مقدمه مؤلّف
سپاس، خدایی را سزاست که در هرحالی ستایش شده است، او که با درود بر او آغاز میشود هرکاری، آفریدگارِ مخلوقات هرگونه که خواست و اراده فرمود و راهبرِ ایشان است مطابق علم و ارادۀ خود -نه به خواست و آرزوی آنان- بدان مسیری که برای مردم مایه مسرّت است یا نوید مشقّت.
خدایی که مردمان را در قبضه قدرتش [۴]دو گروه کرد، عدّهای خوشبخت و برخی نیز (طبق اراده ازلی) سیه روز و بدبخت و همو دو راهکار کاملاً مشخّص و روشن فرا پیش مردم گذاشت [۵]یکی راه خیر و سعادت و دیگری (کژ راهه) شرّ و شقاوت. اینگونه گروهی در قرب اویند و برخی دور از این مقام. و خداوند همگان را در پذیرش گناه و تقوا در وضعی یکسان قرار داد [۶]پس (مردم به اختیار خویش) راه پرهیزگاری گرفتند یا نه طریقِ عصیان و تمرّد در سپردند، همانگونه که با عدل خود، روزی همگان را رقم زد و مردم را به دو قشر فقیر و ثروتنمد تقسیم نمود و تمامی موجودات برهمان شالودهای که او بنیان نهاد در سَــیر و تکاپویند و کسی را یارای سرکشی و انکار نیست و اگر (تمامی مخلوقات) بخواهند با هم پشتی و معونت یکدیگر راهْ بر این منبع فیاض سد کنند، نمیتوانند( یعنی) قادر نیستند این حکم و تقدیر ازلی را برگردانند یا باطل و بیاعتبار سازند. پس قبض و بسطِ الهی را چارهای نباشد و بر بند و تحریمش گشایشی نیست و رهایشی بر آنچه مقدّر فرمود، وجود ندارد:
﴿وَلِلَّهِۤ يَسۡجُدُۤ مَن فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ طَوۡعٗا وَكَرۡهٗا وَظِلَٰلُهُم بِٱلۡغُدُوِّ وَٱلۡأٓصَالِ۩١٥﴾[الرعد: ۱۵].
«آنچه در آسمان و زمین است خواه ناخواه خدای را سجده برد، همچنین سایههای آنها بامدادان و شامگاهان در مقابلش به سجده میافتند».
و درود و سلام بر آقا و سرور ما حضرت محمّدصپیامبر رحمت و زدایندۀ زحمت، او که برنامه آسمانیاش دیگر قوانین و شرایع را در نوردید و ابلاغ الهیاش تمامی ملل و اقوام را در برگرفت (و جهان شمول شد) لذا با وجود شریعت وَحیانی او، جایی برای دیگر قانونگذاریها باقی نخواهد ماند و صاحبان عقل را نشاید جز از راه هموار و روشن او در مسیری دیگر گام گذارند و سلوک نمایند. برنامه و شریعت محمّدی تمامی مفاهیم همسو با فطرت سالم را در خود جمع ساخت و بعد از این اساس محکم و شالوده مستحکم (و جهان شمول) دیگر دیدگاهی خلاف یا سخنی مغایر با آن پذیرفتنی نیست. پس به علّت دشواری التزام به آن، سالکان و ملتزمانِ این راه، انگشت شمارند و عِدادشان در ظلّ فرقۀ ناجیه نه بسیار است( و در مقابل) روی تافتگان از این مسیر یا به دردِ اهل تفریط گرفتارند یا بر مرکب چموش افراط سوارند.
و سلام و درود خدا بر اهل بیت و یاران او باد! کسانی که از خورشید رخشان رسول خدا پرتو گرفتند و هدایت یافتند و به تأسّی و اقتفای رهنمونهای روشن و انوار هدایتگر وی روی آوردند که در نتیجۀ این تأسّی و پیروی، شمشیر دست و زبان ایشان انسانهای نیکوکار را از بدکار تمایز بخشید و مرز برهان شامل و حجّت کامل را از لاف و گزاف فاسد (مدّعیان) جدا ساخت.
و سلام فراوان و درود بیکران بر پیروان این راه و دیگر منسوبان این گروه نجات یافته و رستگار (فرقه ناجیه)! و بازهم سلام و درود!.
امّا بعد:
ای یار با وفا، خالص و پاک من! میخواهم قبل از ورود به اصل موضوع، نکتهای را یادآور شوم و آن شرح و بسط (یکی از) احادیث حضرت رسول اللهصاست که فرمود:
«بَدَأَ الإِسلامُ غريبًا، وسَيَعُودُ غريبًا كما بدَأَ، فطُوبَى للغرباءِ».
«اسلام غریبانه آشکار شد و غریبانه بر خواهد گشت، خوشا! به حال غریبان».
سؤال شد: ای رسول خدا! غُربا چه کسانی هستند؟ فرمود:
«الَّذِينَ يُصْلِحُونَ عِنْدَ فَسَادِ النَّاسِ» [۷].
«آنانی که هنگام فاسد شدن مردم به اصلاح روی میآورند».
در روایتی دیگر آمده است: ای رسول خدا! غریبان چه کسانی هستند؟ فرمود:
«النُّزَّاعُ مِنَ الْقَبَائِلِ» [۸].
«غریبانِ قوم».
عبارت فوق کوتاه است و در روایتی دیگر به تفصیل آمده است و به شکلی دیگر نیز روایت شده است:
«بدأ الإسلامُ غريباً و لا يقومُ الساعهُ حتّى يكون غريباً كما بدأ فطوبي لِلْغربا حين يفسد النّاس» [۹].
«اسلام، غریبانه آشکار شد و رستاخیز نخواهد آمد تا دوباره غریب شود چنانکه در آغاز بود پس خوشا به غریبان هنگامی که مردم فساد میکنند».
در روایت «ابن وهب» آمده است که پیامبر -درود خدا بر اوباد- فرمود:
«فطوبي للغرباء: الّذين يمسكون بكتاب الله حين يُترَك و يعملون بالسنّه حين تطفي» [۱۰].
«خوشا به حال غربا یعنی: کسانی که به کتاب خدا چنگ میزنند وقتی مردم آنرا دور انداختهاند و به سنّت پیامبر عمل میکنند هنگامی که مندرس و از بین رفته است».
و باز در باب حدیث: «بَدَأَ الإِسْلاَمُ غَرِيبًا وَسَيَعُودُ كَمَا بَدَأَ غَرِيبًا فَطُوبَى لِلْغُرَبَاءِ». سؤال شد که چگونه اسلام غریب خواهد شد؟ فرمود: همانگونه که کسی در میان قبیلهای ناآشنا به سر میبرد، گفته میشود فلانی غریب است [۱۱](اسلام نیز درمیان مسلمین غریب و بیگانه خواهد شد) وباز در همین روایت بالا از «غربا» سؤال شد: پیامبرصفرمود:
«الّذين يحيون ما أمات الناس من سنّتي» [۱۲].
«کسانی که زنده میکنند و رونق میبخشند آنچه را که مردم از سنّت، نابود کرده و مندرس گذاشتهاند».
خلاصه روایات و مفاهیم فوق، توصیف و سخن از غربتی است که در ابتدا و آخرِ اسلام دامنگیر آن خواهد شد:
در آغاز، خداوندأ، پیامبر را در مقطعی زمانی که هیچ پیام وَحیانیی وجود نداشت به رسالت برانگیخت در جامعهای جاهلی و فرورفته در جهالت که از حق (و شریعت الهی) چیزی نمیدانستند و احکام و فرامین آنرا در هیچ بابی به کار نمیبستند، بلکه مقید و متدین به آئینی بودند که نیاکانشان آن را پذیرفته بودند از عقاید انحرافی گرفته تا مذاهب و آرای اختراعی و بدعت آلود.
آن وقت که رسول خداصاعلان رسالت نمود «مژده رسان و بیمدهنده و به عنوان دعوتکننده به سوی خدا طبق فرمان الله و به عنوان چراغ تابان» [۱۳]. مشرکان چه با شتاب (و بدون تعقّل) با پیام نیکوی وی به پیکار برخاستند و آن را ناخوش داشتند و با تهمت و افترا با آن پیامِ سالم و صالح عناد ورزیدند و هر چیز محال و دور از بینشی صحیح را به او نسبت دادند -همان وقتی که رسول خداصبه مخالفت با شریعت و قوانین انحرافی و گمراهِ ایشان برخاست و عقاید گمراهی را طرد ساخت- مشرکان (بیکار ننشستند و) به طُرق مختلف افترا آمیز در صدد تخریب رسول خداصبرآمدند. در اولین گام او را دروغگو خواندند -درحالی که وی راستگو بود و هیچگاه چیزی خلاف واقعیت برزبان جاری نساخت- دگر بار رسول خداصرا به ساحری و کهانت متّهم کردند -گرچه آگاه بودند وی نه ساحر است و نه از مدّعیان این راه- باز وی را دیوانه خطاب کردند در حالی که از سلامت عقل، درایت و عدمِ مسّ شیاطین بر وی آگاه بودند.
و چون رسول خداصمشرکان را به پرستش یگانه معبودِ حق که هیچ انبازی ندارد فرا میخواند، میگفتند:
﴿أَجَعَلَ ٱلۡأٓلِهَةَ إِلَٰهٗا وَٰحِدًاۖ إِنَّ هَٰذَا لَشَيۡءٌ عُجَابٞ ٥﴾[ص: ۵].
«آیا او به جای این همه خدایان به خدای واحدی معتقد است واقعاً این چیز شگفتی است».
گرچه در نهاد و درون خویش به مقتضای این دعوت اقرار میکردند، همانگونه که خداوند از زبان ایشان نقل میکند:
﴿فَإِذَا رَكِبُواْ فِي ٱلۡفُلۡكِ دَعَوُاْ ٱللَّهَ مُخۡلِصِينَ لَهُ ٱلدِّينَ فَلَمَّا نَجَّىٰهُمۡ إِلَى ٱلۡبَرِّ إِذَا هُمۡ يُشۡرِكُونَ٦٥﴾[العنکبوت: ۶۵].
«هنگامی که مشرکان سوار کشتی میشوند خالصانه و صادقانه خدای را به فریاد میخوانند».
و چون رسول خداصمشرکان از سختیها و شدّت روز رستاخیز انذار میداد تا جایی که میتوانستند دلایل و براهین روز قیامت را انکار میکردند و میگفتند:
﴿أَءِذَا مِتۡنَا وَكُنَّا تُرَابٗاۖ ذَٰلِكَ رَجۡعُۢ بَعِيدٞ ٣﴾[ق: ۳].
«آیا هنگامی که ما مردیم و خاک شدیم، چنین بازگشتی بعید است».
و باز چون آنان را از عذاب پرودگار بیم میداد میگفتند:
﴿وَإِذۡ قَالُواْ ٱللَّهُمَّ إِن كَانَ هَٰذَا هُوَ ٱلۡحَقَّ مِنۡ عِندِكَ فَأَمۡطِرۡ عَلَيۡنَا حِجَارَةٗ مِّنَ ٱلسَّمَآءِ أَوِ ٱئۡتِنَا بِعَذَابٍ أَلِيمٖ ٣٢﴾[الأنفال: ۳۲].
«زمانی که کافران میگفتند خداوندا اگر این دین حق است و از ناحیۀ توست از آسمان بارانی از سنگ بر سرما فرود آور یا به عذاب دردناک ما را گرفتار ساز».
مشرکان اینگونه میخواستند به مخالفت با پیامبر برخیزند گرچه به آنچه او میفرمود ایمان داشتند که خواهد بود و شدنی است.
و همهی اینها، التماس و استمدادی بود از جانب مشرکان برای پیروی و همنوایی دیگران با آنها در چیزی که بر بستهاند و به دروغ مدّعی آنند، همان وقتی که دیدند چیزی خلاف اباطیل آنان از جانب رسول خداصمطرح میشود و ردّی است بر آنچه ایشان بدان پایبندند و طردی است علیه آنچه مشرکان دست شک و گمان خود را به آن گره زدهاند.و بر این باور بودند اگر به دلیل و برهانی (ولو واهی) چنگ نزنند بدون شک آن جریان مخالف (وَحیانی) آن انتحال (به ظاهر محکم) ایشان را سست و نابود خواهد کرد و آنچه را ایشان نیکو گمان کرده زشت و قبیح خواهد ساخت. مخصوصاً زمانی که خواستند به پیکار عملی با رسول خداصبرخیزند، این اندیشه بیشتر قوّت گرفت امّا برای مقابله راهکاری عملی جز لافِ گزافِ تقلید از اسلاف خویش را نتوانستند عرضه کنند. برای همین خداوند، داستان حضرت ابراهیم÷و استدلال وی با قومش را به تصویر میکشدو به ما خبر میدهد:
﴿إِذۡ قَالَ لِأَبِيهِ وَقَوۡمِهِۦ مَا تَعۡبُدُونَ ٧٠ قَالُواْ نَعۡبُدُ أَصۡنَامٗا فَنَظَلُّ لَهَا عَٰكِفِينَ ٧١ قَالَ هَلۡ يَسۡمَعُونَكُمۡ إِذۡ تَدۡعُونَ ٧٢ أَوۡ يَنفَعُونَكُمۡ أَوۡ يَضُرُّونَ ٧٣ قَالُواْ بَلۡ وَجَدۡنَآ ءَابَآءَنَا كَذَٰلِكَ يَفۡعَلُونَ ٧٤﴾[الشعراء: ۷۰-۷۴].
«هنگامی که ابراهیم به پدر و قوم خود گفت چه چیز را پرستش میکنید؟ گفتند: بتهای بزرگی را میپرستیم و بر عبادتشان ماندگار میمانیم. گفت: آیا هنگامی که آنان را به کمک میخوانید صدای شما را میشنوند و نیازتان را بر آورده میسازنیا سودی به شما میرسانند و یا زیانی را متوجّه شما میسازند.میگویند: فقط ما پدران و نیاکان خود را دیدهایم که چنین میکردند».
چنانکه ملاحظه میشود (قوم حضرت ابراهیم) از پاسخی قاطع و روشنگر در باب سؤال ابراهیم طفره رفته به تقلید از نیاکان خود چنگ مییازند، خداوند ـ بلند مرتبه ـ میفرماید:
﴿أَمۡ ءَاتَيۡنَٰهُمۡ كِتَٰبٗا مِّن قَبۡلِهِۦ فَهُم بِهِۦ مُسۡتَمۡسِكُونَ ٢١ بَلۡ قَالُوٓاْ إِنَّا وَجَدۡنَآ ءَابَآءَنَا عَلَىٰٓ أُمَّةٖ وَإِنَّا عَلَىٰٓ ءَاثَٰرِهِم مُّهۡتَدُونَ ٢٢﴾[الزخرف: ۲۱-۲۲].
«یا اینکه ما کتابی را پیش از این قرآن بدانان دادهایم و آنان بدان چنگ میزنند و تمسّک میکنند بلکه ایشان میگویند ما پدران خود را بر آئینی یافتهایم و مانیز بر پی آنان میرویم».
چنانچه ملاحظه میشود مشرکان پاسخ میدهند به انکاری فوری و پناه بردن به تقلید از نیاکان نه پاسخی (واقفعی) به سؤال. خداوند ـ بلند مرتبه ـ در این باره میفرماید:
﴿قَٰلَ أَوَلَوۡ جِئۡتُكُم بِأَهۡدَىٰ مِمَّا وَجَدتُّمۡ عَلَيۡهِ ءَابَآءَكُمۡۖ قَالُوٓاْ إِنَّا بِمَآ أُرۡسِلۡتُم بِهِۦ كَٰفِرُونَ ٢٤﴾[الزخرف: ۲۴].
«پیامبر گفت: آیا اگر من آئینی را هم برای شما آورده باشم که از آئینی هدایت بخشتر باشد که پدران و نیاکان خود را بر آن یافتهاید».
در پاسخ با انکار مطالب رسول خداصچنانکه آمد به تقلید از پدران خود پناه میبردند نه پاسخ سؤال.
آنچه در سطور بالا آمد نحوه تعامل مشرکان با پیامبر بود، یعنی انکار میکردند چیزی را که که اگر میپذیرفتند آنچه را که آنها بدان پای بند بودند زوال پذیر خواهد بود و این انکار و عدم پذیرش بدان خاطر بود که پیروی از پیام وحیانی رسول خدا آنان را از آنچه بدان خو گرفته بودند خارج میساخت و آنان میبایست این عادات را دور بریزند. به دیگر سخن آن پیام الهی چیزی به همراه داشت که مخالف و معاند با کفر و گمراهی مشرکان بود.
حتّی مشرکان پافراتر نهاده خواستند با سیاست نیرنگ، پیامبر را در پندار و گمان (واهی خود) داخل کنند -شاید بین مشرکان و رسول خداصهمنوایی و موافقتی ایجاد شود، گرچه این موافقت در بعضی وقتها باشد یا بعضی حالات ویا چیزهای دیگر [۱۴]- و رسول خدا را به آن درجه از یقین برسانند (که در برخی موارد با مشرکان همنوایی نماید) تا بدین وسیله مشرکان بتوانند بر افکار و عقاید گمراه خود ثابت و پایدار بمانند امّا رسول خداصنپذیرفت جز اینکه بر حقّی ناب، خالص، سالم و درست ثبات ورزید و از آن نگهداری و حراست نمود و خداوند نیز آیات سوره «کافرون» را در همین راستا نازل کرد:
﴿قُلۡ يَٰٓأَيُّهَا ٱلۡكَٰفِرُونَ ١ لَآ أَعۡبُدُ مَا تَعۡبُدُونَ ٢ وَلَآ أَنتُمۡ عَٰبِدُونَ مَآ أَعۡبُدُ ٣ وَلَآ أَنَا۠ عَابِدٞ مَّا عَبَدتُّمۡ ٤ وَلَآ أَنتُمۡ عَٰبِدُونَ مَآ أَعۡبُدُ ٥ لَكُمۡ دِينُكُمۡ وَلِيَ دِينِ ٦﴾[الکافرون: ۱-۶].
«بگو: ای کافران! آنچه را که شما میپرستید من نمیپرستم و شما نیز نمیپرستید آنچه را من میپرستم، همچنین نه من به گونه شما پرستش را انجام میدهم و نه شما به گونه من پرستش را انجام میدهید، آئین خودتان برای خودتان و آئین خودم برای خودم».
پس از این اعلام موضعِ رسول خداصمشرکان آتش جنگ و کینهتوزی را علیه وی شعلهور ساختند و وی را با تیرهای برّنده و کارگر هدف گرفتند و جویندگان صلح و آرامش همگی علیه وی بسیج شدند و دوست و حامیانش چون عذابی دردناک به جانِ وی افتادند و خویشان نزدیکش در دوستی و محبّت، با او کاملاً بیگانه شدند، مانند ابوجهل و... و کسانی که شایسته بود مهربانترین افراد در مورد پیامبر باشند خشنترین و بیرحمترین کسان شدند.
حال، بنگر! چه غربتی میتواند همسنگ و هم وزن این غربت باشد؟!.
باوجود این، خداوند، رسول خداصرا به خود وانگذاشت و نه مشرکان را بر آزار و اذیت وی و یارانش تفوّق بخشید، جز اینکه مشرکان فقط توانستند قشر ضعیف و بیدفــاع جامعه را مورد آزار و اذیت قرار دهند، و پروردگار، پیامبر را تحتِ حراست و عصمتِ خـــود قرار داد تا بتواند رسالت الهی خود را ابلاغ و به اتمام برساند.
سپس پیوسته این شریعت (وَحیانی) چه در هنگام نزول و چه در طول ابلاغ، بین حامیان و پیروان این دین و غیر ایشان از مشرکان (و منافقان) فاصله انداخت و مابین حقوق و اصول دین با بدعتها و بدایع (خرافی و مشوّب) حدود و فواصلی را مشخّص نمود امّا براساس شکلی عجیب از حکمت و درایت و آن پیوند بین احکام دین اسلام با اصول مهم و رکین ادیان پیشین بود. توضیح آنکه، این خطاب و ارجاعِ قرآنی برای مشرکان عرب، نسبت و رجوع ایشان به جدّشان، حضرت ابراهیم÷است و غیر عرب را از یهود و نصارا را به اصول دین پیامبران مبعوث قبل از اسلام برگشت میداد (تا ببیند که چه اندازه با اصول اسلام و شریعت آن اشتراک دارد).همچنانکه خداوند -بلند مرتبه- میفرماید:
﴿أُوْلَٰٓئِكَ ٱلَّذِينَ هَدَى ٱللَّهُۖ فَبِهُدَىٰهُمُ ٱقۡتَدِهۡ﴾[الأنعام: ۹۰].
«آنان کسانی هستند که خداوند ایشان را هدایت کرده است پس از هدایت ایشان پیروی کن».
و در آیه ۱۳ سوره شوری میفرماید:
﴿شَرَعَ لَكُم مِّنَ ٱلدِّينِ مَا وَصَّىٰ بِهِۦ نُوحٗا وَٱلَّذِيٓ أَوۡحَيۡنَآ إِلَيۡكَ وَمَا وَصَّيۡنَا بِهِۦٓ إِبۡرَٰهِيمَ وَمُوسَىٰ وَعِيسَىٰٓۖ أَنۡ أَقِيمُواْ ٱلدِّينَ وَلَا تَتَفَرَّقُواْ فِيهِۚ كَبُرَ عَلَى ٱلۡمُشۡرِكِينَ مَا تَدۡعُوهُمۡ إِلَيۡهِۚ ٱللَّهُ يَجۡتَبِيٓ إِلَيۡهِ مَن يَشَآءُ وَيَهۡدِيٓ إِلَيۡهِ مَن يُنِيبُ ١٣﴾[الشوری: ۱۳].
«خداوند آئینی را برای شما بیان داشته و روشن نموده است که آن را به نوح توصیه کرده است و آن را به تو وحی و به ابراهیم و موسی و عیسی سفارش نمودهایم، دین را پابرجـا دارید و در آن تفرقه نکنید و اختلاف نورزید این چیزی که شما مشرکان را بدان میخوانید».
بر همین اساس و چنــگ یازی به اصـــول مشترک، پیوسته رسول خداصمردم را به دین اسلام فرا میخواند و مردم نیز مخفیانه از ترس ایذا و آزار مشرکان بعد از اطّلاعشان از دعوت اسلامی، یکی پس از دیگری به نزد پیامبر میآمدند و اسلام را می پذیرفتند. وقتی که مشرکان بر دعوت اسلام که مخالف با جریان حاکم بود، اطّلاع یافتند عصبِیت و خشم جاهلی، آنـان را فرا گرفت لذا با طرح نقشه و تشکیل جلسات مختلف در صددِ مبارزه بر آمدند.
افرادی که به تازگی اسلام را پذیرفته بودند طیفهای گوناگونی را شکل میدادند:
عدّهای از آنان به قبیله خود پناه بردند و قبیله آنها علی رغم میل باطنی با اغماض با ایشان برخورد و حمایتشان کرد و این حمایت به سببِ ننگ و عارِ عدَم پذیرشِ پناه جویان به قبایل بود. (زیرا یکی از شیوههای جوانمردی اعراب جاهلیت این بود که هرکس به قبیله ایشان پناه میبرد مورد حمایت قرار میگرفت).
گروهی دیگر از بیم ایذا و آزار مشرکان و غفلت و فریب (دوباره) هجرت کردند و آن هجرت در راه خدا و در راستای عشق به اسلام صورت گرفت.
برخی نیز هیچ حامی و ملجأیی نداشتند تا از ایشان حمایت کند و مصونشان دارد لذا بیشترین فشار، عذاب یا قتل چنانکه در تاریخ اسلام مشهود است بر این قشر بیپناه صورت پذیرفت و این فشار و ایذا به حدّی بود که عدهّای در باب اسلام و مواضع آن دچار لغزش شدند و به آئین قبلی خود برگشتند [۱۵]، امّا باز گروهی با صبر و شکیبایی مواضع اسلامی و ایمانی خود را حفظ کردند تا زمانی که خداوند دستور داد مسلمانان در جهت همنوایی ظاهری با کفّار به کفر اقرار ورزند تا بدین سبب مابین ایشان و کافران خواستار موافقت و مؤانست اشتراک ایجاد شود و اختلاف ازبین رود [۱۶]. این حکم پرودگار بر سبیل تقِیه صورت پذیرفت که به ظاهر به کفر اقرار مینمود و قلبش پر از ایمان و یقین بود ـ تا در این وقفه زمانی، قلب پیامبرصآرامش یابد و روحش از فشار مشرکان آسایش و این نیز از غربتهای بارز و آشکار رسول خدا بود.
و همهی این دشمنیها و کینه توزیها به خاطر جهل کفّار به حکمتها و مواضع حکمتی و عقلایی این دین است و اینکه از آنچه رسول خدا ابلاغ میکرد فهم کامل نداشتند که آن حقّ واقعی است و مخالفت و درعناد با چیزی است که مشرکان برآنند. به قول معرف: «انسان دشمن چیزی است که نمیداند» در غیر این صورت اگر مشرکان عمق نبوّت رسولخداصرا درک میکردند اتّحاد حاصل میشد و اختلاف بر میخاست، امّا تقدیر ازلی چیزی را بر مردم مقدّر میسازد که به آن عقیده دارد (اراده ازلی جدای از سابقیتی که دارد چیزی را رقم میزند که مردم با آن تعامل دارند) خداوند -بلند مرتبه- میفرماید:
﴿وَلَوۡ شَآءَ رَبُّكَ لَجَعَلَ ٱلنَّاسَ أُمَّةٗ وَٰحِدَةٗۖ وَلَا يَزَالُونَ مُخۡتَلِفِينَ ١١٨ إِلَّا مَن رَّحِمَ رَبُّكَۚ وَلِذَٰلِكَ خَلَقَهُمۡۗ وَتَمَّتۡ كَلِمَةُ رَبِّكَ لَأَمۡلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ ٱلۡجِنَّةِ وَٱلنَّاسِ أَجۡمَعِينَ ١١٩﴾[هود: ۱۱۸-۱۱۹].
«(ای پیغمبری که آزمند بر ایمان آوردن قوم خود و متأسّف بر روی گردانی ایشان از دعوت آسمانی هستی! بدان که) اگر پروردگارت میخواست مردمان را (همچون فرشتگان در یک مسیر و بر یک برنامه قرار میداد و) ملّت واحدی میکرد (و پیرو آئین یگانهای مینمود، و آنان در مادیات و در معنویات و در انتخاب راه حق یا راه باطل اختیار و اختلافی نمیداشتند. آن وقت جهان به گونه دیگری در میآمد) ولی (خدا مردمان را مختار و با اراده آفریده و) آنان همیشه (در همه چیز، حتّی در گزینش دین و اصول عقائد آن) متفاوت خواهند ماند. (مردمان بنا به اختلاف استعداد، در همه چیز حتی در دینی که خدا برای آنان فرستاده است متفاوت میمانند) مگر کسانی که خدا بدیشان رحم کرده باشد (و در پرتو لطف او بر احکام قطعی الدلاله کتاب خدا متّفق بوده، هرچند در فهم معنی ظنّی الدلاله آن که منوط به اجتهاد است، اختلاف داشته باشند) و خداوند برای همین (اختلاف و تحقّق اراده و رحمت) ایشان را آفریده است، و سخن پروردگار تو بر این رفته است که: دوزخ را از جملگی جنّیها و انسانهای (پیرو نفْسِ امّاره و اهریمن مکاره) پُر میکنم».
و بعد از این مقطع زمانی (و ناخوشایند) روز به روز، اسلام گسترش یافت و این گسترش و ثبات قدم در دوران حیات پیامبر و بعد از فوت ایشان نیز استمرار یافت و بیشترین عصر اصحابشرا نیز در برگرفت تا اینکه نشانههای عدول از سنّت در امّت اسلام پدیدار گشت و مردم به بدعتهای گمراه کننده تمایل یافتند، بدایعی چون، قدریه [۱۷] و خوارج [۱۸]همان که رسول خدا در حدیث خود مردم را از آن خبر داده بود:
«يَقْتُلُونَ أَهْلَ الإِسْلاَمِ وَيَدَعُونَ أَهْلَ الأَوْثَانِ يَقْرَءُونَ الْقُرْآنَ، وَلاَ يُجَاوِزُ تَرَاقِيَهُمْ» [۱۹].
«این فِرق مبتدع، مسلمانان را میکشند و بت پرستان را رها میکنند، قرآن میخوانند ولی از گلوهایشان بالاتر نمیرود».
یعنی اینان در قرآن تعمّق نمیکنند بلکه ظاهر را گرفته و پیام اصلی آن را نمیفهمند، چنانکه حدیث ِابن عمر -که إنْ شاء الله در سطور بعد خواهد آمد - این واقعیت را تأیید میکند و همه این بدعت آفرینیها و بدعت گزینیها در پایان عصر اصحاب رخ داد، سپس در طول زمان پیوسته برتعدادِ فِــرَق افزوده شد، چنانکه پیامبر صادق ما به آن وعده داده بود:
«إفترقَتِ الْيَهُودُ عَلَى إِحْدَى وَسَبْعِينَ أَوِ اثْنَتَيْنِ وَسَبْعِينَ فِرْقَةً وَالنَّصَارَى مِثْلَ ذَلِكَ وَتَفْتَرِقُ أُمَّتِى عَلَى ثَلاَثٍ وَسَبْعِينَ فِرْقَةً».
«یهود به ۷۱ فرقه تقسیم شدند و مسیحیان نیز اینگونه، و امّت من نیز به ۷۳ قرقه تقسیم خواهند شد».
در حدیثی دیگر نیز میفرماید:
«لَتَتَّبِعُنَّ سَنَنَ مَنْ قَبْلَكُمْ شِبْرًا بِشِبْرٍ، وَذِرَاعًا بِذِرَاعٍ، حَتَّى لَوْ سَلَكُوا جُحْرَ ضَبٍّ لَسَلَكْتُمُوهُ. قُلْنَا يَا رَسُولَ اللَّهِ، الْيَهُودَ وَالنَّصَارَى قَالَ: فَمَنْ» [۲۰].
«شما مسلمین از اخلاق و رفتار ملّتهای قبل از خودتان وجب به وجب و ذراع به ذراع پیروی خواهید کرد حتّی اگر آنان به سوراخ سوسماری بخزند شماهم (بدون تأمّل) داخل آن خواهید شد. پرسیدیم ای رسول خدا! منظورتان از ملّتهای پیشین یهود و نصاری است؟ فرمود پس منظورم چه کسی است!».
این حدیث، نسبت به حدیث پیشین شمولیت بیشتری دارد، زیرا حدیث قبلی «إفترقت الیهودُ» از دیدگاهِ متخصصان در باب اهل هوا و هوس است و حدیث دوم عام است در مخالفات و بخش پایانی حدیث فوق نیز بر همین نکته دلالت میکند: «حَتَّى لَوْ دَخَلُوا فِى جُحْرِ ضَبٍّ لاَتَّبَعْتُمُوهُمْ». و هر مدّعی و مبلّغ مخالفت (با هنجار) که دیگران را به آن فرا میخواند و تشویق میکند از آنجاکه پیروی در افعال و مذاهب مورد درخواست، چیزی فطرتی وذاتی است که به سبب آن از مخالف، مخالفت و از موافق موافقت حاصل میشود و کدورتها و دشمنیها شکل میگیرد.
و اسلام در آغاز (و در عصر طلایی بعثت) استوار و آشکار بود و صاحبان آن (مسلمین) پیروز بودند و جامعه ایشان نیز بزرگترین اجتماع بود، لذا به سبب کثرت جمعیت و هم به سبب دوستان (مخلص و عامل) یاریگر از حالت غربت خارج شد و غیر مسلمین - مشرکان و اهل کتاب یا منافقان دوروی مبتدع - شکوهی قابل توجه نداشتند و نه توانی که مؤمنان واقعی رستگار را به ضعف کشاند. پس جامعه اسلامی بر سبیلی استقامت ورزید که در نتیجه، اتّحاد و یکدلی حاصل شد و جمع اندک (کفار، منافقان و مبتدِعان) به سمت شکست و تباهی رفتند. این روند ادامه یافت تا وقتی که جامعه اسلامی به دامن تفرقهای خزیدند که قبلاً وعده آن (از جانب پیامبر) داده شده بود و صلابت و قدرت مسلمین به سوی فَشَلی رفت که انتظار میرفت، لذا جمع کم (و بدعتگذار) قوّت گرفته و اجتماعشان فزونی یافت و شعار مطالبت به موافقت و همنوایی بدل شد و بدون شک کسی که قدرت یابد به تبع آن غلبه و برتری نیز خواهد یافت اینگونه بدعتها و هواجس بر سنّت و جامعه اسلامی یورش برده آن را ناتوان ساخت و تفرقه و اختلاف دامنگیر امّت اسلام شد و فِرَق گوناگون ظهور نمودند. و این سنّت پرودگار در آفرینش است که اهل حق در برابر اهلِ باطل به نسبت کمترند همچنانکه خداوند -بلند مرتبه- میفرماید:
﴿وَمَآ أَكۡثَرُ ٱلنَّاسِ وَلَوۡ حَرَصۡتَ بِمُؤۡمِنِينَ ١٠٣﴾[یوسف: ۱۰۳].
«بیشتر مردم ایمان نمیآورند هرچند تلاش کنی».
و در آیه ۱۳ سوره سبأ میفرماید:
﴿وَقَلِيلٞ مِّنۡ عِبَادِيَ ٱلشَّكُورُ﴾[سبأ: ۱۳]. «و اندکی از بندگانم سپاسگزارند».
از دیگر زاویه این سنّت خدا و جریان آن بدین سبب است تا وعده خداوند به پیامبر تحقّق یابد مبنی براینکه علاوه بر عصر آغازین بعثت دوباره این غربت به سوی دین اسلام بر خواهد گشت. (شایان ذکر است) که غربت فقط به سبب کمی تعداد عاملان و مردم نیست، بلکه آن هنگام که خوبی به بدی و بدی به نیکی بدل شد و سنّت حضرت بدعت خوانده شد و بدعت، سنّت قلمداد گشت، آن وقت است که بر عاملان و پیروان این دین عیب جویی و درشت گویی اعمال میگردد، همچنانکه در عصر اقتدار اسلامی این تعامل با اهل بدعت صورت میگرفت تا مبادا بدعتگذاران، انحرافی را سامان دهند. و خداوند خود نمیخواهد این بدعتها و فِــرَقِ گوناگون را سامان بخشد پس با وجود کثرت فرقههای مختلف و مخالفت علمی و عملی آنان با سنّت آنان را سرو سامان نمیدهد تا بدین وسیله پیروان و یاران اصلی سنّت تمییز داده شوند و ثبات قدم یابند تا آن وقتی که امر پرودگار خواهد رسید، جز اینکه حامیان و عاملان اصلی سنّت یعنی فرقه ناجیه پیوسته در طول شبانه روز در جنگ و جهاد و طرد و دفعِ حملات دشمن به سر میبرند به خاطر سعایتِ بیحدِّ فرَق ضالّه و کینه توزی آنان برای کسب موافقت حامیان سنّت، و به سبب همین جهاد مقدّس، خداوند بدیشان پاداشی دوچندان عطا خواهد کرد و آنان را به اجری بزرگ خواهد رسانید.
خلاصه آنچه گذشت این است که نبرد بین مخالف و موافق برای کسب پیروزی در طول زمان ادامه خواهد یافت و مختص به یک برهه زمانی خاص نیست، پس هرکس موافقت نمود او در این پیکار مصیب است در هرحالی که باشد و هرکس مخالفت ورزد به اشتباه رفتهای مصاب است و باز هرکس موافقت ورزد ستوده و خوشبخت است و هرکس مخالفت نماید نکوهیده و مطرود است و باز هرکس از سنّت پیروی کرد در طریق هدایت گام نهاد و هرکس با سنّت مخالفت ورزد در بیابان گمراهی و ضلالت گام گذاشت.
هدف از این پیشگفتار، مفاهیمی است که ذکر خواهم کرد:
الحمد لله این جانب از زمانی که به حدّ تمییز عقلی رسیده و علوم اکتسابی را فراگرفتهام، پیوسته در امور عقلی و نقلی و اصول و فروع آن مینگرم و تعمّق میورزم، لذا هیچگاه به خاطر علمی نسبت به دانشی دیگر کوتاهی نکردهام و بر یک نوع، علم مخصوص - بدون در نظر گرفتن انواع دیگر آن - پای نفشردهام تا جایی که زمان و مکان اقتضا کند تمام توان و قدرت ذاتی خود را بکار گرفتهام، پس در اعماق علوم چون شناگری ماهر فرورفته و در میادین آن با شجاعت گام نهادهام تا جایی که در عمق و نهان برخی از علوم، بیم نابودی میرفت، همچنین از یارانی میبریدم که با انس به آنها بر آنچه برایم مقدّر شده بود جسارت ورزیدم غافل از سخن دیگران و سرزنش سرزنش کنندگان و بیتوجّه به مانع تراشی معاندان و لومِ لوم کنندگان.
تا اینکه خداوند کریم و رئوف بر من منّت نهاد و اموری را گشود که قبلاً از آن بیاطّلاع بودم و در درونم بینشی توأم با بصیرت به ودیعه نهاد و آن اینکه: کتاب و سنّت حضرت رسولصدر مسیر هدایت انسان چیزی را فرو نگذاشتهاند و مجالی برای تعدّی و سرزنش باقی نمانده است و به درستی دین کامل شده و سعادت راستین در آنچه وضع شده میباشد و آرزو و آمال انسان در آنچه تشریع گشته، جمع است. غیر این (قانون وضعی کتاب و سنّت) گمراهی و افترا و زیان است و کسی که به این دو چنگ اندازد به عروة الوثقایی چنگ زده است و خیر دنیا و آخرت او در آن جمع است و به غیر از کتاب و سنّت، رؤیاست و خیال و اوهام. در تأیید این ادّعا، برهان و دلیلی برایم اقامه شد که شبههای به حریم آن راه ندارد و به حدود آن تیر (خُسرانی) اصابت نمیکند و به سمت آن نشانه نمیرود، همچنانکه خداوند ـ بلند مرتبه میفرماید:
﴿ذَٰلِكَ مِن فَضۡلِ ٱللَّهِ عَلَيۡنَا وَعَلَى ٱلنَّاسِ وَلَٰكِنَّ أَكۡثَرَ ٱلنَّاسِ لَا يَشۡكُرُونَ﴾[یوسف: ۳۸].
«این توحید و یگانه پرستی لطف خداست در حق ما و لیکن بیشتر مردمان سپاسگزاری نمیکنند».
پس بدین نعمت، خدا را سپاس و شکر بیپایان او را چنانکه شایسته است.
لذا برای سپاسگزاری و شکر این نعمت خود را ملزم ساختم در حدّی که خدا میسّر سازد در راستای قرآن و سنّت گام گذارم و درآن سلوک نمایم، برای تحقّق این مهم به فراگیری اصول عملی و اعتقادی دین اسلام روی آوردم، بعد از آن به کسبِ فروع دین پرداختم که به تبین همان اصول میپردازد، در خلال فراگیری اصول و فروع دین دریافتم سنّت و بدعت کدام است همچنین برایم روشن شد جایز و ممتنع چیست و علومی را که کسب کرده بودم بر علم اصول دین و فقه آن عرضه کردم بعد از آن نفس خودم را واداشتم که با کسانی ملازم باشد و طی طریق نماید که رسول خـداصآنهــا را «سواد اعظم» [۲۱]. خوانده بود، همان نهج و روشی که او اصحابش بر آن بودند و همچنین سعی کردم بِــدَعی را که علمای دین آنها راتبیین کردهاند ترک گویم، همان بدعتهایی که مایه گمراهی و سر لوحه اختلاف است.
برای نیل به همین مقصود، برخی از شیوهها و اعمالِ مردم را چون خطابت و امامت پیش گرفتم و چون خواستم در این راه استقامت ورزم، دریافتم، میان منویات (و عقاید) من با دیگر مردم، غربت و بیگانگی وجود دارد، زیرا بر راهکارها و عادات ایشان زیانها و نقدهایی وارد است و محدثات زاید و شوائب دور از سنّت بر عادات و اعمالِ بنیادین ایشان داخل، همان بدعتهایی که در عصور سابق نیز وجود داشت امّا به واقع، کیفیت و عمقِ آنها در عصر ما چگونه است؟! در این باب از سلف صالح، موارد هشداری بسیاری روایت شده است:
چنانکه از «ابو درداء» روایت شده است که فرمود: «اگر رسول خدا دوباره بر شما ظهور کند از آنچه وی و اصحابش برآن بودند جز نماز چیزی را باز نخواهد شناخت» [۲۲].
«امام اوزاعی» [۲۳]بعد از شنیدن کلامِ ابو درداء گفت: «اگر امروز پیامبر بیاید وضع چگونه خواهد بود؟».
عیسی بن یونس، از تابع تابعان گفت: «چگونه میبود اگر اوزاعی این عصر را درک میکرد و میدید؟» [۲۴].
از «أمّ درداء» (مادر ابودرداء) روایت شده است: «روزی ابودرداء درحالی که عصبانی بود بر من وارد شد، به او گفتم چه چیزی تو را عصبانی ساخته است؟ گفت: به خدا قسم از سنّت محمّدصچیزی را در این مردم نمیبینم و به خدا قسم چیزی از آن سنّت نمیشناسم جز اینکه آنان به جماعت نماز میگزارند» [۲۵].
از «انس بن مالک» روایت شده است که گفت: «از آنچه در زمان رسول خداصدرک کردهام در میان شما جز تلفّظتان به «لا إله الّا الله» نمیبینم. گفتیم: ای ابا حمزه! نمازمان چگونه؟ گفت: شما تا غروب خورشید نماز میخوانید آیا این نماز رسول خداست؟» [۲۶]از «حسن» روایت شده است که گفت: «اگر کسی، سلف صالح را درک کرده باشد و امروز دوباره زنده شود، چیزی را از اسلام باز نخواهد شناخت -این را گفت درحالی که دستش را بر گونهاش قرار داده بود- سپس ادامه داد: جز این نماز را، سپس گفت: به خدا قسم با وجود این، کسی که در این بحبوحه منکرات زندگی کند و سلف صالح را درک نکرده باشد، و بدعت گذاری را ببیند که مردم را به آن بدعت فرا میخواند و دنیا پرستی را ببیند که مردم را به سوی دنیا گرایی دعوت میکند، امّا خداوند او را از این مقولات حفظ کند و قلبش را طوری بگرداند که به سلف صالح گرایش داشته باشد و میل و پیروی از ایشان را در دل بکارد و طریق و عادات آنان را بپیماید خداوند بدین اقتفا و پیروی، او را پاداشی بزرگ عطا خواهد کرد و -إنْ شاء الله- از ایشان خواهد بود» [۲۷].
از میمون بن مهران [۲۸]روایت شده است که گفت: «اگر مردی از سلف [گذشتگان صالح در میان شما] زنده شود، جز این قبله و توجه تان را بدان [از صدر اسلام] باز نخواهد شناخت».
ابن سهیل از پدرش، مالک روایت کرده که گفت: «آنچه را که در میان مردم است، جز نماز و ندایش را نمیشناسم که مطابق سلف صالح باشد.
اینگونه روایات مشابه [فوق] بیانگر این نکته هستند که بدعتهایی در مشروعات، ممزوج و داخل خواهد شد، چیزی که از قبل شروع شده، در طول زمان، فزونی خواهد گرفت.
[بر همین اساس این جانب] مردّد ماندم از اینکه تابع سنّت [حضرت رسول و سلف صالح] باشم یا پیرو و همراه بدعت گذاران گردم که صورت اول [پیروی از سلف صالح] مشروط خواهد بود بر اینکه مخالفت و معاندت بورزم با چیزی که مردم بدان عادت گرفتهاند. پس ناگزیر آنچه را که حاصل خواهم کرد برای مخالفانم مشکلاتی را در پی خواهد داشت مخصوصاً زمانی که صاحبان آن بدعتها مدّعی باشند آنچه ایشان بر آنند [لُبّ] سنّت است نه غیر آن جز اینکه در این بار گران و تحمّل آن، پاداش دو چندان نهفته است صورت دوم [پیروی از بدعت گذاران است که] مشروط خواهد بود بر مخالفتم باسنّت و سلف صالح، پس با این پیروی در ذیل و گروه گمراهان، قرار خواهم گرفت و از چنین رویکردی به خدا پناه خواهم برد، یعنی با آنچه مردم به آن خو گرفتهاند موافقت نمایم و از زمرهی سازشکاران حساب گردم نه از گروه مخالفان. لذا دیدم که فدا شدن در راه پیروی از سنّت عین نجات است و مردم نمیتوانند مرا از خدا بینیاز سازند، پس بر سبیل تدریج در بعضی از امور گام نهادم و شروع به پیروی از سلف صالح نمودم، اما ناگهان رستاخیزی علیه من به پا شد و سرزنشهایی علیه من روان گشت و تیرهای ملامت مرا در بر گرفت به نحوی که به بدعت و گمراهی منسوب شدم و در جایگاه نادانان و گمراهان قرار گرفتم. و اگر من بر این محدثات [پیش آمدها] گریزی میدیدم آن را مییافتم جز اینکه ضیق مکانی و دوری از اهل درایت و دانش باعث شد که پیمودن راه بر مکانی صعب و دشوار باشد و فضای وسیع و فراخ بر من بینهایت تنگ گردد، همان مسیری که آشکارا اشاره میکند که پیروی از متشابهات برای موافقت با عادات بهتر از پیروی از مبینات و مسلمات اگرچه مخالف با سلف باشد.
و چه بسا در سرزنش و تقبیح آنچه که من بدان پرداخته بودم اقدام به چیزی [علیه من] کردند که قلبها از آن بیزاری میجویند و در انتساب من شهادات و وثایقی را علَم کردند که در حق خارجان از سنّت اعمال میشود و این عمل ایشان [نزد خدا] ثبت خواهد شد و روز قیامت از آنان سوال میشود.
آنان یکبار این دیدگاه را به من نسبت دادند که گفتهام: دعا نفع و سودی ندارد. همچنانکه گروهی از مردم بدان متهم میشوند [فقط] بدان سبب در هنگام امامتم [برای نمازها] بعد از پایان نماز حلقات ذکر را شکل ندادهام، بعد از این مخالفت [این اجتماعها و حلقات ذکر] با سنّت و روش سلف صالح توضیح داده خواهد شد.
و بار دیگر به رفض، متّهم شدم و اینکه اصحابشرا ناخوش میدارم [فقط] بدان سبب که بعد از خطبههای [خود] از خلفای راشدین یادی نکردهام و دعایی ننمودهام آن هنگام که این کارم بر شیوهی سلف صالح نبوده باشد و علمای اعلام در طول خطبههای خود، چنین عملی را انجام نداده باشند. از اصبغ [۲۹]در بارهی دعای خطیب جمعه برای خلفای سلف سوال شده است او در این باره گفته است: دعا در نماز جمعه برای خلفای گذشته بدعت است و عمل بدان پسندیده نیست بلکه نیکو آن است برای عموم مسلمین دعا شود. باز سوال شد: دعا در خطبهی جمعه برای جهادگران و مجاهدین چه حکمی خواهد داشت؟ گفته است: هنگام نیاز در نظر من اشکالی ندارد، امّا اینکه در خطبه به صورت امری دائمی و همیشگی درآید، آن را نمیپسندم.
همچنین از عزالدین بن عبدالسلام روایت شده است که دعا برای خلفا در خطبهها بدعتی سیّئه و ناپسند است.
و بار دیگر این سخن را به من نسبت داده بودند که قیام بر امامان جایز است و آنچه بدان افزوده بودند، حال آنکه گفتن نام ایشان و دعا برای آنان محدث است و از قبل نبوده است.
و بار دیگر حرج و تنطع در دین را نیز به وی نسبت داده بودند یعنی اینکه من آن را جایز میدانم.
و بدرستی که چیزی آنها را بر این واداشته بود که چنین دیدگاهی در مورد من داشته باشند آن بود که من در واجبات و فتاوی، خود را ملتزم میدانستم از مذاهب مشهور پیروی کنم و از آنها در نگذرم حال آنکه ایشان از مذاهب مشهور خارج شده و به چیزی فتوا میدادند که برای پرسشگران آسان مینمود و موافق طبعشان بود، گرچه این امر در مذاهب فکری و غیر آن ناآشنا و نادر میبود و امامان اهل علم، خلاف آن را فرموده بودند که در این باب در کتاب «الـموافقات» به طور مفصّل و کامل سخن گفتهام.
و بار دیگر من را به دشمنی اولیای خدا منسوب داشتند و سبب این طرز فکر آن بود، من با برخی از دراویش بدعت گذار و مخالف سنّت که قد علم کرده بودند مخالفت ورزیدم، در حالی که به گمان خود هدایتگر مردم بودند. و من برای مردم به طور عمومی در باب حالات و آرای این افراد سخن گفتم همان کسانی که خود را به صوفیه نسبت میدهند، امّا شباهتی به صوفیان راستین ندارند.
بار دیگر متهم شدهام به اینکه مخالف سنّت و جماعت هستم، بر آن اساس که جماعتی که به پیروی از آن امر شده است- همان فرقهی ناجیه - عموم مردم را در هر زمانی شامل نمیشود، زیرا اینان گرچه مخالف سلف صالح بوده باشند به آنچه رسول خدا و اصحاب و تابعان برآن بودهاند، پی نبردهاند. انشاءالله به شرح این موضوع در طول کتاب خواهیم پرداخت و اینان در تمامی آنچه ذکر شد برمن دروغ بستند و به پنداری واهی در حق من ره سپردند و در هر حال ستایش از آن خداوند است. با مشاهدهی چنین وضعی، خود را شبیه و همسان با امام شهید، عبدالرحمن بن بطه [۳۰]یافتم، همو که حافظ و نگهدار اهل عصر خود بود. وی در باب خود و حالت خویش این گونه گفت: «از وضع و حالت خود در سفر و حضر با نزدیکان و غریبان و آشنایان و بیگانگان در شگفتم من در بلاد مکه و خراسان و بیشتر جاهایی که سفر کردهام افرادی را دیدهام که موافق یا مخالف [فکر و تفکر] من بودهاند و هر دوی آنها مرا به پیروی و تصدیق و تائید کلام و دیدگاه خود فرا خواندهاند، پس اگر آنچه ایشان گفتهاند را تصدیق میکردم و با آن همنوایی مینمودم -همچنانکه بیشتر مردم میکنند- مرا موافق خواندهاند و اگر [بالعکس] در هر حرفی از سخن ایشان یا بر چیزی از اعمال آنان خردهای وارد میساختم، مرا مخالف خواندهاند و چون به آنان گوشزد کردهام که قرآن و سنّت خلاف این نظر را دادهاند مرا از خوارج پنداشتهاند و چون بر ایشان حدیثی دربارهی توحید و یکتاپرستی خوانده باشم، مرا از «مشبّهه» شمار کردهاند و چون خواسته در باب رؤیت باری تعالی سخن بگویم، [بدون فکر] مرا سالمی دانستهاند و اگر سخن یا حدیثی در باب ایمان گفته باشم مرا مرجئه خواندهاند و چون در باب فعل بندگان سخنی برانم مرا از قدریان قرار میدهند و اگر بخواهم در باره شناخت و معرفت بندگان حدیث و سخنی بگویم من را کرامیه نامیدهاند و باز اگر سخنی در بارهی فضایل ابوبکر و عمر گفتهام، مرا ناصبی گمان بردهاند و چون خواسته باشم حدیثی در فضایل اهل بیت ذکر کنم من را رافضی نامیدهاند و در پی اخراج احکام برنیامده باشم من را ظاهریگفتهاند و اگر در صدد تفسیر و معانی پنهان آیات و احادیث برآمده باشم مرا باطنی خواندهاند و اگر باز از راه تأویل در صدد پاسخ برآیم و صفات خداوند را اثبات کنم من را اشعری مینامند و چون برعکس نفی صفات کنم من را از معتزله میخوانند و باز اگر از سننی، چون قرائت قرآن سخن بگویم من را شافعی مذهب میدانند و چون از وجوب قنوت سخن برانم من را حنفی مذهب میخوانند و باز اگر در باب عدَم خلق قرآن اظهار نظر کنم من را حنبلی مذهب میدانند. و چون بخواهم رجحان و برتری اخبار و روایتی که هر یک از فرق برآنند را ذکر کنم -که در حکم و حدیث نباید واهمه و بیمی در کار باشد- خواهند گفت (فلانی) در پاکی و بیآلایشی آنان شبهه وارد کرده است.
حال در شگفتم در آنچه مرا بدان میخوانند و احادیث رسول خداصرا بر من وفق میدهند و به دلخواه خود بر من این نامها را خواهند گذاشت و هرگاه با یکی از آنان همنوایی و همسازی نمایم دیگر [مذاهب فکری] مرا دشمن خود حساب خواهند کرد و چون بخواهم با گروه و جمع ایشان از راه ریا و مجامله به سر برم خشم خداوند –متعال- دامن گیرم خواهد شد و اینان نمیتوانند مرا از خداوند بینیاز سازند. (به واقع) من به کتاب خدا و سنّت چنگ زدهام و از خدا [از این همه تهمت] آمرزش میطلبم، همان خدایی که جز او کسی نیست و او غفور و رحیم است.
و این سخنان، ترجمان حال من است، گویی ابن بطّه/از زبان همگان سخن گفته است. چه نادر است عالمی مشهور یا دانشمندی معتبر جز اینکه به این بلیه یا بعضی از آن گرفتار نباشد، زیرا هوا و هوس در درون فرد مخالف، جولان میکند و به واقع سبب خروج از سنّت و جهل به آن است و هوی و هوس که این همه از آن تبعیت میشود بیشتر بر اهل خلاف و معاند [با سنّت] سیطره دارد، وقتی اینگونه شد بر صاحبان و حامیان [راستین] سنّت حمله میشود که ایشان منادی واقعی سنّت نیستند و سرزنش و نکوهش در باب افعال و اقوال ایشان آغاز میگردد و این چنین نسبتها و [افتراهایی] به حامیان سنّت نسبت داده میشود. از سیّد العباد بعد از صحابه، اویس قرنی [۳۱]-رحمت خدا بر همگان باد- نقل شده است که فرمود: «بدرستی که امر به معروف و نهی از منکر برای مؤمن دوستی باقی نخواهد گذاشت، مردم را به نیکی دستور میدهیم، امّا آنان بر ما شماتت میورزند و بر همین امر از فاسقان یاورانی پیدا خواهند کرد، بخدا قسم به نحوی عمل میکنند که من را با مشکلات بزرگی مواجه میسازند و نمیتوانم به نحو شایسته، حق را در به پای دارم».
بر همین اساس، اسلام همانگونه که در اول غریب بود، دوباره غریب خواهد شد، زیرا پیروان و هواداران آن بر این وصف ثبات کم شده مخالفان و مدافعان بسیار خواهند شد. بعد از آن، سنن و نشانههای سنّت [و سلف صالح] مندرس شده به سستی میگراید و آن هنگام است که بدعتها گردن فرازی میکنند و عموم مردم را در بر خواهند گرفت و حدیث مشهور «بَدَأَ الإِسلامُ غريبًا، وسَيَعُودُ غريبًا» دوباره مصداق عینی پیدا خواهد کرد. به لطف و هدایت الهی و ستایش به درگاه آن ذات لایتناهی چنین پدیدهای بر من عارض نشده است تا بدعتها مرا فرا گیرند، چون رسول خداصما را از آن آگاه کرده است و بر حذر داشت و روشن ساخت که آن بدعتها گمراهی و خروج از شاهراه دین است.
و علمای [اعلام] از این بدعتها سخن گفتهاند و همگی آنها را مشخص کردهاند. امید است به قدر توان از این بدعتها دوری نمایم و کاویده باشم، سنّتهایی را که بیم آن میرود محدثات، نور آنها را خاموش و مندرس گردانند. امید است با عمل به این سنّتها روشنیها را تمییز داده باشم و بر آنچه که زنده کردهام برای قیامتم توشهای اندوخته باشم، زیرا هرگاه بدعتی ظهور میکند جز این نیست که در مقابل سنّتی [از سنن حضرت رسولصو آنچه سلف صالح برآنند] از بین میرود.
از ابن عباس روایت شده که فرمود: «هیچ سالی بر مردم نخواهد رسید، جز اینکه بدعتی ظهور کند و سنّتی بمیرد تا جایی که بدعتها زنده شوند و سنّتها رو به نابودی روند» [۳۲].
در برخی از روایات آمده است: «هیچ فردی بدعتی را در دین نمیآغازد جز اینکه چیزی از سنّت متروک میشود که از آن بهتر است».
لقمان از ابن ادریس خولانی [۳۳]روایت میکند که فرمود: «هیچ امّتی بدعتی در دین خود وارد نکرد، جز اینکه با آن بدعت، سنّتی از روش سلف صالح از بین رفته است».
از احسان بن عطیه [۳۴]روایت شده است که گفت: «هیچ قوم و ملتی بدعتی را در دین وارد نکرد، جز اینکه خداوند مثل آن را از سنن [و روش سلف صالح] باز ستاند و آن را تا روز قیامت به ایشان باز نگرداند» [۳۵].
در این باره، روایات دیگری وارد شده است، مناظر مواضع روشنی که توضیح آن خواهد آمد -انشاء الله-.
روایاتی در تشویق به احیای سنّتها و روش سلف صالح:
ابن وهب از پیامبرصروایت کرده که فرمود:
«مَنْ أَحْيَا مِنْ سُنَّتِي قَدْ أُمِيتَتْ بَعْدِي، فَإِنَّ لَهُ مَنِ ابْتَدَعَ بِدْعَةً ضلالة لا يَرْضَا اللَّهُ وَرَسُولُهُ، فَإِنَّ عَلَيْهِ مِثْلَ إِثْمِ مَنْ عَمِلَ بِهَا مِنَ النَّاسِ لا يُنْقِصُ ذَلِكَ مِنْ آثَامِ النَّاسِ» [۳۶].
«هرکس سنّتی متروک بعد از من را زنده گرداند برای او پاداشی همسنگ کسانی است که بدان عمل میکنند و این از پاداش عاملان چیزی نخواهد کاست و هرکس بدعت اغوا گونهای در دین بگذارد خدا و رسول از او راضی نخواهند شد و برای او گناهی همسنگ عاملان بدان بدعت خواهد بود و این از گناه مردم چیزی نخواهد کاست».
همین حدیث را ترمذی با اختلاف در بعضی از الفاظ، امّا با تناسب معنا تخریج و آن را جزو احادیث «حسن» قلمداد نموده است.
در ترمذی از انس روایت شده است که رسول خداصبه من گفت:
«يَا بُنَىَّ إِنْ قَدَرْتَ أَنْ تُصْبِحَ وَتُمْسِىَ لَيْسَ فِى قَلْبِكَ غِشٌّ لأَحَدٍ فَافْعَلْ. ثُمَّ قَالَ لِى: يَا بُنَىَّ وَذَلِكَ مِنْ سُنَّتِى وَمَنْ أَحْيَا سُنَّتِى فَقَدْ أَحَبَّنِى. وَمَنْ أَحَبَّنِى كَانَ مَعِى فِى الْجَنَّةِ» [۳۷].
«ای فرزندم، اگر توانستی شب را به روز و روز را به شب برسانی در حالی که در دل تو کینهای نسبت به کسی نباشد این کار را بکن».
و سپس ادامه داد و فرمود: «این کار از سنّت من است و هرکس سنّت و آداب من را زنده نگه دارد، محققاً مرا دوست داشته است و هرکس مرا دوست بدارد با من در بهشت خواهد بود». (حدیث حسن)
با نظر به چنین موضوعی امید داشتهام در سلک کسانی قرار گیرم که سنّتی را زنده میکنند و بدعتی را از بین میبرند.
و به مرور زمان و ادامه تحقیق و نظر، شالودههای بدعتها[ی بدعتگذاران] و سنّتها[ی سلف صالح] برایم تثبیت [۳۸]شد، طبق آنچه که شرع، احکام آن را تعریف کرده بود و جدای از اصول، فروعی در سنن و بدع فرا چنگ آمد که از آنها نیز اجزا و شاخههایی منشعب شد و شکل گرفت از همان اصول، امّا آن اصول و فروع به ندرت و بسیار کم از نظم و نسقی برخوردار بود که در ذهن بماند و ثبات یابد لذا آنها به گونهای با ذائقهی آدمی ممزوج میشوند که به مرور، بدعتها فزونی گرفته و زیان ناشی از آن عمومیت مییابد و شرّ آن دامنگیر همگان خواهد شد.
بدعت و سنّت از دیر یابترین و مبهمترین مقولات است و چون مردم را از بدعتها بر حذر نداشتهاند و بعد از ایشان کسانی که آمدند برای احیای سنن کوتاهی کرده یا جهل و غفلت پیشه ساختند، در نتیجهی این کوتاهی بدعتها مانند سنن [اصلی دین] در سطح جامعه ثبات و رواج گرفتند و چونان قانونی شدند که گویی شارع [خداوند] آنها را وضع کرده است. پس مشروع و نامشروع در هم آمیخت و سره و ناسره یکی شد و آنچه عین سنّت بود عین بدعت گشت و لبّ و لباب سنّت به خارج از دایرهی دین رانده شد.
[برای احیای سنّتها] به ندرت کتابی تخصصی تالیف شد و آنچه به رشتهی تحریر در آمد برای پاسخگویی و طرد این مقولات [بدعتها] کافی نیست.
مضاف برآن، حامیان سنّت و داعیان آن، امروزه یاوری ندارند، گرچه یاوران سنّت به اقامه [و احیای کتاب و سنّت]در روی زمین مشغولاند و آن را با چنگ [و دندان] گرفتهاند تا وقتی که از انتشار حق ناتوان شوند، آن هم به خاطر موانعی که به دلها راه مییابد و در آن طرفتر، دشمنان [کتاب و سنّت] با زرنگی و شیطنت تمام در کارند [تا یاران سنّت] را به عذابی سخت مجازات کنند، زیرا ایشان، موانع نفوذ یافته در قلوب را مرتفع میسازند و از بین میبرند، مانند اعمال متداولی که به انجام میرساند یا دینی که بر آن راه میسپارد و شریعتی که در آن سلوک میورزد و هیچ دلیل و برهانی برای این اعمال ندارد، جز اینکه او عمل کرده است به چیزی که نیاکان وی بدان عمل کردهاند یا شیوخ آموزگار[ش] وی را تعلیم دادهاند. حال اینان صاحبان بصیرت و کاردانی بودهاند یا خیر فرقی نمیکند و باز توجه نکردهاند آن هنگام که در اقفایی از آبا و شیوخ خویش بودهاند در مقابل و مخالف با سلف صالح، طی طریق نمودهاند و عمل کردهاند.
لذا کسی که عهده دار و عامل چنین امری است، حالتی چونان عمر بن عبدالعزیزسدارد آنگاه که فرمود: «به درستی که من امری را پیش میبرم که جز خدا یاوری نمیبینم، همان چیزی که پیران، با این فکر روزگار به سر رساندند و کودکان با آن به بزرگسالی رسیدند و غیر عرب دور از فصاحت بر آن فصاحت یافت و عرب بادیه نشین با آن مهاجرت اختیار کرد، اما با این وجود این عقیده و مرام[ باطل ] را دینی حق پنداشتند و غیر آن را منکر شدند».
اینگونه آن چه ما برآنیم جایی برای سهل انگاری در آن نیست و کسی را نرسد بعد از تحصیل کمالات آن، جز با عزم و اراده در راه انتشار آن گام بردارد، گرچه مخالفان را ناخوش آید، چون کراهیت و ناخوش داشتن مخالفان دلیلی بر[عدم] انتشار حق نخواهد بود، زیرا انوار حق و حقیقت [سلوک سلف صالح] از بین رفتنی نیست و در بایگانی فنا دفن نخواهد شد.
ابوطاهر سلفی به سندی که آن را به ابوهریره میرساند از پیامبرصروایت میکند که فرمود:
«يا أبا هريرة علم الناس القران وتعلمه فإنك ان مت وأنت كذلك زارت الـملائكة قبرك كما يزار البيت العتيق وعلم الناس سنتى وإن كرهوا ذلك وإن أحببت أن لا توقف على الصراط طرفة عين حتى تدخل الجنة فلا تحدث فى دين الله حدثا برأيك» [۳۹].
«ای ابو هریره، خود و مردم را به فراگیری و آموزش قرآن فرابخوان، زیرا اگر تو در چنین حالی بمیری، فرشتگان گور تو را چونان کعبه زیارت خواهند کرد و به مردم سنّت و روش من را یاد بده، گرچه در مذاق آنان ناخوش بیاید و اگر دوست داری لحظهای بر پل صراط، درنگ نداشته باشی مستقیم به بهشت بروی در دین خدا از نظرگاه شخصی سخنی به میان نیاور».
ابو عبداله بن قطّان میگوید: «خداوند همه این امور را از کتاب خدا گرفته تا سنّت حضرت رسول برایش جمع ساخته بود، حال برایش فرقی نمیکرد که مردم او را دوست میداشتند یا ناخوش میانگاشتند، او زیاده گویی را ترک گفته به نحوی که از آنچه روایت میشد تاویل یا تفسیری از جانب خود ارائه نمیداد تا دچار خطا یا لغزشی گردد».
و بر همین اساس اباعرب تمیسی از ابن فروخ روایت میکند که او نامهای به مالک بن انس نوشت با این مضمون: بلاد ما از بدعتها پر شده است، لذا من بر همین مبنا ردّیهای بر بدعتها آماده کردهام. مالک در پاسخ نوشت: «اگر شما آنچه را که میگویی از راه ظن و گمان باشد و بیم آن داری در این مسیر از بین بروی و نابود گردی یا غیر آن، نباید دست به اقدامی بزنی، چون بر بدَع بدعتگذاران جز کسی که در مناظره و بحث خبره و آگاه باشد، نمیتواند چیزی بنگارد و آن شخص باید طوری باشد که عوامل بدعت، نتوانند او را شکست داده و از سبیل حق منحرف گردانند، یعنی نباید مدافعان سنّت دچار کژی و انحراف شوند. در این صورت بحث و مناظره اشکالی ندارد در غیر این حالت بیم آن میرود لغزش و خطایی حاصل شود و اهل بدعت بر اهل سنّت فایق آیند یا از خطا و لغزش او پیروی کنند و این پیروزی اهل بدعت، سبب طغیان ایشان میشود و به غورشان در بدعت خواهد افزود».
حال به مقتضای این سخن [فرق] برای چو منی خویشتن داری و دوری از اقدام و [جلوگیری از] آشکار شدن این منکر و عمل مردم و تظاهر اصحاب آن لازم میباشد و باز این سخن، پیامی است برای کسی که خواهان اقدام است بدون خویشتن داری و تامل، زیرا بدعتها همه گیر شده و مرکبهای [چموش] بدعت[گزاران]در همهجا روان، بدون اینکه کسی پیدا شود تاعنان و افسار آنان را برگرداند [۴۰].
ابن وضّاح به سند متواتر روایت کرده است که: [۴۱]اسد بن موسی [۴۲]به اسد بن فراست نامهای بدین مضمون نوشت: «ای برادر عزیزم، آن چه مرا به نوشتن این نامه وادشت، ناسپاسی اهل سرزمین توست به خاطر نعمتی که خداوند بدانها عطا کرده است از انصاف تو در باب مردم و کردار نیکوی تو در مورد سنّت و سرزنش و مقابله تو با اهل بدعت، اینکه فراوان بر آنها افشاگری کرده و در صدد به رنج انداختن اهل بدعت هستی که امیدوارم خداوند آنها را به دست تو نابود گرداند و به وسیله تو حامیان سنّت را قوام و دوام بخشد و تو را نیز نیرو و توان دو چندان در راه روشنگری اهل بدعت و نابودی آنان عطا فرماید و آنان را بدین وسیله ذلیل گرداند و اهل بدعت و بدعت ایشان همگی رو به خاموشی رفته و در کتم عدم فرو روند! ای برادر، تو را مژده باد به پاداش خداوندی، پس آماده گردان برای چنین پاداشی بهترین اعمال خود را از نماز، روزه، حج و جهاد و هر کجا این عمل، یعنی اقامهی کتاب خدا و سنّت رسول اللهصوارد شوند مشمول این حدیث رسول خدا خواهند شد که فرمود: «مَن أحيا شيئا من سُنَّتِي كُنْتُ أَنَا وَهُوَ فِي الْجَنَّةِ كَهَاتَيْنِ». «هرکس چیزی از سنت فروگذاشتهی من را زنده کند من و او در بهشت اینگونه خواهیم بود». سپس دو انگشت خود را به هم چسپاند و فرمود: «أيّما داعٍ دعا إلى هدي فاتّبع عليه كان له مثل أجر من تبعه إلى يوم القيامة» [۴۳]«هر داعی که به سوی هدایت، فرا خواند پس از او پیروی شود، برای آن داعی سنّت، پاداشی خواهد بود همسنگ پاداش کسانی که تا روز قیامت از او پیروی کردهاند»، اما ای برادر، چه کسی برای عمل سنّت [و روش سلف صالح] این مهم را دریافته است. همچنین در حدیث آمده است:
«إِنَّ لِلَّهِ عِنْد كُلّ بِدْعَة کيدَ بِهَا الْإِسْلَام وَلِيًّا لله يذبُّ عنها ويَنْطِق بِعَلَامَاتِها» [۴۴].
«بدرستی که هنگام ظهور هر بدعتی که اسلام با آن در افتاد یاوران و دوستانی از جانب خدا وجود دارند که از اسلام دفاع کرده و علایم آن بدعتها را باز خواهند گفت».
پس ای برادر عزیزم، این فضل و احسان را مغتنم شمار و از تعداد مدافعان و زنده کنندگان سنّت باش، زیرا رسول خدا هنگامی که معاذ بن جبل را به یمن گسیل میداشت در سفارش خود به او فرمود:
«لأن يهدي الله بك رجلاً واحداً خيرٌ لك من كذا و كذا» [۴۵]
«اگر خداوند به واسطه تو فردی را هدایت کند خیر و پاداش آن برای تو چنین و چنان خواهد بود».
و این سخنی بس بزرگ است لذا آن را غنیمت بدان و مردم را به سنّت و حضرت رسول فراخون تا برای تو در این کار الفت باشد و گروهی پدید آید که وقتی تو را حادثهای پیش آمد در جایگاهت اقامهی سنّت کنند و از پیشوایانی باشند که بعد از تو مردم را به سنّت دعوت میکنند و همانگونه که در حدیث آمد پاداش آن تا روز قیامت نصیب تو نیز گردد.
پس از آگاهی، انگیزه و حسابگری در راه احیای سنّت تلاش کن و [ان شاء الله] خداوند به وسیلهی تو، بدعت[گزاران] فریب خورده، منحرف و سرگردان را طرد خواهد کرد و تو از جانشینان [راستین] پیامبرت خواهی شد. در راه احیای کتاب خدا و سنّت رسولش تلاش و مجاهدت کن زیرا تو به چیزی نظیر و بالاتر از آن نمیتوانی به خدای خود برسی.
من آنچه را میخواستم که از کلام اسد بن موسی بدست آوردم و آن سخنی است که جانب اقدام و عمل را در احیا کنندگان سنّت تقویت میکند.
همچنین آنچه از عمر بن عبدالعزیزسروایت شده است: آن وقت که برای مردم خطبه میخواند و در طی کلام خود گفت: «به خدا قسم اگر من سنّتی را که مرده است، زنده نکنم یا از بین نبرم بدعتی را که قد علَم ساخته است، نمیخواهم لحظهای در بین شما زنده بمانم».
ابن و ضّاح در کتاب «القطعان» حدیثی «حسن» را از اوزاعی روایت کرده است که فرمود: «همیشه خداوند از میان بندگانش در زمین، ناصحان و پند دهندگانی دارد که اعمال مردم را بر کتاب خدا عرضه میکنند، وقتی آن اعمال موافق قرآن [و حدیث] بود خداوند را سپاس میگویند و چون خلاف آموزههای قرآن [و سنّت] بود به واسطهی کتاب خدا گمراهی و گمراهان را باز خواهند شناخت و اصل هدایت را تمییز خواهند بخشید، پس در واقع آنان خلفا و جانشینان خدا در روی زمیناند».
از سفیان ثوری در همین باب روایت شده است: «در راه اهل حق گام بردار و از کمی افراد آن بیمی به دل راه نده».
اینگونه مابین دو دیدگاه [احیای سنّت یا پیمایش بدعت] گرفتار شک و دو دلی بودم. قصد خود را با گروهی از دوستان که در عمق جانم جای دارند همونانی که در سال مریض حالیم [به علت عدم اقتفای سنّت] همرازم بودند [در میان نهادم که میخواهم] کاری به انجام و انجاز رسانم؟! دوستانم این هدف من را از اعمالی دیدند که انتشار آن از لحاظ شرعی مشکلی ندارد بلکه به حسب وقت و زمان اوجب واجبات است. بعد از آن از خداوند در نگارش کتابی یاری خواستم که مشتمل بر بیان بدعتها و احکام متعلق بدان است و در بر دارندهی اصول و فروع مسایل [دین و عقیده] و آن را «الاعتصام» یعنی خویشتن داری و باز داشتن از گناه و نامشروع نام نهادم.
ای خداوند بلند مرتبه، از تو خواستارم که آن را تلاشی پالایش شده، حرکتی سودمند نه بیبهره و ناقص قرار دهی و از تو خواهانم پاداش زحمات این [تدوین] را به طور کامل نه ناقص به من ارزانی داری «آمین» ولا حول ولا قوة إلا بالله العليّ العظيم.
این کتاب به حسب هدفی که در نگارش آن مدّ نظر بود در ده باب تدوین شد و هر باب نیز فصولی دارد که بر طبق محتوا مسایلی را شرح و بسط میدهد و آن چه در ذیل این اصول و فروع متعلق به آن آمده، شرح و توضیح داده شده است.
«مولّف»
[۴] مؤلّف بزرگوار در اینجا به حدیث مشهور پیامبرصاشاره میکند که در «مسند أبی یعلی» (۴/۱۴۴) آمده است: «إنّ الله قبَضَ قبضهً فقال: هذه إلى الجنّهة برحمَتي و قبَضَ قبضهً فقال هذه إلى النار و لا أبالي». (مترجم) [۵] اشاره به آیه: ﴿وَهَدَيۡنَٰهُ ٱلنَّجۡدَيۡنِ ١٠﴾[البلد: ۱۰]. (مترجم) [۶] اشاره به آیه: ﴿فَأَلۡهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقۡوَىٰهَا ٨﴾[الشمس: ۸]. (مترجم) [۷] نگا: صحیح ِمسلم از احادیث ابو هریره (۱۴۵) و حدیث شماره (۱۴۶) از احادیث ابن عمر، بدون هیچ اضافهای. [۸] صحیح: «صحیح ابن ماجه» (۱۳۲۰). [۹] تخریج از طبرانی در «الأوسط» و بیهقی در «الزهد الکبیر» (۲۰۰). [۱۰] ابن وضّاح در «البدع» (ص ۷۲) این حدیث را ضعیف شمردهاند. [۱۱] ابن وضّاح در «البدع» (ص۷۳» این حدیث را با اسناد ضعیف مرسل آورده است. [۱۲] نوع حدیث ضعیف: نگا: ضعیف الترمذی (۲۶۳۰). [۱۳] ﴿وَمُبَشِّرٗا وَنَذِيرٗا ٤٥ وَدَاعِيًا إِلَى ٱللَّهِ بِإِذۡنِهِۦ وَسِرَاجٗا مُّنِيرٗا ٤٦﴾[الأحزاب: ۴۵-۴۶]. [۱۴] مؤلّف بزرگوار در اینجا به این واقعه اشاره میکند که مشرکان رسول خدا را به مداهنه و سازش دعوت میکردند که او یک سال خدای آنان را پرستش کند و مشرکان نیز یک سال خدای پیامبر را عبادت کنند که با نزول آیات سوره کافرون این طرح واهی و آغشته به نیرنگ درهم شکست. «مترجم» [۱۵] شایان ذکر است که مسألۀ لغزش اصحاب در صدر اسلام بسیار نادر است لذا عبارت مؤلف بزرگوار بدان معنی نیست که مؤمنان به دو طیف پیمان شکنان و صابران تقسیم شده باشد. «مترجم» [۱۶] در اینجا مؤلف بزرگوار به بخشی از آیۀ ۲۸ سورۀ آل عمران اشاره میکند که میفرماید: ﴿إِلَّآ أَن تَتَّقُواْ مِنۡهُمۡ تُقَىٰةٗ﴾[آلعمران: ۲۸]. یعنی: «مگر مجبور شوید خود را از آزار و اذیت آنان مصون دارید و به خاطر حفظ جان تقیه نمایید». به دیگر سخن وقتی مسلمانان در میان کفّار در حال استضعاف به سر بردند، میتوانند در ظاهر با آنان اظهار دوستی کنند و در دل از ایشان نارحت باشند. چنانکه ابودرداءسمیفرماید: «إنّا لَنُكشِرُ في وجوهِ اقوامٍ و قلوبُنا تَلْعَنُهُم» «ما به روی مردمی میخندیدیم در حالی که دلهایمان آنان را لعنت میکند». «مترجم» [۱۷] قدَریه: قدیمیترین فرقه اعتقادی -نه سیاسی- گروه قدریه بود و نخستین کسی که سخن از قدر راند و گفت بندگان، خود آفریننده اعمال خویش هستند و اعمال بندگان نه به «قضا» است و نه به «قدر» و نه به خواسته کسی دیگر، مَعْبد جَهمی (م ـ۸۰ﻫ) بود و او این اعتقاد را از یک نفر ایرانی به نام «سنبویه» و یک نفر عراقی به نام «سوس» فراگرفت و دیری نپایید که از پیروان معبد جهمی گروهی به نام «قدَریه» تشکیل گردید. (نگا: سیر تحلیلی کلام اهل سنّت، عبدالله احمدیان، ص ۲۸) «مترجم». [۱۸] خوارج: گروهی که در زمان خلافت علی بن ابی طالبسبه سبب آنکه حضرت پس از جنگ «صفین» به حکمیت رضا داده بود بر او خروج کردند و گفتند: «لا حکمَ إلِّا لِلّه». خوارج مخصوصاً در دوره اموی قدرت بسیار به دست آوردند و به دو دسته تبدیل شدند: قسمتی در عراق و فارس و کرمان و قسمتی در جزیرة العرب تسلّط پیدا کردند این فرقه در دوران خلافت عبّاسی نیز کرّ و فرّی داشتند ولی به تدریج از میان رفتند. (نگا: فرهنگ معین، ج۵، ص ۴۸۷) «مترجم». [۱۹] متّفق علیه: بخاری (۳۳۴۴) و مسلم (۱۰۶۴). [۲۰] متّفق علیه: بخاری (۳۴۵۶) و مسلم (۲۶۶۹) و السننن: الطریق. [۲۱] اشاره به روایت مشهور «علیکم بالسواد الأعظم». [۲۲] «لو خرجَ رسولالله عليكم، ماعرفَ شيئاً مما كان عليه هو و أصحابه إلّا الصّلاة». [۲۳] اوزاعی: او عبدالرحمان بن عمرو بن ابی عمر یحمد شامی دمشقی است امام مردم شام در زمان حیاتش در حدیث و فقه. [۲۴] عیسی: بن یونس بن ابی اسحاق سبیغی کوفی است از اتباع تابعان. [۲۵] ابن وضّاح در «البدع» (۷۴) این روایت را تخریج کرده است. [۲۶] ابن وضّاح در «البدع» (۷۳ ـ ۷۴) این روایت را تخریج کرده است. [۲۷] ابن وضّاح در «البدع» (۷۴) این روایت را تخریج کرده است. [۲۸] روایت از ابن وضّاح «البدع» ص ۷۴. [۲۹] او اصبغ بن فرج بن نافع قریشی اموی است از پیروان تابع اتباع، همان کسی که ابن معین در باره او گفت: داناترین خلق به فقه مالک است. وی در سال ۲۲۵ ﻫ ق در هرات بدرود حیات گفت. [۳۰] او امامی پیشرو و قدوهای محدث بود، شیخ اهل عراق، ابوعبدالله بن عبیدالله بن محمد بن محمد بن حمدان العبکری الحنبلی، مولف کتاب «ابانة الکبری» متوفی ۴۷۰ ﻫ ق. [۳۱] او سیّد التابعین در عصر خود بود، یعنی ابوعمر، اویس بن عامر بن جزء بن مالک قرنی مرادی یمانی در جنگ حضرت علیسبا اهل شام، وفات یافت. [۳۲] طبرانی در «الکبیر» (۱۰/۲۶۲) آن را تخریج کرده و هیثمی در «مجمع الزوائد» (۱/۱۸۸) رجال آن را موثق دانسته است. [۳۳] او عائذالله بن عبدالله بن عمر ابو ادریس خولانی از علمای شام است که در مقام دوم بعد از ابن درداء قرار دارد(متوفی ۸۰ ﻫ). [۳۴] او فقیهی عابد و موثق است. نامش،حّسان بن عطیه الحارجی (متوفی ۱۲ﻫ). [۳۵] نوع حدیث، ضعیف «ضعیف الترمذی» (۲۶۷۷). [۳۶] ضعیف: ضعیف ترمذی (۲۶۷۷) [۳۷] ضعیف: ضعیف ترمذی (۲۶۷۸). [۳۸] در نسخه دیگر کتاب الاعتصام موسوم به نسخه رباط به جای «قدّرت» - «قرّرت» آمده که ما آن را در ترجمه لحاظ نمودیم (مترجم). [۳۹] حدیث موضوع: «السلسة الضعیفة» (۲۶۵) [۴۰] در نسخهای که دکتر محمّد عبدالرحمان الشقیر آن را تصحیح کرده است به جای عبارت «من غیر مغبر» عبارت «من غیر مغیر» آمده که ما همان را در ترجمه مرجّح دانستیم. (مترجم) [۴۱] نگا: «البدع و النهی عنها» از ابن وضّاح (ص۱۲-۱۴). [۴۲] او اسد بن موسی بن ابراهیم بن ولید بن عبدالملک قریشی اموی مصری است از شیران مدافع سنّت و از صغار اتباع تابعین متوفی۲۱۲ ﻫ. [۴۳] صحیح: صحیح ابن ماجه (۲۰۵). [۴۴] نوع حدیث: موضوع: «السلسلة الضعیفة» (۸۶۹) و الجامع الصغیر (۱۹۵۱) [۴۵] این سخن در صحیحین (مسسلم بخاری) خطاب به علی بن ابی طالب آمده است نگا: بخاری (۲۹۴۲/۳۰۰۹/۳۷۰۱) و مسلم (۲۴۰۶)