شیعه و شیعه گری

فهرست کتاب

حلول و تناسخ ارواح و توصیف خلق با اوصاف خدا

حلول و تناسخ ارواح و توصیف خلق با اوصاف خدا

برای این که موضوع ما طولانی نشود تنها به ذکر یک روایت از آنها اکتفاء مینماییم که به گمان آن قوم، خطبهای از علی است، وتمام عقاید تناسخ و توصیف خلق با صفات خدا، در آن ذکرشده است. سُبْحَانَهُ وَتَعَالَى عَمَّا يَقُولُونَ عُلُوّاً كَبِيراً.

جزایری شیعه، این خطبه را در کتاب مشهور خود به روایت از باقر نقل کرده است که گفت:

(امیر المؤمنین÷روزی خطبهای ایراد فرمود، پس از ستایش و تمجید خداوند گفت: خداوند سبحان، کلمهای فرمود که به نور تبدیل شد، پس از آن، نور پیامبر و نور من و نور ائمه را خلق کرد و کلمهای دیگر گفت، پس آن هم به روح تبدیل شد؛ بنابراین، آن را در آن نور جا داد، و آن نور را با آن روح، و آن را در بدن ما جماعت ائمه، ترکیب نمود. پس ما روح برگزیده و کلمات تامّات، و حجت کامل خدا بر مردم هستیم، پس ما نور سبز رنگی بودیم زمانی که نه خورشید بود و نه ماه و نه روز و نه شب و نه مخلوقات. و قبل از آفرینش مخلوقات، ما مشغول تسبیح و تمجید خدا بودیم، و این است معنی این آیه که میفرماید:

﴿وَإِذۡ أَخَذَ ٱللَّهُ مِيثَٰقَ ٱلنَّبِيِّ‍ۧنَ لَمَآ ءَاتَيۡتُكُم مِّن كِتَٰبٖ وَحِكۡمَةٖ ثُمَّ جَآءَكُمۡ رَسُولٞ مُّصَدِّقٞ لِّمَا مَعَكُمۡ لَتُؤۡمِنُنَّ بِهِۦ وَلَتَنصُرُنَّهُۥۚ[آل عمران: ۸۱].

«(به خاطر بیاورید) هنگامی را که خداوند پیمان مؤکد از (یکایک) پیغمبران (و پیروان آنان) گرفت که چون کتاب و فرزانگی به شما دهم و پس از آن پیغمبری آید و (دعوت او موافق با دعوت شما بوده و) آنچه را که با خود دارید تصدیق نماید، باید بدو ایمان بیاورید و وی را یاری دهید».

علی گفت : منظور خداوند، ایمان به محمد جو یاری وصیّ او است. و این یاری نزدیک شده است، و خدا از من و از پیامبرش عهد و میثاق گرفته که هر کدام از ما دیگری را یاری کند، اما من با جهاد و قتل دشمنانش او را یاری کرده ام؛ اما یاری کردن او و کمک پیامبران دیگر هنوز حاصل نشده است، و بعد از این، در زمان رجعت همه مرا یاری خواهند کرد، و من بین مشرق و مغرب را به تصرف خود در خواهم آورد، و خداوند از آدم تا محمد جهمه‏ی پیامبران را بر می‏انگیزد و همراه من جهاد می‏کنند، و با شمشیرهای‌شان کافران زنده، و مرده‌هایی را که خداوند متعال زنده می‌گرداند، به قتل می‏رسانند. تعجب می‏کنم، چگونه تعجب نکنم از مرده‌هایی که خدا آنها را زنده می‏گرداند؛ صدایشان را دسته دسته با (لبیك یا داعي الله)بلند می‏کنند و تمام بازارها و راه‌های کوفه را در می‌نوردند و کافران زنده و مستکبران و ستمکاران اول دنیا تا آخر را می‏کشند، تا وعده‏ای که خدا به ما داده بود، حاصل گردد. سپس این آیه را تلاوت کرد:

﴿وَعَدَ ٱللَّهُ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مِنكُمۡ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ لَيَسۡتَخۡلِفَنَّهُمۡ فِي ٱلۡأَرۡضِ كَمَا ٱسۡتَخۡلَفَ ٱلَّذِينَ مِن قَبۡلِهِمۡ وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمۡ دِينَهُمُ ٱلَّذِي ٱرۡتَضَىٰ لَهُمۡ وَلَيُبَدِّلَنَّهُم مِّنۢ بَعۡدِ خَوۡفِهِمۡ أَمۡنٗاۚ يَعۡبُدُونَنِي لَا يُشۡرِكُونَ بِي شَيۡ‍ٔٗاۚ وَمَن كَفَرَ بَعۡدَ ذَٰلِكَ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡفَٰسِقُونَ٥٥[النور: ۵۵].

«خداوند به کسانی از شما که ایمان آورده‌اند و کارهای شایسته انجام داده‌اند، وعده می‌دهد که آنان را قطعاً جایگزین در زمین خواهد کرد همان گونه که پیشینیان را جایگزین (طاغیان و یاغیان ستمگر) قبل از خود کرده است (و حکومت و قدرت را بدانان بخشیده است)، همچنین آئین ایشان را که برای آنان می‌پسندد، حتماً (در زمین) پا برجا و برقرار خواهد ساخت، و نیز خوف و هراس آنان را به امنیت و آرامش مبدّل می‌سازد، مرا می‌پرستند و چیزی را انبازم نمی‌گردانند . بعد از این (وعده‌ی راستین) کسانی که کافر شوند، آنان کاملاً بیرون شوندگان (از دائره ایمان و اسلام) بشمارند (و متمرّدان و مرتدّان حقیقی می‌باشند)».

علی گفت: مرا عبادت میکنند و از کسی نمیترسند، چون من رجعت، بعد از رجعت دارم و زندگی دوباره دارم، من صاحب رجعت‌ها هستم، و صاحب یورش و حمله و صاحب انتقام‌ها و صاحب دولت عجیبی هستم. من قلعه‏ای فولادینم، من بنده‏ی خدا و رفیق فرستاده‏ی او هستم، و امین خدا بر علم و دانش او، و صندوق اسرار او، و پرده و راه او، و میزان و کلمه‏ی او هستم. من اسماء الحسنای خدا و مثل‌های عُلیا، و آیات کبرای خدا هستم و من صاحب بهشت و دوزخم، و من هستم که اهل بهشت را به ازدواج همدیگر در می‏آورم، و بازگشت این خلق در قیامت به نزد من است، و حسابشان بر من است. و من هستم که بر اعراف، مؤذن هستم، و منم که در آخر زمان در چشم خورشید ظاهر می‏گردم، و من آن جنبده‏ی زمینم که خدا در قرآن ذکر فرمود که در آخر الزمان ظاهر می‏شود، و عصای موسی و مهر سلیمان با من است آن را بر مؤمن و کافر می‏زنم، که برروی مؤمن چنین نقشی دارد: این مؤمن واقعی است؛ و برکافر نقش می‏بندد: این کافر حقیقی است. و من، امیر مؤمنان و امام پرهیزگاران و زبان سخن گویان و خاتم اوصیای پیامبران و وارث و جانشین خدا بر جهانیان هستم. و من هستم که خدا، علم بلاها و مرگ‌ها و قضاوت بین مردم را به من آموخته است، و رعد و برق، ابر، تاریکی، نور، باد، کوه‌ها، دریاها، خورشید، ماه وستاره‌ها را برایم، مسخرگردانید. ای مردم! همه چیز را از من بخواهید [۷۶۰].

این روایات و امثال این‌ها، در کتاب‌هایشان فراوان یافت می‏شود؛ ﴿ذَٰلِكَ قَوۡلُهُم بِأَفۡوَٰهِهِمۡۖ يُضَٰهِ‍ُٔونَ قَوۡلَ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ مِن قَبۡلُۚ قَٰتَلَهُمُ ٱللَّهُۖ أَنَّىٰ يُؤۡفَكُونَ٣٠[التوبة: ۳۰].

«این سخنی است که با زبان خود می‌گویند، که همانند گفتار کافران پیشین است؛ خدا آنان را بکشد، چگونه از حق انحراف می‌یابند؟!».

اینها عقایدی بود که شیعه‏ی دوازده امامی، آن را پذیرفتند و امامیه و جعفری‌ها که خود را میانه رو به حساب می‏آورند، به آن معتقد شدند. و این سخنان دقیقاً همان عقایدی هستند که ابن سبأ، بذر آن را کاشت، و سبئیه آن را بین فرقه‌های مختلف شیعه، ترویج نمود. و اگر بیم طولانی شدن موضوع نبود، روایات بیشتری را از کتاب‌های معتبر و مورد اعتماد خودشان، ذکر می‏کردم؛ اما بر این باورم که هر کس به دنبال تحقیق وخواهان ثبات باشد و بخواهد بصیرت وآگاهی یابد و هدایت شود، همین مقدار برایش کفایت می‌کند. و خداوند به راه راست هدایت می‌کند هر کسی را که خود، اراده فرماید.

موضوع را با نقل آراء و نظرات چند نفر از مستشرقین درباره‌ی رابطه و پیوند شیعه با سبئیه؛ یا به تعبیر درست‌تر، ارتباط بین شیعه با این دسیسه‌ها و عقاید بیگانه که هم از طرف یهود و هم از طرف ایرانیان مجوس، میان مسلمانان رواج یافت و هیچ گونه وجه شباهت وپیوندی دور یا نزدیک با اسلام (و اصلا با آیین آسمانی) نداشتند، به پایان می‌بریم.

«دوزی» (Dozy) مستشرق، میگوید:

{شیعه در حقیقت، فرقهای ایرانی بودند، و بارزترین تمایز بین نژاد عرب با فارس (ایرانی)، در آن به چشم میخورد؛ چون عرب دوستدار آزادی و دارای طبیعتی آزادمنش بودند، اما نژاد فارس، مانند بردگان به تواضع و گردن‌کجی، عادت داشته‌اند. بنابراین، انتخاب جانشین برای رسول خدا جامری غیر معهود و نا مفهوم بود چون نزد آنها اساس جانشینی در حکومت، وراثت بود، لذا معتقد بودند حال که محمد، پسری از خود بجا نگذاشته که وارث او باشد، باید علی خلیفه باشد و خلافت، در آل علی ارثی شود.

لذا همه‏ی خلفاء جز علی از دیدگاه آنها غاصب خلافت بودند و اطاعت از آنها واجب نبود. و چیزی که این اعتقاد را در آنها تقویت نمود، ناخشنودی آنان از حکومت و سیطره‏ی نژاد عرب بود؛ پس غارت ثروت سروران خود را القاء می‏کردند. همچنین آنها عادت داشتند که پادشاهان را از نسل خدا بدانند، به این صورت که از آسمان فرود آمده و دیگر خدای زمین شده‏اند؛ بنابراین، تعظیم و بزرگداشت و ستایش بت پرستانه را به علی و فرزندانش منتقل کردند. پس اطاعت مطلق برای امامی که از نسل علی باشد در نگاه آنها از واجبات بود، حتی اگر کسی، واجبات دیگر را انجام نمی‌داد، می‌توانست بعد از آن، بدون سرزنش وجدان، سایر واجبات و تکالیف را با رمز، تفسیر نماید و از آنها بگذرد.

پس امام از دیدگاه آنها؛ یعنی: همه چیز. او خدایی بود که به بشر تبدیل شده بود. و تواضع کورکورانه، همراه با ارتکاب محرمات، اساس مذهب آنها بود [۷۶۱].

ومستشرق «ملر» هم، شبیه این مطلب را نوشته است:

فارس‌ها تحت تأثیر افکار هندی‌های قرن‌ها قبل از اسلام قرار گرفته بودند و به این گفته گرایش داشتند که شاهنشاه تجسّم روح خداست که از پادشاهان به پسرانشان منتقل میگردد [۷۶۲].

و مستشرق آلمانی «ولهوزن» که نسبت به شیعه اظهار محبت کرده، این آراء و نظریات را ذکر نموده و میگوید:

آراء و افکار شیعه با ایرانی بودن متناسب است؛ و این امری است که جای شک و تردید ندارد، اما همین تناسب، دلیل بر این نیست که این آراء و افکار، ایرانی باشد، بلکه روایات تاریخی برعکس این را نشان میدهد. چون میگویند: تشیّع اصلی ابتدا در سازمانهای عربی بوجود آمد، بعد به میان موالی منتقل گردید و کسانی که در اطراف کرسی مقدس در جنب و جوش بودند، ذکر کردند که آنها از سبئیه هستند [۷۶۳]و از موالی نبودند بلکه عرب بودند و از عشایر نهد، خارف، ثور، شاکر و شبام بودند. و سبئیه به خاطر مذهب غریبشان پیوند و روابط بدی با عشائر خود داشتند، خصوصاً شبام نسبت به قبیله‏ی همدان. و اینان با مختار پیوند محکمی داشتند. و به خاطر او، خود را به آتش انداختند و همرنگ قبیله‏اش شدند.

و قصه‏ی را می‌یابیم از افراد نزدیک و رازدار شیعه‏ی عرب که در منزل دو زن نامدار عرب جمع می‌‌شدند، و نام تعدادی از آن نامداران را ذکر می‏کند، از جمله ابن نوف همدانی، که با استاد و مولای خود، مختار، در بیان خارق العاده‌ها وخبرهای غیبی (دعوای پیغمبری) رقابت می‏کرد؛ زیرا در کنار کرسی مقدس، وحی و الهام میساخت، و یکی از عموزاده‌های اعشی از جمله کسانی بود که تحت تأثیر کرسی مقدس قرار گرفته بود، و او اولین خادم آن کرسی موسی بن ابی موسی اشعری بود، و به دنبال او حوشب برسمی، همهی این محوطه را مبارک به حساب میآورد.

و گفته میشود مختار، کرسی را به عنوان کرسی علی بن ابی طالب معرفی می‌کرد. اما روایات دیگری هم هست برعکس این، و این‌ها به واقعیت نزدیکتر هستند. به هرحال کرسی در حوزه‏ی یمنی‌ها قرار داشت، و اصل آن تنها نزد ایشان جستجو می‏شد، و این، تنها ابداع هواهای نفسانی ایشان نبود بلکه مثل آن، مثل حجر الاسود است؛ و در ابتدا، این کرسی خدا بود سپس کرسی علی شد چون آنها علی را خدا قرار دادند؛ و از این کرسیهای خالی خدا، بسیار یافت می‌شوند اگر چه عادت نبود که از چوب باشند.

منشأ و پیدایش سبئیه، به زمان علی و حسن بر میگردد، و به عبدالله بن سبأ نسبت داده میشود، و همانگونه که از نام نا آشنایش روشن است، او در اصل یمنی بود.

در واقع او اهل صنعاء پایتخت یمن بود. و گفته میشود که یهودی بود، و این دلیلی است بر این که اصل فرقهی سبئیه، یهودی است [۷۶۴]. او مؤسس و بنیان گذار آن بود، و بازگشت آن به یهود نزدیکتر است تا ایرانیان، و دلیل ما همان است که بعداً ایراد خواهیم کرد، بدون این که اهمیت آن را بیش از حدی که شایستهی آن است، نشان دهیم.

سپس می‌گوید: آشکار است که مذهب شیعهای که به عبدالله بن سبأ نسبت داده میشود که او مؤسس آن است مرجع و منبع آن بیشتر به یهود نزدیک است تا ایرانی‌ها؛ به این دلیل که یاری دهندگان علی در دوران اول، او را در مرتبهی مساوی با سایر خلفای راشدین و هم‌سطح آنها میدانستند و او با توصیف خلافت شرعی در مقابل امویان، قرار میگرفت. و حق او برای خلافت ناشی از این بود که او از بزرگان صحابه بود، و آنها، او را در مرتبهای والا قرار دادند و بیعت اهل مدینه را برایش گرفتند، و در ابتدا این حق را ناشی از این نمی‌دانستند که او از اهل بیت رسول خداجاست. اما بعد از وفات علی معارضان امویان با این دیدگاه به فرزندان علی مینگریستند که مطالبه کنندگان شرعی خلافت هستند.

اما در این جا، مسأله به ادعای خلافت منحصر میشد، که باید این را از ادعای نبوت جدا کنیم. و ادعای این که نبوت با محمد جخاتمه نیافت بلکه در علی و فرزندان او ادامه دارد، قدم اخیر بود که برداشته شد.

همانا تفکری که قائل است به این که نبی فرشتهای است که نمایانگر سلطنت خدا در زمین است، از یهود به اسلام منتقل گردید؛ اما اسلام اهل سنّت میگوید: همانا محمد جخاتم الانبیاء است، و بعد از وفات ایشان شریعت در جای او قرار گرفته است، و شریعت اثری است مجرد و غیر مشخص که در برابر نبوت ارزشمند، ارزش خیلی کمتری دارد. پس این خللی بود ملموس و آشکار بنابراین، نظریات شیعه از این جا شروع شد.

و مبدأ اصلی که مذهبشان از آن جا، شروع شد این بود که: نبوت که جانشینی شخصی زنده است برای سلطه‏ی الهی، الزاماً به خلافت نسبت داده میشود، و قبل از محمد جسلسلهای طولانی از انبیاء بودهاند که یکی پس دیگری آمدهاند. بنا برگفتهی یهودیها که میگویند: (سلسلهی دقیق از انبیاء).

و همانگونه که در اصحاح (۱۸) از سفر «ثنیة الاشتراع» ذکر شده است که زمان هرگز خالی از نبیّ که جانشین موسی و از نوع او باشد، نبوده است؛ و این سلسله با محمد پایان نمییابد. وهر پیامبری جانشینی دارد که در اثنای حیات در کنار او است (و این هم یک تفکر یهودی است) همانطورکه یوشع جانشین موسی بود، پس محمد جهم خلیفهای دارد که علی است و با او امر ایشان ادامه مییابد.

با این که واژهی نبی بر علی و فرزندانش اطلاق نشد، اما آنها را وصی یا مهدی یا امام میگفتند؛ اما درحقیقت و واقع امر وقتی آنها را عارف و آگاه به غیب و نمایانگر خلافت و جانشینی خدا معرفی میکردند، هدفشان نبوت آنها بود [۷۶۵].

و در پایان یادآور می‌شود که خدا قرار دادن خانوادهی پیامبر جبر یک اساس فلسفی توسط مذهب رجعت یا تناسخ ارواح، بنا گردید، چون در این تفکر، ارواح با مرگ از کالبدی به کالبدی دیگر منتقل می‌شوند، پس بعثت همواره در مجرای طبیعی زندگی ادامه دارد. و این بینش با اعتقاد به یک بار برانگیخته شدن بعد از پایان دنیا، شدیداً تناقض دارد، و این مذهب و تفکر، اهمیت علمی پیدا می‏کند، خصوصاً وقتی که آن را به روح خدا که در روان انبیاء حل می‏شود نسبت می‌دهند، و این روح از یک نبیّ بعد از وفاتش به نبیّ دیگر منتقل می‏شود و در یک دوره به طور همزمان، دو نبی وجود نخواهند داشت، بلکه تا هزاران نبی می‌تواند ادامه ‏یابد اما نه به طور همزمان، و به تبع این امر، به همه‏ی انبیاء از روح خدا داده می‏شود، و در حقیقت نبی واقعی و راستی یکی است که تا ابد می‏ماند و همواره از یکی به دیگری منتقل و تازه می‌شود. و بر مبنای همین تفکر است که گفته‌اند: محمد در قالب علی وآل علی زنده میشود.

و این سخنان خویش را بر آیه‌ی: ۸۵ سوره قصص [۷۶۶]و آیه ۸ سوره انفطار [۷۶۷]بنا می‌نهند.

و این بیشتر (و به احتمال بسیار قوی) یادآور تفکر یهودی است، و از بدعت‌ها و اختراعات یهودیان است که در مواعظ منسوب به کلیمانس (pscudoclementinen) وجود دارد. پس روح خدا در آدمی با صفات انسانی یکی شده و با صفت یک نبیّ صادق در صورت‌های متعدد، ظاهر میشود؛ در حالی که سروری دائم بر ملکوت، برایش تقدیر شده است [۷۶۸]. اما آن طور که به چشم میخورد، متأخرین، درک دیگری از رجعت داشتهاند و به روش دیالکتیکی آن را تصور کرده‌اند، پس گفته‌اند: امام صادق یک دوره غایب میشود، سپس او را ظهور جدیدی است که رجعت نامیدند.

و معنی اصیل و ریشهیی رجعت در مترادف بودن با تناسخ ارواح به خوبی آشکار میشود. «و سید حمیری نیز، به رجعت خود اعتقاد داشت؛ لذا او را به باد تمسخر میگرفتند، و علیه او بدگویی میکردند» [۷۶۹]. همانگونه که روشن می‌گردد که «خیلیها پسران کوچک حسن و حسین را انبیاء مینامیدند. چون به رجعت ایمان داشتند» [۷۷۰]. و همچنین با این دید به محمد می‌نگریستند که نبوت او رجعت میکند، خصوصاً در ورثهی آل و نبوت او [۷۷۱].

سپس به نقل از (الأغانی) به ذکر سخنان ابو حمزه‏ی خارجی که در مدینه، در خطبه‏ا‏ی، روی منبر پیرامون شیعه ایراد کرده است، می‌پردازد که می‌گوید: شیعه تظاهر به پیروی از کتاب الله کردند، و بر خدا افتراء زدند، در قرآن به نظر و دیدگاه درست، و در فقه به عقل سلیم توجه نمی‏کنند، و در جستجوی حق و صواب نیستند، در امور به تقلید از هواهای نفسانی می‏پردازند، و دین آنها تعصب برای حزبشان است و در هر چه به آنها گفته شود، تقلید می‏کنند چه راه باشد وچه بیراهه، چه گمراهی باشد و چه هدایت. در رجعت و بازگشت مرده‌ها، انتظار دولت دارند، و ایمان دارند به زنده شدن قبل از قیامت، و برای مخلوقاتی ادعای علم غیب می‏کنند که نمی‌دانند در منزل خودشان چه می‏گذرد و چه هست، اصلاً نمی‏دانند در لباس‌ها و جسمشان چه می‏گذرد. اهل معصیت را نکوهش می‏کنند، و خودشان هم انجام می‏دهند و راه خروج از آن را نمی‌شناسند. در دین خشک هستند، و دین خود را از اهل بیت تقلید کرده‏اند، و خیال می‌کنند که دوست داشتن، آنها را از اعمال صالح بی‌نیاز میکند، و از عقوبت کارهای ناپسند و گناه، نجاتشان می‌دهد [۷۷۲].

و هشام بن عبدالملک اموی نیز، مانند همین را در نامهای که به یوسف بن عمر فرستاد، نوشت: عبادت شیعه برای خدا در واقع عبادت و پرستش برای بنی‌آدم است، لذا نتیجهی آن قیصری است. به امامت سلطهی حاکمه اعتراض میکنند، اما امامت شرعی آنها که بر خون رسول الله (اولاد اهل بیت) استوار است از آن بهتر نیست؛ زیرا منجر به هدر رفتن قانون و شکست شریعت میگردد؛ بنابراین، امام نزد آنها آنها بالاتر از نص حرفی است، و علم غیب می‌داند، پس هر کس از آن پیروی و اطاعت کند تکالیف از او ساقط میشود و از مسؤولیت رها میگردد [۷۷۳].

بد نیست آنچه را احمد امین در کتاب «فجر الاسلام» در رابطه باشیعه نوشته است، نقل کنیم؛ گرچه جزئی از آن را قبلاً ذکر کرده‌ایم:

«حقیقت این است که تشیع، پناهگاهی است که هرکس به علت عداوت یا کینه ورزی در صدد منهدم ساختن دین برآید، به آن پناه می‌برد. و نیز کسی که بخواهد تعالیم آباء و اجداد خود را از ادیان یهود، ترسا، زرتشت یاهندوئیسم وارد اسلام کند باز هم به تشیع پناه میآورد. و کسی که خواهان استقلال بلاد و شورش علیه مملکت خود باشد، محبت و دوست داشتن اهل بیت را پردهای بر خواسته‌ها و امیال نفسانی خود قرار می‌دهد. پس یهودیت قایل به رجعت، در قالب تشیع ظاهر شد؛ و شیعه گفت: آتش دوزخ حرام است بر کسی که شیعه است مگر کمی، همانگونه که یهود گفت:

﴿وَقَالُواْ لَن تَمَسَّنَا ٱلنَّارُ إِلَّآ أَيَّامٗا مَّعۡدُودَةٗۚ[البقرة: ۸۰].

«هرگز آتش، جز چند روزى به ما نخواهد رسید».

و نصرانی (مسیحی) در لباس تشیع آشکار و پدیدارشد؛ چرا که آنها گفتند: نسبت امام با خدا، مانند نسبت مسیح با اوست و همچنین گفتند: لاهوت (عنصر الهی) با ناسوت (عنصر مادی و انسانی) در امام جمع و متحد شده‌اند، و نبوت و رسالت هرگز قطع نمیشود، پس کسی که لاهوت با او اتحاد برقرار کند، نبی است.

و تحت نام و لوای تشیّع، اعتقاد به تناسخ ارواح و تجسّم خدا و حلول خدا در انسان و دیگر گفته‌هایی که نزد برهمایی و فلاسفه و مجوس معروف بودند، طرح گردیدند.

و برخی از فارسها، با ادعای تشیع خود را استتار کردند و با دولت اموی وارد کارزار و مبارزه شدند، در حالی که آنچه در درون آنها بود تنها خشم و نفرت از اسلام و از عرب و دولت آنها و تلاش برای استقلال بود نه چیزی دیگر.

مقریزی می‌گوید: «درحقیقت سبب خروج بیشتر طوایف از دین اسلام، این بود که فارسها دارای قدرتی گسترده و سلطه بر تمام ملت‌ها بودند، و در درون مردم، هیبت و شکوهی داشتند، به طوری که خود را آزاده و آقا می‏خواندند و سایر ملت‌ها را برده‏ی خود می‏دانستند. وقتی که شکوه و جلال و دولت آنها به دست عرب نابود شد، در حالی که فارسها کمترین خطر را از جانب عربها احساس می‌کردند، مسأله برایشان بزرگتر شد، و مصیبت برایشان چند برابرگشت، و در دوران مختلف به مبارزه با اسلام برخاستند و در همه‏ی کارزارها، خدا حق را پیروز گردانید، بنابراین، فکر کردند که تنها حیله و نیرنگ می‌تواند را ه نجات آنها باشد، لذاگروهی از آنها به اسلام تظاهر کردند و با اظهار محبت به اهل بیت و زشت جلوه دادن ظلم و ستم بر علی، گرایش خود را به شیعه نشان دادند، سپس شیعه را به راه‌های مختلف کشاندند تا آنها را از راه هدایت به کلی خارج کردند.

پروفیسر ولهوزن (Wellhausin)، بر این باور است که عقیدهی شیعه بیشتر از یهود جوشیده و سرچشمه گرفته تا از فارس، به دلیل این که مؤسس آن، عبدالله بن سبأ یهودی بوده است. اما آقای دوزی (Dozy) بیشتر به این نظریه گرایش دارد که تشیع از فارسها سرچشمه گرفته است چون کیش عرب آزادی و آزاد منشی بوده، اما فارسها دیانتشان ارج نهادن به پادشاه و وراثت در خانوادهی شاه بود، و معنی انتخاب خلیفه را نمی‌دانستند. محمد جوفات یافت در حالی که پسری بعد از خود نداشت، لذا پسر عموی او علی بن ابی طالب را بیش از همه برای این امر در اولویت می‌دانستند، پس (از نظرآنها) کسانی که خلافت را از آن خود کرده بودند، مانند ابوبکر و عمر و عثمانش و امویان بیشتر جنبهی غصبی داشته نه استحقاقی. و عادت فارسها بر این بود که با نگرش الهی به شاه مینگریستند، بنابراین، با همان دید به علی و اولاد او نگاه میکردند و میگفتند: همانا اطاعت (بی قید وشرط) از امام، اولین واجب است و اطاعت از او، اطاعت از خداست.

به نظر من - همانطور که تاریخ نشان میدهد- تشیع برای علی قبل از ورود ایرانیان به اسلام، شروع شد، اما با معنی ساده، به این صورت که علی در دو جنبه نسبت به دیگران در اولویت بود. کفایت و لیاقت شخصی وخویشاوندی با رسول خداج. و عرب هم از قدیم به ریاست و خانوادهی رئیس، افتخار کردهاند. و این حزب - همانطور که دیدیم – بعد از وفات پیامبر جبوجود آمد، و به مرور زمان و باعیب‌جویی از عثمان رشد نمود، اما این تشیع با وارد شدن دیگران به اسلام از یهود و نصاری و مجوسی، رنگ جدیدی به خود گرفت. و هر یک از آن قومها دین خود را به رنگ تشیع و در قالب آن در می‌آوردند، یهودیها رنگ تشیع را به دین یهود دادند و مسیحیها نیز آن را به رنگ مسیحی در می‌آوردند و هکذا سایر ادیان. و چون نژاد فارس بیش از همه وارد اسلام شدند، پس بیشترین تأثیر را بر تشیع داشتند [۷۷۴].

این آخرین مطلبی بود که خواستیم آن را در این کتاب ثبت کنیم، خداوند ما را به راه درست و مستقیم و به آنچه خود بدان راضی است، از جمله خدمت به دین اسلام، و بلندی و رفعت بخشیدن به کلمهی الله، و دفاع از شریعت و حاملان آن؛ محمد جو اصحاب بزرگوار ایشان و تمام اهل بیت پاک او هدایت فرماید.

وصلى الله على نبينا محمد خاتم الأنبياء وسيد المرسلين، وعلى آله الطيبين، وأصحابه الطاهرين، ومن تبعهم بإحسان إلى يوم الدين

[۷۶۰] الأنوار النعمانیة، نعمت الله جزایری (ج۲ ص: ۹۹ - ۱۰۰). [۷۶۱] دوزی، مقاله ای در تاریخ اسلام، (ص:۲۲۰ به بعد). [۷۶۲] کتاب – ملّر (ج۱ ص: ۳۲۷). [۷۶۳] ولهوزن (wellhausin)، خوارج و شیعه، چاپ عربی (ص: ۷۰۳ س ۱۷، ص: ۷۰۴، س: ۱۱). [۷۶۴] ولهوزن (Wellhausin). خوارج و شیعه، چاپ عربی (ص:۱۶۹-۱۷۰). [۷۶۵] ولهوزن (Wellhausin). خوارج و شیعه (ص:۱۷۱-۱۷۲). [۷۶۶] ﴿إِنَّ ٱلَّذِي فَرَضَ عَلَيۡكَ ٱلۡقُرۡءَانَ لَرَآدُّكَ إِلَىٰ مَعَادٖۚ قُل رَّبِّيٓ أَعۡلَمُ مَن جَآءَ بِٱلۡهُدَىٰ وَمَنۡ هُوَ فِي ضَلَٰلٖ مُّبِينٖ٨٥[القصص: ٨٥]. «همان کسی که قرآن را بر تو واجب گردانده است، تو را به محلّ بازگشت بزرگ بر می‌گرداند بگو: پروردگار من (از همه). بهتر می‌داند که چه کسی هدایت را از سوی او آورده است، و چه کسی در گمراهی آشکار بسر می‌برد».‏ [۷۶۷] ﴿فِيٓ أَيِّ صُورَةٖ مَّا شَآءَ رَكَّبَكَ٨[الإنفطار: ٨]. «و آن گاه به هر شکلی که خواسته است تو را درآورده است و ترکیب بسته است».‏ [۷۶۸] به: (۱, ۱, p.۲۸۳''Gieselers KG. (۴. Aufl). مراجعه کنید. [۷۶۹] الاغا نی، (ج۷ص: ۸). [۷۷۰] الاغا نی، (ج۸ ص:۳۴). [۷۷۱] ولهوزن (Wellhausin). خوارج و شیعه، (ص: ۱۷۳-۱۷۴). [۷۷۲] خوارج و شیعه، (ص: ۱۷۵). [۷۷۳] همان منبع به نقل از تاریخ طبری، (ج۲ ص: ۸۸۲). [۷۷۴] فجر الإسلام (ص: ۲۷۶-۲۷۸).