فصل
از جمله ایراداتی که در اینجا وارد میشود، این است که عالمان اسلامی بدعتها را به اقسام پنج گانهی احکام شریعت تقسیم کرده و آن را یک قسمِ که مذموم و نکوهیده باشد، به شمار نیاوردهاند. یعنی گفتهاند بدعت این پنج حکم را دارند: واجب، مندوب، مباح، مکروه و حرام.
قرافی این مسأله را به طور کامل بسط و شرح داده و اصل سخنانش از استادش، عزالدین ابن عبدالسلام آورده است. اینک نص آن را میآورم. او گوید:
بدان که دوستان -براساس آنچه که دیدهام- بر نکوهش بدعتها اتفاق نظر دارند. این ابی زید و دیگران بدان تصریح کردهاند. درست این است که این قضیه، تفصیل داده شود و اینکه بدعتها پنج قسماند:
اوّل- واجب: و آن بدعتی است که قواعد وجوب و ادلهی آن از شریعت، شاملاش میشود، مانند تدوین قرآن و علوم دینی وقتی ترسِ از بین رفتن آنها وجود داشته باشد، چون تبلیغ دین برای آیندگان بنا به اجماع، واجب و اهمال آن بنا به اجماع، حرام است. نمونههای این قسم نباید در وجوبشان اختلاف داشت.
دوّم- حرام: هر بدعتی که قواعد تحریم و ادلهی آن از شریعت شاملاش میشود، مانند باج، بدعتهایی که ظلم هستند و بدعتهایی که با قواعد شرعی منافات دارند مثل مقدم کردن جاهلان بر عالمان، عهده دار کردن منصبهای شرعی از راه ارث به کسی که صلاحیت آن را ندارد و آوردن این دلیل که پدرش عهده دار این منصب بوده و او هم ذاتاً اهلیت و صلاحیت این منصب را ندارد.
سوّم- مندوب: بدعتی که قواعد و ادلهی ندب از شریعت شاملاش میشود، مانند نماز تراویح، آوردن عکس پیشوایان دینی و قضات و حاکمان برخلاف زمان صحابهش، بدین سبب که مصلحتها و مقاصد شرعی تحقق پیدا نمیکند مگر به وسیلهی بزرگ بودن و عظمت حاکمان دینی در درون مردم. مردم در زمان صحابهش، اغلب تعظیم و بزرگ پنداشتن صحابه تنها به وسیلهی دین و پیشی بودن هجرت بود. سپس این نظام اختلال پیدا کرد و آن قرن رفت و قرن دیگری آمد که فقط به وسیلهی عکسها عظمت و بزرگیشان در دل مردم جای میگرفت. بنابراین جهت متحقق شدن مصلحتهای مردم، میبایست عکس حاکمان و بزرگان کشیده شود تا عظمت و بزرگیشان در دل مردم جای گیرد.
عمر بن خطابسنان جو و نمک میخورد ولی برای کارگزارانش هر روز نصف گوسفندی را تعیین میکرد، چون میدانست او حالت و وضعیتی که دارد اگر دیگری بر این حالت و وضعیت میبود، در دل مردم خوار و بیارزش میشد و به او احترام نمیگذاشتند و با او مخالفت میکردند. پس این نیاز را احساس کرد که غیر خود را در حالت و صورت دیگری قرار دهد که این نظم را حفظ کند.
به همین خاطر وقتی وارد شام شد، معاویه بن ابی سفیان را دید که پرده داران را گماشته و پرده را کشیده بود و سواریهای گرانبها و لباسهای فاخر و گران قیمت اتخاذ کرده بود و مثل پادشاهان رفتار میکرد. در این باره از او پرسید، در جواب گفت: «ما در سرزمینی هستیم که به این شیوهی زندگی نیازمندیم».
عمر به او گفت: «تو را امر و نهی نمیکنم». معنایش این بود که تو حال و وضعیت خود را بهتر میدانی که آیا به این شیوهی زندگی نیاز داری در نتیجه کار خوبی باشد یا خیر به آن نیاز نداری در نتیجه کار بدی باشد.
این نوع رفتار و شیوهی زندگی عمر و دیگر ائمه و خلفا نشان میدهد که احوال و وضعیتهای ائمه و حاکمان به تناسب اختلاف زمان و مکان و شرایط و اوضاع مختلف، متفاوت است. همچنین در برخی شرایط به نوسازی امکانات زندگی و سیاستهایی نیازمندند که قبلاً نبوده و چه بسا در برخی اوضاع و شرایط، این امر واجب باشد.
چهارم- مکروه: بدعتی است که قواعد و ادلهی کراهت از شریعت شامل آن میشود. مانند اختصاص دادن روزهای بزرگ یا دیگر روزها به نوعی از عبادت.
از جمله در «الصحیح» روایتی آمده که مسلم و دیگران آن را آوردهاند که: «رسول خداصاز اختصاص دادن روز جمعه به روزه یا اختصاص دادن شب جمعه به نماز تهجد و شب زنده داری نهی فرمود» [۲۶۳]. زیاده روی در امور مندوبی که محدود میباشد، از این دسته است، همانطور که در تسبیح بعد از هر فریضهی نماز، سی و سه مرتبه وارد شده، او بیاید و ۱۰۰ مرتبه آن را بر زبان آورد. یا در زکات فطر، یک صاع وارد شده اما کسی ده صاع بدهد. علت کراهت این کار این است که زیاده روی در آن، اظهار غلبه آمدن بر شارع و کم ادبی با اوست. بلکه شأن بزرگان این است که هرگاه چیزی حدود برایش تعیین شد، فقط حدود مشخص شده را انجام میدهند و فراتر از آن نمیروند و خروج از این حدود را کم ادبی به حساب میآورند. اضافه کردن در واجب، منع بیشتری دارد، چون این کار منجر به این اعتقاد میشود که واجب، اصل عمل و آنچه بدان اضافه شده، میباشد. به همین خاطر مالکساز پشت سرهم روزه گرفتن شش روز شوال بلافاصله پس از رمضان نهی کرداین اعتقاد به وجود نیاید که این کار جزو روزهی رمضان است.
ابوداود در مسند خویش آورده که مردی داخل مسجد رسول خداصشد. نماز فرض را خواند و بلند شد تا دو رکعت دیگر بخواند. عمر بن خطابسبه او گفت: «بنشین تا میان نماز فرض و نماز سنتات فاصله افتد. چون پیشینیان به وسیلهی همین کارها بدبخت و بیچاره شدند». آنگاه رسول خداصفرمود: «أَصَابَ اللَّهُ بِكَ يَا ابْنَ الْخَطَّابِ». «خدا راستگویت گرداند ای پسر خطاب». منظور عمر این بود که پیشینیان ما نمازهای سنت و واجب را با هم میخواندند و معتقد بودند که همهشان واجباند. و این کار تغییر و تحریف احکام دینی است که بنا به اجماع دانشمندان اسلامی حرام میباشد.
پنجم- مباح: بدعتی است که قواعد و ادلهی اباحه از شریعت شامل آن میشود. مانند قرار دادن غربالها برای آرد. در روایات آمده است: «اولین چیزی که مردمان پس از رسول خداصابلاغ کردند، قرار دادن غربالها برای آرد بود»، چون آسان کردن و اصلاح معیشت، مباح است پس وسایل آن نیز مباح میباشد.
پس بدعت وقتی ایجاد شود متوجه قواعد و ادلهی شریعت میشود. بنابراین هر بدعتی که ادلهی و قواعد شرعی شامل آن بشود، این قواعد به این بدعت ملحق میشود از قبیل ایجاب یا تحریم یا مانند آن. و اگر به طور کلی، بدعت از این جهت که بدعت است در نظر گرفته شود صرف نظر از احکامی که اقتضایش میکند، مکروه میباشد، چون خیر همهاش در اتباع سنت و شر همهاش در بدعتگذاری میباشد. سخنان قرآنی در اینجا به پایان میرسد [۲۶۴].
استاد قرافی، عزالدین ابن عبدالسلام در کتاب قواعد خویش در فصل بدعتها -پس از آنکه احکام بدعت را به پنج دسته تقسیم میکند- میگوید: «راه تشخیص و پی بردن به احکام بدعت، این است که بدعت بر قواعد شریعت عرضه میشود. اگر زیر قواعد ایجاب قرار گرفت، واجب است و...». تا آنجا که میگوید: «برای بدعتهای واجب میتوان نمونههایی آورد:
اوّل- مشغول شدن به علم نحو که کلام خدا و کلام پیامبرصبه وسیلهی آن فهم میشود. این کار واجب است، چون حفظ شریعت واجب میباشد و حفظ آن هم زمانی تحقق مییابد که نسبت به آن معرفت و شناخت داشت و آنچه که واجب جز با آن تحقق نیابد، آن چیز هم واجب است.
دوّم- حفظ لغات غریب قرآن و سنت.
سوّم- تدوین اصول فقه.
چهارم- بحث و بررسی دربارهی جرح و تعدیل تا روایتهای صحیح از غیر صحیح مشخص شوند».
سپس افزود: «بدعتهای حرام نیز مثالهایی دارد: از جمله مذهب قدریه، مذهب جبریه، مذهب مرجئه و مذهب مجسّمه. ردّ بر این بدعتها، واجب میباشد».
عزالدین بن عبدالسلام در ادامه میگوید: «برای بدعتهای مندوب میتوان این نمونهها را آورد: احداث کاروانسراها و مدارس و پلها، هر کار نیکی که در عصر اول اسلام سابقه نداشته است، نماز تراویح، سخن گفتن از نکات دقیق و ریز تصوف و اخلاق، سخن گفتن از جدل در مجالس جهت استدلال به آنها در مسائل و قضایای مختلف به شرطی که هدف از آن، رضای خدا باشد».
وی میافزاید: «بدعتهای مکروه، مثالهایی دارد، از جمله آراستن مساجد، آراستن مصاحف قرآن، اما خواندن قرآن با صدای خوش و زیبا به گونهای که الفاظ آن تغییر کند، قول اصح آن است که این کار جزو بدعتهای حرام است».
وی افزود: «برای بدعت مباح میتوان این نمونهها را آورد: دست دادن در پایان نماز صبح و عصر، استفادهی زیاد از خوردنیها و نوشیدنیهای لذیذ و لباسهای مرغوب و مسکن مناسب و آراسته شده و پوشیدن طیلسان و گشاد کردن آستینها. البته در بعضی از این موارد، اختلاف نظر وجود دارد. برخی از عالمان اسلامی آن را جزو بدعتهای مکروه میدانند و بعضی دیگر آن را از روشها و رسومی دانستهاند که در زمان رسول خداصو پس از او مورد عمل قرار گرفته است، مانند استعاذه و بسمله در نماز».
سخنان عزالدین بن عبدالسلام در اینجا به پایان میرسد.
عزالدین بن عبدالسلام همراه قرافی تصریح میکنند که بدعتها به اقسام احکام شرعی، تقسیم میشوند. سپس درست نیست که ادلهی مذمت و نکوهش بدعتها بر عموم حمل شود بلکه مُخصِّصهایی دارند.
در جواب میگوییم:
این تقسیم، خودش ابداعی تازه است و هیچ دلیلی شرعی آن را تأیید نمیکند بلکه ذاتاً متعارض میباشد، چون حقیقت بدعت این است که دلیلی شرعی نه از نصوص شریعت و نه از قواعد شریعت بر آن دلالت نکنند.
- چون اگر دلیلی شرعی بر وجوب یا ندب یا اباحهی بدعت میبود، دیگر آن عمل، بدعت نبود و مشمول عمومِ اعمالی که بدانها امر شده یا اعمالی که انسان در انجام یا عدم انجامشان مخیر شده، قرار میگرفت. پس جمع بین بدعت بودن این چیزها و میان بودن ادلهی که بر وجوب یا ندب یا اباحهی آنها دلالت کند، جمع میان دو نقیض است که امری محال میباشد.
- اما مکروه بودن یا حرام بودن بعضی از بدعتها، از جهت بدعت بودنشان نه از جهت دیگری، قابل قبول است، چون اگر دلیلی بر منع یا کراهیت کاری دلالت کند، بدین طریق بدعت بودن آن ثابت نمیشود، زیرا ممکن است گناه باشد مانند قتل، دزدی، شراب خواری و... پس بدعتی که در این تقسیم تصور شده، وجود ندارد جز کراهیت و تحریم، که إن شاءالله در جای خود از آن بحث خواهد شد.
پس آنچه که قرافی از اصحاب راجع به اتفاق بر نکوهش بدعتها نقل کرده، صحیح است ولی تقسیماتی که برای بدعتها آورده، نادرست میباشد.
شگفتا که این اتفاق بر نکوهش بدعتها را نقل میکند و سپس به وسیلهی تقسیم بدعتها با این اتفاق مخالفت میکند در حالی که میداند که این کارش خرق اجماع است.
گویی او در این تقسیم، بدون تأمل و اندیشه از استادش پیروی کرده است، چون ابن عبدالسلام ظاهراً مصالح مرسله را بدعت نامیده، بر این اساس که عین مسائل و قضایایی که مربوط به مصالح مرسله است، زیر نصوص معینی قرار نمیگیرد هر چند با قواعد شرعی سازگاری دارد. پس کسی که قواعد شرعی را بر خوب دانستن این قضایا و مسائل قرار داده، پس اینکه لفظ بدعت را برای آنها به کار برده از این جهت است که دلیل معینی برای فلان مسألهی معین وجود ندارد و اینکه آنها را خوب دانسته، از این جهت است که زیر قواعد شرعی قرار میگیرند. و وقتی برای خوب دانستن این چیزها به قواعد شرعی تکیه میکند، آن موقع این مسائل همراه مسائل و اموری که زیر نصوص معین قرار گرفتهاند، از نظر او یکسان است در نتیجه قائل به مصالح مرسله است و آن را از جهت لفظ، بدعت نامیده است، همانطور که عمرسجمع کردن مردم در نماز تراویح در مسجد، را بدعت نامید. بعداً از آن بحث خواهد شد.
اما قرافی در نقل این تقسیم بدون آنکه مورد نظر استادش و مورد نظر دیگر دانشمندان باشد، هیچ عذری ندارد، چون او در این تقسیم با همهشان مخالفت کرده، در نتیجه مخالف اجماع میباشد.
سپس میگوییم:
اما دربارهی قسم واجب از بدعتها، اخیراً از آن سخن گفته شد و دیگر تکرارش نمیکنیم.
راجع به قسم حرام باید گفت که در مثالهای ذکر شده در این قسم چیزی نیست که به طور مطلق این چنین بدعت باشد بلکه همهی این موارد، مخالفت با امر مشروع است. به امید خدا این موضوع در جای خود میآید و در باب اول، گوشهای از آن آورده شد.
بنابرین، درست نیست که در این قسم به طور مطلق گفته شود که بدعت است بدون آنکه تقسیمی در این مورد صورت گرفته باشد.
قسم مندوب هم در هیچ حالی، بدعت نیستند:
- این مطلب با نگاه به مثالهایی که در این قسم آورده شده، روشن میشود. چون مثلاً نماز تراویح با جماعت در مسجد، رسول خداصدر مسجد این کار کرده و مسلمانان پشت سرش با جماعت نماز خواندند. ابوداود از ابوذر روایت کرده که گوید: همراه رسول خداصرمضان را روزه گرفتیم. تا هفت روز آخر ماه رمضان همراه ما در شب قیام نکرد و نماز شب نخواند. شب اول از هفت روز باقیمانده، همراه ما نماز شب خواند تا اینکه یک سوّم شب گذشت. شب بعدی همراه ما قیام نکرد. شب سوّم همراه ما برای نماز شب بلند شد تا اینکه نصف شب سپری شد. گفتم: ای رسول خدا، ای کاش همراه ما در این شبها جهت خواندن نماز بلند میشدی. ابوذر گفت:پس پیامبرصفرمود: «إِنَّ الرَّجُلَ إِذَا صَلَّى مَعَ الإِمَامِ حَتَّى يَنْصَرِفَ حُسِبَ لَهُ قِيَامُ لَيْلَةٍ» «وقتی کسی همراه امام نماز میگزارد تا وقتی که امام میرود، قیام یک شب برایش حساب میشود». ابوذر گوید: وقتی شب چهارم آمد، دیگر رسول خداصبلند نشد. در شب پنجم خانواده و همسرانش و مردم را جمع کرد و همراه ما نماز شب را خواند تا جایی که ترسیدیم سحری از دست مان برود. در اینجا ابوذر از سحری به فلاح تعبیر کرده است. سپس بقیهی ماه همراه ما نماز شب نخواند [۲۶۵].
مانند آن در سنن ترمذی آمده و ترمذی دربارهی آن گوید: حسن صحیح است.
ولی پیامبرصوقتی ترسید که نماز شب در ماه رمضان بر امت اسلامی فرض گردد، از آن دست برداشت. در«الصحیح» از عایشهلروایت است که رسول خداصشبی در ماه رمضان در مسجد نماز خواند. افرادی هم پشت سرش نماز خواندند. سپس در شب بعدی هم نماز خواند و مردم بیشتر شدند. سپس در شب سوّم یا چهارم، جمع شدند تا پشت سر رسول خداصنماز بخوانند اما آن حضرت به سویشان نرفت. وقتی صبح شد فرمود: «قَدْ رَأَيْتُ الَّذِى صَنَعْتُمْ فَلَمْ يَمْنَعْنِى مِنَ الْخُرُوجِ إِلَيْكُمْ إِلاَّ أَنِّى خَشِيتُ أَنْ يُفْرَضَ عَلَيْكُمْ» [۲۶۶]. «کاری را که کردید دیدم، تنها چیزی که مانع از آمدن من بهسوی شما شد این بود که ترسیدم که نماز شب بر شما فرض گردد». این واقعه در ماه رمضان بود.
مالک در «الـموطأ» آن را روایت کرده است.
دقت کنید، این حدیث نشان میدهد که نماز تراویح سنت است، چون خواندن این نماز با مردم در مسجد، دلیلِ صحتِ خواندن نماز شب به صورت جماعت در مسجد در ماه رمضان میباشد. و اینکه پیامبرصپس از آن از رفتن به سوی مسلمانان امتناع کرد از ترس آنکه بر آنان فرض شود، دلیل منع بودن این کار به طور مطلق نیست، چون زمان پیامبرصزمان وحی و تشریع و قانونگذاری میباشد پس این امکان بود که هر گاه مسلمانان با اشتیاق به آن عمل کنند، بدان ملزم شوند. پس وقتی علت تشریع با وفات آن حضرت از بین رفت، موضوع به اصل خودش بازگشت و جایز بودن آن از قبل ثابت شده بود، پس ناسخ آن نیست.
ابوبکرسبه خاطر یکی از دو دلیل زیر اقدام به این کار نکرد:
یا بدین خاطر بود که دید مسلمانان در آخر شب، قیام میکنند و نماز شب را میخوانند و خیلی جدی هستند که این کار از نظر او بهتر از آن بود که آنان را بر یک امام در آغاز شب جمع گرداند. طرطوشی آن را آورده است.
و یا در زمان خود وقت کافی برای تأمل و اندیشیدن در این مسائل فرعی نداشت به خاطر مشغول شدن به قضیهی اهل رده و دیگر مسائل که مهمتر از نماز تراویح بود.
وقتی در زمان عمر بن خطابساسلام قدرتمند و قوی شد و عمر دید که مسلمانان در مسجد، پراکنده نماز شب در ماه رمضان میخوانند -آنگونه که در روایت آمده است، گفت: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلرَّسُولُ بَلِّغۡ مَآ أُنزِلَ إِلَيۡكَ مِن رَّبِّكَ﴾[المائدة: ۶۷]. مردم را بر یک امام جمع گردانم، بهتر است. وقتی همگی پشت سر یک امام نماز خواندند و دیگر پراکنده نشدند، آنگاه به آنان گوشزد کرد که نماز خواندن در آخر شب، بهتر است.
سپس سلف صالح بر صحت و تأیید این کار اتفاق کردند و روشن است که امت اسلامی بر گمراهی جمع نمیشوند. اصول دانان تصریح کردهاند که اجماع حتماً دلیل و مستندی شرعی دارد.
اگر گفته شود: عمر، نماز تراویح را بدعت نامیده و با گفتهی: «نعمتِ البدعة هذه»: (خوب بدعتی است این کار)، آن را عملی خوب دانسته و وقتی بدعتی که در شریعت، خوب است، ثابت گردد، استحسان به طور مطلق در مسائل فرعی و فقهی ثابت میگردد.
در جواب باید گفت: عمر به اعتبار ظاهر حال و وضعیت از این جهت که رسول خداصآن را ترک کرده بود و در زمان ابوبکرسبدان عمل نشد، آن را بدعت نامید نه اینکه واقعاً بدعت و کاری نکوهیده است. پس کسی که این عمل را با این اعتبار بدعت بنامد، اسم و لفظ جای بحث نیست. در این صورت جایز نیست برای جواز بدعت گذاری با معنایی که مورد نظر ماست و از آن بحث میکنیم، به این واقعه استدلال شود، چون این کار نوعی تحریف و تغییر سخنان از جای خود میباشد.
عایشهلگوید: «همانا رسول خداصاین عمل را ترک کرد و دوست داشت که به آن عمل کند، از ترس اینکه مبادا اگر مسلمانان به آن عمل کنند، بر آنان واجب گردد» [۲۶۷].
پیامبرصاز روزهی وصال به خاطر دلسوزی و مهربانی به امتش، نهی کرد و فرمود: «إِنِّى لَسْتُ كَهَيْئَتِكُمْ إِنِّى أَبِيتُ عِندَ رَبِّى يُطْعِمُنِي وَيَسْقِينِي» [۲۶۸]. «من مثل شما نیستم، چون نزد پروردگارم روز را به شب میرسانم که مرا غذا و آب میدهد». مسلمانان پس از او روزهی وصال گرفتند، چون دلیلِ علتِ نهی از آن را میدانستند. که به امید خدا بعداً بیان آن خواهد آمد.
- قرافی از جملهی مثالها، عکس ائمه و قضات و حاکمان را آورده... تا آخر سخنانش، اما این کار بدعت محسوب نمیشود، به چند دلیل:
اوّل- خودآرایی به نسبت صاحب مقامات و افرادی عالی رتبه، کاری مطلوب است و پیامبرصجامهای داشت که برای هیأت اعزامی از مناطق دیگر با آن خود را میآراست. علت این کار همان است که قرافی گفته است. یعنی این کار آنان را با هیبتتر میگرداند و تعظیم و بزرگداشت و احترام آنان در دلهای مردم بیشتر جای میگیرد و خودآرایی برای آقایان علما و کشیدن عکس آنان نیز چنین است، همانطور که در حدیث اشج عبدالقیس آمده است.
دوّم- به فرض اگر قبول کنیم که این کار دلیل مخصوصی ندارد، اما باید گفت این کار مربوط به مصالح مرسله است و قبلاً گفتیم که مصالح مرسله در شریعت اسلام ثابت است.
آنچه قرافی اظهار داشته که عمر نان جو میخورد و برای کارگزارانش نصف گوشت یک گوسفند را تعیین میکرد، در این کار بزرگ کردن چهرهی امام یا بزرگ کردن آن نیست، بلکه آنچه را که کارگزارانش به آن نیاز داشتند، برایشان تعیین میکرد و گرنه نصف گوشت یک گوسفند برای برخی از کارگزاران گاهی کافی نبود، چون زن و فرزند زیادی داشتند یا میهمانشان میآمد. و سایر چیزهایی که به آن نیاز داشتند از قبیل پوشاک، سواری و مانند آنها. پس اینها به خوردن نان جو نزدیکاند.
به علاوه آنچه مربوط به خوردن و آشامیدن است، به نسبت برخورداری مردم از آن، تجمل در آن وجود ندارد.
اینکه قرافی گفته: «پس آنان به نوسازی امکانات زندگی و سیاستهایی که قبلاً نبوده، نیاز دارند و چه بسا در برخی اوضاع و شرایط واجب باشد»، نیاز به تأمل و دقت دارد. به طور کلی این گفته با گفتهاش در پایان بحث تناقض دارد، آنجا که گوید: «خیر همهاش در اتباع از سنت و شر همهاش در بدعتگذاری میباشد».
چون این سخن اقتضا دارد که بدعتگذاری همهاش شرّ و بد است، پس امکان ندارد که با وجوب جمع شود، چون قبلاً گفته بود که بدعت گاهی واجب است و هرگاه واجب باشد، عمل به آن لازم است در حالی که بدعت همان طور که خود قرافی گفته همهاش در بردارندهی شرّ و بدی است. پس در اینجا از یک طرف به بدعت در صورت وجوب امر شده و از طرف دیگر به ترک بدعت امر شده و جدایی آنها از هم امکان پذیر نیست - هر چند این دو از دو جهت مختلف میباشند -، زیرا وقوع آن مستلزم جمع بودن با هم است و این دو مثل نماز خواندن در زمین غصب شده نیست، چون جدایی در وقوع ممکن است و اینجا وقتی بدعت در یک مورد خاص واجب شود در حالی که در طرف دیگر قائل به این بود که در بدعت شر وجود دارد، در این صورت تناقض لازم میآید. اما در صورت تفصیل قضیه، قائل شدن به اینکه نوسازی امکانات زندگی جزو بدعت است، خطای محض است.
اما راجع به سیاستهای تازه باید گفت اگر این سیاستها به مقتضای دلیل شرعی، اتخاذ شوند، بدعت نیست و اگر به مقتضای دلیل شرعی اتخاذ نشوند، چگونه مندوب است؟ این موضوع جای اختلاف نظر عالمان اسلامی است.
قرافی در قسم مکروه، نمونههایی آورده که به طور کلی بدعت محسوب میشوند و ما حرفی نداریم، یا از زمرهی تعبدی بودن عبادات محض است که نباید کم و زیاد شوند، و این هم صحیح است، زیرا کم و زیاد در عبادات محض بدعتهای ناپسندی هستند.
نامبرده در قسم مباح، موضوع غربال برای آرد را آورده که این کار در حقیقت بدعت نیست، بلکه از باب استفاده از نعمتها و امکانات زندگی جهت رفاه میباشد و به کسی که از نعمت مباحی جهت رفاه استفاده میکند، گفته نمیشود که بدعت ایجاد کرده است. این کار صرفاً به جانب اسراف و زیاده روی در خوردنیها بر میگردد، چون اسراف همانطور که جهت کمی دارد، جهت کیفی هم دارد. بنابراین استفاده از غربال از دو حال خارج نیست: اگر اسراف و زیاده روی از امکانات و داراییهایش باشد، مکروه است در غیر این صورت بخشوده میشود. البته باید به خاطر داشت که اصل در امکانات زندگی، جواز است.
روایتهایی که قرافی آورده که: نخستین چیزی که مردمان ابداع کردند، چهار چیز است: غربال، سیری، شستن دستها با علف شوره پس از غذا و خوردن غذا روی سفره. همهی اینها -اگر از لحاظ سند و نقل ثابت شود- بدعت نیستند و فقط به چیز دیگری بر میگردند. اگر به فرض قبول کنیم که بدعت هستند، قبول نمیکنیم که مباحاند بلکه گمراهی هستند و از آنها نهی شده است. ولی ما این را نمیگوییم و قائل به بدعت بودن آنها نیستیم.
[۲۶۳] تخریج آن از پیش گذشت. [۲۶۴] ضعیف است، «ضعیف أبی داود»، شمارهی۲۱۵، و «الـمشکاة»، شمارهی ۹۷۲. [۲۶۵] روایتی صحیح است، «صحیح أبی داود»، به شمارهی ۱۲۲۷. ترمذی هم به شمارهی ۸۰۶ آن را روایت کرده است. [۲۶۶] متفق علیه. بخاری به شمارهی ۱۱۲۹ و مسلم به شمارهی ۷۶۱ آن را روایت کردهاند. مالک در «الـموطأ»، ۱/۳۵۱ آن را آورده است. [۲۶۷] متفق علیه. بخاری به شمارهی ۱۰۷۶و مسلم به شمارهی: ۷۱۸ آن را روایت کردهاند. [۲۶۸] متفق علیه. بخاری به شمارهی ۱۸۲۲و مسلم به شمارهی: ۱۱۰۲ آن را روایت کردهاند.