اختلاف درجات گناهِ بدعتگذار از این جهت که علیه اهل سنت شورش کرده یا شورش نکرده است:
چون کسی که خروج نکرده، جز دعوت به سوی بدعتش، ضرر و مفسدهی دیگری را ایجاد نکرده تا گناهی بر آن مترتب شود. ولی کسی که علیه دانشمندان شورش کرده، علاوه بر دعوت به سوی بدعتش، شورش علیه دانشمندان- که کشتناش را واجب میگرداند -ایجاد فساد و تباهی در زمین و برانگیختن فتنه و آشوب و جنگ و ایجاد دشمنی و کینه میان فرق مختلف مرتکب شده است. بنابراین گناه خیلی بزرگی بر گردن اوست.
مثال آن، داستان خوارجی است که رسول خداصدربارهشان فرموده است: «يَقْتُلُونَ أَهْلَ الإِسْلاَمِ وَيَدَعُونَ أَهْلَ الأَوْثَانِ يَمْرُقُونَ مِنَ الدين كَمَا يَمْرُقُ السَّهْمُ مِنَ الرَّمِيَّةِ» [۲۴۷]. «مسلمانان را به قتل میرسانند و بت پرستان را رها میکنند. از دین خارج میشوند همان طور که تیر از کمان خارج میشود». ماجرای این گروه، مشهور است.
گاهی بدعتگذاران مثل خوارج شورش نمیکنند و تنها به دعوت بهسوی بدعتشان اکتفا میکنند اما به شیوهای دعوت میکنند که دیگران آن را اجابت نمایند، چون در این کار نوعی اجبار و ترساندن مردم وجود دارد. پس دعوتشان، دعوت خالی نیست. آن هم بدین صورت است که برای دعوتشان از حاکمان و سلاطین کمک میگیرند، چون اقتدا در اینجا به سبب ترس از حاکمان و قدرت به دستان قویتر است، زیرا فرد از ترس اینکه مبادا حاکمان او را زندانی کنند یا او را بزنند یا او را بکُشند به این دعوت پاسخ مثبت داده و به آن عمل مینماید. همان طور که در زمان مأمون برای بشر مریسی [۲۴۸]و در زمان حکومت واثق [۲۴۹]برای احمد بن ابی دؤاد [۲۵۰]اتفاق افتاد. و همانطور که برای علمای مالکی مذهب در اندلس وقتی حکومت به دست مهدویها بود، اتفاق افتاد. آنان کتابهای مالکیها را پاره کردند و گفتند اینها کتابهای مکتب رأی هستند، و بسیاری از بزرگان را به سبب تقلید از مذهب امام مالک در احکام شرعی شکنجه و اذیت و آزار کردند. اینان همان ظاهریها بودند، مذهبی که از نظر عالمان اسلامی بدعت است و پس از سال ۲۰۰ هجری ظهور پیدا کرد. کاش اینها مذهب داود و اصحاب او را داشتند و از آن فراتر نمیرفتند، ولی اینان از مذهب داود ظاهری و پیروانش تجاوز کرده تا جایی که به رأی خودشان، فتوا میدادند و برای مردم مذاهبی قرار دادند که در شریعت اسلام، مشروعیت و رسمیتی نداشتند و آنان را به زور و خواهش به گرویدن به این مذاهب وادار میکردند. تا جایی که این درد در میان مردم عمومیت پیدا کرد و مدت زمانی طولانی پایدار بودند. سپس برخی از این مذاهب از بین رفتند و بقیهی مذاهب تا به امروز باقی ماندهاند. شاید این فرصت باشد که در لابلای این کتاب به برخی از این مذاهب اشاره شود.
پس بدعتگذاری که علیه دیگران خروج کرده، به دو دلیل گناه بیشتری از بدعتگذاری دارد که تنها بهسوی آن دعوت کرده و علیه دیگران خروج نکرده است:
اول- ترساندن و اجبار مردم به وسیلهی زدن و کشتن.
دوم- چون عملش سبب میشود که افراد زیادی دعوتش را اجابت کنند، چون ترغیب و ترهیب اخروی گاهی بسیاری از نفسها آن را قبول ندارند بر خلاف ترغیب و ترهیب دنیوی که چون محسوس و ملموس است، در انسان خیلی مؤثر است. از این رو در شریعت اسلام حدود و تعزیراتی مقرر گردیده است، به قول معروف: «إن الله يزع بالسلطان ما لا يزع بالقرآن». «همانا خدا چیزهایی را به وسیلهی حاکم منع میکند که به وسیلهی قرآن منع نمیکند». بدین خاطر وقتی بدعت گذار به وسیلهی ترغیب و ترهیبِِ صرف را که دیگران را با آن پند و اندرز میدهد، موفق نشد دیگران را به سوی بدعت خویش بکشاند و به آن پاسخ بدهند، به حاکمان روی میآورد، چون این کار زودتر جواب میدهد.
[۲۴۷] تخریج آن از پیش گذشت. [۲۴۸] او بشر بن غیاث بن ابی کریمه، از بزرگان اصحاب رأی است. در فلسفه مطالعاتی داشته و عقیدهی خلق قرآن را ایجاد کرد و بر سر آن مناظره و مباحثه نمود و به سوی آن دعوت کرد. پدرش یهودی بود. بشر مریسی به سال ۲۱۸ ﻫ. ق درگذشت. [۲۴۹] او احمد بن ابی دؤاد اِیادی معتزلی است. در زمان معتصم و پس از او در زمان واثق قاضی قضات بود. او حاکم وقت را وادار کرد تا به زور و اجبار مردم را به سوی خلق قرآن و اینکه خدا در آخرت دیده نمیشود، بکشاند. وی به سال ۲۳۸ ﻫ. ق وفات یافت. [۲۵۰] او حاکم عباسی، واثق بالله بن معتصم بن رشید است. در سال ۲۲۷ ﻫ. ق با او بر سر حکومت بیعت شد. احمد بن دؤاد واثق را وادار کرد تا مردم را به زور بهسوی تفکر خلق قرآن بکشاند. میگویند: او قبل از مرگش از این عقیده بازگشت. واثق در سال ۲۳۲ ﻫ. ق وفات یافت.