبری که) بر آنان آیات (کتاب خواندنی قرآن و کتاب دیدنی جهان) او را میخواند، و ایشان را (از عقائد نادرست و اخلاق زشت) پاکیزه میداشت و بدیشان کتاب (قرآن و به تبع آن خواندن و نوشتن) و فرزانگی (اسرار سنّت و احکام شریعت) میآموخت، و آنان پیش از آن در گمراهی آشکاری (غوطهور) بودند».
﴿ذَٰلِكَ فَضۡلُ ٱللَّهِ يُؤۡتِيهِ مَن يَشَآءُۚ وَٱللَّهُ ذُو ٱلۡفَضۡلِ ٱلۡعَظِيمِ٢١﴾[الحديد: ۲۱].
«این، عطاء خدا است، و به هر کس که بخواهد آن را میدهد، و خدا دارای عطاء بزرگ و فراوان است».
پس فرستادهی شما از خود شما و با زبان شما بود، و شما اولین مؤمنان بودید، سیمای او و گروه او را و عمارت او را میشناختید؛ بنابراین کتاب و حکمت و فرائض و سنت را به شما آموخت، و شما را به پیوند خویشاوندی وحفظ خونها و اصلاح روابط طرفین، و ادای امانتها به اهلشان، و وفای به عهد و پیمان و عدم نقض عهد و پیمانها بعد از تأکید آن، فرمان داد؛ و به شما امر نمود که با عطوفت، و اهل نیکی و بذل و بخشش و ترحّم باشید، و شما را از چپاول و ستم به همدیگر و حسد ورزی و تهمت وباده گساری و کم فروشی و خیانت در ترازو بازداشت. و از آنچه بر او نازل شد بر شما تلاوت کرد که: زنا نکنید و ربا خوار نباشید و اموال یتیمان را به ظلم و ناروا نبرید، و امانتها را به اهل آن برگردانید، و در زمین فتنه و فساد راه نیندازید، و تجاوز نکنید همانا خدا تجاوز گران را دوست ندارد. و هرخیری که انسان را به بهشت نزدیک و از آتش دوزخ دور میکند به شما امر کرد و شما را از هر شرّی که انسان را از بهشت دور و به دوزخ نزدیک میکند، باز داشت.
وقتی که پیامبر جدرگذشت مسلمانان بر امر رهبری به نزاع با همدیگر پرداختند [علیسادامه دادند] به خدا قسم نه به فکرم میرسید ونه بردلم خطور میکرد که عرب، امارت و فرمان روایی را بعد از محمّد جاز اهل بیتش بگیرند و یا از من بگیرند، رعایت من هم جز به خاطر عجله و شتاب برای بیعت با ابوبکر نبود، پس صبر کردم و دیدم که در میان مردم، من بر مقام پیامبر ج سزاوار ترم از کسی که پس از ایشان، امر خلافت را در دست گرفته است. پس به خواست خدا ماندم تا این که دیدم مردمانی که از اسلام برگشتهاند به سوی دین خدا و آیین محمّد جو ابراهیم÷دعوت میکنند، پس ترسیدم که اگر اسلام و مسلمانان را یاری نکنم، شاهد انهدام و شکافی در آن باشم که مصیبت آن برای من بزرگتراز ازدست دادن ولایت امر وخلافت باشد که تنها بهرهای اندک دارد و همانند سراب و ناپدید شدن ابر، رو به زوال و نابودی است. در آن موقع پیش ابوبکرسرفتم و با او بیعت کردم و دربرابر آن حوادث به پا خواستم و ایستادم تا این که باطل کنار رفت و نابود شد و کلمهی «الله» و دین خدا برتری یافت اگر چه کافران نپسندیدند.
پس ابوبکر خلافت را به دست گرفت، پس حرکت کرد و خوب راه پیمود و همه را به یکدیگر نزدیک کرد و در امور راه میانه را در پیش گرفت و من هم دلسوزانه در کنارش ماندم و از او اطاعت میکردم در هر چه که او از خدا اطاعت میکرد» [۳۲].
مانند همین مطلب در کتاب «مقالات الإسلامیین» اشعری نیز وجود دارد:
و اولین اختلافی که بعد از پیامبر جبین مسلمانان به وجود آمد اختلافشان بر امامت بود، بدین صورت که وقتی پیامبر جوفات یافت؛ انصار در سقیفهی بنی ساعده در مدینه جمع شدند و خواستند با سعد بن عباده بیعت کنند، این خبر به ابوبکر و عمربرسید، پس به همراه مردانی از مهاجرین به محل تجمع انصار رفتند، وابوبکرسبه آنها اعلام نمود که امامت از غیر قریش نمیباشد، و با سخن رسول خداجحجت آورد که فرموده بودند: «الإمامة في قريش»یعنی: امامت از قریش میباشد؛ پس آنها تسلیم شدند و پذیرفتند و به سوی حق بازگشتند. بعد از آن که انصار گفتند: امیری از ما و امیری از شما انتخاب میکنیم. و بعد از این که حباب بن منذر شمشیر کشید و گفت: من مجرب شمشیر به دست هستم هر کسی مخالف است جلو بیاید تا مبارزه کنیم! بعد از اینکه قیس بن سعد به یاری پدرش سعد بن عباده به پاخواست و عمر بن خطابسبرایش آنچه میخواست گفت. سپس با ابوبکرصدیقسبیعت و بر امامت و خلافت او اتفاق کردند و به اطاعتش گردن نهادند، پس ایشان با اهل ردّه بر سر ارتدادشان به جنگ پرداخت همانگونه که رسول خدا جبه خاطر کفرشان با آنها جنگید، پس خداوند عزّ وجل او را بر همهی آنان چیره ساخت و حق را به واسطهی او روشن گردانید. و بعد از رسول خدا جاختلاف تنها بر سر امامت بود، و در حیات ابوبکر و دوران عمر اختلاف دیگری اتفاق نیفتاد تا این که عثمان بن عفانسولایت را به دست گرفت و در آخرین روزهای خلافتش عدهای بعضی از کارهایش را انکار کردند و در انتقادی که از او داشتند به اشتباه رفتند واز راه صحیح خارج شدند، پس چیزی که بر او انکار کردند تا به امروز هم به عنوان اختلاف باقی مانده است، سپس عثمانسکشته شد در حالی که بر سر قتلش اختلاف نمودند، اما اهل سنت و استقامت گفتند: ایشانسدر کارهایش بر راه درست و صواب بود و قاتلان به ستم و تجاوزگری او را کشتند وکسانی هم بر خلاف این میگفتند و این اختلاف تا به امروز بین مردم باقی است.
سپس با علی بن ابی طالبسبیعت شد و بعدا مردم بر امامت او به اختلاف پرداختند، برخی او را انکار و برخی از او کنارهگیری کردند و برخی به امامت و خلافت او معتقد بودند، و این اختلافی است که تا به امروز در بین مردم باقی مانده است.
سپس در ایام خلافت علیسدر مورد طلحه و زبیر و جنگ آنها با او و درگیری معاویه با او اختلافی پدید آمد که منجر به جنگ بین علی و معاویهشدر صفین و جمل شد» [۳۳].
و اختلافات دیگری مانند اختلاف بر سر محل دفن رسول خدا ج و جنگیدن با کسانی که زکات را به حکومت اسلامی نمیدادند، که با رجعت آنها به کتاب خدا و سنت رسول خدا جاین اختلافها برطرف میشد.
اما اختلافی که حل نشد و نزاعی که پایان نیافت، همین اختلاف بود که وحدت مسلمانان را متلاشی کرد و جمع آنها را از هم گسست و متفرق نمود وآنها را به دو گروه بزرگ تقسیم کرد؛ یکی به سرپرستی علیسو دیگری به سرپرستی معاویهسوتأکید میکنیم که این اختلاف، هیچ کدام از آنها را وادار به ایجاد مذهبی جدید و تمسّک به عقایدتازهای نکرد، و موجب انکار کتاب خدا یا سنت ثابت شدهی رسول خداج، نشد و هم چنین منجر به انحراف از راه مستقیمی نشد که رسول خدا جو بعد از او ابوبکر و عمر و عثمان یعنی خلفای راشدین و هدایت یافتگان پس از آنها، آن را پیموده بودند، همان گونه که قبلاً بغض و کینه نسبت به سابقین و گذشتگان اول از مهاجرین وانصار و کسانی که به نذرشان وفا کردند و در راه اسلام شهید شدند، مطرح نبود؛ آن طور که شیعیان امروز، این کینهتوزی را ساخته و پرداختهاند. و نیز این اختلاف موجب برانگیخته شدن کینههای قبیلهای بر مبنای حسب و نسب نشد، بخصوص مخلصترین یاوران علیسعقاید شیعیان امروز را نداشتند که عبارتست از: بغض و دشمنی و عداوت نسبت به سلف صالح خصوصاً ابوبکر و عمر و عثمان و همسران پاک رسول خدا. و نیز عقایدی که مبنای آن انکار قرآنی است که امروزه در دست مسلمانان است و همچنین انکار سنّت رسول خدا جبه هیچ وجه بین شیعیان نخستین وجود نداشت بلکه این عقاید را از عبدالله بن سبأ و از یهودیهای دشمن و کینه توز نسبت به اسلام گرفته و به ارث بردهاند. همانگونه که به یاری خدا به زودی برای این سخن دلیل خواهیم آورد.
بلکه آنها اصحاب پیامبر جو به خصوص ابوبکر و عمر و عثمان و همسران پاک و مطهّر رسول خدا جو کسانی که پیرو اعمال نیک آنها بودند و به هدایت آنها اقتدا میکردند را بسیار دوست میداشتند و در رأس آنها أمیر المؤمنین علیسخلیفهی چهارم رسول خدا جآنان را بسیار دوست میداشت و پس از فوت آنها اظهار موالات و دوستی نسبت به آنها مینمود و با هر کس با آنان مخالفت میکرد و دربارهی آنها سخن زشتی میگفت دشمنی میورزید همانطور که با تمام توان و قدرت در برابر نفوذ افکار سبئیه و یهودیت در میان انصار و شیعیانش مبارزه میکرد و از هر کس مشکوک میشد که با آن عقاید سمی، مسموم شده است جدا دوری میگزید.
خود شیعیان نیز، ذکر کردهاند که علی جپسرانش را با نامهای سه خلیفهی راشد قبلی (ابوبکر، عمر وعثمانش) نامگذاری کرده است [۳۴].
پسرش حسنسپسران خود را به اسمهای ابوبکر و عمر نامگذاری کرده است [۳۵].
حسین نیز پسرانش به اسم ابوبکر و عمر نامگزاری کرده است [۳۶].
و همچنین کسان دیگری از فرزندان علی و فرزندان حسین نیز پسران خود را به اسم آن نیک مردان بزرگ نام گذاری کردهاند به خاطر محبت و تبرک به آنها [۳۷].
واما در بارهی اقتدا و پیروی از آنها، در کتابم «الشیعة وأهل البیت» روایات زیادی را از او ذکر نمودهام و نمیخواهم همهی آنچه را که درآنجا ذکرنمودهام، در این جا نیز تکرار کنم. اما در اینجا میخواهم عبارت و گفتهی سختترین دشمنان سنّت و بزرگترین ناسزاگویان و لعن کنندگان از شیعه رامطرح کنم. ملا باقر مجلسی، شیعهی ایرانی که به خاتم المحدثین ملقب شده است، و بزرگترین مجموعهی روایات روافض به نام «بحار الأنوار» را تألیف نموده است، در کتابش «جلاء العیون فی حیاة ومصائب أربعة عشر معصوم» نوشته که: حسین بن علی بن أبی طالب÷به این شرط با معاویه بن أبوسفیان صلح کرد که در بین مردم به کتاب و سنت رسول خدا جو سیره و روش خلفای راشدین [۳۸]عمل نماید و بعد از خود کسی را برای جانشینی تعیین نکند، و امنیت و آسایش مردم را در شام و عراق و حجاز و یمن فراهم آورد و شیعه و پیروان علی بن ابی طالب و یارانش، و همچنین مال و جان همسر و فرزندانشان در امن و امان باشند و بر این امور از او قسم و میثاق محکم گرفته بود [۳۹].
حسن بن علیس - که امام دوم شیعهها است- یکی از شروط صلح با معاویه را پیروی از سیرهی خلفای راشدین قرار داد، و خلفای راشدین کسی جز ابوبکر و عمر و عثمان و علی نبودند همانطور عمل به سیرهی آنها را از مهمترین شرطها قرار داد چرا که او نسبت به آنها نهایت حُسن ظن داشت، و علاوه بر این که ایمان و اسلام خالص آنها را باور داشت، به تقوا و پاکی آنها نیز اعتقاد داشت. کسی که در اخبار و روایات علی و فرزندانشش [۴۰]به بررسی و تحقیق بپردازد، از اینگونه اخبار بسیار است.
و میخواهم این را هم اضافه کنم که: اختلافی که میان علی و معاویهبواقع شد، منجر به تکفیر و تفسیق و قطع رابطهی طولانی و بغض و کینهی همیشگی در بین آنها نشد؛ آن طور که این قوم در عصرهای اخیر تصور میکنند، و آن طور که افسانه و حکایتهای خیالی برایش ساخته و پرداختهاند بلکه برعکس، هر دو دسته به ایمان و اسلام یکدیگر معتقد، و مایل به صلح بودند و برای توافق و تصالح تلاش میکردند؛ بنابراین، حسن با معاویهبصلح و بیعت کرد و هرگز معتقد به فاسق بودن و از اسلام خارج شدن او نبوده است و گرنه با او صلح و بیعت نمینمود و از او فرمانبردای نمیکرد وبه برادرش حسینسو فرماندهی لشکرش قیس بن سعد امر نمیکرد که با او بیعت نمایند، آن طور که در کتابهای شیعه آمده و به ثبت رسیده است. و اینک عین جملات و کلمات الکشی در این رابطه:
جبرئیل بن احمد و ابواسحاق حمدویه و ابراهیم، پسران نصیر گفتهاند: محمد بن عبد الحمید عطار کوفی روایت میکند از یونس بن یعقوب از فضل، غلامِ محمّد بن راشد که گفت: از اباعبد الله ÷شنیدم فرمود: «همانا معاویه به حسن بن علیإنوشت: تو و حسین و یاران علی به شام بیایید، پس قیس بن سعد بن عباده انصاری با آنها به شام رفتند و معاویه آنها را اجازه داد و سخنرانهای را برایشان آماده کرد، پس گفت: ای قیس! برخیز و بیعت کن، و به حسینسنگاه کرد که نظرش را در بارهی این دستور جویا شود او هم گفت: ای قیس! او امام من است ـ منظورش حسن÷بود» [۴۱].
و قبل از آن پدرش علی بن ابی طالب ـ نخستین امام معصوم به اعتقاد روافض ـ در نامهای خطاب به معاویه نوشت:
«عزّت قدیمی و قدرت ما بر قوم خود، ما را از این که با شما ارتباط داشته باشیم منع نکرد پس با شما رابطهی ازدواج برقرار کردیم؛ در حالیکه کفو یکدیگر هستیم» [۴۲].
همچنین اگر در این جا مسألهی کفر و ایمان مطرح بود «رمله» دختر علی بن ابی طالبسبا معاویه بن مروان حکم ازدواج نمیکرد [۴۳].
و همچنین «رمله» دختر علیسو ام سعید (مادرش) که دختر عروه بن مسعود ثقفی [۴۴]بود و دختردیگرش خدیجه با عبدالرحمن بن عامر اموی ازدواج کردهاند [۴۵].
و پدرش عامر بن کریز اموی از جانب معاویه به سمت امیر بصره منصوب شده بود و در جنگ جمل همراه با طلحه و زبیربعلیه علیسشرکت نموده است. و خدیجهی دختر علیساز کنیزکی متولد شده بود، چنانکه طبرسی در کتاب الأعلام [۴۶]و شیخ مفید در الإرشاد [۴۷]ذکر نمودهاند.
و یکی دیگر از دخترانش با عبد الملک بن مروان خلیفهی اموی ازدواج کرد [۴۸].
و همانطور دختران حسن و دختران حسینببا پسران بنی امویه ازدواج کردند و دختران بنی امیه با پسران هاشمیان به خصوص با اولاد علیسازدواج کردند، واین پیوند دامادی را در کتاب «الشیعة وأهل البیت» ذکر کردهایم و هر کس تفصیل بیشتری میخواهد به آن مراجعه نماید. اما در این جا یک نفر از دختران علی و یک نفر از پسرانش را ذکر میکنم. سکینه دختر حسین و نوهی علی با زیدبن عمرو بن عثمان (نوهی عثمان) ازدواج نمود. و وقتی که ایشان فوت کرد سکینه از او ارث برد [۴۹].
و همچنین نفیسه دختر زیدبن حسن بن علی با ولید بن عبد الملک بن مروان خلیفهی اموی ازدواج نمود. و این ازدواج را یک شیعهی نسب شناس مشهور در کتاب خود با عباراتی بسیار زشت و رکیک ذکر کرده است:
و زید بن حسن بن علی دختری داشت به نام نفیسه که به عقد ولید بن عبدالملک درآمد و از او فرزندی به دنیا آورد و در مصر در گذشت... و زید در مقام هیأت اعزامی نزد ولید بن عبد الملک میرفت ولید او را بر تخت خود به احترام مینشاند (به خاطرجایگاه دخترش) و یک بار سی هزار دینار به او داد [۵۰].
لازم به ذکر است که، زید بن حسن از جمله کسانی بود که در کربلا همراه عمویش حسینسحاضر شد. و همینطور نوهی حسن بن علی، زینب دختر حسن المثنی نیز با ولید بن عبد الملک اموی ازدواج کرد [۵۱].
و پدرش حسن بن المثنی همراه با عموی خود و دامادش حسین در کربلا حضور یافت و به شدّت مجروح گشت. و توجه خوانندگان را به این نکته جلب میکنم که شش نفر از نوههای دختری و چند نفر از پسرانش به عقد ازدواج رهبران و بزرگان امویه در آمدهاند و این ارتباط فامیلی و ازدواج را نسب شناسان بیشتر از بیست مورد برآورد کردهاند و همهی آنها بعد از اختلافی بود که بین علی و معاویه رخ داده، و بعد از جنگهای جمل و صفین [۵۲]اتفاق افتاده است. و نیز بسیاری از هاشمیان با دختران امویان و خانوادهی حکّام ازدواج نمودهاند و برای یکدیگر هدایا میفرستادند و به ملاقات همدیگر میرفتند، خصوصا با ائمهی اثنی عشر و خانوادههای ایشان؛ زیرا هیچ کدام از آنها به مبارزه و دشمنی با امویه و قدرت و سلطهی آنان نپرداختند جز حسین بن علیسالبته جنگهای پدر بزرگوارش علی بن ابی طالب با معاویه، مشهور و معروف است همانگونه که صلح برادر بزرگترش با معاویه امری مشهور است و برای هیچ کس قابل انکار نیست، اما آنچه از فرزند حسین زین العابدین علی روایت شده که روایت کنندهاش بخاری شیعه یعنی کلینی است ـ که طبرسی محدث شیعه در بارهی او میگوید: این کتاب یکی از چهار کتابی است که آسیاب شیعهی امامیه را میچرخاند و کتاب «الکافی» در بین آنها مانند خورشیدی است در میان ستارگان آسمان... و اگر کسی با انصاف در آن تأمل نماید از ملاحظهی حال آحاد رجال سند آن بینیاز است، و به صحت و ثبوت احادیث آن اطمینان میکند- [۵۳].
«همانا علی بن حسین به یزید بن معاویه گفت: من بندهای مکره و مجبور هستم، اگر خواستی نگه دار و اگر خواستی به فروش رسان [۵۴].
و بقیهی کسانی که دردورهی بنی امیه بودند، و آنان که در دوران بنی عباس بودهاند به همین صورت رابطهی خوبی با آنها داشتهاند جز کسانی که علیه قدرت و سلطنت ایشان مبارزه کرده باشند که در این صورت، بهرهای از نیکی و خوبیهای آنها نداشتهاند چون با ایشان درجنگ و مبارزه بودهاند. و همینطور خود شیعه خصوصا اثنی عشریه با ائمهی خود رابطهی پاک و صادقانه نداشتهاند، آنها را ترک و تکفیر کردهاند به ادعای این که: هر کس ادعای امامت نماید و شایستگی آن را نداشته باشد کافر است [۵۵].
و از حسین بن مختار روایت شده است که گفت: به ابوعبدالله÷عرض کردم: فدایت شوم معنی ﴿وَيَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ تَرَى ٱلَّذِينَ كَذَبُواْ عَلَى ٱللَّهِ...﴾[الزمر: ۶۰] چیست؟ گفت: منظور هر کسی است که ادعای امامت کند درحالی که امام نباشد گفتم: اگر فاطمی علوی هم باشد؟ فرمود: بله اگر فاطمی علوی هم باشد [۵۶].
حاصل بحث این که: قطعا مفهوم و مدلول تشیع اوّل، عقاید خاص و افکار خرافی و غلط نبوده است همانگونه که شیعیان اول نیز تنها یک حزب سیاسی بودند که از رأی علیسپیروی میکردند، نه از رأی معاویهساما بعد از شهادت علیسو تنازل و کنارهگیری حسنساز خلافت دوباره همهی مردم از معاویه اطاعت و با او بیعت کردند، همانطور که امامشان حسنسو برادرش حسینسو فرماندهی لشکرش قیس بن عباده با او صلح و بیعت کردند و بینشان اختلاف دینی و نزاع قبیلوی و تعصب حسب و نسب وجود نداشت، و نزد حکام میرفتند، و پشت سر آنها نماز میخواندند همانگونه که حسن و حسین پسران علی و فاطمه و نوههای رسول الله جبه دیدار معاویه میرفتند.
وقتی که خلافت معاویه استقرار یافت، حسین و برادرش حسنببا او آمد و رفت داشتند و معاویه آنها را بسیار مورد اکرام و احترام قرار میداد و با آنها سلام و احوال پرسی داشت و بخششهای فراوانی را به آنان میبخشید و به عنوان مثال، در یک روز دویست هزار دینار را به آنها بخشید و گفت: بگیرید که من پسر هندم، بخدا قسم نه قبل از من و نه بعد از من کسی آن قدر را به شما نبخشیده است، حسین گفت: والله نه تو و نه هیچ کسی قبل از تو و نه بعد از تو هدیهای به کسی برتر و فاضلتر از ما نبخشیده است. و وقتی که حسن وفات یافت، حسین همچنان نزد معاویه میرفت و او هم هدایا به او میبخشید و مورد اکرام و احترامش قرار میداد [۵۷].
همچنین مجلسی از جعفر بن باقر - امام ششم شیعیان- روایت کرده است که: روزی حسنسبه حسین و عبدالله بن جعفر بگفت: همانا هدایای معاویه در اول ماه آینده خواهد رسید، چرا که هرگاه سر ماه میرسد، من از جانب معاویه هدایا و بخششهای دریافت میکنم. و حسن بن علی خیلی بدهکار بود و بدهیهایش را از آن هدایا ادا نمود، و قسمت باقی مانده را میان اهل و شیعیانش تقسیم مینمود، اما حسین پس از پرداخت بدهیهایش اموال باقی مانده را به سه سهم تقسیم مینمود: قسمتی برای شیعیان و افراد خاصهی خویش، و دو قسمت برای اهل و عیالش. عبدالله بن جعفر نیز به همین صورت بوده است [۵۸].
همچنین کلینی ذکر کرده است که مروان بن حکم مستمری ماهیانهای را برای علی بن حسین تعیین نموده بود همانگونه که برای جوانان دیگر شهرمستمری تعیین کرده بود.
و معاویه، مروان بن حکم را والی مدینه قرار داد و به او دستور داد که برای جوانان قریش حقوقی تعیین کند پس او هم این کار را کرد. علی بن حسین میفرماید: نزد ایشان آمدم گفت: اسمت چیست؟ گفتم علی بن حسین، پس او برایم حقوق تعیین نمود [۵۹].
همچنین عقیل بن أبی طالب عموی حسین و برادر بزرگ علیسبه دیدار معاویهسمیرفت و از او هدایایی میگرفت، حتی یک مورد استثناءً معاویهسهزار درهم به او بخشید [۶۰].
و ابن ابی الحدید شیعی نیز به این مسأله اقرار نموده آن جا که نوشته است:
«و معاویه نخستین مردی بود که هزار هزار میبخشید و پسرش یزید اوّلین کسی بود که چند برابرش کرد، و به هرکدام از حسن و حسین در هر سال هزار هزار درهم جایزه میداد، و به عبدالله بن عباس و عبدالله بن جعفر نیز جایزه میداد» [۶۱].
همچنین ابو مخنف شیعهی غالی میگوید:
«معاویه نزد ایشان یعنی حسین هزار هزار دینار و علاوه برآن هدایایی از هر نوع میفرستاد» [۶۲].
علاوه بر این پشت سر حکام و امرای معاویهسنماز میخواندند. جعفر بن محمد باقر هم از پدرش علی بن زین العابدین ذکرنموده که: حسن و حسینب به مروان اقتدا میکردند و پشت سر او نماز میخواندند و نماز را هم اعاده نمیکردند و آن را با اهمیت به حساب میآوردند [۶۳].
و مروان در آن موقع امیر مدینه بود همانگونه که أبان بن عثمان که به عنوان امیر مدینه از سوی عبدالملک بن مروان اموی انتصاب شده بود، به درخواست علی بن محمد بن علی مشهور به محمّد حنفیه امامت نماز را انجام میداد؛ زیرا ابوهاشم بن محمد بن علی به ایشان گفت:
«ما میدانیم که امام برای نماز اولویت دارد اگر این طور نبود تو را پیشنماز قرار نمیدادیم پس جلو رفت و بر او نماز خواند» [۶۴].
و همچنین پدرش نماز را بر پدر بزرگ آنها عباس بن عبدالمطلب، عموی پیامبر جو عموی علیس، خواند:
«عباس در روز جمعه، دوازدهم رجب و بنا به قولی دیگر، در رمضان سال سی و دو در سن هشتاد و هشت سالگی درگذشت، و عثمان بن عفان بر او نماز میّت خواند و در بقیع دفن گردید» [۶۵].
و امثال این روایات بسیار زیادند.
و بعد از آن عصر و روزگار، شیعه دگرگون شد و از افکار یهود و مجوس و نصرانی تأثیر پذیرفت و تحت تأثیر دسیسههایی برای انتقام علیه حکام قرار گرفت و به نیرنگ و تزویرهای یهود و مجوس فریفته شد، و تحت تأثیر کسانی قرارگرفت که برای سرپوش گذاشتن بر مکاید پلید و تدابیر خرابکارانهی خود، تظاهر به اسلام میکردند، و از ارتباط و اختلاط با فارسها وبابلیها وموالیی که از اعراب حاکم برخود و فاتح سرزمینهایشان ناخشنود بودند، تأثیر پذیرفتند.
و سردستهی این عقاید و افکار، کسی نبود جز عبدالله بن سبأ که فرستادهی یهودیها بود که در زیرپرچم و نام اسلام خود را استتار نمود و آتش فتنه را علیه امیر المؤمنین خلیفهی مسلمانان، منتخب اصحاب و شوهر دو دختر پیامبر جو پسر عمهی سخاوتمند و بزرگوار ایشان ذی النورین عثمان بن عفانس، شعله ور نمود و در آن دمید همانگونه که در فصلهای بعدی مفصل و با دلیل و برهان از آن صحبت خواهم کرد، ان شاء الله.
بدون تردید بسیاری از پیروان عبدالله بن سبأ از سبئیها، مجوسیها، یهودیان و منافقین به نام شیعهی علی وارد لشکرعلیسشده بودند، همان گونه که وارد لشکرگاه معاویه نیز شده بودند، اما نه شیعهی علی بودند و نه شیعهی معاویه، بلکه آنها مجموعهای مستقل و گروهی یاغی وتبهکار بودند، و دارای افکار و عقاید مخصوص به خود، و در پی آرمان و اهداف مورد نظر خود بودند و هر بار که دو طرف میخواستند صلح و اتحاد برقرار نمایند، آتش جنگ و درگیری را شعلهور میساختند؛ و به اختلافات دامن میزدند. آنها همان کسانی بودند که گروه خوارج از آنها نشأت گرفت، همان افرادی که علی و عثمان و معاویهشرا کافر قلمداد میکردند، چون قصد آنها تنها ساقط کردن خلافت عثمان و شورانیدن مردم علیه او نبود، بلکه تمام هدف و نیّت آنها، نابودی دولت اسلامی و بستن راه فتوحات و غزوات اسلام بود و بس. به همین دلیل وقتی با ایجاد فتنه بین مسلمانان و شورانیدن مردم بر ضد خلیفهی راشد و سوّمین جانشین رسول خدا جبه موفقیت دست یافتند، و وحدت کلمهی مسلمانان را از بین بردند و در بین آنها تشتّت وچند دستگی ایجاد نمودند، علیه علی هم شورش کردند و همینطور علیه معاویه شورش کردند. و جز کسی که دارای تکبّر و لجاجت است یا بدون آگاهی و بصیرت به جدل و مناقشه میپردازد، چه کسی این واقعیات را انکار میکند؟
بدون شک شیعیان مخلص اول از این اشخاص مبرّا بودند چنانچه امام و پیشوایشان از آنها اظهار تبرّا و بیزاری میکرد، و طردشان مینمود و آنها رابه قتل میرساند، آری! خواری و زبونی، تنبلی، ترسویی، بیاستقامتی، بیارادگی، بیمروّتی و نامردی بر شیعیان علی غالب شده بود، برعکس شیعیان عثمان و شیعیان معاویهبصادق و وفادار بودند، به همین علت علیسبا وجود شجاعت کم نظیر و نامآوری خود از دست شیعیانش گله مند بود و ناله و شکوه سر میداد و گرفتار سختیهای بسیاری بود. و به همین خاطر میفرمود:
«ای نامردان شبیه مرد! و ای کسانی که فهم و شعورتان همچون عقل کودکان و زنان تازه به حجله رفته است. ای کاش شما را نمیدیدم و نمیشناختم، سوگند به خدا، نتیجهی شناختن شما پشیمانی و غم و اندوه من است؛ خدا شما را بکشد جگرخون شدم از دست شما، و سینهام را پر از خشم نمودید، و یک نفس پیمانهی غم واندوه را به من نوشاندید، و با نافرمانی و بیاعتنایی خود، رأی و تدبیرم را فاسد و تباه کردید تا این که قریش گفتند: پسر ابی طالب از دانش جنگیدن بیبهره است.
خدا پدرشان را بیامرزد، آیا هیچ کدامشان مهارت و جدّیت مرا در جنگ داشتند و در پیش قدمی و ایستادگی از من بهتر بودند؟ هنوز به بیست سالگی نرسیده بودم که آمادهی جنگ گردیدم و اکنون که بیش از شصت سال از عمرم میگذرد (در جنگ هستم)، کسی که فرمانش را نبرند، رأی و تدبیر ندارد» [۶۶]!
و در مقایسه بین آنها و شیعهی معاویه میفرماید:
اما سوگند به آن که جانم در دست اوست، این قوم بر شما چیره میگردند، نه به این علت که بیشتر از شما به حق سزاوارند، بلکه جهت عجلهی ایشان برای بدست آوردن باطل و دیرجنبیدن شما برای گرفتن حقّ من. و قطعاً امتها از ستم رؤسای خود ترس دارند، و من از ستم رعیت خود ترس دارم. شما را برای رفتن به جهاد و جنگیدن با دشمن طلبیدم نرفتید؛ و گوشزد کردم، نشنیدید، و در نهان و آشکار شما را دعوت کردم، اجابت نکردید؛ و پند واندرز دادم نپذیرفتید؛ آیا شما با این که حاضرید، مانند غائبین نیستید؟ و با این که غلام و رعیت هستید، خویشتن را مانند بزرگان و رؤسا میپندارید! حکمتها برای شما میگویم، از آنها میگریزید، شما را با اندرزهای نیکو پند میدهم، از آنها دوری میجویید، و هرگاه شما را به جهاد بر تبهکاران ترغیب میکنم، هنوز سخنم به پایان نرسیده که شما را متفرق و پراکنده میبینم که به محافل خود باز میگردید و یکدیگر را با سخنان خویش اغفال میکنید؛ بامدادان شما را به پا میدارم اما مانند پشت کمان کج شده شب به سوی من میآیید، اندرز دهنده ناتوان شد و شنونده مشکل پنداشت.
ای گروهی که جسم شان حاضر و عقل شان غایب و اندیشههایشان گوناگون است، و به سبب ایشان رؤسای آنها مبتلا و گرفتار مانده است اگر امیر شما خدا را اطاعت کند، شما از دستور او سر باز میزنید، اما اگر فرمانده شما نافرمانی خدا کند بدون چون و چرا مطیع او هستید به خدا سوگند دوست دارم که با معاویه معاملهای بر سر شما انجام دهم، مانند داد و ستد صراف که دینار را با درهم معاوضه میکند، من هم، ده نفر از شما را بدهم و او یک نفر از لشکریانش را به من بدهد.
ای اهل کوفه! از پنج خصلت شما به غم و اندوه گرفتارم: با این که گوش دارید، نا شنوا هستید، و با این که گویایید، لال هستید؛ و با آنکه چشم دارید، نا بینا هستید، هنگام جنگ در راستی و ثبات قدم چون مردان آزاده نیستید؛ و در بلا و سختی برادران حقیقی و مورد اطمینان نیستید، دستهایتان فلج باد. گویی شتر هستید که اگر چوپان و ساربانشان از آنها دور شد، اگر از جهتی گرد آیند از سمت دیگری پراکنده میگردند، سوگند به خدا گمان میکنم که اگر جنگی درگیرد و آتش آن شعله ور شود همهی شما از پسر ابی طالب جدا خواهید شد» [۶۷].
و بزرگترین دلیل بر بیاعتنایی شیعه نسبت به علیساین است که برادر حقیقی و رئیس و فرماندهی هوادارانش، عقیل بن ابی طالب، او را ترک نمود و به معاویه ملحق گردید، و در زیر پرچم او برضد ایشان جنگید همانگونه که تاریخ نگار بزرگ شیعه به آن اقرار نموده و میگوید:
«همانا عُقیل در ایام خلافت علی از برادرش جدا شد و نزد معاویه فرار کرد و در جنگ صفین حضور یافت» [۶۸].
واما آنچه با حسن و بعد از او با حسین کردند در تاریخ نگاشته شده و واضح و روشن است و نمیتوان بر آن سرپوش گذاشت، که اگر همهی آن را ذکر کنیم سخن به درازا میکشد.
عدم امانت داری و صدق و راستی شیعیان علیسرا از زبان جعفر بن باقر ملقب به صادق بشنویم که به آن اقرار نموده است. عبدالله بن یعفور یکی از شاگردانش میگوید:
«به ابوعبدالله (جعفر) گفتم: من با مردم ارتباط دارم و از کسانی تعجب میکنم که شما را امام خود میدانند، اما امانت و وفا و صدق ندارند. سپس ابوعبدالله که نشسته بود، به پا خواست و با خشم شدید رو به من کرد و گفت: دین و ایمان ندارد کسی که ولایت امامی را بپذیرد که از جانب خدا نیست و مورد نکوهش نیست کسی که با ولایت و سرپرستیی امامی دینداری میکند که از جانب خدا است» [۶۹].
این بود خلاصهی آن چه خواستیم در این فصل اثبات کنیم. اما در فصل دوم به توضیح بیشتری در این باره میپردازیم.
[۲] او محمد بن محمد بن عبدالرزاق حسینی زبیدی، ابو الفضل است که ملقب به مرتضی میباشد، ایشان در هندوستان در بلگرام متولد شده و در زمینههای لغت، حدیث، رجال و نسب شناسی تبحر داشتهاند و یکی از بزرگترین نویسندگان به شمار میآید و دارای تألیفات زیادی است، از جمله: تاج العروس در شرح القاموس که ده جلد میباشد. او در سال ۱۲۰۵هـ به علت مرض وبا وفات نمود، (نگاه: الأعلام از زرکلی ۲/۲۹۸). [۳] نگاه: تاج العروس. اثر زبیدی ۵/۴۰۵. [۴] به سخن عادلانهی این شخص (معاویهس). بیندیش که شیعه، کینههای دفن شدهیشان را به بهانهی این که در بارهی علی چنین و چنان گفته است بر او میریزند. دقت کن چطور با صراحت میگوید: او را به قتل عثمان متهم نمیکنیم، بلکه گفتهاش را دربارهی بریبودنش از خون را تصدیق میکنیم وچیزی نمیگوییم که علی آن را انکار کند. [۵] البدایة والنهایة، چاپ بیروت، ج۷ ص۲۵۷. و الطبری ج۵ص۶. و الکامل ج۳ص۲۹۰. [۶] البدایة والنهایة، چاپ بیروت، (ج۷، ص۲۵۳-۲۵۹). [۷] همانگونه که علیسدر بارهی محق بودن خود به خلافت، شهادت میدهد به این که شوری فقط برای مهاجرین و انصار است. پس اگر دربارهی کسی به توافق رسیدند و او را امام نامگذاری کردند؛ این مورد رضای خدا است و اگر کسی با طعنه و بدعت از این اتفاق خارج شد او را به سوی آنچه از آن خارج شده برگردانید، و چنانچه سر باز زد به خاطر پیروی از راه غیر مؤمنین با او بجنگید و خدا او را به راهی وا میدارد که در پیش گرفته (نهج البلاغه، ص۳۶۷). [۸] به فرمودهی خداوند: ﴿۞لَّقَدۡ رَضِيَ ٱللَّهُ عَنِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ إِذۡ يُبَايِعُونَكَ تَحۡتَ ٱلشَّجَرَةِ فَعَلِمَ مَا فِي قُلُوبِهِمۡ فَأَنزَلَ ٱلسَّكِينَةَ عَلَيۡهِمۡ وَأَثَٰبَهُمۡ فَتۡحٗا قَرِيبٗا١٨﴾[الفتح: ١٨] یعنی: به راستى خدا هنگامى که مؤمنان زیر آن درخت با تو بیعت مىکردند از آنان خشنود شد و آنچه در دلهایشان بود باز شناخت و بر آنان آرامش فرو فرستاد و پیروزى نزدیکى به آنها پاداش داد. [۹] محسن امین، أعیان الشیعة، جزء أول، قسم أول، ص۱۲. [۱۰] تاج الدین بن حمزه الحسینی نقیب حلب، غایة الإختصار فی أخبار بیوتات العلویة المحفوظة من الغبار. [۱۱] نهج البلاغه، چاپ بیروت، (ص۳۶۷). [۱۲] نهج البلاغة (ص ۴۴۸). [۱۳] همان، (۳۲۳). [۱۴] الکافی فی الفروع، (ج ۸، ص: ۲۰۹). [۱۵] سیر أعلام النبلاء، امام ذهبی، (ج۴، ص ۲۱). و طبقات ابن سعد (ج ۷، ص۱۱۴). [۱۶] النهایة، ابن اثیر، (ج۲، ص۲۴۴). [۱۷] این فرد به روایات دروغ و ساخته و واهی به نام پیامبر جاستشهاد نموده است که هیچ کدام صحیح نیستند، مانند این روایت: (همانا علی و شیعهی او رستگارند). به خاطر این است که شیعهی افراطی، ابن ابیحدید میگوید: اصل دروغ پردازی در احادیث فضائل از جانب شیعه بوده است، آنها در ابتدای امر در فضائل أئمه حدیث ساختند و انگیزهی آنها دشمنی و خصومت بود. (شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۷۸۳). از جملهی عجیبترین عجایب این است که این مرد با تمام گستاخی و وقاحت و بدون این که شرم کند، دروغ میگوید؛ و روایت «الطیر» را به صحیحین نسبت میدهد در حالی که در آنها چنین حدیثی وجود ندارد. و مانند محسن امین، محمد حسین الزین و آل کاشف الغطاء و غیره که تعداد زیادی از أصحاب پیامبر جرا در حال حیات آنحضرت برشمردند که [گویا ایشان] بر آنها اسم شیعیان علی گذاشتهاند. نمیدانم چه دلیلی دارند که در روایات زیادی در کتاب هایشان به ارتداد تمام اصحاب جز سه نفر؛ سلمان، ابوذر و مقداد حکم میکنند. شرح بیشتر را در کتاب ما «الشیعة والسنة» مطالعه کنید. آیا آنها با آنکه شیعهی علی بودند، کافر هم بودند؟ و چگونه سلمان فرماندهی را از عمر بن الخطابسپذیرفت؟ «حیاة القلوب، مجلسی، ج۲، ص ۷۸۰» در حالی که او یکی از فرماندهانی بود که عمر فاروق او را برای فتح مدائن فرستاد و والی آنجا مقرر گردید. (ابن کثیر، ج۷، ص۶۷). [۱۸] أصل الشیعة وأصولها، (ص۸۷). [۱۹] الشیعة فی التاریخ، محمد حسین الزین (ص۲۹). [۲۰] تاریخ الشیعة، محمد حسین المظفری (چاپ قم، ص۸، ۹). [۲۱] و شاید این از مهمترین عوامل انکار قرآن و اعتقاد به تغییر و تحریف و نقص از جانب شیعه باشد، چون آنها قرآن را پشتیبان و یاور خود نمیبینند، بلکه تمام قرآن مخالف با اعتقاد آنها است اعم از اصول و فروع، و برضد گمانهای آنها است و عقل و اندیشه و آرایشان را سفاهت به حساب میآورد، برای آگاهی بیشتر به کتاب ما «الشیعة والسنة» و«الشیعة والقرآن» مراجعه کنید. [۲۲] تعجب در این جا است که شیعه تمام احادیث و روایات صحیح و ثابت رسول الله را رد میکنند چون راویان حدیث، اصحاب رسول الله بودهاند که به گمان آنها جملگی مرتد شدهاند -اعاذنا الله- نمیدانم چگونه شیعه به روایات ساختگی و دروغ و واهی و باطل تمسک میکنند؟ چون این روایات را افرادی از خودشان آنها را ساخته و پرداختهاند یا دعوتگران از روی گمراهی، وبه اشتباه آنها را روایت کردهاند. و کمتر میبینی که شیعه به حدیث صحیح تمسک نماید یا به آن معتقد باشد، بلکه تمام بضاعت آنها روایات جعلی و افسانه و قصههای خیالی است. [۲۳] فِرق الشیعة، نوبختی (ص:۲۳، ۲۴). [۲۴] او ابن فرج محمد بن اسحاق الندیم، نویسندهی ارجمند، دانشمند زبر دست و نخبهی شیعی امامی، نویسندهی کتاب الفهرست، متولد سال۲۹۷هـ.الکنی والألقاب، قمی، (ج۱، ص۴۲۵-۴۲۶). [۲۵] الفهرست، ابن ندیم (ص۲۴۹). [۲۶] روضات الجنات، خوانساری (ص۸۸). [۲۷] الفِصل فی الملل والأهواء والنحل، (ج۴، ص ۷۹). [۲۸] فجر الإسلام، (ج ۸، ص ۲۶۶). [۲۹] الصلة بین التصوف والتشیع، مصطفی شیبی (ص۲۳). [۳۰] أعیان الشیعة، قسمت اول، (ج۱، ص۱۳). [۳۱] تاریخ الشیعة، محمد حسین المظفری (ص ۱۵). [۳۲] «الغارات» اثر ثقفی ج۱، ص۳۰۲-۳۰۷.و امثال این در شرح نهج البلاغهی ابن ابی حدید شیعی و میثم بحرانی شیعی و در ناسخ التواریخ و در مجمع البحار مجلسی و غیره وجود دارد و هر کس شرح بیشتر میخواهد به کتاب ما «الشیعة وأهل البیت» مراجعه نماید. [۳۳] مقالات الإسلامیین، تألیف اشعری ج۱ص۳۹. [۳۴] أعلام الوری، اثر طبرسی ص۲۰۳. و الإرشاد، اثر شیخ مفید، ص۱۸۶. و تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۱۹. و مقاتل الطالبین، اثر ابوالفرج اصفهانی ص۱۴۲. و کشف الغمة، اثر اردبیلی ج۲، ص۶۴.و جلاء العیون، اثر مجلسی ص۵۸۲. [۳۵] أعلام الوری، اثر طبرسی ص۲۱۳. و تاریخ یعقوبی ج۳، ص۲۲۸. و مقاتل الطالبیین، اثر ابوالفرج اصفهانی ص۷۸ و ۱۱۹. و منتهی الآمال، ج۱، ص۲۴۰. [۳۶] التنبیه والإشراف. اثر مسعودی شیعی، ص۲۶۳، و جلاء العیون. اثر مجلسی، ص۵۸۲. [۳۷] برای آگاهی بیشتر از این موضوع به کتاب ما (الشیعة وأهل البیت). مراجعه کنید. [۳۸] لفظ خلفای راشدین ملاحظه شود، چون آنانی که خداوند چشمهایشان را کور گردانیده، هر گاه دلیلی برای آنها عرضه گردد یا برهانی از کتابها و نامداران خودشان علیه آنها ارائه شود، از هیچ نوع تأویل زشت و رکیک شرم ندارند. [۳۹] جلاء العیون، چاپ تهران ج ۱ص۳۹۳ سال۱۳۹۸هـ،. الفصول المهمة فی أحوال الأئمة. چاپ تهران ص۱۶۳. منتهی الآمال، اثر عباس قمی، ص۳۱۴ [۴۰] در کتاب ما «الشیعة وأهل البیت» نیز، موجود است که میتوانید، به آن مراجعه کنید. [۴۱] رجال الکشی، ص۱۰۲. همچنین منتهی الآمال، ص۳۱۶. جلاء العیون، اثر مجلسی، ج۱، ص۳۹۵. [۴۲] نهج البلاغه، تحقیق صبحی صالح، چاپ بیروت، ص۳۸۶- ۳۸۷. [۴۳] نسب قریش، ص۴۵. جمهرة أنساب العرب، ص۸۷. [۴۴] الإرشاد، اثر شیخ مفید (ص: ۱۸۶). و أعلام الوری، اثر طبرسی (ص: ۲۰۳). [۴۵] ابن حزم، جمهرة أنساب العرب ص۶۸. [۴۶] ص:۲۰۳. [۴۷] ص: ۱۸۶. [۴۸] البدایة والنهایة (ج ۹ ص ۶۹). چاپ بیروت. [۴۹] نسب قریش، اثر زبیری (ج ۴ص ۱۲۰). المعارف، اثر ابن قتیبه (ص۹۴). جمهرة أنساب العرب، اثر ابن حزم (ج۱ص ۸۶). طبقات ابن سعد (ج ۶ ص۳۴۹). [۵۰] عمدة الطالب فی أنساب أبی طالب (ص۷۰)، طبقات ابن سعد (ج ۵ص۲۳۴). [۵۱] جمهرة أنساب العرب. [۵۲] نمیدانم شیعه این اعتقادات را از کجا آوردهاند که جنگ و مخاصمت با علی کفر است و شخص محارب علی کافر است اینها اولاد و اهل خانوادهی او هستند که این حرفهای ساختگی و این گمانهای باطل را تکذیب میکنند. [۵۳] مستدرک الوسائل، اثر طبرسی (ج۳، ص ۵۴۶)، چاپ تهران، کتابخانه دار الخلافة، ۱۳۲۱هـ. [۵۴] کتاب الروضة من الکافی (ج۸ ص۲۳۵). [۵۵] الکافی فی الأصول، (ج۱ ص۳۷۳). [۵۶] البدایة والنهایة ج ۸ص۱۵۰، ۱۵۱ ط بیروت [۵۷] البدایة والنهایة، چاپ بیروت، (ج۸، ص:۱۵۰، ۱۵۱). [۵۸] جلاء العیون – مجلسی (ص۳۷۶). [۵۹] الکافی فی الفروع، کتاب العقیقة باب الأسماء والکنی، ج۶، ص۱۹. [۶۰] الآمالی- طوسی، (ج۲، ص۸۲۳). [۶۱] شرح ابن ابی حدید، (ج۲، ص۸۲۳). [۶۲] مقاتل ابی مخنف، ص۷. [۶۳] البدایة والنهایة، چاپ بیروت، ج۸، ص۲۵۸. [۶۴] طبقات ابن سعد جلد: ۵ ص: ۸۶. [۶۵] البدایة والنهایة، ج۷، ص۱۶۲. والاستیعاب، ج۳، ص۱۰۰. [۶۶] نهج البلاغة، ص: ۶۷. [۶۷] عمدة الطالب فی أنساب آل أبیطالب، هند، ص: ۱۵. [۶۸] الأصول من الکافی، (ج۱، ص۲۳۷). [۶۹] الأصول من الکافی، (ج۱، ص۲۳۷).