دوم: اظهار دوستی و ولایت علی و فرزندان او
این هم امری است که شیعه آن را شعار دین خود قرار داده است و چقدر زیاد با دروغ و تزویر دربارهی محبت اهل بیت سخن گفته و میگویند! تمام دین را در محبت و ولایت علی و اولاد او خلاصه کردهاند، دیگر نزد آنها نه ایمان به قرآن و سنت مطرح است و نه ایمان به خدا و رسول او و نه فرمانبرداری از اوامر آنها و نه پرهیز از منهیات و نه عمل صالح و تلاش برای فضایل و مکارم اخلاق.
از ابی جعفر روایت است:
[هل الدين إلا الحب؟].
آیا دین جز محبّت است [۶۲۳]؟
پس دین محبت است و دیگر نیازی به نماز و روزه و زکات و غیراینها نیست، آری محبت عبادتی است که خداوند به آن امر فرموده دیگر نه امر به معروف و نهی از منکر، نه اجتناب و پرهیز از فحشاء و منکر و نه مقید بودن به شروط و آداب دینی و نه رعایت امور شرعی که انسان در زندگی و روابط انسانی (یعنی روابط با فامیل، همسایه، جامعه و ...) باید به آن پایبند باشد و نه حقوق و فرایض و واجبات و محرمات و... هیچ کدام دین نیستند جز محبت!
همچنین محبت، ایمان است همانگونه که از ابیجعفر محمد بن باقر- امام چهارم به گمان روافض- نقل میکنند که گفت: محبت و دوستی ما، ایمان است و بغض با ما، کفر است [۶۲۴].
دیگر، نه ایمان به خدا و نه ایمان به سرور انبیاء و خاتم مرسلین، رسول خدا جو نه ایمان به قرآنی که بر او نازل شد، و نه تعالیمی که رسول خدا جبه شاگردان و یاران خود آموخت جای محبت أئمه را نمیگیرد. و پیامبران مبعوث نشدهاند و کتابهای آسمانی نازل نشدهاند جز برای دعوت مردم به محبت و دوستی و ولایت علی و اولاد او!!.
بحرانی، مفسر بزرگ شیعه، در مقدمهی تفسیر بزرگ خود، از حبةالعرفی یکی از یاران علی روایت کرده که امیرالمؤمنین علی فرمود:
«إن الله عزّ وجل عرض ولايتي على أهل السموات وعلى أهل الأرض، أقرّ بها من أقرّ بها، وأنكرها من أنكرها، أنكرها يونس، فحبسه في بطن الحوت حتى أقرّ بها» [۶۲۵].
یعنی: خداوند عزّ وجل، ولایت من را بر اهل آسمانها و اهل زمین عرضه کرد، هر که به آن اقرار کرد که کرد و هرکسی انکار کرد که کرد، یونس آن را انکار کرد پس او را در شکم ماهی حبس نمود تا وقتی که به آن اقرار نمود.
و در «البصائر» از محمد بن مسلم روایت کرده است که گفت:
«إن الله أخذ میثاق النبیین على ولایة علي، وأخذ عهد النبیین على ولایة علي» [۶۲۶].
یعنی: خداوند عهد و پیمانی را که از پیامبران گرفت بر ولایت علی بود.
و تنها این نیست، بلکه از این هم پا فراتر نهادهاند، در «کنزالفوائد» به نقل از خط شیخ طوسی از کتاب «مسائل البلدان» از جابر جعفی از مردی از اصحاب امیر المؤمنین روایت شده که گفت:
«دخل سلمان على علىّ فسأله عن نفسه؟ فقال: يا سليمان، أنا الذي دعيت الأمم كلها إلى طاعتي، فكفرت فعذبت في النار، و أنا خازنها عليهم، حقاً أقول يا سلمان إنه لا يعرفني أحد حق معرفتي إلا كان معي، أخذ الله على الناس الميثاق لي فصدق من صدق، وكذب من كذب. قال سلمان: لقد وجدتك يا أمير المؤمنين في التوراة كذلك، وفي الإنجيل كذلك، بأبي أنت وأمي يا قتيل كوفة! أنت حجة الله الذي تاب به على آدم، و بك أنجى يوسف من الجبّ، وأنت قصة أيوب، وسبب تغير نعمة الله عليه. فقال أمير المؤمنين: أتدري ما قصة أيوب؟ قال: الله أعلم وأنت يا أمير المؤمنين. قال: لما كان عند الانبعاث للمنطق، شك أيوب في ملكي، فقال: هذا خطب جليل، وأمر جسيم. فقال الله: يا أيوب، أتشك في صورة أقمته أنا؟ إني ابتليت آدم بالبلاء، فوهبته له، وصفحت عنه بالتسليم عليه بإمرة المؤمنين، فأنت تقول خطب جليل وأمر جسيم، فوا عزتي و جلالي لأذيقنك من عذابي أو تتوب إليّ بالطاعة لأمير المؤمنين. ثم أدركته السعادة بي. يعني أنه تاب وأذعن بالطاعة لعلي عليه السلام» [۶۲۷].
{یعنی: سلمان نزد علی وارد شد و در بارهی خودش از او سؤال کرد؟ پس فرمود: ای سلمان! من هستم که تمام امتها را به طاعت خود فراخواندهام، پس آنها را که کفر ورزیدند با آتش عذاب دادم. و من خازن و مسؤول آتش هستم، حق میگویم. ای سلمان! همانا هر کس مرا به حق بشناسد حتماً با من است؛ خدا از مردم برای من عهد و میثاق گرفت، تصدیق نمود هرکس که تصدیق نمود و تکذیب نمود هرکس که تکذیب نمود. سلمان گفت: ای امیرالمؤمنین! در تورات هم دربارهی تو چنین دیدهام، و در انجیل همان را دیدهام، با پدر و مادرم فدایت گردم ای کشته شدهی کوفه! تو آن حجت خدا هستی که با آن از آدم توبه را پذیرفت، و با تو یوسف از چاه نجات یافت، و تو بودی قصهی أیوب و تغییر نعمت خدا بر او. امیرالمؤمنین گفت: آیا میدانی قصهی ایوب چیست؟ گفت: خدا و تو میدانید ای امیر المؤمنین، گفت: وقت برانگیختن برای سؤال و جواب، ایوب در مورد مُلک و قدرت من شک کرد و گفت: این مسألهای بسیار جلیل و امری جسیم و بزرگ است. خداوند فرمود: ای ایوب! آیا در بارهی صورتی که من برپا داشتهام شک کردی؟ من آدم را به بلایی آزمودم، پس او را به او (امیر المؤمنین علی) بخشیدم و او را مورد آمرزش قرار دادم به وسیلهی امیر المؤمنین. حالا تو میگویی: مسأله ای بسیار جلیل و امری بزرگ است؟ قسم به عزتم، یا عذابم را به تو میچشانم یا با اطاعت از امیر المؤمنین به سوی من توبه میکنی. سپس سعادت مییابی یعنی، توبه کرد و به اطاعت از امیرالمؤمنین اذعان کرد}.
و از این هم فراتر:
در سرائر ابن ادریس از جامع بزنطی، از سلیمان بن خالد، روایت است که گفت: از ابا عبدالله÷شنیدم که میگفت:
«ما من نبي، ولا من آدمي ولا من إنسيّ ولا جنّيّ ولا ملك في السماوات والأرض إلا ونحن الحجج عليهم، وما خلق الله خلقاً إلا وقد عرض ولايتنا عليه، واحتجّ بنا عليه، فمؤمن بنا وكافر جاحد، حتى السموات والأرض» [۶۲۸].
یعنی: هیچ نبی، یا آدمی از انسان و جن، و یا فرشتهی آسمانی نیست مگر این که ما بر او حجت هستیم؛ و خدا هر آفریدهای را آفریده باشد، ولایت مارا بر او عرضه کرده است، و با ما بر او حجت اقامه کرده؛ برخی با ما مؤمن شدند و برخی کافر، حتی آسمانها و زمین.
و در تتمهی این روایت در «مناقب ابن شهر آشوب» از محمد بن حنفیه از امیرالمؤمنین، روایت است که گفت:
«عرض الله أمانتي على السموات السبع بالثواب والعقاب، فقـلن ربنا لا تحملنا بالثواب والعقاب، لكننا نحملها بلا ثواب ولا عقاب. و إن الله عرض ولايتي وأمانتي على الطيور، فأول من آمن بها البزاة البيض والقنابـر، وأول من جحدها البوم والعنقاء، فلعنهما الله من بين الطيور، فأما البوم فلا تقدر أن تطير بالنهار لبغض الطير له، وأما العنقاء فغابت في البحار لا تُرى، وأن الله عرض أمانتي على الأرض، فكل بقعة آمنت بولايتي جعلها طيّـبة زكيـّة، وجعل نباتها وثمرها حلواً عذباً، وجعل ماءها زلالاً وكل بقعة جحدت إمامتي وأنكرت ولا يتي، جعلها سبخاً وجعل نباتها مـرّاً وعلقماً، وجعل ثمرها العوسج والحنظل، وجعل ماءها ملحاً أجاجا» [۶۲۹].
{یعنی: خداوند امانت من را بر آسمانهای هفتگانه نمایش داد با ثواب و عقاب آن، همه گفتند: پروردگارا! ثواب و عقاب را بر ما تحمیل نکن، اما بدون ثواب و عقاب آن را بر ما تحمیل کن. و همانا خدا امانت مرا بر پرندگان عرضه نمود، اولین پرندهای که به من ایمان آورد، قوش سفید و چکاوک بود و اولین پرندهای که به من ایمان نیاورد بوم و عنقاء (پرندهی افسانهای به فارسی ققنوس) بود که خدا در بین پرندگان آنها را لعنت کرد، و بوم نمیتواند در روز پرواز کند به علت خشم پرندگان نسبت به او، و عنقاء در دریاها ناپدید گشت. و خدا امانت مرا بر زمین عرضه نمود، پس هر سرزمینی که به ولایت من ایمان آورد آن را سرزمین پاک قرار داد و گیاهان و میوههای آنجا را شیرین کرد، و آبش را صاف و زلال گردانید. و هرجا که امامت مرا انکار کرد آنجا را زمین بیحاصل و سفت گردانید و میوهاش را هندوانهی ابوجهل و درخت عوسج خار دار قرار داد و آبش را شور کرد.
کلینی در کتابش «اصول کافی» از ابی عبدالله جعفر- امام ششم شیعیان - روایت کرده که گفت:
«ولايتنا، ولاية الله التي لم يبعث نبياً قط إلا بها» [۶۳۰].
{ولایت ما، ولایت خداست که پیامبران را جز به آن مبعوث نکرد}.
و از پدرش محمد باقر، نقل کرده که گفت:
«والله إن في السماء لسبعين صفاً من الملائكة، لو اجتمع أهل الأرض كلهم يحصون عدد كل صف منهم ما أحصوهم، وإنهم ليدينون بولايتنا» [۶۳۱].
{به خدا سوگند، همانا در آسمان هفتاد صف از ملائک هستند که اگر تمام اهل زمین هرکدام از صفها را برشمارند، نمیتوانند بشمارند؛ و همهی آنها دینشان ولایت ماست}.
و نیز از او روایت کردهاند که گفت:
«إن الله أخذ ميثاق شيعتنا بالولاية لنا، وهم ذر» [۶۳۲].
{خداوند عهد و پیمان ما را از شیعیان ما گرفت در وقتی که آنها هنوز ذره بودند}.
و اخیراً کلینی، از ابی الحسن، روایت کرده است که گفت:
«ولاية علي مكتوبة في صحف جميع الأنبياء» [۶۳۳].
{ولایت علی در صحف تمام انبیاء نوشته شده است}.
و نیز از سالم حناط روایت کرده که گفت: از ابی جعفر÷در بارهی فرمودهی خدا سؤال کردم که میفرماید:
﴿نَزَلَ بِهِ ٱلرُّوحُ ٱلۡأَمِينُ١٩٣ عَلَىٰ قَلۡبِكَ لِتَكُونَ مِنَ ٱلۡمُنذِرِينَ١٩٤ بِلِسَانٍ عَرَبِيّٖ مُّبِينٖ١٩٥﴾[الشعراء: ۱۹۳-۱۹۵].
«جبرئیل آن را فرو آورده است. بر قلب تو، تا از زمرهی بیم دهندگان باشی. با زبان عربی روشن و آشکاری است».
گفت: آنچه در این آیه به آن اشاره شده، ولایت امیر المؤمنین بوده است [۶۳۴].
همچنین، از ابوجعفر سؤال شد در بارهی آیهی:
﴿وَلَوۡ أَنَّهُمۡ أَقَامُواْ ٱلتَّوۡرَىٰةَ وَٱلۡإِنجِيلَ وَمَآ أُنزِلَ إِلَيۡهِم مِّن رَّبِّهِمۡ﴾[المائدة: ۶۶].
«و اگر آنان به تورات و انجیل و بدانچه که از سوی پروردگارشان بر آنان نازل شده است عمل بکنند...».
گفت: منظورخدا از این آیه، ولایت علی است [۶۳۵].
و پسرش جعفر نیزگفته است آیهی:
﴿إِنَّ هَٰذَا لَفِي ٱلصُّحُفِ ٱلۡأُولَىٰ١٨ صُحُفِ إِبۡرَٰهِيمَ وَمُوسَىٰ١٩﴾[الأعلى: ۱۸-۱۹].
«این در کتابهای پیشین (نیز آمده و) بوده است. (از جمله در) کتابهای ابراهیم و موسی».
در مورد ولایت امیر المؤمنین است [۶۳۶].
و نیز کلینی از ابوصومالی روایت کرده که ابو جعفر÷گفت: خدا به پیامبرش جوحی کرد:
﴿فَٱسۡتَمۡسِكۡ بِٱلَّذِيٓ أُوحِيَ إِلَيۡكَۖ إِنَّكَ عَلَىٰ صِرَٰطٖ مُّسۡتَقِيمٖ٤٣﴾[الزخرف: ۴۳].
«محکم چنگ بزن بدان چیزی که به تو وحی شده است؛ چرا که تو قطعاً بر راه راست قرار داری».
یعنی تو بر ولایت علی هستی. و راه راست همان است [۶۳۷].
و اگر کسی ولایت علی را نداشته باشد از او سؤال نمیشود بلکه امر میشود که او را به آتش اندازند. بر همین مبنا است که بحرانی مفسر شیعه، میگوید: خدا هیچ پیامبری را نفرستاده جز بعد از آنکه به ولایت اهل بیت اقرار نموده باشد و بعثت پیامبران هم، برای این منظور بوده است [۶۳۸].
و همچنین گفته است که: این ولایت است که سبب رفتن به بهشت و نجات از دوزخ میگردد نه اعمال و حسنات. پس کسی که ولایت علی و فرزندانش را داشته باشد، اهل بهشت است و غیر او، وارد دوزخ میگردد، حتی اگر نماز و روزه هم داشته باشد. همانطور که از ابو جعفر، چنین نقل میکنند:
«سواء على من خالف لنا أهل البيت لا يبالى صلى أو صام، أو زنی أو سرق، إنه في النار، إنه في النار» [۶۳۹].
یعنی: برای کسی که با ما اهل بیت مخالفت کند، فرقی ندارد که نماز به جا آورده باشد و روزه گرفته باشد یا زنا و دزدی کرده باشد، قطعاً او در آتش است؛ قطعاً او در آتش است.
و بر رسول خدا جدروغ بستهاند که گویا به علی گفته است:
«من أحبك كان مع النبيين في درجتهم يوم القيامة، ومن مات يبغضك فلا يبالي مات يهودياً أو نصرانياً» [۶۴۰].
یعنی: کسی که تو را دوست داشته باشد در درجه و مقام انبیاء است و روز قیامت با آنهاست و کسی که تو را دوست ندارد به او توجهی نمیشود که بر دین یهود مرده باشد یا بر آیین ترسایان.
و نیز از صدوق شان - که در واقع دروغ پرداز آنها است نه راست گو- روایت است: رسول خدا جفرمود:
«يا علي! إن الله تعالى قد غفر لك ولأهلك ولشيعتك ومحبي شيعتك ومحبّي محبّي شيعتك، فأبشر» [۶۴۱].
یعنی: ای علی! همانا خداوند متعال از تو و از اهل بیت و شیعیان تو و دوستداران شیعهی تو و دوستداران دوستان شیعیان تو درگذشت؛ پس بشارت باد.
و عیاشی در تفسیر خود از عبدالله بن جعفر نقل کرده که گفت:
«المؤمنون بعليّ هم الخالدون في الجنة وإن كانوا في أعمالهم مسيئة» [۶۴۲].
یعنی: کسانی که به علی ایمان آوردهاند، در بهشت جاودان هستند اگر چه در اعمالشان بدی و گناه باشد.
و همچنین به دروغ بر زبان پیامبر جبستهاند که گویا فرموده است:
«حب عليّ حسنة لا تضر معها سيئة [۶۴۳] وبغضه معصية لا تنفع معها حسنة» [۶۴۴].
یعنی: محبت علی نیکی و حسنهای است که با آن هیچ گناهی زیان ندارد، و بغض و نا خوشنودی از علی گناهی است که با آن هیچ حسنه و عمل صالحی نفع ندارد.
و باز به دروغ بر زبان پیامبر جساخته و پرداختهاند که گویا ایشان فرمودهاند:
«علي بن أبي طالب حجتي على خلقي، ونوري في بلادي، وأمیني على علمي، لا أدخل النار من عرفه وإن عصاني، ولا أدخل الجنة من أنکره وإن أطاعني» [۶۴۵].
یعنی: علی بن ابی طالب، حجت من بر مردم و نور من در سرزمین، و امین من بر علم است، کسی که او را بشناسد وارد آتشش نمیکنم اگر چه نافرمانی من کند، و کسی که او را انکار کند داخل بهشتش نمیکنم اگر چه از من اطاعت کند.
پس مسأله خیلی روشن است که اطاعت و فرمانبرداری از خدا اطاعت نیست، و نافرمانی خدا هم گناه و معصیت نیست، به شرط این که محبت و دوستی علی و اولاد او را داشته باشی، این خواستهی یهود و نصاری است برای دور شدن امت محمد جاز شریعت آسمانی که میان اشخاص تفاوتی قائل نیست، و محور عزت و مقام را جز بر عمل صالح و تقوی و پرهیزگاری، قرار نداده است؛ همانگونه که میفرماید:
﴿إِنَّ أَكۡرَمَكُمۡ عِندَ ٱللَّهِ أَتۡقَىٰكُمۡۚ﴾[الحجرات: ۱۳].
«بیگمان گرامیترین شما در نزد خدا متقیترین شما است».
و میفرماید:
﴿وَأُزۡلِفَتِ ٱلۡجَنَّةُ لِلۡمُتَّقِينَ٩٠ وَبُرِّزَتِ ٱلۡجَحِيمُ لِلۡغَاوِينَ٩١﴾[الشعراء: ۹۰-۹۱].
«در آن هنگام بهشت برای پرهیزگاران نزدیک گردانده میشود و دوزخ برای گمراهان آشکار گردانده میشود».
و میفرماید:
﴿قَدۡ أَفۡلَحَ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ١ ٱلَّذِينَ هُمۡ فِي صَلَاتِهِمۡ خَٰشِعُونَ٢ وَٱلَّذِينَ هُمۡ عَنِ ٱللَّغۡوِ مُعۡرِضُونَ٣ وَٱلَّذِينَ هُمۡ لِلزَّكَوٰةِ فَٰعِلُونَ٤ وَٱلَّذِينَ هُمۡ لِفُرُوجِهِمۡ حَٰفِظُونَ٥ إِلَّا عَلَىٰٓ أَزۡوَٰجِهِمۡ أَوۡ مَا مَلَكَتۡ أَيۡمَٰنُهُمۡ فَإِنَّهُمۡ غَيۡرُ مَلُومِينَ٦ فَمَنِ ٱبۡتَغَىٰ وَرَآءَ ذَٰلِكَ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡعَادُونَ٧ وَٱلَّذِينَ هُمۡ لِأَمَٰنَٰتِهِمۡ وَعَهۡدِهِمۡ رَٰعُونَ٨ وَٱلَّذِينَ هُمۡ عَلَىٰ صَلَوَٰتِهِمۡ يُحَافِظُونَ٩ أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡوَٰرِثُونَ١٠ ٱلَّذِينَ يَرِثُونَ ٱلۡفِرۡدَوۡسَ هُمۡ فِيهَا خَٰلِدُونَ١١﴾[المؤمنون: ۱-۱۱].
«مسلّماً مؤمنان پیروز و رستگارند(۱). کسانیند که در نمازشان خشوع و خضوع دارند(۲) و کسانیند که از (کردار) بیهوده و (گفتار) یاوه رویگردانند(۳) و کسانیند که زکات مال (خویش را) بدر میکنند(۴) و عورت خود را حفظ میکنند(۵) مگر از همسران یا کنیزان خود، که در این صورت جای ملامت ایشان نیست(۶) اشخاصی که غیر از این (دو راه زناشوئی) را دنبال کنند، متجاوز (از حدود مشروع) بشمار میآیند(۷) و کسانیند که در امانتداری خویش امین و در عهد خود بر سر پیمانند(۸) و کسانیند که مواظب نمازهای خود میباشند(۹). آنان مستحقّان (سعادت) و فراچنگ آورندگان (بهشت) هستند(۱۰). آنان بهشتِ برین را تملّک میکنند و جاودانه در آن خواهند ماند(۱۱)».
و میفرماید: ﴿فَمَن يَعۡمَلۡ مِثۡقَالَ ذَرَّةٍ خَيۡرٗا يَرَهُۥ٧ وَمَن يَعۡمَلۡ مِثۡقَالَ ذَرَّةٖ شَرّٗا يَرَهُۥ٨﴾[الزلزلة: ۷-۸].
«پس هرکس به اندازه ذرّه غباری کار نیکو کرده باشد، آن را خواهد دید و هرکس به اندازه ذرّه غباری کار بد کرده باشد، آن را خواهد دید».
و میفرماید: ﴿وَلَا تَزِرُ وَازِرَةٞ وِزۡرَ أُخۡرَىٰۚ﴾[الأنعام: ۱۶۴].
«و هیچ کسی گناه دیگری را بر دوش نمیکشد».
و میفرماید: ﴿فَأَمَّا مَنۡ أَعۡطَىٰ وَٱتَّقَىٰ٥ وَصَدَّقَ بِٱلۡحُسۡنَىٰ٦ فَسَنُيَسِّرُهُۥ لِلۡيُسۡرَىٰ٧ وَأَمَّا مَنۢ بَخِلَ وَٱسۡتَغۡنَىٰ٨ وَكَذَّبَ بِٱلۡحُسۡنَىٰ٩ فَسَنُيَسِّرُهُۥ لِلۡعُسۡرَىٰ١٠ وَمَا يُغۡنِي عَنۡهُ مَالُهُۥٓ إِذَا تَرَدَّىٰٓ١١﴾[الليل: ۵-۱۱].
«کسی که بذل و بخشش کند، و پرهیزگاری پیشه سازد (۵) و به پاداش خوب ایمان و باور داشته باشد.(۶) او را آماده رفاه و آسایش مینمائیم.(۷) و امّا کسی که تنگچشمی بکند و خود را بینیاز بداند.(۸) و به پاداش خوب ایمان و باور نداشته باشد. (۹) او را آماده برای سختی و مشقّت میسازیم.(۱۰) در آن هنگام که (به گور) پرت میگردد، دارائیش چه سودی به حال او دارد؟ (۱۱)».
و میفرماید: ﴿كُلُّ نَفۡسِۢ بِمَا كَسَبَتۡ رَهِينَةٌ٣٨ إِلَّآ أَصۡحَٰبَ ٱلۡيَمِينِ٣٩ فِي جَنَّٰتٖ يَتَسَآءَلُونَ٤٠ عَنِ ٱلۡمُجۡرِمِينَ٤١ مَا سَلَكَكُمۡ فِي سَقَرَ٤٢ قَالُواْ لَمۡ نَكُ مِنَ ٱلۡمُصَلِّينَ٤٣ وَلَمۡ نَكُ نُطۡعِمُ ٱلۡمِسۡكِينَ٤٤ وَكُنَّا نَخُوضُ مَعَ ٱلۡخَآئِضِينَ٤٥ وَكُنَّا نُكَذِّبُ بِيَوۡمِ ٱلدِّينِ٤٦ حَتَّىٰٓ أَتَىٰنَا ٱلۡيَقِينُ٤٧ فَمَا تَنفَعُهُمۡ شَفَٰعَةُ ٱلشَّٰفِعِينَ٤٨﴾[المدثر: ۳۸-۴۸].
«هر کسی در برابر کارهایی که کرده است گروگان میشود. (۳۸) مگر یاران سمت راستی(۳۹) آنان در باغهای بهشت بسر میبرند، و میپرسند. (۴۰) از بزهکاران و گناهکاران(۴۱) چه چیزهایی شما را به دوزخ کشانده است و بدان انداخته است؟(۴۲) میگویند: (در جهان) از زمرهی نمازگزاران نبودهایم.(۴۳) و به مستمند خوراک نمیدادیم.(۴۴) و ما پیوسته با باطلگرایان فرو میرفتیم.(۴۵) و روز سزا و جزای (قیامت) را دروغ میدانستیم.(۴۶) تا مرگ به سراغمان آمد. (۴۷) دیگر شفاعت و میانجیگری شفاعت کنندگان و میانجیگران بدیشان سودی نمیبخشد(۴۸)».
آری، شریعتی که فاصلهی اشخاص را بر اساس حسب و نسب قرار نداد، و بین ابولهب و کافری دیگر فرق نگذاشت که او فامیل رسول خدا جاست، وارد دوزخ نمیشود. و تنها به نام او به عنوان کسی که وارد دوزخ میشود، بسنده نکرده، بلکه در کتاب خدا که جاودان و ابدی است ابولهب تا ابد لعنت شده است؛ آنجا که میفرماید:
﴿تَبَّتۡ يَدَآ أَبِي لَهَبٖ وَتَبَّ١ مَآ أَغۡنَىٰ عَنۡهُ مَالُهُۥ وَمَا كَسَبَ٢ سَيَصۡلَىٰ نَارٗا ذَاتَ لَهَبٖ٣ وَٱمۡرَأَتُهُۥ حَمَّالَةَ ٱلۡحَطَبِ٤ فِي جِيدِهَا حَبۡلٞ مِّن مَّسَدِۢ٥﴾[المسد: ۱-۵].
«نابود باد ابولهب! و حتماً هم نابود میگردد.(۱) دارائی و آنچه به دست آورده است سودی بدو نمیرساند.(۲) به آتش بزرگی در خواهد آمد و خواهد سوخت که زبانهکش وشعلهور خواهد بود. (۳) و همچنین همسرش که هیزمکش خواهد بود.(۴) در گردنش رشته طناب تافته و بافتهای از الیاف است(۵)».
و این شریعت پاک و بلند و سازگار با فطرت انسانی بین بلال و کسی دیگر بر مبنای این که او غیر عرب و غیر قریشی و غیر مکی است، تفاوتی قائل نشد؛ آن بلالی که وقتی وارد مکه شد، برده و مملوک دیگران بود؛ اما پس از اسلام نه تنها با دیگران حقوق مساوی داشت بلکه بر زبان گویندهی وحی آسمانی، مژدهی بهشت به او داده شد چون اعمال و رفتارش چنین شخصیت و اهلیّتی به او داد.
آنها بر این باور بودند که ایمان به خدا و رسول خدا و کتابی که براو نازل شده بود و اعمال صالح بر اساس امر و فرمانهای رسول خدا جسبب و عامل رفتن به بهشت است. اصحاب بزرگوار، قسمت عمدهی شب را به راز و نیاز با پروردگارشان سپری میکردند و روزها روزه بودند، و پرچم جهاد را بر افراشته نگه میداشتند و آن را به اهتزاز در آوردند و از جانب خدا نصرت و پیروزی بر آنها نازل میشد، و ملائکهی خدا به یاری آنها میشتافتند، و بهشت را زیر شمشیرهایی میدیدند که برای احقاق حق و نابودی باطل در کار باشد، تا دین خدا بر همه مسلط و پیروز گردد. آن بزرگواران بودند که بر پادشاهان ملتها و مستبدان و جباران و طاغوتهای زمین چیره و غالب شدند، آنها بودند که سپاهیان فراری یهودی و لشکریان ترسایی و سربازان مجوسی آتش پرست در مقابلشان، یارای مقاومت نداشتند، و همه شکست خوردند.آری، میخواهند اخلاق والا و شایستهی این مردان و این شریعت زنده وپویا و زنده کنندهی مردهها و برافروزندهی روح و روان را از امت اسلام دور سازند.
خواستند این ملت پیشرو و مترقی را از بین ببرند تا از دین آن اصحاب بزرگوار و از تعالیم و آموزههای حقیقی اسلام، و از ایمان و کار و جدّیت و جهاد، فاصله بگیرند و برای این هدف گفتند:
برای وارد شدن به بهشت و راضی کردن پروردگار نیازی به زحمت و مشقت نیست، بلکه به جای اینها، محبت و دوست داشتن اشخاص و ولایتشان کافی است.
پس در مقاصد پلیدشان پی درپی موفق و پیروز شدند؛ و حیله و نیرنگهایشان در مردم سادهلوح، بیخبر و فریب خورده در بارهی اشخاصی که جز بندگان پرهیزگار، مؤمن و اهل عمل نبودند، تأثیر گذار بود. پس به جای این که این نکته را مد نظر داشته باشند که اولین چیزی که بنده در بارهی آن محاسبه میشود، نماز است؛ به آنها گفتند: امام هشتم شیعیان اباالحسنسفرمودند: اولین چیزی که از بنده سؤال میشود، محبت ما اهل بیت است [۶۴۶].
برای این که نه نماز به جا آوردند و نه برای تقرب به خدا، سجود و رکوع و قیامی کردند. بنابراین، ولایت از نماز و روزه و از تمام آنچه قبلا ذکر کردیم، با اهمیتتر شد. همانگونه که در «الکافی» از ابیجعفر روایت کردهاند که گفت:
«بُني الإسلام على خمس، على الصلاة والزكاة والصوم والحج والولاية، ولم يناد بشيء كما نودي بالولاية» [۶۴۷].
یعنی: اسلام بر پنج پایه و اساس پایهریزی شده است: بر نماز و زکات و روزه و حج و ولایت اما به هیچ کدام مانند ولایت تأکید نشده است.
اصلاً ولایت، مقصود اصلی است همانطور که به نام رسول خدا جدروغ بستهاند که گویا ایشان فرمودهاند که:
«أتاني جبريل عليه السلام وقال: يا محمد ربك يقرئك السلام، ويقول: فرضت الصلاة ووضعتها عن المريض، وفرضت الصوم ووضعتها عن المريض والمسافر، وفرضت الحج ووضعته عن المقل المدقع، وفرضت الزكاة ووضعتها عن من لا يملك النصاب، وجعلت حب عليّ بن أبي طالب عليه السلام ليس فيه رخصة» [۶۴۸].
یعنی: جبریل نزد من آمد و گفت: ای محمد، پروردگارت به تو سلام میرساند و میفرماید: نماز را واجب کردم اما آن را از مریض برداشتهام، و روزه را واجب گردانیدم، اما آن را از بیمار ومسافر برداشتهام، و حج را واجب کردهام اما آن را از مستمند و ناتوان برداشتهام، و زکات را واجب کردهام، اما آن را از کسی که مالش به حد نصاب نرسیده باشد، برداشتهام، و اما ترک محبت علی بن ابی طالب÷برای هیچ کس عذر و رخصتی ندارد.
و لذا محبت علی را محور کفر و ایمان قرار دادهاند، همانگونه که در روایات گذشته بیان شد.
اما در میان شیعیان معاصر [۶۴۹]کسی که اعتقاد به ولایت را ضروری ندانسته و گفته است عدم اعتقاد به ولایت، انسان را از دایرهی ایمان خارج نمیکند، تنها به هدف خدعه و فریب چنین گفته است، و تنها در کتابهای تبلیغاتی، این کلمات و عبارات را بکار میبرند، تا مسلمانان ساده لوح در دامشان بیفتند، همانگونه که ذکر شد و ائمهی شیعه آشکارا آن را بیان کردهاند.
آقای بحرانی عدّهای از ائمه را ذکر کرده است که چنین گفتهاند. اصلاً این اعتقاد همان اعتقاد یهودی است که ابن سبأ یهودی برای تعطیل کردن شریعت اسلام و فاصله گرفتن مسلمانان از آن، ابداع و انشاء نمود و ولایت را به عنوان مدار و محور ایمان و نجات قرار داد و کسی را که به ولایت علی ایمان نداشت، مؤمن به حساب نمیآورد.
در این جا از امام آنها، شیخ مفید نقل میکنیم که در کتاب «المسائل» چنین ذکر کرده است:
امامیه اتفاق دارند بر این که کسی که امامت یکی از ائمه را و آنچه خدا بر او واجب کرده که پیروی و اطاعت از آنها است، انکار کند، کافر و گمراه و مستحق جاودانگی در آتش دوزخ است... و میگوید: برای هیچ کس از اهل ایمان جایز نیست که مخالفان ولایت را غسل دهد، و نیز نباید بر او نماز میت بخواند [۶۵۰].
و مانند همین روایت از بابویه قمی، شیخ طایفه طوسی و ملاباقر مجلسی و سید شریف مرتضی و تعدادی دیگر، نقل شده است.
اما در بارهی خشم و نفرت و انزجار و حسد ورزی به اصحاب رسول خدا جو عیبجویی از آنها و ناسزاگویی، اینها از لوازم مذهب شیعه است و کمتر کتابی در مذهب شیعه پیدا میشود که مملو از طعن و تعرض به اصحاب کرامشنباشد. حتی فصلهایی را به تکفیر و تفسیق آنها اختصاص دادهاند؛ و کمتر کسی از آنها، بدون دشنام و ناسزاگویی کتاب مینویسد.
در کتاب «الشیعة والسنة» در فصل اول، مثالهایی را بیان کرده ایم. همانگونه که مفصلاً این موضوع را در کتاب «الشیعة وأهل البیت» در فصل دوم ذکر نموده ایم. لذا جهت پرهیز از طولانی کردن موضوع، آنها را تکرار نمیکنیم. پس خواننده جهت آگاهی بیشتر به آن دو کتاب مراجعه کند.
و دراین جا، به ذکر آنچه رهبر شیعه، خمینی در کتاب خود «کشف الاسرار» نوشته است، اکتفا میکنیم. او با وجود این که یک مرد سیاستمدار است ـ و اقتضای سیاست، نرمش و مدارا با دیگران است ـ اما با صراحت کامل و روشن مینویسد: ابوبکر و عمر و عثمان نه تنها خلیفههای رسول الله جنبودند بلکه احکام خدا را هم، تغییر دادند و حرام را حلال کردند و به اولاد رسول خدا ظلم کردند و به قوانین پروردگار و احکام دین ناآگاه بودهاند [۶۵۱]. سپس عقیدهاش که همان عقیدهی شیعه در امامت است را تحت عنوان چرا اسم اما به صراحت در قرآن نیامده آورده و میگوید: از آنچه ذکر شد، معلوم است که امامت، یکی از اصول مسلّم اسلام است، به حکم عقل و قرآن و خداوند. این اصل مسلم را خداوند در چندین جای قرآن ذکر کرده است. پس ممکن است سؤال شود که چرا نام امام در قرآن واضح و شفاف نوشته نشده است تا مردم دچار اختلاف نشوند؟ جواب این سوال از جوانب مختلف قابل بررسی است اما قبل از پرداختن به حل این اشکال میخواهم به صراحت و رک و روشن بگویم که تمام این اختلافها که بین مسلمانان، در همه شؤون واقع شده است، ریشه از روز سقیفه دارند و اگر آن روز نبود این اختلافها بین مسلمانان در قانونهای آسمانی، به وجود نمیآمد. و اگر فرضاً قرآن اسم امام را هم تعیین میکرد از کجا معلوم که اختلاف بین مسلمانان واقع نمیشد؟ آنهایی که سالها در طمع ریاست و نیل به آن، خود را به دین پیغمبر جچسپانده بودند و گروه بندی میکردند و تشکیل حزب میدادند، از کجا روشن که به گفتهی قرآن عمل کنند و از کار خود دست بر دارند و از کجا معلوم که آنها با هر حیلهای که بود، کار خود را انجام نمیدادند؛ تا شاید این اختلافها به انهدام اساس اسلام منتهی شود؟
زیرا آنها که در صدد ریاست بودند، وقتی میدیدند که به اسم اسلام نمیتوانند به مقصود خود برسند، ممکن بود یکسره حزبی بر ضد اسلام تشکیل دهند که در این صورت، مسلمانان هم، قیام میکردند و ناچار علی بن ابی طالب و دیگر دینداران سکوت را روا نمیداشتند و چون نهال اسلام نو رس بود، یک چنین خلاف بزرگی بین مسلمانان، ریشهی اسلام را برای همیشه از بن میکند و آن را به باد فنا میداد. پس نام بردن از علی بن ابی طالب ÷در قرآن به صلاح دین و اصل امامت نبود.
و همچنین اگر اسم امام در قرآن ذکر میشد، هیچ بعید نبود کسانی که جز دنیا و ریاست ارتباطی با اسلام و قرآن نداشتند و قرآن را وسیلهای برای اجرای نیات خود قرار میدادند، آن آیات را از قرآن حذف کنند، و کتاب خدا را تحریف کنند و برای همیشه آن را از دید مردم دور سازند.
و نیز اگر فرضاً هیچ کدام از این مسائل بوجود نمیآمد، از آن طمع کاران بر ریاست، هیچ دور از انتظار نبود که حدیثی را قبل از وفات پیامبر به زبان ایشان بسازند که خدا علی بن ابیطالب را از امامت خلع نموده، و امر را به شوری واگذار کرده است.
و نباید کسی بگوید: اگر امام در قرآن ذکر میشد، شیخین نمیتوانستند مخالفت کنند، و اگر فرضا آنها مخالفت هم میکردند، مسلمانان از آنها نمیپذیرفتند و در مقابل آنها میایستادند.
چرا که ما میگوییم: این سخن درست نیست زیرا چندین نمونه واضح هست که آنها آشکارا و علناً با صریح قرآن مخالفت نموده و مردم هم پذیرفتهاند [۶۵۲].
سپس به خیال خود مثالهای زیادی را برای اثبات مخالفت ابوبکر و عمربتحت عنوان: (مخالفتهای ابوبکر با نص قرآن) و (مخالفت عمر با قرآن خدا) را ذکر نموده است [۶۵۳].
و بعد از ذکر آن مخالفتها به گمان خود مینویسد:
از مجموع این سخنان معلوم شد که مخالفت کردن شیخین در حضور مسلمانان یک امر خیلی مهم نبود و مسلمانان هم، یا در حزب آنها بودند و در مقصود با آنها همراه بودند یا اگر همراه نبودند، جرأت حرف زدن در مقابل آنها را نداشتند یا اگرگاهی یکی از آنها حرفی میزد به سخن او ارجی نمینهادند. و خلاصهی کلام این که اگر در قرآن هم، نام امام با صراحت ذکر میشد، باز آنها دست از مقصود خود بر نمیداشتند و ریاست را ترک نمیکردند؛ اما چون ابوبکر تظاهرش بیشتر بود با یک حدیث ساختگی، کار را تمام میکرد چنانکه راجع به آیات ارث دیدید و از عمر هم بعید نبود که آخر امر بگوید: خدا، یا جبریل، یا پیغمبر در فرستادن یا آوردن این آیه اشتباه کردهاند. آنگاه اهل سنت نیز از جای بر میخواستند و از او متابعت میکردند؛ چنانکه با این همه تغییرات که در دین اسلام انجام داد، از او متابعت کردند و قول او را بر آیات قرآنی و گفتههای پیغمبر اسلام مقدم داشتند [۶۵۴]و سیار چیزهای دیگر از این قبیل.
آری، این است عقیدهی این قوم دربارهی ابوبکر و عمر و عثمان و اصحاب رسول خدا جکه از ابن سبأ به ارث بردهاند، و ما آن را از زبان یکی از سیاست مداران نامدار که نایب امام به حساب میآید و خود را مصلح و ناجی امت میداند، نقل و بیان نمودیم. پس عقاید افراد دیگری که اهل سیاست نیستند و رهبری سیاسی را بر عهده نداشتند، و بر سرزمینهایی مسلط نبودند که قسمت عمدهی ساکنانش سنّی باشند، با اینها مقایسه میشود.
اما در بارهی طعن و بدگویی از عثمان ذی النورینسو عیبجویی از ایشان و از کارداران و والیان ایشان نیاز به توضیح و بیان ندارد. به خصوص که در فصل اول و دوم این کتاب به تفصیل از خود کتابها و نوشتهها و مقالات آنها بیان داشتیم، و اگر کسی خواهان اطلاعات بیشتر در این زمینه میباشد، به آنها و همچنین به کتابهای ما «الشیعة والسنة» و «الشیعة وأهل البیت» مراجعه کند.
قابل یادآوری است که هیچ کتابی از کتابهای شیعه، در تفسیر، حدیث، تاریخ، سیره، رجال، کلام، و عقاید و غیره از طعنههایی که سبئیه بر ضد عثمان سو حکومت و کارگزاران او میگفتند خالی نیست، و تفاوت آنها تنها در آن طعن و بدگوییهایی است که شیعیان امروز به آنها افزودهاند و در زمان سبئیه مطرح نبوده است.
و اما در بارهی وصیت و غیبت و رجعت که ابن سبأ و هواداران او آن را مطرح کردند، و نیز دیگر عقاید بیگانه با اسلام و مسلمانان، که از جانب یهود و مجوس، ترویج و تبلیغ میشد، از قبیل توصیف مخلوق با اوصاف خالق، پرستش و خدا قراردادن بنده، حلول، وحدت وجود، تناسخ، ادامهی نبوّت بعد از رسول خدا ج، نازل شدن وحی بر کسی، و نازل شدن کتاب برای کسی و... همهی اینها، همان عقایدی هستند که به شیعه منتقل شدند، خصوصاً به شیعهی اثناعشریه.
براین اساس، آقای مامقانی شیعه مذهب، و مرد بزرگ در رجال شناسی، در کتاب خود «تنقیح المقال» میگوید:
«چیزی که آن روز، غلو و تندروی محسوب میشد، امروزه از ضروریات مذهب ما به حساب میآید» [۶۵۵].
چیزی که مامقانی گفته، صحیح است، چون این مسائل در تشیع اول، برای شیعیان شناخته شده نبود، بلکه آنها بعدها از سبئیه گرفتند و کم کم برای آنها به عقیده تبدیل شد و کتابها و رسایل خود را از آنها انباشتند و گفتند: همانا علی وصی رسول خدا جاست، و برای آن روایات ساختگی مطرح کردند؛ از جمله آنچه کلینی از جعفر روایت کردهاست:
«كان حيث طلقت آمنة بنت وهب، وأخذها المخاض بالنبي صلى الله عليه وآله، حضرتها فاطمة بنت أسد، امرأة أبي طالب فلم تزل معها حتى وضعت، فقالت أحدهما للأخرى: هل ترين ما أرى؟. قالت: هذا النور الذي قد سطع ما بين المشرق والمغرب. فبينما هما كذلك، إذ دخل عليهما أبوطالب فقال لهما: ما لكما، من أي شيء تعجبان؟ فأخبرته فاطمة بالنور الذي رأت، فقال لها أبوطالب: ألا أبشرك؟ فقالت: بلى، فقال: أما إنك ستلدين غلاماً يكون وصي هذا المولود» [۶۵۶].
(وقتی که آمنه دختر وهب با ولادت محمد جدرد زاییدن گرفت فاطمه دختر اسد، زن ابی طالب نزد او حاضر شد تا وقتی که وضع حمل کرد، یکی از آنها به دیگری گفت: آیا چیزی را که من میبینم تو هم میبینی؟ گفت: این نوری است که بین مشرق و مغرب را روشن کرده است. در آن حال ابوطالب وارد شد و گفت: موضوع چیست، از چه تعجب کردهاید؟ پس فاطمه او را به آن نور خبر داد که دیده بود، ابوطالب گفت: آیا به شما بشارتی بدهم؟ گفت: آری بگو، گفت: تو پسری به دنیا میآوری که وصی این بچه خواهد بود).
همچنین، دروغ دیگری ساختهاند مبنی بر این که:
وقتی که آیهی ﴿وَأَنذِرۡ عَشِيرَتَكَ ٱلۡأَقۡرَبِينَ٢١٤﴾[الشعراء: ۲۱۴].
«(ای رسول خدا!) خویشاوندان نزدیکت را از عذاب خدا بترسان».
نازل شد. رسول خدا جآنها را دعوت کرد، پس آنها آمدند و غذا خوردند اما هر چه میخوردند جز اثر انگشتان آنها، چیزی کم نمیشد، و حدود چهل نفر بودند، و از لیوانی میآشامیدند و همه را کفایت کرد، وقتی که از خوردن فارغ شدند، فرمودند: به خدا سوگند، من در میان عرب جوانی را نمیشناسم که از آنچه من آورده ام برای قوم خویش چیز بهتری آورده باشد، پس چه کسی مرا بر این امر یاری میکند که وصی و جانشین و برادر من در میان شما باشد؟ همه ساکت شدند، علی برخاست و گفت: من ای رسول خدا ج، تو را یاری میکنم؛ رسول خدا جدست روی شانهاش گذاشت و گفت: این برادر، وصیّ و جانشین من در میان شماست، پس از او بشنوید و فرمانبرداری کنید؛ پس همه برخاستند و میخندیدند و به ابوطالب میگفتند: به تو دستور میدهد که از پسرت اطاعت کنی [۶۵۷].
سپس عین همان چیزی را که عبدالله بن سبأ گفته بود، دقیق با همان الفاظ، آن را به دروغ به زبان ابو جعفر محمد باقر ساختند که گویا گفته بود:
«سوگند به خدا، جبرئیل و ملائکه در شب قدر به امر و فرمان خدا بر آدم نازل شدند؛ سوگند به خدا، آدم بدون وصی از دنیا نرفت، و تمام پیامبرانی که بعد از آدم آمدند برای آنها وصی تعیین شده است، و به خدا سوگند به هر پیامبری که بعد از آدم مبعوث گشته، نازل شده که فلانی، وصی تو است [۶۵۸].
و از جعفر نقل کرده است:
موسی÷برای یوشع بن نون وصیت نمود، و یوشع بن نون برای پسرش هارون وصیت کرد... پس پیوسته، از عالمی به عالم دیگر وصیت شده است تا به محمد ج رسیده است. وقتی که خدا محمد جرا مبعوث نمود، وارثینی که اهل حفظ و نگهداری بودند به او ایمان آوردند، و بنی اسرائیل تکذیبش نمودند، و آن حضرت جبه سوی خدا دعوت و در راه خدا جهاد کردند، سپس بر ایشان فرمان نازل شد که فضل و بزرگواری وصی خود را علنی کن، عرض کردند: پروردگارا! عرب اهل جفا و ستم هستند، و در میان آنها کتاب نبوده، و بر آنها پیامبری مبعوث نشده است، و قدر و منزلت انبیاء را نمیشناسند، اگر فضل اهل بیت خویش را به آنها خبر دهم، به من ایمان نمیآورند، پس خداوند عزّ و جل فرمود:
﴿وَلَا تَحۡزَنۡ عَلَيۡهِمۡ﴾[النمل: ۷۰].
«و غمگین مباش بر آنها».
﴿وَقُلۡ سَلَٰمٞۚ فَسَوۡفَ يَعۡلَمُونَ٨٩﴾[الزخرف: ۸۹].
«و بگو: سلام بر شما، بعداً خواهند دانست».
سپس از فضل و بزرگواری وصی خود یاد کرد؛ پس در قلبهای آنان نفاق ایجاد شد، خداوند فرمود:
﴿قَدۡ نَعۡلَمُ إِنَّهُۥ لَيَحۡزُنُكَ ٱلَّذِي يَقُولُونَۖ فَإِنَّهُمۡ لَا يُكَذِّبُونَكَ وَلَٰكِنَّ ٱلظَّٰلِمِينَ بَِٔايَٰتِ ٱللَّهِ يَجۡحَدُونَ٣٣﴾[الأنعام: ۳۳].
«ما میدانیم که گفتار آنها، تو را غمگین میکند؛ ولی (غم مخور! و بدان که) آنها تو را تکذیب نمیکنند؛ بلکه ظالمان، آیات خدا را انکار مینمایند».
رسول خدا جبا آنها رابطهی عاطفی و الفت برقرار میکرد و با برخی از آنها، برخی دیگر را یاری میداد و پیوسته فضل وصی خود را برای آنها بیان میکرد؛ تا این که این آیه نازل شد:
﴿فَإِذَا فَرَغۡتَ فَٱنصَبۡ٧ وَإِلَىٰ رَبِّكَ فَٱرۡغَب٨﴾[الشرح: ۷-۸].
یعنی: «هرگاه (از کار مهمّی) بپرداختی، به دنبال آن (به کار مهمّ دیگری بپرداز و در آن بکوش و) رنج ببر. (۷ و یکسره به سوی پروردگارت روی آر (۸)».
منظور خدا این است که هرگاه فراغت یافتی دانش خود را بیان کن، و فضل وصی خود را علنی گردان. پس رسول الله جفرمودند:
«من كنت مولاه فعلي مولاه، اللهم وال من والاه، وعاد من عاداه - ثلاث مرات - ثم قال: لأبعثـن رجلاً يحب الله ويحبه الله ورسوله، ليس بفرار يعرّض بمن رجع، ويجبـّن أصحابه ويُـجبّـنونه. وقال صلى الله عليه وآله: عليّ سيد المؤمنين. وقال: عليّ عمود الدين. وقال: هذا هو الذي يضرب الناس بالسيف على الحق بعدي. وقال: الحق مع عليّ أينما مال» [۶۵۹].
یعنی: هرکس، من مولای او هستم پس علی مولای او است؛ خدایا، دوست بدار هر کس او را دوست میدارد و دشمن بدار هر کس را که دشمن اوست. (سه بار این دعا را تکرار کرد) سپس فرمود: مردی را میفرستم که خدا و رسولش را دوست میدارد و خدا و رسولش او را دوست دارند و رسول خدا جفرمود: علی سید و سرور مؤمنین است و گفت: علی ستون دین است، و گفت: این است کسی که بعد از من مردم را با شمشیر بر حق استوار میکند، و گفت: حق با علی است، هرجا باشد.
و نیز از او روایت کردهاند:
«إن الوصية نزلت من السماء على محمد كتاباً، لم ينزل على محمد صلى الله عليه وآله كتاب مختوم إلا الوصية، فقال جبرائيل عليه السلام: يا محمد، هذه وصيتك في أمتك عند أهل بيتك. فقال رسول الله صلى الله عليه وآله: أي أهل بيتي يا جبرائيل؟ قال: نجيب الله منهم وذريته، ليرثك علم النبوة كما ورثه إبراهيم عليه السلام، وميراثه لعلي عليه السلام وذريتك من صلبه. قال: وكان عليه خواتيـم، قال: ففتح علي عليه السلام الخاتم الأول ومضى لما فيها. ثم فتح الحسن عليه السلام الخاتم الثاني ومضى لما أمر به فيها، فلما توفي الحسن ومضى، فتح الحسين عليه السلام الخاتم الثالث، فوجد فيها أن قاتل، فاقتل و ُتـقتل، واخرج بأقوام للشهادة لا شهادة لهم إلا معك. قال: ففعل عليه السلام. فلما مضى دفعها إلى علي بن الحسين عليه السلام قبل ذلك، ففتح الخاتم الرابع، فوجد فيها أن أصمت وأطرق لما حجب العلم. فلما توفي ومضى، دفعها إلى محمد بن علي عليه السلام، ففتح الخاتم الخامس، فوجد فيها أن فسّـر كتاب الله، وصدّق أباك وورّث ابنك، واصطنع الأمة، وقم بحق الله عزّ وجل، وقل الحق في الخوف والأمن، ولا تخش إلا الله، ففعل. ثم دفعها إلى الذي يليه» [۶۶۰].
(همانا وصیت از آسمان به صورت مکتوب، بر محمد جنازل شد و جز وصیت چیز دیگری به صورت مکتوب نازل نشده است، جبریل گفت: ای محمد! این وصیت تو برای امت، دربارهی اهل بیت توست، پس رسول خدا جگفت: ای جبریل! کدام یک از اهل بیت؟ گفت: آن که از جانب خدا نجیب است و فرزندان او تا علم نبوت را به تو به ارث دهد همانطور که به ابراهیم داد، و ارث او به علی و فرزندان تو از پشت او، گفت: و بر آن چند مهر زده شده است. گفت: علی مهر اول را باز کرد و به دنبال کاری رفت که به او فرمان داده شده بود، سپس حسن مهر دوم را باز کرد و به دنبال کاری رفت که به او فرمان داده شده بود، وقتی که حسن درگذشت؛ حسین مهر سوم را باز کرد، دید نوشته شده: بجنگ، پس بکش و کشته میشوی، و اقوامی را برای خود و برای شهادت ببر، تنها با تو شهادت را بدست میآورند. گفت: پس انجام داد و رفت، سپس علی بن حسن، مهر چهارم را باز کرد، دید نوشته شده است: خاموش باش، وقتی که وفات یافت و رفت آن را به محمد بن علی داد و او هم مهر پنجم را باز کرد که نوشته شده بود: کتاب الله را تفسیر کن، و پدرت راست گفت و پسرت ارث برد، امت را اصلاح کن، و به حق خدا قیام کن، و پدرت را تصدیق نما، و در حال ترس و امن، حق را بگو، و جز از خدا نترس، پس فرمان را انجام داد و وصیت را به نفر بعدی داد).
و در پایان، از ابوجعفر روایت کرد که گفت:
«لما قضى محمد نبوته، و استكمل أيامه، أوحى الله تعالى إليه أن يا محمد قد قضيت نبوتك واستكملت أيامك، فاجعل العلم الذي عندك والإيمان والاسم الأكبر و ميراث العلم وآثار علم النبوة في أهل بيتك عند علي بن أبي طالب، فإني لن أقطع العلم و الإيمان و الاسم الأكبر وميراث العلم وآثار علم النبوة من العقب من ذريتك، كما لم أقطعها من ذريات الأنبياء» [۶۶۱].
(وقتی که محمد جنبوت را به پایان برد و دوران خود را سپری کرد خدا به او وحی نمود که: ای محمد! پیامبریِ خود را به پایان بردی، و روزهایت را کامل کردی، پس آن علم و ایمان و اسم اکبر و میراث علم و آثار علم نبوت را به اهل بیت خویش بده، نزد علی بن ابیطالب؛ چون علم و ایمان و اسم اکبر و میراث علم و آثار نبوت را از جانشینان تو قطع نمیکنم، همانگونه که از پیامبران پیشین قطع نکردهام [۶۶۲].
این، عین همان چیزی بود که عبدالله بن سبأ گفت: همانا یوشع بن نون، وصی موسی بود، و علی وصی رسول الله بود و امامت علی از جانب خدا واجب شده است
[۶۲۳] الروضة من الکافی (باب وصیت نبی به أمیر المؤمنین)، چاپ تهران (ج ۸ ص: ۸۰). [۶۲۴] الأصول من الکافی، (ج۱ ص: ۱۸۸). [۶۲۵] بصائر الدرجات، چاپ ایران (ج۲ ص: ۱۰)، به نقل از مقدمهی تفسیر برهان (ص: ۲۵). [۶۲۶] همان منبع، (ص: ۲۶). [۶۲۷] مقدمهی تفسیر برهان، تألیف بحرانی (ص: ۲۷). [۶۲۸] مقدمهی تفسیر البرهان، اثر بحرانی (ص:۲۶). [۶۲۹] مقدمه تفسیر البرهان، اثر بحرانی (ص: ۲۶). [۶۳۰] الحجة من الکافی، (ج۱ص:۴۳۷). [۶۳۱] همان منبع، (ص: ۴۳۷). [۶۳۲] همان منبع، (ص:۴۳۸). [۶۳۳] الحجة من الکافی، (ج۱ص:۴۳۷). [۶۳۴] کتاب الحجة من الکافی، فصل: فیه نکت من التنزیل فی الولایة (ج ۱ص: ۳۱۲). [۶۳۵] همان منبع، (ج ۱ ص: ۴۱۳). [۶۳۶] همان منبع، (ج۱ ص: ۴۱۸). [۶۳۷] همان منبع، (ج۱ص: ۴۱۷). [۶۳۸] نگاه: (مقدمه). البرهان فی تفسیر القرآن، اثر: سید هاشم بحرانی، چاپ ایران، (ص: ۳۳۹). [۶۳۹] همان منبع، فصل دوم در بیان فرض ولایت اهل بیت، (ص: ۲۱). [۶۴۰] عیون أخبار الرضا، چاپ تهران (ج۲، ص: ۸۵). [۶۴۱] همان منبع، (ج۲ ص: ۴۷). [۶۴۲] تفسیر عیاشی، (ج۱ ص: ۱۳۹). [۶۴۳] واین هشدار وآگاهی لازم است که این روایات را جز از کذابان و شیّادانی چون خود نقل نکردهاند، و این روایات از طریق شیعه در کتابهایی از اهل سنت که به نقل روایات صحیح پایبند نبودهاند و عادتی به نقد راویان و روایاتشان نداشتهاند، بیان شده است؛ بنابراین، چنین روایاتی برای اعتماد قابلیت ندارند چون از شیعه نقل شدهاند که تنها به منظور ترویج افکار باطل و نشر اباطیل خود آنها را نقل میکنند. الحمد لله اهل سنت معیار قوی و محکمی برای سنجش این روایات و نقد آنها دارند که موجب تشخیص روایات باطل و دروغ یا ضعیف از روایات صحیح است. [۶۴۴] منهج الصادقین، (ج۸ ص:۱۱۰). [۶۴۵] البرهان، (ص: ۱۳). [۶۴۶] عیون أخبار الرضا، (ج۲ ص: ۶۵). و (البرهان، ص: ۲۲). [۶۴۷] الکافی فی الأصول، باب دعائم الإسلام (ج۲ ص: ۱۸). [۶۴۸] البرهان، (ص: ۲۲). [۶۴۹] از جمله شیخ محمد حسین آل کاشف الغطاء در کتاب «أصل الشیعة وفروعها» (ص: ۱۰۳- ۱۰۴ چاپ بیروت، سال۱۹۶۰م). و همچنین سید محسن امین در کتاب اعیان الشیعة (۱/۶۹). [۶۵۰] مقدمهی البرهان، (ص۲۰). [۶۵۱] خلاصهی از آنچه خمینی در کشف الاسرار، در صفحهی: ۱۱۰ (چاپ فارسی). نوشته است. [۶۵۲] باید این کتاب را کشف اسرار خمینی نامید نه کشف الاسرار تألیف خمینی؛ چرا که واقعاً اسرار این رهبر شیعه و مصلح امت چنانکه برخی از مسلمانان غافل گمان میکنند، را به خوبی آشکار ساخته است. امیدوارم یک فرد آگاه به زبان فارسی و دیگر زبانهای زندهی دنیا این کتاب را ترجمه کند تا این اسرار برای همه آشکار شود. این کتاب پیوسته در ایران تجدید چاپ شده و از سوی مقامات حکومتی در داخل و خارج ایران نشر و توزیع میشود بدون هیچ تغییر و تحولی. شگفتا از کسانی که نزد خود برای او بهانه تراشی میکنند، در حالی که نویسنده هنوز زنده بود اما در این باره چیزی نگفت، درحالی که این افکاری که او نوشته عین عقیده و مذهب و مسلک و دین و موضعگیری آنها است. ای صاحبان بصیرت بیندیشید. [۶۵۳] خمینی، کشف الأسرار، چاپ فارسی، (ص ۱۱۲، ۱۱۳، ۱۱۴). [۶۵۴] کشف الأسرار (ص: ۱۱۹-۱۲۰). [۶۵۵] تنقیح المقال، مامقانی، به نقلً از حاشیهی المنتقی، اثر: ذهبی (ص: ۱۹۳). [۶۵۶] الروضة من الکافی، اثر: کلینی، (تحت عنوان إخبار أبیطالب بولادة علی وأنه وصی النبی. (ج ۸ ص: ۳۰۲). [۶۵۷] الإرشاد، اثر: مفید (ص: ۱۱). و أعلام الورى، اثر: طبرسی (ص: ۱۶۲). و الصافی (ج۲، ص: ۲۲۷). و تفسیر قمی (جزء۲ ص: ۱۲۴). و نور الثقلین، (ج۴ ص: ۶۷). و منهج الصادقین، (ج۶ ص: ۴۸۷). و أعیان الشیعة، جزء أول (ص: ۲۰۹). [۶۵۸] کتاب الحجة، چاپ ایران (ج۱ص:۲۵۰). [۶۵۹] کتاب الحجة من الکافی، (ج۱ ص: ۲۹۳، ۲۹۴). [۶۶۰] منبع سابق (باب إن الأئمة لم یفعلوا شیئاً ولا یفعلون إلا بعهد من الله، (ج۱ص:۲۸۰). [۶۶۱] منبع سابق (باب الإشارة والنص على أمیر المؤمنین (ج۱، ص ۲۹۳). [۶۶۲] رجال کشی، کربلا (عراق)، (ص: ۱۰۹). و فرق الشیعة، اثر: نوبختی، چاپ نجف (عراق). (ص: ۴۴، ۴۳). و تنقیح المقال، اثر مامقانی، چاپ ایران، (ج۲ ص:۱۴۳).