شیعه و شیعه گری

فهرست کتاب

فصل ششم: شیعهی دوازده امامی (اثنی عشری)

فصل ششم: شیعهی دوازده امامی (اثنی عشری)

شیعه‏ی امامیه گروهی هستند که معتقد به امامت شخصی خیالی و موهوم به نام محمد بن حسن عسکری میباشند.

سمعانی در کتاب «الأنساب» در مورد آنها این چنین می‌گوید:

امامیه گروهی از افراط گرایان شیعه هستند که بدلیل اعتقاد به امامت علی و فرزندانش، و همچنین اعتقاد به لزوم وجود امامی برای مردم در همه‏ی ادوار و زمانها، همواره در انتظار او بوده و بر این باورند که در آخر زمان ظهور می‌کند لذا آنها را امامیه می‌گویند [۴۷۹].

و به آنها «اثنی عشریه» نیز می‌گویند؛ زیرا معتقد به امامت دوازده امام، یعنی: علی بن ابی طالب و حسن بن علی و برادرش حسین، و زین العابدین علی بن حسین، و محمد بن علی باقر، و جعفر بن محمد صادق، و موسی بن جعفر کاظم، و علی ابن موسی الرضا، و محمد بن علی جواد، و علی بن محمد هادی، و حسن بن علی عسکری، و محمد بن حسن مهدی، امام دوازدهم می‌باشند [۴۸۰].

و همچنین به آنها «جعفری» نیز گفته می‌شود؛ زیرا در فروع دین و مباحث احکام، پیرو مذهب جعفر بن محمد صادق می‌باشند. و نسبت دادن مذهبشان به او از این لحاظ است که بیشتر فروع دین را از او گرفته و مقلد او می‌باشند [۴۸۱]. و همچنین به آنها «رافضه» یا «روافض» می‌گویند بدلیل ترک یاری و کمک امامشان و همچنین خیانت و بزهکاریهای‌شان در حق امت اسلامی و عدم وفاداریشان نسبت به امام خودشان. چنانکه علی آنها را این گونه توصیف می‌کند آنجا که می‌فرماید:

[لو ميزت شيعتي لما وجدتهم إلا واصفة، ولو امتحنتهم لما وجدتهم إلا مرتدين، ولو تمحصتهم لما خلص من الألف واحد] [۴۸۲].

اگر شیعه و پیروان من را برجسته و متمایز سازی آنها را محض وصف کنندگان می‏یابی، و اگر آنها را امتحان کنی آنها را مرتد می‏یابی، و اگر آنها را پالایش دهی از هزار نفر، یک نفر را خالص و ناب نمی‌یابی.

و همچنین علی بن حسین ملقب به زین العابدین در مورد آنها میگوید: {از میان شیعیان حسین کسی نمانده که از درماندگی و ترسویی خود، و ترک و رها کردن امامش مرتد نشده باشد جز این پنج نفر: ابو خالد کابلی، یحیی بن ام طویل، جبیر بن مطیع، جابر بن عبد الله و شبکه زن حسین [۴۸۳].

ترک و رها کردن امامانشان و خوار ذلیل نمودن آنها، و تک و تنها گذاشتنشان در جنگ و پیکارهای که خودشان آتش آن را بر افروخته بودند مشهور و معروف همه است. که در صفحات قبل به بعضی ازآن رویدادها اشاره نمودیم، کسی که خواهان اطلاعات بیشتر در این زمینه است به کتاب «مقاتل الطالبین» اثر اصفهانی مراجعه نماید، که در شیعیان علی از حسین خواستند به سوی خلافت و بدست گرفتن امور حکومت بشتابد اما نه تنها یاریش نداده‌اند بلکه او را تک و تنها گذاشته و هیچ گونه حمایتی از او ننموده‌اند.

بعضی هم گفته‌اند به این دلیل آنها را رافضه می‌گوبند که: زید بن علی بن حسین را به خاطر مدح و ستایش ابوبکر و عمرب، ترک نمودند پس زید گفت: [رفضونا اليوم]. یعنی امروز مرا تک و تنها گذاشتند. لذا از آن پس، آنها را رافضه نام نهادند [۴۸۴].

رازی هم مانند آن را ذکر نموده است آنجا که می‌گوید:

«به این دلیل آنها را رافضه می‌گویند که: زید بن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب با هشام بن عبد الملک مقابله کرد، و دید که سربازانش، از ابوبکرسعیب‌جویی میکنند. پس زید ناراحت شد و آنها را از این کار منع نمود. لذا سربازها او را ترک نمودند و کسی دور و بر او نماند جز ۲۰۰ نفر سواره، زید گفت: (رفضتمونی؟) یعنی آبا مرا تنها می‌گذارید و رهایم میکنید؟ آنها گفتند: آری تو را ترک خواهیم نمود. از آن پس این نام برای آنها لقب شد و آنها با این اسم نام گذاری شدند [۴۸۵].

اما قول آنهایی که میگویند: در اصل، رافضه لقبی است برای کسانی که علی را در امر خلافت مقدم بر دیگر خلفا میدانند و بیشتر برای انتقام‌جویی و خالی‌کردن عقده از آنها، این لقب را برایشان به کار برده‌اند، و چون تعصب و خشم آنها سر گرفت و طوفانی شد، آن را تعمیم داده و برای همهی شیعه‌ها به کار بردند [۴۸۶].

این سخنان مبنای جهل و نادانی را دارند و تنها برای فرار از ننگی که همواره و در طول تاریخ دامن گیر آنها شده است، به این نوع توجیه و تأویلها روی آورده‌اند؛ زیرا کلینی، بخاری شیعه میگوید:

«از محمد بن سلیمان، از پدرش روایت است که گفت: به ابو عبد الله جعفر- امام هشتم شیعیان- گفتم: فدایت شوم، مردم عامه، ما را به نام و لقبی میخوانند که مایهی ننگی است و کمر ما را خم کرده و دلمان را شکسته، و ولاة و سرپرستان امر به دلیل احادیث و روایاتی که علما و فقهای آنها برایشان روایت نمودهاند، خون ما را حلال و روا نموده‌اند. ابو عبدالله گفت: منظورت رافضه است؟ گفتم: آری، گفت: نه، به خدا سوگند آنها این لقب را به شما نداده‌اند بلکه خداوند، شمارا به این لقب نام گذاری نموده است [۴۸۷].

شیعه‌ها همچون یهودیها، خود را خاصه و غیر خود (اهل سنت) را عامه مینامند [۴۸۸].

لازم به ذکر است نامهای که به آنها اشاره کردیم، اسامی مشهور و معروفی هستند که برای کسانی به کار برده شده‌اند که معتقد به امامت شخصی غایب و خیالی به نام مهدی می‌باشند. سپس آنها پیش از اثبات رهبری و امامتش برای آنها، در اثبات ولادتش دچار تحیر و سر گردانی شده‌اند. لذا انواع و اقسام قول و رأی را در این زمینه گفتهاند و هر کس بگونهای آن را ساخته و بافته است، یکی میگوید: پدرش مرده است و هیچ گونه اثری از او دیده نشده و ظاهراً فرزندی از خود به جای نگذاشته است [۴۸۹].

دیگری میگوید: پدرش او را از کنیزکی به دنیا آورده است و مادرش آن کنیزک است. اما این سخن باطل و بی‌اساس است؛ زیرا حاملگی آن کنیزک حقیقت نداشته است چنانکه کلینی در روایتی طولانی از احمد بن عبید الله بن خاقان روایت نموده که گفته است: وقتی که حسن عسکری فوت نمود، سرّ مَن رأی (نام جای است) پر آشوب و غوغا گردید، سلطان، کسانی را به خانهی او فرستاد تا آنجا را تفتیش کنند و تمام حجره و اتاقهایش را بگردند، شاید اثری از فرزندش بیابند، اما پس از تفتیش و تحقیق فراوان، زنانی را آوردند که در تشخیص حاملگی و شناخت بارداری، آگاهی و تخصص داشتند و آنها را پیش کنیزکهای حسن بردند تا خوب به آنها نگاه کنند شاید یکی از آنها حامله باشد و اثری از فرزند برای او را بیابند. چند نفر از قابله‌ها گفتند: یکی از کنیزکها مشکوک به بارداری است لذا او را در اتاقی نگهداری نمودند و نحریرخادم و چند نفر دیگر همراه با چند زن را مأمور پرستاری و حفاظت از او نمودند، اما سرانجام معلوم گردید که آن کنیزک باردار نبوده و تشخیص قابله‌ها اشتباه و غلط بوده است [۴۹۰].

بعضی دیگر گفته‌اند که: او هشت ماه پس از فوت پدرش حسن، به دنیا آمده است [۴۹۱].

گروه دیگر گفتند که: امام (موهوم) دو سال قبل از وفات پدرش دیده به جهان گشوده است. و تاریخ و محل تولدش بیست و سوم رمضان سال ۲۵۸هـ در سرّ من رأی بوده است [۴۹۲].

یکی دیگر میگوید: بلکه ولادتش در سال ۲۵۶هـ بوده است [۴۹۳].

دیگری گفته است: خیر، بلکه پنج سال قبل از وفات پدرش در شب پانزدهم شعبان سال ۲۵۵هـ به دنیا آمده است [۴۹۴].

و همچنین در مورد نام جاریه ای که (میگویند) او را به دنیا آورده است، دچار اختلاف شده‌اند، گروهی میگویند: نامش نرگس بوده است [۴۹۵].

یکی دیگر می‌گوید: بلکه نامش صقیل یا صیقل بوده است [۴۹۶].

دیگری میکوید: خیر، نامش حکیمه بوده است [۴۹۷].

نامهای دیگری نیز ذکر نموده‌اند، بر این اساس ابن حزم میگوید:

«گروه قطعیه که از امامیهی رافضی میباشند و جمهور شیعه را تشکیل میدهند و متکلمین و نظارون و تعداد زیاد دیگر از شیعیان، میگویند: محمد بن حسن بن علی بن محمد بن علی بن موسى بن جعفر بن علی بن حسین بن علی بن أبی طالب زنده است و هنوز نمرده و نمی‌میرد تا زمانی که ظهور کند و دنیا را پر از عدل و داد کند همانگونه که پر از جور وستم شده است. و او نزد آنها مهدی موعود است. و گروهی از آنها میگویند: تولد آن (شخصی که هرگز متولد نشده و نخواهد شد و اصلا آفریده نشده است) در سال۲۶۰هـ، سال فوت پدرش بوده و گروه دیگری از آنها میگویند: بلکه تولدش مدتی پس از فوت پدرش می‌باشد. گروهی هم گفته‌اند: پدرش در قید حیات بوده که او به دنبا آمده است و از حکیمهی دختر محمد بن علی بن موسی روایت می‌کنند که گویا او خودش شاهد تولد او بوده و با گوشهای خود، شنیده است که هنگام ولادتش سخن گفته و قرآن خوانده است، و مادرش نرگس خانم یکی از قابله‌های خبره بوده است.

اما جمهور آنها میگویند: مادرش صقیل یا صیقل بوده است. گروه دیگر گفتهاند: نامش سوسن بوده است. اما تمام این سخنان اراجیف و چرت و پرت هستند چرا که اصلاً حسن عسکری فرزندی نداشته است، نه پسر و نه دختر، تا بر سر نام مادرش اختلاف به راه اندازند. پس این نهایت حماقت شیعه و کلید شکست آنها و در عین حال ساده‌ترین دلیل است اگر چه بسیار ویرانگر و نابود کننده است [۴۹۸].

سپس داستانی که برای این به شخص مزعومی که هر گز متولد نشده است، ساخته و پرداخته‌اند، و همچنین جریان پنهان شدنش از دید خاص و عام، و دور و نزدیکانش، حتی عدم اطلاع و عدم شناخت اهل بیت و خانوادهاش از او، و چگونگی رسیدن او به درجه و رتبهی امامت، و فراگیری تمام علوم و معارف مربوط به آن. تمام اینها، این قوم سرخورده و سرگردان را وادار به جعل و ساختن افسانه‌ها و مبالغه در دروغ و دروغ پردازی جهت اثبات ادعاهایشان - که هرگز ثابت نشده و نخواهد شد- نموده است؛ زیرا این حکایات - که بهتر است آنها را خرا فات و خزعبلات نام نهاد- گواه و دال بر شکست و واماندگی آنها، در ایجاد آن چیزی است که هرگز به وجود نیامده و نخواهد آمد.

در این جا به ذکر برخی از این خرافات و افسانه‌ها می‌پردازیم تا خوانندگان محترم از حقیقت و ماهیت این قوم، و دروغ و دروغ‌پردازیهای آنها شناخت و آگاهی پیدا کنند. و چون این موضوع بسیار جای اهمیت است ناچار موضوع را بسط داده و تا حدودی به تفصیل به ذکر آنها، و به خصوص خرافات اثنی عشریها، که تنها گروهی هستند که خود را شیعه اصلی دانسته و ادعای آن را دارند و مذهبشان را بر محور و جود مهدی موهوم بنا و استوار نمودهاند، بپردازیم .

ابو علی طبرسی، علامه و مفسر شیعه که یکی از دانشمندان قرن ششم هجری آنها به حساب میآید در کتابش، به نقل از ابن بابویهی قمی ملقب به صدوق - یکی از ائمهی آنها در علم حدیث و یکی از چهار نفر معتمد آنها در آن علم – میگوید:

از اخبار و روایاتی که در مورد میلاد مهدی آمده، روایتی است که شیخ ابو جعفر بن بابویه، از محمد بن حسن بن ولید، از محمد بن یحیی عطار، از حسین بن رزق الله، از موسی بن محمد بن قاسم بن حمزه، از حکیمه دختر محمد بن علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب روایت می‌کند که گفت: حکیمه دختر محمد بن الرضا÷گفت: ابو محمد حسن بن علی به سوی من آمد و گفت: ای عمه! امشب پیش ما بیا و برای افطار نزد ما باش؛ زیرا نیمهی شعبان است و خداوند حجت را در این شب ظهور میدهد. آری، او حجت خدا در زمین است. حکیمه می‌گوید: گفتم مادرش کیست؟ گفت: نرگس ، گفتم: قربانت بروم او که اثری از حاملگی ندارد! گفت: همین است که گفتم. حکیمه می‏‏گوید: من هم به خانهی او رفتم، وقتی که سلام کردم و نشستم، او به آرامی آمد و گفت: ای بانوی بزرگ! امروز را چگونه سپری نمودی؟ گفتم: بلکه تو بانوی من و سرور ما هستی، او این سخن مرا انکار کرد و گفت: خیر است تشریف آوردهای خانهی ما؟ گفتم: دخترم امشب خداوند بچهای را به تو میبخشد که سرور دنیا و قیامت است، پس او خجالتی کشید و بسیار شرم کرد...، وقتی که نماز عشاء را خواندم، افطار کردم و به رختخواب رفتم و خوابیدم، نیمه شب برای خواندن نماز شب بیدار شدم دیدم که او هنوز نخوابیده و خبری از زایمان هم نیست، پس او هم کنار من آمد و خوابید و من هم خوابیدم، بار دیگر بیدار شدم دیدم که او در خواب است. اما پس از مدتی به آرامی به پا خواست و چند رکعت نماز خواند و دوباره دراز کشید. حکیمه میگوید: من در انتظار فجر بودم که کم کم هوا روشن شد و فجر اول همچون دم گرگ پدیدار گشت اما او هنوز خوابیده بود پس مشکوک شدم و به این فکر افتادم که هنوز وقت وضع حمل او فرا نرسیده و آنها اشتباه شده‌اند که ناگاه صدای ابو محمد را شنیدم که میگفت: ای عمه! عجله نکن وقت آن نزدیک است، پس در جای خود نشستم و سوره سجده و یاسین را خواندم که در این موقع او هم بیدار شد. پس به سوی او شتافتم و بسم الله کردم و گفتم: برکت نام خدا بر تو باد، آیا چیزی را احساس میکنی؟ گفت: آری، گفتم: پس خود را آماده کن و مقاومت کن دیگر وقتش است، دلت قوی باشد.

حکیمه میگوید: او مرا میگرفت و به شدت فشار میداد، من هم او را گرفته بودم تا اینکه احساس نمودم که سرور ما دارد دیده به جهان میگشاید، پس پارچه را از روی ایشان برداشتم دیدم که او رو به سجده در زمین افتاده است، اورا بلند کردم و جمع و جور و قنداقش نمودم و لباس را برایش پوشیدم، هنوز خون و چرک از بدنش خشک نشده بود که ابو محمد فریاد زد وگفت: ای عمه! فرزندم را برایم بیاور، من هم فورا او را به سویش بردم و او بچه را از من گرفت و پاهایش را روی سینهی خود قرار داد و سپس زبانش را بیرون آورد و در دهان او گذاشت و دست را روی چشم و گوش و مفاصلش کشید و گفت: سخن بگو ای فرزندم! پس بچه به سخن آمد و گفت: أشهد أن لا إله إلا الله وأشهد أن محمداً رسول الله. و سپس بر امیر المؤمنین وسایر ائمه به ترتیب صلوات فرستاد تا اینکه رسید به پدرش آنگاه ساکت شد. سپس ابو محمد گفت: ای عمه! او را پیش مادرش ببر تا بر او سلام کند و بعد او را پیش من بیاور. پس او را نزد مادرش بردم، او سلام کرد و مادرش هم سلام او را جواب داد، آنگاه او را برگرداندم و در جایش گذاشتم.

سپس ابو محمد گفت: ای عمه! روز هفتم بیایید پیش ما. حکیمه میگوید: صبح که شد، پیش ابو محمد رفتم و بر او سلام کردم وپرده را کنار زدم تا سرورمان را ببینم اما او در جایش نبود و ندیدمش. پس گفتم: فدایت شوم سرور ما کجا است؟ گفت: او را به کسی سپردم که مادر موسی، موسی را به او سپرد، حکیمه می‌گوید: روز هفتم فرا رسید و من هم نزد آنها رفتم و بر آقا ابو محمد، سلام کردم، پس او گفت: پسرم را پیش من بیاورید. من هم بچه را پیش او آوردم ، او هم همانند بار اول زبانش را در دهان او گذاشت به طوری که گویی شیر یا عسل را به او میدهد، سپس گفت: سخن بگو ای فرزندم، پس گفت: أشهد أن لا إله إلا الله وأشهد أن محمداً رسول الله، و بعد بر تک تک ائمه درود فرستاد تا اینکه به پدرش رسید و سپس این آیه را تلاوت نمود:

﴿وَنُرِيدُ أَن نَّمُنَّ عَلَى ٱلَّذِينَ ٱسۡتُضۡعِفُواْ فِي ٱلۡأَرۡضِ وَنَجۡعَلَهُمۡ أَئِمَّةٗ وَنَجۡعَلَهُمُ ٱلۡوَٰرِثِينَ٥ وَنُمَكِّنَ لَهُمۡ فِي ٱلۡأَرۡضِ وَنُرِيَ فِرۡعَوۡنَ وَهَٰمَٰنَ وَجُنُودَهُمَا مِنۡهُم مَّا كَانُواْ يَحۡذَرُونَ٦[القصص: ۵-۶] [۴۹۹].

ملا باقر مجلسی ، سرور و خاتم محدثین شیعه نیز مانند این روایت را با زیاده و اضافاتی، از کلینی صاحب «الکافی» و از ابن بابویه‏ی قمی و از طوسی، شیخ طایفهی شیعه، واز سید مرتضی ملقب به علم الهدی و کسان دیگری، روایت نموده است [۵۰۰].

و همچنین ازتاریخ نگار و رجال شناس و محدث آنها عباس قمی در «منتهی الآمال» [۵۰۱]و از محدثین بزرگ خود، از ابن بابویه‏ی قمی، و از طوسی شیخ طایفه، با سندهای معتبر و معتمد روایت نموده‌اند، همانگونه که خرافات و ترّهات زیاد دیگری را نیز روایت نمودهاند که انسان از شنیدن آنها خجالت می‌کشد و عقل درمانده میگردد، از جمله: روایت کردهاند که حکیمه گفت:

داشتم سوره قدر را بر نرگس می‌خواندم که ناگاه جنین در شکم او همان آیات را تکرار می‌کرد و بر من سلام می‌کرد وقتی که این را شنیدم بسیار ترسیدم و شگفت زده شدم، در این حال ابو محمد فریاد زد و گفت: از کار و فرمان خدا شگفت زده مباش؛ چرا که خداوند ما را از کودکی به حکمت سخن می‌آورد و در بزرگی ما را حجت خود در زمین قرار می‌دهد، هنوز سخنانمان را تمام نکرده بودیم که نرگس جلو چشمان ما پنهان شد و دیگر او را ندیدیم، گویی که میان من و او حجابی قرار داده شد. پس به سوی ابو محمد شتافتم در حالی که فریاد می‌زدم و می‌گریستم، پس ابو محمد به من گفت: ای عمه! بر گرد. قطعا او را در جای خود می‌یابی، حکیمه می‌گوید: دیری نپایید که پرده میان من و او برداشته شد و دیدم که تمام بدن او را نور فرا گرفته بود بطوری که نمی‌توانستم به او نگاه کنم در این هنگام بچه را دیدم که رو به مسجد بر زانو‌هایش افتاده و انگشت سبابه‌اش را به سوی آسمان بلند کرده و میگفت:

«أشهد أن لا إله إلا الله وأن جدي رسول الله جوأن أبي أمیر المؤمنین...».

گواهی می‌دهم که نیست هیچ معبودی جز الله، و جدم پیامبر خداست و پدرم امیر المؤمنین است، سپس تک تک امامان را بر شمرد تا به خودش رسید و آنگاه گفت: خدایا وعده ام را به جای آور و کارم را به پایان برسان و مرا ثابت قدم و استوار گردان و زمین را به وسیلهی من پر از داد و عدل فرما، در این جا بود که ابو محمد بر من فریاد کشید و گفت: ای عمه! او را بلند کن و بیاورش به سوی من، پس او را برداشتم و به سوی ابو محمد بردم، همینکه نزد او رسیدم هنوز روی دستانم بود که بر پدرش سلام کرد، بچه را از من گرفت در حالی که پرندگان بر سر او پر و بال می‏زدند زبانش را بیرون ‏آورد و او از آب دهانش می‏نوشید، سپس گفت: او را به نزد مادرش ببر تا او را شیر دهد و بعد او را به سوی من برگردان. (حکیمه) می‌گوید: مادرش پستانهایش را در دهان او گذاشت و شیرش داد، بعد او را پیش ابو محمد بر گرداندم در حالی که هنوز پرندگانی بر سرش پرواز می‏کردند و پر و بال می‏زدند، در این هنگام یکی از پرندگان فریاد زد. پس ابو محمد به او گفت: او را بردارید و نگهش دارید وپس از چهل روز او را به سوی ما باز گردانید، در این اثنا یکی از پرندگان، سریع او را از ما گرفت و به سوی آسمان پرواز کرد و بقیهی پرندگان نیز به دنبال او پرواز و حرکت نمودند، در این موقع شنیدم که ابو محمد میگفت: تو را به کسی سپردم که مادر موسی، موسی را به او سپرد. مادرش نرگس به گریه افتاد، ابو محمد گفت: ساکت باش همانا شیر بر او حرام است جز از پستانهای تو، و حتما به سوی تو باز خواهد گشت هچنانکه موسی به سوی مادرش باز گشت واین وعدهی خداوند است که میفرماید: ﴿فَرَدَدۡنَٰهُ إِلَىٰٓ أُمِّهِۦ كَيۡ تَقَرَّ عَيۡنُهَا وَلَا تَحۡزَنَ[القصص: ۱۳].

«پس ما او را به مادرش بازگرداندیم تا چشمش روشن شود و غمگین نباشد».

حکیمه میگوید: پرسیدم این پرندگان چه بودند؟ ابو محمد گفت: او روح القدس بود که مسؤل پرورش و تربیت أئمه است. حکیمه می‏گوید: پس از چهل روز، بچه به سوی ما باز گردانده شد در حالی که رو به من بود مرا صدا زد پس من به سوی او شتافتم، دیدم که گویی بچه دو ساله است، روی دستهایش می‌رفت گفتم: ای سرورم! این بچه دوساله است. ابو محمد تبسم کرد و گفت: فرزندان پیامبران و فرزندان اوصیا و اولیا رشدشان غیر معمولی است، بچه‏ی یک ماهه‏ی آنها به اندازه‏ی بچه‏ی یک ساله است، و فرزندان ما، در شکم مادرشان سخن می‏گویند و قرآن می‌خوانند و در سن شیر خوارگی، خدا را بندگی می‌کنند و فرشتگان، آنها را طواف می‌نمایند و شامگاه و صبحگاهان سلام و درود بر آنها فرود میآید.

حکیمه میگوید: همواره هر چهل روز یک بار او را می‌دیدیم تا اینکه بزرگ شد و یک مرد کامل گردید. چند روز قبل از فوت ابو محمد، او را دیدم اما او را نشناختم لذا از برادر زاده ام ابو محمد پرسیدم: آن مرد کیست که دستور می‌دهد نزد او بنشینم؟ گفت: او پسر نرگس است که پس از من خلیفه و جانشین من می‏باشد، من چند روز دیگر از دنیا می‏روم، پس از او حرف شنوی داشته باشید و او را اطاعت کنید [۵۰۲].

طبرسی نیز در اعلام الوری شبیه این روایت را نقل نموده است [۵۰۳]و میافزاید:

«نسیم خادم برای من نقل نمود و گفت: در شبی پس از تولد امام زمان پیش ایشان رفتم و در آنجا عطسه زدم، گفت: یرحمک الله (خدا بر تو رحم کند). من هم بسیار خوشحال شدم. در این موقع ایشان فرمود: تو را مژده دهم به عطسه کننده که چقدر برایش خوب است؟ گفتم: آری، فدایت شوم، گفت: عطسه زدن، در امان قرار گرفتن به مدت سه روز از مرگ است» [۵۰۴].

ابن فتال می‌گوید:

«وقتی که آقا امام زمان به دنیا آمد پدرش ابو محمد گفت: ابو عمرو را به سوی من بفرستید. پس او را به سوی ایشان فرستادند وقتی که ابو عمرو خدمت ایشان رسید، ابو محمد به او گفت: چهار هزار رتل نان و ده هزار رتل گوشت را بخرید و آن را در میان فقرا به عنوان صدقه تقسیم کنید».

علی بن هاشم می‌گوید: چند رأس گوسفند را نیز سر برید و آنها را به عنوان عقیقه پخش نمود.

و در روایت دیگری می‏گوید: وقتی که سرور و سردار أئمه به دنیا آمد، نور بسیار روشن و درخشانی را دیدم که از او به سوی آسمان بلند می‏شد، و همچنین پرندگان سفید رنگی را مشاهده نمودم که از آسمان فرود می‏آمدند و با بالهایشان سر و صورت و تمام اندامهای او را مسح می‏کردند و سپس به سوی آسمان پرواز نمودند. این خبر را به ابو محمد رساندم، پس او خندید و گفت: آنها فرشتگان آسمان بودند که از برکت قدوم این مولود از آسمان نازل شدند و همگام ظهورش نیز آنها یاور و همراه او خواهند بود [۵۰۵].

در این جا این سؤال برای خردمندان پیش میآید: وقتی که فرشتگان حامی و پشتیبان و یاری دهنده و همراه او هستند پس، از چه چیزی ترس دارد و برای چه به سرداب و مخفی گاه پناه برده است؟.

چرا از حسن عسکری تحقیق و تفتیش به عمل میآورند وقتی که او به دنیا آمده است و حتی به سن جوانی هم رسیده است؟

چگونه برادرش جعفر، ترکه و ارث حسن را می‌گیرد در حالی که او خود فرزند دارد؟!

چرا نوادگان پیامبر جیعنی حسن و حسین به جای او، آنگونه رشد نکردند در حالی که جایگاه آنان بر کسی پوشیده نبوده و نیست؟

و دیگر اینکه کسی که وجود خارجی نداشته، چگونه آنقدر رشد و نمو میکند و با این عجله جوانی آن چنانی میگردد؟

آیا کسی که کمترین اندیشه و تعقل را داشته باشد به این داستانهای خرافی و افسانه‌های ساختگی - که سازنده‌شان بسیار جاهلانه و نادانانه آنهارا ساخته و پرداخته است- باور میکند؟

و آیا حکایت پرنده‌ها، و پنهان شدن نرگس، چیزی جز خرافات و افسانه‌های که شبها را به آن میگذرانند و بازار خود را به آن گرم، و قهوه خانه‌ها را به آن میآرایند، دیگری هست؟

راستی این افسانه‌ها و خرافات و اباطیل چگونه بر هاشمی‌ها و علویان پوشیده ماند با وجود اینکه در میان آنها، مادر حسین و برادرش و در رأس آنها نمایندهی طالبی‌ها، احمد بن عبد الصمد معروف به ابن طومار، وجود داشت که تاریخ تولد همهی علویها را در دفتری ثبت نموده بود؟! به همین جهت وقتی که در سال (۳۰۲هـ) شخصی، ادعا نمود که او محمدبن حسن عسکری است. و این خبر به خلیفه‏ی مقتدر و توانمند عباسی رسید، بلافاصله خلیفه دستور داد که همه‏ی بزرگان آل طالب و نخبگانشان گرد آیند و جلسه‏ای تشکیل دهند تا در مورد این خبر به بحث و بررسی بپردازند. و الحاصل پس از بحث و بررسی‌های زیاد، همه بالإتفاق بر دروغ گو بودن آن مرد گواهی دادند بدلیل اینکه حسن عسکری، بعد از خود اصلاً پسر نداشته است. لذا آن مرد را زندانی نمودند و به مدت یک ماه او را در میان مردم و در ملأ عام لت و کوب می‌نمودند [۵۰۶].

تمام این افسانه‌ها و خرافات، خود به خود گواه و دال بر شکست این قوم سرخورده و دروغ پرداز و حیله گر، در خصوص اثبات ادعایشان می‌باشد.

علاوه بر مطالب فوق، اختلاف و چند دستگی شیعه‌ها در میان خود و آراء ونظریات متعدد، و گرویدن اکثر آنها به سوی امام دیگر و اقرار به امامت کسانی دیگر، پس از نا امید شدنشان از ولادت حسن عسکری و مأیوس شدن از وجود او، دلیل دیگری بر دروغ بودن آنها در ادعایشان می‌باشد.

ودر پایان می‌خواهم به ذکر روایت موثق و معتمد آنها بپردازم که در کتاب‌های مورد اعتماد و اطمینان‌شان نقل نمودهاند. آری این روایت در الکافی، در فصلی مستقل و جداگانهای ذکر شده است و اینک ماجرای این داستان:

کلینی از احمد بن عبید الله بن خاقان- شیعهی مشهوری است که شیعه بودن و دوستیش با حسن عسکری معروف و معلوم همه است- روایت میکند که: هنگامی که حسن عسکری مریض شد. فرمان روا، شخصی را به سوی پدرش فرستاد که ابن الرضا مریض و در بستر است. درجا پدرش سوار اسب شد و به سوی دار الخلافه راه افتاد. سپس با عجله بر گشت در حالی که پنج نفر از خدمتکاران امیر المؤمنین را که همه معتمد و مورد ثقه بودند، به همراه داشت، از جمله، در میان آنها نحریر بود. به آنها دستور داد که در خانهی حسن بسیج و مواظب اوضاع و احوال او باشند. و همچنین دستور داد که چند نفر طبیب ماهر و زبر دست، شب و روز، حسن را تحت نظر داشته باشند و مواظب حال او باشند. پس از دو یا سه روز خبر دادند که حال او بسیار وخیم است و بدنش خیلی ضعیف و سست شده است. لذا دستور داد که آن چند نفر طبیب به خانهی او بروند وحال او را شدیداً تحت نظر قرار دهند. و همچنین دنبال قاضی القضات فرستاد و او را هم حاضر نمود. پس به او دستور داد که ده نفر افراد معتمد و مورد اطمینان، و دیندار و پرهیز گار را انتخاب نماید آنها را به خانهی حسن بفرستد تا شب و روز دور او باشند واو را تنها نگذارند تا این که حسن وفات نمود و دار فانی را وداع گفت و «سر مَن رأی» پر از غوغا و گریه و زاری شد. و مسلمانان چند نفر را مأمور کردند که خانه و اتاقهای او را کاملاً بگردند شاید اثری از فرزندش را بیابند. و همچنین زنانی را که در زمینهی تشخیص حاملگی مهارت داشتند به نزد کنیزکهایش فرستادند تا آنها را معاینه کنند شاید یکی از آنها حامله باشد. بعضی از قابله‌ها گفتند: یکی از کنیزک‌ها حامله است. پس او را در اتاقی نگهداری نمودند و چند نفر را مأمور پرستاری و محافظت از او نمودند از جمله: نحریر خادم و یارانش همراه با چند زن بودند. پس از این اقدامها و ترتیب و تمهیدات، مشغول کفن و دفن جنازهی حسن شدند، بازارها تعطیل شدند، بنی‌هاشم و فرماندهان و سایر مردم رهسپار شرکت در تشیع جنازهی او شدند. وخلاصه سر من رأی در آن روز محشری شده بود. پس از کفن و آماده نمودن جنازه اش، سلطان دستور داد که ابوعیسی بن متوکل بر او نماز بخواند، جنازه را آوردند و در جای قرار دادند تا نماز را بر او بخوانند. در این موقع ابوعیسی بر جنازه‌اش نزدیک شد و کفن را از روی صورتش برداشت و صورت او را به بنی هاشمی‌های علوی و عباسی، و همچنین فرماندهان و نویسندگان و قاضیها و ریش سفیدان و معتمدان، نشان داد و گفت:

این جنازهی حسن بن علی بن محمد بن رضا است که فوت نموده است و با مرگ طبیعی مرده است. از خدمتکاران امیر المؤمنین و ریش سفیدان و معتمدان فلانی و فلانی، از قاضیها فلان و فلان، از طبیبان فلان و فلان، حاضر جنازه و شاهد مرگ ایشان بودند. سپس صورت او را پوشاند و دستور داد که جنازه‌اش را بردارند و در قبرستانی که پدرش در آنجا دفن شده است او را نیز دفن کنند.

وقتی که از دفن کردن او فارغ شدند پادشاه و سایر مردم شروع به تحقیق و تفتیش در مورد فرزندش نمودند ودر خانه‌ها و منازل تحقیقات زیادی نمودند، واز تقسیم ارث و ترکهاش خود داری نمودند و کسانی که مسؤل پرستاری و حفاظت از آن کنیزک بودند، مداوم او را پرستاری و محافظت مینمودند تا اینکه به یقین دانسته شد آن کنیزک حامله نیست. وقتی که عدم حاملگی او مشخص شد، ترکه و ارثش را در بین مادر و برادرش جعفر تقسیم نمودند و مادرش ادعا نمود که وصیت نموده است، پس نزد قاضی آن را ثبت نمودند [۵۰۷].

تمام تارسخ نویسان و محدثین و نویسندگان شیعه، مانند مفید در «الإرشاد» [۵۰۸]و طبرسی در «اعلام الوری» [۵۰۹]و اربیلی در «کشف الغمة» [۵۱۰]و ملا باقر مجلسی در «جلاء العیون» [۵۱۱]و صاحب الفصول در «الفصول المهمة» [۵۱۲]و عباس قمی در «منتهی الآمال» [۵۱۳]آن را ذکر نموده‏اند.

این بود خبری که تمام نویسندگان و تاریخ‌نگاران و محدثین شیعه، آن را روایت نمودهاند. که همهی آنچه میخواستند بر افسانه‌ها و خرافات و حکایات، از ولادت دوازدهمین امام خیالی آنها گرفته تا رشد و نمو و بزرگ شدنش را بنا نهند، همه را ویران و منهدم ساخت.

آری نخبگان، و بزرگان و حکام و فرمانروایان‌شان به این حقیقت آشکار، اقرار نمودند که: حسن عسکری فوت کرده است و در زمان حیات خود فرزندش ظهور نکرد و پس از وفاتش نیز تودهی مردم، او را نشناختند. و جعفر بن علی، برادر ابو محمد ترکه و ارثش را گرفت و زن و کنیزکهای ابومحمد را زندانی نمود وهمه‌ی دارایی و اموال ابو محمد را تصاحب کرد. و در میان شیعهها تلاش نمود که منصب و مقام او را از آن خود گرداند [۵۱۴].

[۴۷۹] الأنساب، سمعانی. [۴۸۰] الشیعة فی التاریخ (ص: ۴۵- ۴۶). [۴۸۱] اعیان الشیعة، بخش اول از جلد اول، (ص: ۲۰). [۴۸۲] کتاب الروضة من الکافی (جلد ۸ ص: ۳۳۸). [۴۸۳] مجالس المؤمنین (ص: ۱۴۴). چاپ تهران. [۴۸۴] ناسخ التواریخ، تألیف: میرزا تقی خان شیعه (جلد۲ ص: ۵۹۰). [۴۸۵] اعتقادات فرق المسلمین والمشرکین، رازی (ص:۵۲). [۴۸۶] أعیان الشیعة، بخش أول از جزء أول، (ص:۱۷). [۴۸۷] کتاب الروضة، الکافی (جلد۵ ص: ۳۴). [۴۸۸] نگاه: أعیان الشیعة، (جلد۱ ص:۲۰). [۴۸۹] فرق الشیعة، نوبختی (ص:۱۱۸- ۱۱۹). [۴۹۰] کتاب الحجة از کافی (جلد ۱ص:۱۲۶). [۴۹۱] فرق الشیعة (ص:۱۲۶). [۴۹۲] کشف الغمة، أربلی (۳/۲۲۷). [۴۹۳] منتهى الآمال، عباس قمی (ص:۱۱۹۸). چاپ فارسی. [۴۹۴] الإرشاد، شیخ مفید (ص:۳۴۶). و اعلام الورى، طبرسی (ص:۴۱۹). [۴۹۵] الإرشاد، شیخ مفید (ص:۳۴۶). [۴۹۶] کشف الغمة، (۳/۲۲۷). [۴۹۷] کشف الغمة، (۳/۲۲۷). [۴۹۸] الفصل - ابن حزم (۴/۱۸۱). [۴۹۹] إعلام الورى، طبرسی (ص: ۴۱۸-۴۲۰)، و روضة الواعظین، نیسابوری شیعی (ص: ۲۵۶-۲۵۷). [۵۰۰] جلاء العیون فارسی (ص: ۷۷۰). و به بعد. [۵۰۱] (ص: ۱۲۰۴). و به بعد. [۵۰۲] جلاء العیون، مجلسی (ص: ۷۷۲)، منتهى الآمال، قمی (ص: ۱۲۰۶)، روضة الواعظین (ج ۲ص: ۲۵۹). [۵۰۳] (ص:۴۲۰). [۵۰۴] اعلام الورى (ص:۴۲۰). [۵۰۵] روضة الواعظین، (ص:۲۶۰). [۵۰۶] تاریخ طبری (ج: ۱۳ص: ۲۶-۲۷). زیر مبحث: حوادث سال (۳۰۲هـ). [۵۰۷] کتاب الحجة از کافی (ص:۵۰۵). [۵۰۸] (ص:۳۳۹). [۵۰۹] (ص:۳۷۷-۳۷۸). [۵۱۰] (جلد:۳ ص: ۱۹۸-۱۹۹). [۵۱۱] در بحث نام مهدی. [۵۱۲] در بحث نام مهدی. [۵۱۳] در بحث نام مهدی. [۵۱۴] الإرشاد، مفید (ص:۳۴۵)، اعلام الورى، طبرسی (ص:۳۸۰)، کشف الغمة، (۳/۲۰۵).