عبدالله بن سبأ و سبئیت
عبد الله بن سبأ، یهودی و اهل صنعاء و مادرش سوداء نام داشت. این یهودی در قلبش بر ضد دین جدید عقدهای پرورش داده بود، چون با آمدن اسلام سلطه و قدرت آنها بر عرب مدینه و حجاز که از آن بهره میبردند، از بین رفت. لذا از آن خشمگین بودند. در روزگار خلافت عثمانسبه ظاهر اسلام آورد، سپس در شهرهای حجاز به گشت و گذار پرداخت و به بصره و کوفه و سپس به شام رفت. او به هر شهری که سفر میکرد تلاش مینمود افراد کم خرد و نادان را فریب دهد، اما خوشبختانه موفق نمیشد و راه به جایی نمیبُرد. بعد به مصر رفت و در آن جا اقامت گزید و پیوسته آنها را از اصول دینشان منحرف میکرد و با سخنانی فریبنده، گفتههایش را آراسته میکرد تا این که بالآخره چراگاه و جای پای مناسبی برای خود یافت. از جمله سخنانش به آنها این بود که میگفت: من در شگفتم چگونه تصدیق میکنید که عیسی بن مریم به این دنیا باز میگردد، اما همین مسأله را در بارهی محمّد جتکذیب میکنید؟ پیوسته مردم را از اصول دینشان روی گردان میکرد تا این که اعتقاد به بازگشت مردگان به دنیا «رجعت» را پذیرفتند واو اولین کسی بود که اعتقاد به رجعت را برای مردم مطرح کرد و مردم نیز پذیرفتند، سپس گفت: هرپیامبری یک وصی دارد، و وصی محمد جنیز علی بن ابی طالب ساست! و در میان مردم ستمکارتر از کسی نیست که مانع اجرای وصیّت رسول الله جشود، حتی باید از این هم فراتر رفت و محکم و استوار وصی را به گرفتن حقش وادار نمود، و قطعاً عثمان حق علی را غصب نموده و به او ظلم کرده است. پس قیام کنید، و راه شما نیز برای برگرداندن حق به صاحبش، طعن و عیبجویی علیه أمرا و فرمانروایان، و اظهار أمر به معروف و نهی از منکر میباشد چون شما با این کار دل مردم را متمایل میسازید. و در شهرهای دیگر نیز برای این دعوت و ادعاها طرفدارانی پیدا کرد که به طور مستمر با آنها مکاتبه داشت تا این که تقدیر الهی چنین شد که اولین قربانی این توطئه، خلیفهای بود که مظلومانه شهید شد در حالی که پایبند و ملتزم به قرآن بود، به خانه و حریم او تجاوز شد، و مسلم است که فرمان خدا همواره به جا و شایسته است [۷۵].
امام المؤرخین؛ طبری، در این باره این گونه ذکر کرده است: «عبد الله بن سبأ، یهودی و اهل صنعاء بود و مادرش سوداء، زنی سیاه پوست بود و در زمان عثمان اسلام آورد، سپس در سرزمین مسلمانان به گشت و گذار پرداخت تا مردم را گمراه کند. از حجاز آغاز کرد؛ سپس بصره و کوفه و سرانجام شام را گشت. اما در میان اهل شام به هدفش دست نیافت و او را بیرون راندند تا این که به مصر رفت و عمری را در آن جا سپری کرد. از جمله سخنانی که با آنها درمیان میگذاشت، این بود: تعجب میکنم از کسی که گمان میکند، عیسی به دنیا باز میگردد اما بازگشت محمّد جرا تکذیب میکند، در حالی که خداوند میفرماید:
﴿إِنَّ ٱلَّذِي فَرَضَ عَلَيۡكَ ٱلۡقُرۡءَانَ لَرَآدُّكَ إِلَىٰ مَعَادٖۚ﴾[القصص: ۸۵].
«همان کسی که (تبلیغ) قرآن را بر تو واجب گردانده است، تو را به محلّ بازگشت بزرگ (قیامت) برمیگرداند».
پس، محمّد جبه بازگشت سزاوارتر از عیسی است. طبری ادامه میدهد: این سخن را از او پذیرفتند و آن ـ قول به بازگشت ـ را برایشان بنیان گذاشت، پس در بارهی آن به سخن پرداختند، بعد به آنها گفت: هزار نفر انبیاء بودهاند و هر کدام یک وصی داشتند و علی وصی و وصیت پذیر محمّد جاست، سپس گفت: محمّد جخاتم الأنبیا و علی÷خاتم الأوصیا است. و بعد گفت: چه کسی ظالمتر از کسی است که وصیت رسول خدا جرا جایز نداند و علیه وصیّ ایشان به پاخیزد و أمر امت را در دست گیرد! و سپس به آنها گفت: همانا عثمان خلافت را به ناحق گرفته در حالی که علی وصیّ رسول خدا جاست، پس برای این حق قیام کنید، او را به حرکت وادارید و با طعن به أمراء، در قالب امر به معروف و نهی از منکر، مردم را متمایل نمایید و آنها را به این امر فراخوانید. بنابراین، دعوتگران خود را در شهرها پراکنده ساخت و برای کسانی که در شهرها خواهان فساد بودند نامه نوشت و آنها نیز با او مکاتبه میکردند و به صورت پنهانی به تبلیغ آراء او پرداختند و اظهار أمر به معروف و نهی از منکر کردند، و شروع به نامه نوشتن به شهرها کردند. در بارهی عیوب فرمانروایان و همکارانشان نیز برای یکدیگر مینوشتند؛ و اهل هر شهر هم با شهر دیگر، در این باره مکاتبه میکردند، پس نامهها در شهرها قرائت میشد [که کارمندان حکومت چه میکنند] تا این که این مسأله تمام شهر را در بر گرفت و به مدینه رسید و در تمام سرزمینها به اشاعهی فساد پرداختند و اهداف پلیدشان را مخفی مینمودند. پس اهل هر شهری میگفتند: ما از آنچه مردم در آن گرفتارند، سلامت هستیم. ابن سبأ و طرفدارانش تمام این شایعه هارا که در بارهی ستم کارداران حکومتی بود، جمع آوری میکردند و محمد و طلحه نزد عثمان ذیالنورین رفتند و گفتند: ای امیرمؤمنان آیا خبری که در مورد مردم به ما میرسد، به شما نیز رسیده است؟ فرمود: خیر. به خدا سوگند به ما جز خبر سلامتی نرسیده است، گفتند: به ما خبرهایی رسیده و در بارهی شکایاتی به او خبر دادند. عثمانسفرمود: پس شما شریک من و شاهد مؤمنان هستید بیایید به من مشورت بدهید. گفتند: مشورت ما بر این است که افراد مورد اعتماد را به شهرها ارسال نمایی تا اخبار آن جا را برایت بیاورند. بنابراین محمّد بن مسلمه را فرا خواند و او را به سوی کوفه فرستاد و اسامه بن زید را به بصره، عمار بن یاسر را به مصر و عبدالله بن عمر را به شام اعزام داشت؛ و مردان دیگری نیز به جاهای دیگری فرستاد. همه قبل از عمار برگشتند و گفتند: ای مردم! ما نسبت به چیزی ناراضی نبودهایم و نامداران سرشناس مسلمان و عوام هم ناراضی نبودهاند، و همه گفتند: مسأله تنها امنیت مسلمانان است و امراء و کارداران در میانشان با عدالت رفتار میکنند. اما دیدند که عمار دیر کرد و برنگشت تاجایی که گمان کردند شاید ترور شده است، ناگهان، عبدالله بن سعد بن ابی سرح گزارش داد که برخی از افراد شرور مصر از جمله: عبدالله بن سوداء و خالد بن ملجم و سودان بن حمران و کنانه بن بشر عمار را فریب دادهاند و او به آنها پیوسته است [۷۶]. و ابن کثیر و ابن اثیر نیز به همین صورت بیان نمودهاند [۷۷].
و ابن خلدون در تاریخ خود میگوید:
«همانا عبدالله بن سبأ که به ابن سوداء معروف بود یهودی بود، پس در دوران عثمان هجرت کرد اما اسلام آوردنش نیک نبود، از بصره خارج شد و به کوفه ملحق شد، سپس به شام رفت اما او را بیرون راندند؛ بنابراین رهسپار مصر شد، و علیه عثمان، بسیار طعن و عیبجویی میکرد و پنهانی برای امامت اهل بیت دعوت مینمود... و مردم را به قیام علیه امراء تشویق مینمود، و در برخی مردم به او گرایش نشان دادند و برای این کار با همدیگر به مکاتبه پرداختند. خالدبن ملجم و سودان بن حمران و کنانه بن بشر را نیز به همراه داشت. در میان راه عمار را از رفتن به مدینه بازداشتند (و از جملهی چیزهای که علیه عثمان انکار میکردند) تبعید ابوذر از شام و مدینه به ربذه بود، و چیزی که او را به این امر وا میداشت، شدت ورع ابوذر بود چون او مردم را به سخت گیری در دین و زهد در دنیا، و این که مردم نباید قوت و روزی بیش از نیاز خود را داشته باشند، دعوت میکرد، و با آیات و احادیثی در مذمّت ذخیرهی طلا و نقره دلیل میآورد. ابن سبأ نزد او میآمد و او را نسبت به معاویهسفریب میداد و از او عیبجویی میکرد و میگفت: مال از آنِ خداست، و چنین وا نمود میکرد که او میخواهد این اموال صرف مسلمانان گردد تا این که ابوذر به نکوهش معاویه پرداخت، و گفت: از این پس میگویم مال از آن مسلمانان است به همین صورت نزد ابو درداء و عباده بن صامت رفت اما او را از نزد خود راندند و عباده او را نزد معاویه برد و گفت: این است که ابوذر را بر ضد تو میشوراند» [۷۸].
حافظ ابن حجر نیز در تاریخ خود، از ابن عساکر ذکر نموده است:
او در اصل اهل یمن و یهودی بود، تظاهر به اسلام نمود و در سرزمین مسلمانان به گشت و گذار پرداخت، تا آنها را از اطاعت ائمه، منصرف سازد و در میانشان شرّی بر پا کند و برای همین، وارد دمشق شد» [۷۹].
و اسفراینی نیز، مانند آن را نوشته است:
«همانا ابن سوداء، مردی یهودی بود و با تظاهر به اسلام خود را استتار میکرد و میخواست دین مسلمانان را فاسد و تباه گرداند» [۸۰].
اما در بارهی تلاش او برای فتنه و فساد و تبهکاری، گوشهای از اخبار او را ذکر کردیم و طبری نیز، در تاریخ خود به طور مفصل آن را ذکرنموده که او روزی در بصره و روزی در کوفه و روزی در مصر بود، همانطور که از حکیم بن جبله، نقل میکند:
«هنگامی که سه سال از فرمانروایی ابن عامر میگذشت، خبر یافت که در عبدالقیس مردی نزد حکیم بن جبله اقامت گزیده، و حکیم بن جبله مردی راهزن بود که وقتی لشکریان بر میگشتند خود را از آنها پنهان میکرد، و در سر زمین فارس به تحریک و شورش علیه اهل ذمه تلاش مینمود و در روی زمین فساد میکرد و هر چه میخواست بر میداشت و بر میگشت. بنابراین اهل ذمه و اهل قبله نزد عثمان از او شکایت کردند، او هم به عبدالله بن عامر نوشت: کسانی را که با او همراه هستند حبس نماید و نگذارد از بصره خارج شود تا اصلاح شود و به رشد و تربیت صحیح عادت کند. بنابراین او را زیر نظر گرفت و نمیتوانست از آن شهر خارج شود. وقتی که ابن سوداء، (ابن سبأ) وارد آن شهر شد نزد او رفت و چند نفری هم با آنها جمع شدند واو هم نقشه و طرحی برایشان کشید بدون اینکه به آن تصریح کند، آنها نیز طرح را از او قبول کردند و او را گرامی داشتند. ابن عامر یکی را نزد او فرستاد از او پرسیدتو چه کسی هستی؟پاسخ داد که او کسی است از اهل کتاب و به اسلام گرایش پیدا کرده و میخواهد در جوار او زندگی کند. گفت: این به من ابلاغ نشده است، برو بیرون، پس او هم خارج شد تا به کوفه رسید از آنجا هم رانده شد. پس در مصر مستقر شد، بنابراین شروع به مکاتبه با آنها کرد و آنها نیز، با او مکاتبه کردند و مردانی هم در بین آنها در ارتباط بودند» [۸۱].
سرانجام در مصر ماند و همراه با قاتلان عثمان به مدینه آمد.
اهل مصر در چهار گروه علیه چهار نفر از امراء خروج کردند برخی هم آنها را ششصد و برخی دیگر هزار نفر ذکر کردهاند، سرکردهی این دسته ها: عبدالرحمن بن عدیس بلوی و کنانه بن بشر لیثی و سودان بن حمران سکونی و قتیرة بن فلان سکونی بودند. فرماندهی کل غافقی بن حرب عکی بود. و جرأت نداشتند به مردم اعلام کنند که برای جنگ خارج میشوند و ابن سوداء را نیز، همراه داشتند» [۸۲].
احمد امین مصری نیز در این باره مینویسد:
ابن سوداء نزد ابی درداء و عباده بن صامت رفت اما به حرفهایش گوش نکردند و عباده او را گرفت و نزد معاویه برد و به او گفت: به خدا سوگند این است کسی که ابوذر را علیه تو میشوراند، و ما میدانیم که او ابن سوداء ملقب به عبدالله بن سبأ است. او یهودی و اهل صنعاء است، در زمان عثمان تظاهر به اسلام کرد و در تلاش بود دین مسلمانان را تباه و فاسد گرداند، و در شهرهای حجاز و بصره عقاید بسیاری پخش نمود، به احتمال زیاد این تفکر را از مزدکیهای عراق یا یمن یاد گرفته است».
و همچنین مینویسد:
«و او کسی بود که ابوذر را برای دعوت به سوسیالیستی (اشتراکی) تشویق میکرد، و او از بزرگترین کسانی بود که در شهرها مردم را به شورش علیه عثمانسوادار میکرد، ... آنچه از تاریخ او استنباط میشود این است که تعالیمی را برای نابودی اسلام طرح ریزی نمود و یک جمعیّت سرّی، برای نشر تعالیم خود تشکیل داد و اسلام را پوشش و استتاری برای مخفی کردن اهداف خود قرار داده بود، بعد از اسلام آوردن در بصره ساکن شد و به دعوت پرداخت، بنابراین، والی بصره او را اخراج نمود، سپس به کوفه رفت از آنجا هم اخراج شد، پس به مصر رفت و مردمی از آن جا در اطرافش جمع شدند» [۸۳].
و قبل از این که به تحقیق در بارهی علل و اسباب تفرّق مسلمانان و متلاشی شدن و از بین رفتن وحدت آنها و نقشه علیه خلیفهی مسلمانان و صحابی رسول خدا جو داماد ایشان و صاحب دو نور؛ عثمان بن عفانسبپردازیم، میخواهیم به آن دسته از عقاید یهود اشاره کنیم، که آن پلید ناپاک ملعون بر زبان علیسدر صدد نشر و توسعهی آن بود، و آن عقاید را استوار گردانید و شاخههایی از آن منشعب شد و فرقههایی از آن ایجاد گردید، و هر فرقه و دستهی به دنبال چیزی است که نفس و هوایش میخواهد.
[۷۵] مقالات الإسلامیین، اشعری (مصر، ج۱، ص۵۰). [۷۶] طبری، (ج۵، ص۹۸-۹۹). [۷۷] البدایة والنهایة، چاپ بیروت، ( ج۷، ص ۱۶۷). [۷۸] تاریخ ابن خلدون (تحت عنوان بدء الانتقاص علی عثمان)، ج۲، ص۱۳۹. [۷۹] لسان المیزان، (ج۳، ص۲۸۹). [۸۰] التبصیر فی الدین - ابی مظفر اسفراینی (ص۱۰۹). [۸۱] تاریخ طبری، (ج۵، ص۹۰). [۸۲] تاریخ طبری، (ج۵، ص۱۰۳و۱۰۴). [۸۳] همان کتاب، (ص۲۶۹).