الاعتصام در شناخت بدعت و سنت - جلد اول

فهرست کتاب

فصل

فصل

از جمله چیزهایی که برخی از تکلف کنندگان به آن استناد کرده‌اند، این است که اهل تصوف، مشهور به اتباع از سنت و اقتدا به کردار پیشینیان صالح‌اند که اصرار دارند در کردار و گفتار کاملاً به آنان اقتدا می‌کنند و آنچه مخالف آن است، دوری می‌گزینند و به همین خاطر طریق‌شان را براساس خوردن حلال و اتباع از سنت و اخلاص قرار داده‌اند.

این درست است ولی اینان در بسیاری از امور چیزهایی را خوب می‌دانند که در قرآن و سنت نیامده و سلف صالح به چنین چیزهایی عمل نکرده‌اند. اهل تصوف به مقتضای این چیزها عمل می‌کنند و بر آن اصرار دارند و آن را راه عریضی برای خود و سنتی که با آن مخالفت می‌شود، قرار داده‌اند. بلکه چه بسا در برخی حالات آن را واجب بدانند. پس اگر در این کار، رخصتی برای اینان نبود، آنچه که بر آن بنا کرده‌اند، درست نمی‌بود.

از جمله اینان در بسیاری از احکام بر کشف و کارهای خرق عادت تکیه می‌کنند و بر اساس آن به حلال و حرام حکم می‌کنند و بر اساس آن، به کاری اقدام می‌کنند یا از آن پشت می‌کنند.

همانطور که از محاسبی [۲۸۲]نقل می‌شود که او هرگاه غذایی را که در آن شبهه بود، می‌خورد، رگ‌های انگشتانش می‌تپید، پس از خوردن آن امتناع می‌کرد.

شبلی [۲۸۳]گوید: «زمانی معتقد بودم که باید فقط از حلال غذا خورد. در بیابان‌ها می‌گشتم، درخت انجیری را دیدم. دستم را به سوی آن درخت کشیدم تا از آن بخورم. درخت مرا صدا زد: دست نگه‌دار. از من مخور، چون من مالِ یک نفر یهودی هستم».

ابراهیم خواص [۲۸۴]گوید: «در برخی سفرهایم، شبانگاه در راه مکه وارد خرابه‌ای شدم. به ناگاه دیدم که درندگان عظیمی در آنجا وجود دارند. ترسیدم. ندایی غیبی مرا صدا زد که آرام باش، چون پیرامونت هفتاد هزار فرشته وجود دارند که از تو محافظت می‌کنند».

مانند این چیزها اگر بر قواعد شریعت عرضه شوند، روشن می‌شود که براساس این قواعد بنا نشده‌اند، چون مکاشفه یا صدای ناآشنا یا تحریک برخی رگ‌ها بر تحلیل یا تحریم دلالت ندارند، چون اگر حاکم یا کسی دیگر آنجا حضور داشت، آیا بر او واجب یا مندوب بود که درباره‏ی آن تحقیق کند. یا اگر ندایی غیبی می‌آمد که فلان کس فلانی را کشته یا مال فلانی را برداشته یا زنا کرده یا دزدی کرده است، آیا عمل به قول او بر حاکم واجب می‌بود؟ یا واجب بود که در برخی از آن احکام شاهد باشد؟ بلکه اگر درختی یا سنگی به سخن آید و مطالب فوق را بگوید، آیا حاکم به آن حکم می‌کرد یا حکمی شرعی بر آن بنا می‌کرد؟! این امور از جمله چیزهایی است که مانند آن در شریعت سابقه نداشته است.

به همین خاطر دانشمندان گفته‌اند: اگر پیامبری از پیامبران ادعای رسالت می‌کرد و می‌گفت: معجزه‏ی من این است که این درخت را صدا می‌زنم تا با من حرف بزند. سپس آن را صدا زند و درخت با او سخن گوید و درخت بگوید تو دروغگو هستی، قطعاً این امر دلیلی بر صدق و راستی اوست و دلیلی بر دروغگویی او نیست، چون او به وسیله‌ی چیزی دیگران را به مبارزه طلبیده که آن چیز مطابق ادعایش، به وقوع پیوسته است و تصدیق یا تکذیب کردن کلام، چیزی خارج از مقتضای ادعاست که اینجا حکمی ندارد.

پس همچنین در این مسأله می‌گوییم: اگر فرض کنیم که تپیدن، لازمه‏ی حرام بودن غذا است، این مطلب بر حکمِ دست نگه داشتن از غذا دلالت نمی‌کند، چون دلیل معتبر و معلوم شرعی بر آن دلالت نکرده است. قضیه‏ی ابراهیم خّواص نیز چنین است، پس پرهیز از چیزهایی که احتمال نابودی دارد، مشروع است و روشن می‌گردد که خلاف آن، خلاف مشروع است و این امر، در میان اهل این طریقه، عادی و معمول است. سخن درخت به شبلی از جمله‏ی خرق عادت است و بنا کردن حکم بر آن، بی‌سابقه است و کار درستی نیست.

از جمله کارهای اهل تصوف، این است که آنان به طور کلی از رخصت‌ها اجتناب می‌کنند تا جایی که شیخ و بزرگشان، مصنّفی که این طریقه را برایشان پایه‌گذاری کرده یعنی ابوقاسم قشیری در باب وصیت مریدان از رساله‌اش می‌گوید:

«اگر فتاوای فقهاء برای مرید مختلف و متفاوت شود، به فتوایی که بیشتر جانب احتیاط دارد، عمل می‌کند و برای همیشه قصد خروج از مسائل اختلافی می‌کند، چون رخصت‌هایی شرعی برای مستضعفان و نیازمندان و مردم عادی و شاغلان می‌باشد و این گروه یعنی اهل تصوف جز قیام به حقوق خدا، کار و شغلی ندارند و به این خاطر گفته شده است: اگر انسان نیازمند از درجه‏ی حقیقت به رخصت شرعی نزول کند، پیمان خویش را با خدا فسخ نموده و پیمانی که بین او و خدا بوده، شکسته است».

این سخن آشکارا این مطلب را می‌رساند که استفاده از رخصت‌ها در جاهای مشروع، در شأن اهل تصوف نیست و این کار مخالف روشی است که رسول خداصو پیشینیان صالح از صحابه و تابعین و... بر آن بوده‌اند.

پس پایبند بودن به عزیمت‌ها با وجود دلایلِ رخصت‌هایی که رسول خداصدرباره‌اش گفته‌اند: «إِنَّ اللَّهَ يُحِبُ أَنْ تُؤْتَى رُخَصُهُ كَمَا يُحِبُّ أَنْ تُؤْتَى عَزَائِمُهُ» [۲۸۵]. «همانا خدا همانطور که دوست دارد به عزیمت‌هایش عمل شود، دوست دارد به رخصت‌هایش عمل شود»، ظاهراً بدعتی است که اهل تصوف به خاطر ریشه کن نمودن نفس از گرایش به راحتی و رفاه و برانگیختن جهاد با نفس، آن را خوب دانسته‌اند.

از جمله کارهای اهل تصوف این است که ابوقاسم قشیری، دست کشیدن از مال و دارایی و کسب و کار را از جمله اصولی قرار داده که هر کس می‌خواهد به طریقه‌شان درآید، باید بدان عمل کند، چون مال و دارایی چیزی است که انسان را از حق منحرف می‌کند و هر مریدی که به اهل تصوف بپیوندد در حالی که علاقه‏ای به دنیا داشته باشد، این علاقه به زودی او را به چیزی می‌کشاند که از آن بیرون رفته است...» تا آخر سخنانی که در این زمینه اظهار داشته است.

این تفکر با ظواهر شریعت اسلام کاملاً در تضاد است، زیرا ما حالت اول را پیش می‌کشیم که این حالت رسول خداصبا یاران بزرگوارش می‌باشد، چون کسی را امر نکرد که از مال و دارایی‌اش دست بکشد، به هیچ صنعت‌گری دستور نداد که از صنعت خویش دست بکشد و هیچ تاجری را وادار به رها کردن تجارتش ننمود و آنان حقیقتاً دوستان خدا و خواستار سلوک راه حق از روی صداقت و راستی بودند و اگر افراد پس از آنان هزار سال سالک راه حق را بپیمایند، به گرد پایشان نمی‌رسند.

به علاوه، همانطور که مال و دارایی در طی راه حق انسان را از رسیدن به هدف والا به خود مشغول می‌کند، دست کشیدن از آن به طور کلی نیز انسان را از رسیدن به هدف والا به خود مشغول می‌کند و هیچ یک از این دو حالت به نسبت دیگری از لحاظ اعتبار در اولویت قرار ندارد.

می‌بینی که چگونه قشیری دست کشیدن از کسب و کار و مال و دارایی را که در میان سلف صالح وجود نداشته به عنوان پایه و اساس و اصلی در سلوک راه قرار داده و این امر – همان‌گونه که می‌بینی- بدعت و نوآوری در دین است. این چیزی نیست جز اینکه صوفی‌ها آن را نیک دانسته‌اند، چون ابوقاسم قشیری از زبان همه‏ی صوفی‌ها سخن می‌گوید.

از دیگر کارهای صوفی‌ها این است که می‌گویند: برای شیخ‌ها و مرشدها، گذشت از خطاهای مریدان درست نیست، چون این کار ضایع گردانیدن حقوق خداوند متعال است.

این نفی عام در شریعت اسلام، نکوهیده و ناپسند است. مگر نمی‌بینی که در سنت از پیامبرصروایت شده که می‌فرمایند: «أَقِيلُوا ذَوِي الْهَيْئَاتِ عَثَرَاتِهِمْ وذلِكَ فِيما لَم يكن حَدًّا مِنْ حُدُودِ اللَّهِ» [۲۸۶]. «از لغزش‌های انسان‌ها که حدی از حدود خدا نیست، گذشت کنید». پس اگر گذشت از خطا درست نبود، مخالف این حدیث می‌بود و از فضیلت گذشت سخن به میان نمی‌آمد.

به علاوه خداوند مدارا را دوست دارد و به آن راضی است و انسان را بر آن کمک می‌کند که بر درشتی و سخت‌گیری کمک نمی‌کند، و از جمله مداراهای شرعی، گذشت و چشم پوشی از خطای دیگران می‌باشد،چون انسان جایزالخطاست و حتماً اشتباه و کوتاهی و خطا دارد و معصوم نیست.

از جمله کارهای اهل تصوف این است که مرید را وادار می‌کنند که کمتر غذا بخورد اما به تدریج و کم کم نه یک دفعه، و او را مجبور می‌کنند که همیشه گرسنه بماند و روزه بگیرد و ترک ازدواج بکند مادام که در سلوک راه حق است.

همه‏ی این کارها مخالف شریعت اسلام است بلکه شبیه از دنیا بریدنی است که رسول خداصیارانش را از آن نهی کرده تا جایی که می‌فرماید: «من رغب عن سنتي فليس مني» [۲۸۷]. «هر کس از سنت من روی گرداند، از من نیست».

اگر در قضیه‏ی تدریجی بودن ترک غذا که اهل تصوف اظهار داشته‌اند، تأمل شود، دیده می‌شود که در عصر اول و بهترین قرن‌ها این کار سابقه نداشته است.

از دیگر چیزهایی که مرید را بدان ملزم می‌کنند، حالت سماع می‌باشد و اینکه وظیفه‏ی مرید است که از چیزی که دست کشیده هیچ گاه به آن باز نگردد مگر اینکه مرشدش اجازه‏ی بازگشت به آن را به او بدهد که در این صورت مرید باید بدان وابسته نگردد و پس از آن، از آن دست بکشد بدون آنکه قلب مرشد را بیازارد...و دیگر چیزهایی که در این زمینه ابداع کرده‌اند که در عصر اول سابقه نداشته است. اینها از نتایج مجلس سماعی است که بدان عادت کرده‌اند. سماع در طریقه‏ی تصوف به هیچ وجه نیست و هیچ یک از گذشتگانی که بدانان اشاره شد و در راه خیر و نیکی حرکت کرده‌اند، آن را به کار نبرده‌اند. سماع را دیده‌ام که فیلسوفان بدان عمل کرده‌اند.

اگر این موضوع مورد تتبع و بررسی قرار گیرد، مسائل و مواردش خیلی زیادند و ظاهراً همه‌شان مواردی هستند که به نظر اهل تصوف کار خوبی بوده و آن را به کار برده‌اند و قبلاً اثری از آنها نبوده است. این گروه -همان‌طور که می‌بینی- به شریعت تمسک می‌جویند و اگر امثال این چیزها مشروع نمی‌بود، قطعاً آنان از همه‏ی مردم دورتر از شریعت بودند. پس این نشان می‌دهد که برخی از بدعت‌ها مذموم و نکوهیده نیستند بلکه برخی پسندیده و ستوده هستند و این مطلوب است.

در جواب می‌گوییم:

اوّل- هر چیزی که متصوفه در این زمینه بدان عمل کرده‌اند، از دو حال خارج نیست: یا از مواردی است که در شریعت اسلام، اصل و اساسی دارد یا از مواردی است که در شریعت اسلام، اصل و اساسی ندارد. اگر اصلی شرعی داشته باشد، کار خوبی کرده‌اند که بدان عمل نموده‌اند همان‌طور که سلف صالح از صحابه و تابعین به آن عمل کرده‌اند.

اما اگر در شریعت اسلام، اصل و دلیلی نداشته باشد، نباید به آن عمل کرد، چون سنت پیامبرصحجتی علیه تمامی امت اسلامی است وعمل هیچ کسی از امت اسلام حجتی علیه سنت پیامبرصنیست، چون سنت از خطا و اشتباه معصوم و خود پیامبرصنیز از خطا و اشتباه معصوم می‌باشد ولی عصمت سایر افراد امت اسلامی ثابت نشده است. مگر اینکه در مورد خاصی اجماع بکنند که اگر اجماع کردند، اجماعشان در بردارنده‏ی دلیلی شرعی است همان طور که قبلاً به آن اشاره شد. صوفی‌ها نیز همچون دیگران عصمت‌شان ثابت نشده، پس احتمال خطا و فراموشی و گناه کبیره و صغیره درباره‌شان وجود دارد. اعمال اینان از این دو حال خارج نیست.

به همین خاطر دانشمندان گفته‌اند: هر سخنی می‌توان پذیرفت یا نپذیرفت مگر سخن پیامبرصکه باید همه‌اش پذیرفت.

قشیری این مسأله را خیلی خوب بیان کرده است، می‌گوید: «اگر گفته شود: آیا ولی معصوم است، در جواب گفته می‌شود: اگر منظور این باشد که از ولی محافظت می‌شود تا بر گناهان اصرار نورزد -هر چند خطاها و سهوهایی از آنان سر زده است- این وصف درباره‌شان محال نیست».

وی افزود: «به جنید گفته شد: آیا انسان عارف به پروردگارش زنا می‌کند؟ سرش را پایین انداخت و سپس سرش را بلند کرد و این آیه را خواند: ﴿وَكَانَ أَمۡرُ ٱللَّهِ قَدَرٗا مَّقۡدُ[الأحزاب: ۳۸]. «و فرمان خدا همواره روی حساب و برنامه دقیقی است و باید به مرحله اجرا درآید».

این سخن منصفانه‌ای است، که همان طور که صدور گناهان مانند بدعت و غیر بدعت از غیر عرفا و متصوفه جایز است، از اینان هم جایز می‌باشد.

پس بر ما واجب است که به کسی اقتدا کنیم که از خطا و اشتباه معصوم است و به هیچ وجه احتمال خطا و فراموشی درباره‌اش نمی‌رود و دست از اقتدا کردن به کسی برداریم که احتمال خطا و اشتباه درباره‌اش جایز است. بلکه هر آنچه از پیشوایان دینی به ما رسیده، بر قرآن و سنت عرضه می‌کنیم، هر چه را که قرآن و سنت قبولش کردند، ما هم قبول می‌کنیم و هرچه را نپذیرفتند، ما هم آن را نمی‌پذیریم و آن را رها می‌کنیم. در این صورت هیچ گناهی هم نداریم چون برای اتباع از شریعت دلیل داریم ولی برای اتباع از کردار و گفتار اهل تصوف و عرفا دلیل نداریم مگر پس از آنکه گفتار و کردارشان را بر قرآن و سنت عرضه کنیم که هر چه مورد قبول قرآن و سنت بود، می‌پذیریم. این چیزی است که بزرگانشان بدان توصیه کرده‌اند که هر چه صاحبان وجد و ذوق از احوال و علوم و فهم‌ها آوردند باید بر قرآن و سنت عرضه شود اگر قرآن و سنت آن را تأیید کردند، درست و اگر تأیید نکردند، نادرست است. همچنین است کردار و مجاهدات و انواع التزامات و پایبندی‌هایی که اهل تصوف دارند.

دوّم- هرگاه به اعمال و کردار اهل تصوف که خاص خودشان است با حسن ظن نگاه کنیم، می‌بینیم که هیچ دلیل شرعی ندارد. پس واجب است که از اقتدا به اعمال آنان دست نگه داشته شود هر چند از جنس کسانی باشند که مورد اقتدا قرار می‌گیرند. و این به خاطر ردّ کردن کارشان و اعتراض و ایراد به کارشان نیست بلکه بدینِ خاطر است که وجه ارتباط آن با قواعد شرعی را درک نکرده‌ایم آن گونه که وجه ارتباط مسائل دیگر را با قواعد شرعی درک کرده‌ایم. مگر نمی‌بینی که ما از عمل به احادیث نبوی که مبهم‌اند دست می‌کشیم. اگر پس از آن، دلیلی شرعی برای عمل به آن دست داد، آن را می‌پذیریم و گر نه، به دنبال ردّ آن نیستیم و در این دست نگه داشتن، ضرری نکرده‌ایم، چون این کار به منظور روشن شدن قضیه و پیدا شدن دلیل شرعی برای آن است و به منظور ردّ کردن اعمال اهل تصوف و دور انداختن آن نیست. بنابراین ترک عمل و دست نگه داشتن در اینجا، بهتر و شایسته‌تر است.

سّوم- این مسائل و امثال آن با ظواهر شریعت تضاد دارند. مثلاً فرض کنید که کردار و سخنان اهل تصوف بر این حمل می‌شود که با دلایلی شرعی استناد و تکیه دارد اما از لحاظ نقلی، ادله‌ای واضح‌تر در فهم دانشمندان و نظر مجتهدان و در میان صنف‌های مختلف دانشمندان رایج‌تر و صریح‌تر در الفاظ شارع به نسبت دلیل و مستند این جماعت، با آن تعارض دارد و وقتی ادله‌ای با هم تعارض داشته باشند و احتمال نسخ در برخی از ادله وجود نداشته باشد، ترجیح ادله ‏ی واضح‌تر و قوی‌تر واجب می‌باشد و این اجماع اصول دانان است که به منزله‏‏ی اجماع می‌باشد. تازه در مذهب اهل تصوف عمل به احتیاط واجب است -همان‌طور که مذهب سایرین چنین است- پس به تناسب آراء و نظراتشان در سلوک راه حق، واجب است به اعمال و اقوالی که وضع کرده و با ادله‏ی شرعی تعارض دارند، عمل نشود. و در این زمینه ما از آثار ایشان پیروی کرده و از انوارشان هدایت می‌جوییم برخلاف کسانی که از ادله‏ی شرعی روی می‌گردانند و تصمیم دارند در مواردی که بنا به مذهب‌شان تقلید از آنان درست باشد، از آنان تقلید کنند. بنابراین ادله‏‏ی شرعی و آرای فقهی و کردار و گفتار اهل تصوف این موضع‌گیری را ردّ و نکوهش می‌نماید و کسی را که آزاداندیش است و راه احتیاط در پیش می‌گیرد و موقع مشتبه شدن دست می‌کشد و دین و آبروی خود را حفظ می‌کند، می‌ستاید.

اینک این مطلب مانده که راجع به سؤالی که از اقوال و اعمال اهل تصوف شده و اینکه کدام یک از اینها به مقتضای ادله‏ی شرعی پذیرفته می‌شود و راه پذیرش آنها کدام است، سخن گفته شود.

در اینجا به این مطلب نیازی نداریم و در کتاب «الـموافقات» به تعدادی از آنها مفصلاً سخن گفته‌ایم و اگر خدا طول عمر بدهد و به لطف خویش کمک کند، در کتاب «شرح مذهب أهل التصوف ومیان ما أدخل فیه مما لیس بطریق لهم» در این زمینه به طور مفصل و مشروح سخن به میان می‌آوریم.

از آنچه گذشت روشن شد که در هیچ یک از مواردی که بدعت‌گذاران جهت اثبات بدعت‌شان به آن استناد و استدلال نموده‌اند، دلیلی وجود ندارد.

[۲۸۲] او حارث بن اسد محاسبی، ابوعبدالله زاهد بغدادی، یکی از ائمه مشهور می‌باشد. وی به سال ۲۴۳ ﻫ.ق درگذشت. [۲۸۳] او ابوبکر شبلی، یکی از معدود بزرگان و شیوخ اهل تصوف می‌باشد. راجع به نامش اختلاف نظر وجود دارد. او فقیهِ مذهب مالک بن انس بود. نامبرده در سال ۳۳۴ ﻫ.ق وفات یافت. [۲۸۴] شرح حالش قبلاً آورده شد. [۲۸۵] حدیثی صحیح است. احمد در «الـمسند»، ۲/۱۰۸ آن را روایت کرده و آلبانی در «الصحیح الجامع» به شماره‏ی ۲۷۶۶ آن را صحیح دانسته است. [۲۸۶] حدیثی صحیح است. احمد در «الـمسند»، ۶/۱۸۱ و طبری به شماره‏ی ۳۱۳۹ آن را روایت کرده‌اند. آلبانی در «الصحیح الجامع»، به شماره‏ی ۱۱۸۵ آن را صحیح دانسته است. [۲۸۷] تخریج آن از پیش گذشت.